یک دهه سیاست جهانشمول غرب درافغانستان مضمون نخست

تحکیم سلطه اسلامی وتسلط دین سالاری درقدرت سیاسی

پیشدرامد
طرح مسأله
دولت دست نشانده
سلطه دین سالاران
 
 پیشدرامد
مدتی است که در انتشار این گونه نوشته های بحث برانگیز خود دچار تردید شده ام.

علت آن  در نظرداشت رسم معمول یا پیشدواری عده ای از جامعهء ماست که می شود آنها راپیشدا وری زده نامید.  اغلب نوشته های روشنفکران افغانستان به دلیل فرهنگ  وعادت زشت پیشداور ی یا خوانده نمی شود و یا اگرهم کسی آنها را بخواند، بدون تعقل به نتیجه گیری های احساساتی می انجامد. چون نوشته های من برخلاف برخی از فرزانه های کشور، عاری ازهرچه که دمارانقلابی، ملی گرای افغانی ،ملت مداری و مداحی تاریخ است، می باشد وبه تابو ها ودگم ها به دیدۀ انتقادی می بینم، به مزاق یک تعداد سازگار نمی باشد. مگر به دلیل این فکر که گفتنی های خود را سانسور وپنهان ننمایم ، همچنان نظربه خواهش برخی ازدوستان که علاقمند به شرح اوضاع و عوامل  ناگواریک دهه تاثیرات پروسه سیاست جهانشمول جامعه جهانی درافغانستان اند، یادداشت ها وتفکرات خود را به نشر میرسانم. خواهشم این است که دگر اندیشان وکسانی که با این برداشت های من موافق نیستند، به بحث بپردازند.
پیش ازآغازبه یاداشت ها،به یاد نوشته های افتادم که سی سال قبل توسط سیاستمدار و نویسندۀ ایرانی، آقای  دکترکریم سنجابی تحت عنوان ( قصه من، ایران من) درمجله « روز گارنو» درپاریس چاپ می شد. سنجابی که ازاعضای جبهه ملی، پیروان زنده یاد دکترمحمد مصدق بود، از ناهمگونی فکری برخی از روشنفکران ایرانی که درپهلوی آخوند ها ایستاده بودند وازحکومت ضد آخوندی، زنده یاد دکتر شاپور بخیارپشتبانی نکردند، رنج می برد. سنجابی از دیدگاه تاریخ، جریانات سیاسی ناهمگون ایران را بعد از جنبش تنباکوبه نقد کشیده بود. او که شاهد عینی به قدرت رسیدن آخوند سالاران به همکاری برخی از روشنفکران ایرانی بود، درنوشته های خود به تشریح ناهمگونی فکری قشر روشنفکران ایران پرداخته و گوشه هایی ازآینده فلاکت بار رژیم مذهبی آخوند سالاری را روشن کرد.
به تاریخ هشتم فبروری 2012 دکتراحمد صدر حاج سیدجوادی با انتشار نامه ای سرگشاده به برخی وئب سایت ها خطاب به مردم ایران، به عنوان یکی از افرادی که درتاسیس نظام و مدیریت انقلاب نقشی ایفا کرده‌ از آنها پوزش خواست.
این نوع راه وروش وعملکر واقعاً آموزنده اند.
بدبختانه که درافغانستان برخی از روشنفکرانی که دراشتباه سیاسی غرق اند، و برخلاف ادعا هایی که داشتند، جانب مدعیان دیگری را گرفتند وخدمتگار آنها و دچار اشتباه شدند،اما معذرت خواهی ازمردم را ننگ می پندارند.
 اصطلاح ناهمگونی سیاسی و فکری ازجمله مقولاتی است که برای بسیاری از روشنگران افغانستان نیز صدق می کند. این قشر که ازنیم قرن اخیر به ناهمگونی های فکری و سیاسی آغشته شده در بدو شناخت موقعیت قشری وسیاسی خود، مانند بلبلی است که ازیک شاخه می پرد و به شاخۀ دیگری می نشیند.
اینجانب درمضامینی که نشر میشوند، خواهم کوشید تا ناهمگونی های فکری و سیاسی این قشر راروشن نمایم.
حوادث تاریخ چهاردهه اخیرافغانستان، نخست اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی سابق و اکنون زیادترازیک دهه سیاست جهانشمول جامعه جهانی درافغانستان، یکی از جمله حوادث مهم قرن حاضر بشمارمی آید. اما پیش از همه بگویم که این پروسه به ناکامی لنجامیده است.
این پروسۀ ناکام جامعه جهانی که با مصارف هنگفت اقتصادی برخی از کشورهای صنعتی با تغیرات کم در زمینه های اقتصادی،فرهنگی واجتماعی درافغانستان عملی شد، ازیک جهت این پروژه ها خسارات مالی برای برخی از کشورهای کوچک صنعتی که درافغانستان سهم داشتند، ببارآورد و به بحران اقتصادی این کشورها شدت بخشید.ازجانب دیگر،با این همه قربانی که مردم افغانستان و جامعه جهانی داد، رشد اقتصادی به نفع عمومی مردم افغانستان صورت نگرفت.تغییرات فرهنگی و اجتماعی وسیعی در روبنائی جامعه رخ نداد.برعکس کشوری که نیم قرن پیش ازیک نظام سیاسی سکولارناقص برخورداربود، زن ها آزادی نسبی داشتند،هنرمندان به سطح فرهنگی جامعه، بدون دخالت مذهبیون برنامه اجرا می کردند. ولی اکنون بعد از یک دهه سیاست اقتصادی و نظامی جهانشمول، این کشور شروع کرده که دوران ما قبل تاریخ را سپری کند.
 
طرح موضوع
اکنون زیادتراز یک دهه از فعالیت جامعه جهانی درافغانستان می گذرد. درپایان سال 2011 میلادی کنفرانس بن دوم درآلمان و درماه های می و جولای 2012  کنفرانسهای درشیکاگو و توکیو در باره افغانستان برگذارشده بود.
کنفرانس بن دوم مانند گردهمایی دیگر جامعه جهانی، بدون نتیجه و بالاخره نمایشی از شکست سیاست، اقتصادی به رهنمایی بانک جهانی درافغانستان بود. افغانستان یگانه کشور عقب ماندۀ است که درسه دهه اخیرزیادترین کنفرانس های جهانی در باره آن برگذار شده است. بسیاری ازاین کنفرانس ها بدون نتیجه بدون میل وعلاقه کشورهای شرکت کننده سپری شده است.علت آن در بی مسوولیتی و عدم استحکام قدرت مرکزی افغانستان است.
نکته جالبی که دراین کنفرانس ها مکررآ مورد توجه قرارمیگرد، این است که هنوز زیادتراز90 در صد مصارف حکومت افغانستان ازطریق کمک های خارجی سرهم می شود. یعنی جامعه جهانی در ظرف یک دهه موفق نشده که اقلآ 50 در صد مصارف نظام افغانستان را ازعواید ناخالص ملی آن سرهم کند. درنتیجه ما اکنون با افغانستانی سر کار داریم که از نگاه درجه عقب ماندگی اقتصادی،اجتماعی وسیاسی در دهه نخست هزاره سوم میلادی پایا نترین درجه رشد خودکفایی کشورهای عقب مانده، را نشان می دهد. در اینجا بیاد قضاوت آقای (مایکل منلی) صدراعظم کشورجامایکا افتادم .اودرمصاحبه ای دریک فلم مستند که در باره اخراج کارگران شرکت لباس دوزی آلمانی« هینس» در جامایکا صورت گرفته،می گوید که در دوران نخست وزیریم ، جهت گرفتن کمک های اقتصادی به بانک جهانی به واشنگتن رفتم، بعد ازمذاکره با بانک جهانی وتعیین شرایط برای کمک های اقتصادی به این واقعیت بر خوردم که، پروسه استعمارنوین کشورجامایکا درچهارچوب قرارداد کمک های بانک جهانی از نو آغاز شده است.
راستی دردهه نخست هزارسوم پرداختن به این موضوعات بنیادین که چگونگی دستیابی جوامع انسانی و کشورهای فقیر به تجدد، نوگرایی و نوسازی و بالاخره رسیدن به دموکراسی از مسائل عمده و دلمشغولی­های اصلی انسان ها دراین دوران است. این مسآله فقط به کشورهای پیشرفته اروپایی محدود نمی­شود. زیرا در سده­ اخیر برخی ازکشورها درحال توسعه و فقیر نیزکوشیدند و موفقانه درشاهراه تجدد ، نوسازی و مدنیت گرایی قدم گذاشتند، لاکن افغانستان درسده روان از کاروان تجدد و نوگرایی و نوسازی به دور ماند. این جامعه دریک برزخ سیاه نادانی گیر کرده است.

اکنون پرسشی که مطرح است، این است که این وضعیت اسفناک اجتماعی و سیاسی این سرزمین زاییده چه عواملی است؟
اگرازحاشیه‌های تاریخی صرف نظرکنیم، دولت دست نشانده و حامیان چپاولگر ودخالت سلطه مذهبی درسیاست دراین دهه ازجمله عواملی اند که به شرح آن می پردازم.

  دولت دست نشانده
مخالفت صریح مردم افغانستان با نظام سیاه طالبان موضوعی منطقی، ساده و قابل پذیرش بود.ولی موقعیت جغرافیایی افغانستان،چیزی فراترازوضعیت سیاسی این کشوراست. پیش ازنیمه قرن است که، امریکا و برخی از کشورهای اروپایی‌ برای کنترل واثرگذاری برکشورهای شرق میانه برنامه‌هایی ممانند پیمان بغداد را برنامه ‌ریزی ‌کردند.افغانستان یک حوزه غنیمتی در محاسبه آنها بود. به خصوص که بعد ازپیمان بغداد، پاکستان یک بازیگر مهم منطقه‌ای شد. که نه تنها سیاست‌های داخلی خود را مشخص نمی‌کرد، بلکه درمواقعی اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی سابق، سرنوشت سیاسی افغانستان را هم تعیین می‌کرد.

برداشت روشنگران افغانستان به عواقب و اثرات دخالت نظامی امریکا در2001 ازهرجهت کوتا ‌بینانه بود. این حمله نیازمند توجه جدیتری داشت. اگردراوائل برخی از نهاد های سیاسی روشنگران افغان در خارج وبرخی ازتحصیل کرده گان افغان، پس ازحمله امریکا و سرنگونی طالبان، همچنان شانه به شانه درپهلوی جمعیت اسلامی و باقی گروه های جهادی نمی ایستادند و دست دردست هم نمی داند و تنها نیرو استبدادی طالبان را نشانه نمی گرفتند ومشكلات سیاسی افغانستان را درسقوط طالبان خلاصه نمی نمودند، امكان بازتولید استبداد سیاسی مذهبی ودین سالاری و فروافتادن مردم درسلطه مذهب سالاران درچهارچوپ قانون اساسی نوین و مشروعیت بخشیدن به جمهوری اسلامی افغانستان به این سان راحت و كم‌هزینه برای اسلامیست ها صورت نمی ‌پذیرفت.
روشنگران افغان به این واقعیت آگاه بودند که، حکومت مجاهدین و طالبان توسط قدرت‌های مختلف مانند آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان به عنوان موقعیتی برای رسیدن به اهداف شخصی و جمعی‌ در منطقه مورد سوءاستفاده قرار گرفته بودند. ضرورت نبود که بازتولید حقوقی، دراستبداد سیاسی ودین سالاری و فروافتادن مردم درحلقه این نظام صورت می گرفت. برای اینکه هر‌گونه حمله نظامی خارجی پشتیبانی شده، عواقب خواسته و ناخواسته فراوانی را با خود به همراه می آورد. هر‌گونه حمله نظامی، بی‌تردید تلفات جانی فراوانی در برخواهد داشت بدون این‌که نتیجه محسوس و قطعی‌ای داشته باشد. به علاوه حمله نظامی خارجی در افغانستان، باعث درگیری‌های دیگر داخلی و منطقه‌ای شده است، درحالی که اگر درداخل خود کشورحکومت سیاه مذهبی طالبی توسط خود افغان ها سرنگون میشد، امید می رفت که درآینده، زمینه برای تحولات رشد سکولاریزم ومردم سالاری ریشه می گرفت.
همه ما می دانیم تصویرغلطی که آمریکا از خود به عنوان حامی دموکراسی در سراسر دنیا ارائه می‌کند؛ نادرست است. چون هدف آمریکا هرگز ایجاد حکومت‌های دموکرات نبوده است، مگر این‌که با او سازگار و همراه باشند.
درافغانستان امریکا، نظامی بنام جمهوری اسلامی درشکل اولیگارشیانه درچهارچوپ سنت ومذهب وحتی به نوعی "دموکراتیک" ناقص سرپا کرد. ولی این حکومت درعمل ،همان حاکمیت مطلق را داشت و دارد. درشکل نظام جمهوری است لاکن درعمل و روش حاکمیت، آقای کرزی مانند رژیم سلطانی که "ماکس ویبر" جامعه شناسی آلمانی ازآن در تعریف حکمفرمایان عثمانی ترک یاد کرده است، می ماند.
حکومتی که درشکل نظام جمهوری استقرارمی يابد؛ نقش اجتماعی آن می بایست مرتبط با زندگی انسانها درجامعه می بود، درحالیکه جمهوری اسلامی افغانستان نیست. این جمهوری محدود به خود است. برای روشن شدن وضع « کلیه شئون اجتماعی کنونی» باید توجه به دستآورد های یک دهه این دولت داشت. نقش تاریخی یک دهه این دولت را نمی توان ازسرنوشت کنونی افراد، جدا ازحوادث ناگوار کنونی مورد مطالعه قرارداد. امروز آقای کرزی درافغانستان درهمهء ابعاد، ازغیرمادی ترین جنبه های زندگی گرفته تا به پدیده های کاملا مادی حیات اجتماعی مثل شکل سکونت و امور مربوط به مرفولژی اجتماعی مداخله دارد.
اقتصاد کنونی افغانستان،اقتصادی رانتی است. دست‌کم نود درصد مصارف کشور از طریق کمک های خارجی تامین میشود. ازنظرمالی، دولت افغانستان وابسته به ملت نیست، برای اینکه هرماه پول خدا داده مصارف حکومت از کمک‌های خارجی می رسد. ولی بدبختانه که درافغانستان ملت وابسته به دولت است واکنون این جمهوری چه دولتی است؟
این حقیقت مهم را باید در نظر داشت که در افغانستان هیچگاه دولت ها قادر نبودند که رفاه اندکی برای اقوام همه اطراف هندوکش فراهم کنند؛ بنابراین مردم دهات و حاشیه نشینان شهر کاملا نادیده گرفته شده بودند. در افغانستان رابطه بین دولت و رده‌های پائین جامعه موجود نبود.درافغانستان در حدود ده در صد قشرتجار،مالکین بزرگ و بیوکراتهای دولتی زندگی راحتی داشتند. آنها از لحاظ اجتماعی و اقتصادی از قدرت بر خوردار بودند. خوب می خوردند وخوب می پوشیدند. ولی یک دهه سیاست‌های اقتصادی جامعه جهانی درقالب تئوری های نئولیبرالیسم، نا برابری‌های ساختاری و نارضایتی اجتماعی مردم افغانستان را زیادتر تشدید کرده است. افزایش استفاده از بازار ضعیف با نهادهای فاسد دولتی، با تشدید قطبی شدن افغانستان، باعث نا آرامی‌های قومی و اجتماعی شده است.ازآغاز این رژیم، شکل‌گیری یک قشرفاسد اقتصادی و همکار دولت از مسائلی دردناکی بود که صلح اجتماعی و مسائل قومی را در افغانستان، آسیب زد. اکنون بعد از یک دهه تسلط اقتصادی و سیاسی جامعه جهانی درافغانستان، مردم خسارات مادی و معنوی از رهگذار عملکرد و سیاست‌گذاری‌های مسئولان جامعه جهانی دیده اند.

 سلطه دین سالاران
افغانستان از رده کشورهای اسلامی است که هنوز،اعتقاد جای خرد، و دین جای فلسفه را گرفته‌است. امکان دارد که در قرون متمادی برخی فلاسفهٔ اسلامی در این سر زمین بوده‌اند، اما اینان یا سرکوب شده‌اند و یا مجبور بوده‌اند همواره مباحث فلسفی را طوری عنوان کنند که با باورهای دینی برخورد پیدا نکند. به عبارت دیگر، دراین سرزمین فلسفه، خودمدار نبوده‌است، یا می‌بایست آنرا با دین هماهنگ کرد یا حالت تزیینی و تشریفاتی داشته که آن را «آداب» می‌گفته‌اند و در پیشگاه خلیفه، به خصوص دردوران غزنویان و عباسیان که بوستان سرای های فرهنگی وجود داشت. عارفانی از بوستان سرای های فرهنگی  به دربار سلطان و خلیفه جمع می شدند. نوعی رقابت روایتی رواج داشته و هر دانشمندی چند روایت از افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی نقل می‌کرده که هدف صرفاً ذکر روایت بوده و جنبه کاربردی نداشته‌ است. خلیفه نیز از اینکه چنین اندیشمندانی در خدمت دارد، احساس غرور می‌کرده و حالت « پیشرفت » به او دست می‌داده ‌است. جالب است که همین حالت هم اکنون در جمهوری اسلامی افغانستان و برخی از بلاد اسلامی دیگر رایج است.
قرارشنیدنی که آقای کرزی یک صد یازده مشاوردارد. ازمشاهدات مشاورین رنگا رنگ آقای کرزی به این نتیجه می رسیم که برخی از آنها با استناد به امام جعفر صادق که به روایت جلد اول تاریخ "طبری" که طرح جنتری اسلامی را نموده بود،برنامه های دیدار آنرا تنظیم میکنند. برخی با استناد به جابر انصاری وشیخ عبده مصری وهابرماس و ماکیاولی محتوای گفتار او را راهنمای می کنند. این مشاورین در حد خود و به تصورآقای کرزی شاید یک گام به پیش باشد. اما کُنه قضیه تغییر نکرده. همچنان فرهنگ روایتی باقی مانده، منتهی مرجع استناد تغییر کرده‌است.
 به همین دلیل در سرتاسر جهان پرغرور اسلام امروزی حتی یک انکشاف علمی ویا فیلسوف در حد فلاسفه غرب به وجود نیامده‌است. درعلوم اجتماعی معیار زندگی و پویندگی هرجامعه با مجموعه‌ای از جوامع که خود را متعلق به تمدن خاصی می‌دانند، با میزان نوع و کیفیت آنچه که آن ها به جامعه بشری ارائه و عرضه می‌کنند، رابطه مستقیم دارد. آنچه عرضه می‌شود می‌تواند از نوع مادی باشد یا معنوی. می‌تواند فلسفه و هنر و ادبیات و فکر نو باشد و می‌تواند انواع و اقسام کالاهای صنعتی. همین رشته را بگیریم و گسترش دهیم به حوزه ادب و هنر و موسیقی و اندیشه ‌پردازی‌های نو،می بینیم که متاسفانه درکل درهزاره سوم با پیشرفت های ابزارمعلوماتی و موفقیت دست آورد انقلاب انفرماتیک در دنیای امروز، نه تنها افغانستان که بلکه حوزۀ موسوم به جهان اسلام نه حرف نویی دارد. نه هنر تازه‌ای که جهان‌شمول باشد، دارد. اگربه معیارهای پیشرفت انسانها نگاه کنیم، می بینیم که سهم جهان اسلام در این زمینه‌ها بسیار اندک است.
با اتکا به گفتارپیش،اگرافغانستان را در رابط اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که، مذهب وسنت درپهلوی نظام های مستبده ازعوامل عمده اجتماعی عقب ماندگی جامعه افغانستان بوده و هستند.

حتی ما این ناهمگونی اجتماعی را  در سیمای جمیعت افغان های مهاجر درخارج مشاهده می کنیم. درسه دهه اخیر که جمیعت افغانهای مهاجردرکشورهای غربی زیاد شده است، نسل های نوین افغان آنقدر که می بایست از فرهنگ و اقتصاد کشورهای میزبان بهرۀ مادی و معنوی ببرند، نه بردند. صاحب این قلم درسال 1377 مضمونی تحت عنوان( پناه گزینی وساختار جمعیتی افغان های پناه گزین در مثال پناه گزین های افغان در کانادا) در شماره چهارم "مردم نامه باختر" ص 84 - 113 چاپ نمودم. در 2009 دوباره در رابطه با مسائل اجتماعی و واقعیت های جمیعت افغان های کانادا، به کند و کاو پرداختم. انگیزه پژوهشی آن را مجموعه یی از گزارش های تشکیل می داد، که در پارلمان اروپا در باره بحران های خانوادگی مهاجرین مطرح کرده و بالای آن بحث نمودند. در اخیر دسمبر2009 در جریده" پیام روز"مضمون دیگری راجع پناه گزینان افغان نوشتم. از بررسی ارقامی که از احصائیه مرکزی کانادا بدست آوردم، این واقعیت را نشان می داد که تعداد دانشجویان جامعه مهاجر افغان درایالت انتاریوی، کانادا بسیار ناچیز بود.


امروزجامعه درونی وبیرونی افغانستان بعد از یک دهه سیاست جهان شمول جامعه جهانی، درشمار عقب مانده ترین کشورهای روی زمین است و اجتماع کوچک افغان ها درخارج نیز اسیر مذهبگرای گردیده است. مردم ما چه در داخل وچه در خارج در یک برزخ سیاه مذهبی گیر کرده اند. برای ما افغان ها هنوز مفاهمی چون تجدد«مدرنیته» نوگرایی «مدرنیسم» و نوسازی «مدرنیزاسیون» بیگانه است.
دراینجا باید این مسئله روشن شود که هدف این مقاله توهین به باور عقیدتی کسی نیست. در زبان عام سیاسی درشرایط کنونی افغانستان بین مسلمانان علاقمند به شرکت در فعالیت های سیاسی و جنگسالاران ومافیای مذهبی که گروه "اسلامیست" ها را تشکیل میدهند، فرق عمده ای وجود دارد. هر مسلمانی حق دارد که، همچون ديگر شهروندان يک کشور، در سرنوشت سياسی وطن اش شرکت کرده و مناصب و مقامات مختلف دولتی را به دست آورد؛ اما گروه های اسلامی در افغانستان هستند که معتقد به (اسلامی کردن حکومت و دستگاه قضایی) آن اند. آن ها جز خودشان (که می پندارند سخنگوی اکثريت افغان ها اند) کسی را شايستهء دست يافتن به مناصب و مقامات دولتی اين حکومت اسلامی نمی دانند و در زبان تحليل های سياسی امروزين از اين گروه اخير با اصطلاح "اسلاميست" ياد می کنند، این گروه تعین کننده روند سیاسی امروز و فردای افغانستان شده اند.
هم اکنون مذهب و سنت از جمله عوامل بازدارنده یی اند که مرحلۀ گذار جامعۀ ما را به طور چشمگیری سد کرده است. جالب است که تا کنون مسائلی از قبیل "آنچه که خود داریم" و " آنچه که اکنون هستیم" و "آنچه که از دیگران در شرایط کنونی می خواهیم اقتباس کنیم" و یا استفاده کنیم، مورد سنجش عمیق و ارزیابی وسیعی برخی از قلم بدستان افغانستان قرار نگرفته است. بیش ازچندین دهه بدین سو در جامعۀ سنتی ما گذار از دوران ارزش های کهنه به ارزش های شبه نوین، آغاز یافته است، ولی همیشه در داخل با فرهنگ های مواجه شده است که در بسیاری موارد با آن ها در تضاد و ناهماهنگی و ناهمگونی قرار داشته است.حال اکراین تضاد را مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که سلطه جهان بینی مذهبی راست و چپ سنتی در پهلوی قدرت های مستبده و سیاست های استعمار نقش عمده داشته است.
سیطره جهان‌بینی ایدئولوژی مذهبی راست و چپ سنتی، قوه خلاقیت را ضعیف و حتی زائل کرده‌است. مبنای خلاقیت و نوآوری واقعی، فکر آزاد است. یعنی فکر نقاد. زیرا روند خلاقیت، یک روند انتقادی است. روند شک است، تردید است، آزمایش است و نقد بر آزمایش است. در یک کلام، روند خلاقیت و ابتکار نه تنها نقد است، بلکه نقد بر نقد است. از این رو، این روند به هیچ روی با سلطه جهان‌بینی مذهبی راست و چپ سنتی، نمی‌خواند.
جامعه مذهبی افغانستان هنوز به مرحله گذارعقل باوری و نقد بر نقد نرسیده است. در جامعه ای که فرهنگ عقل باوری حاکم نباشد، احساسات فردی و اجتماعی سایه سنگینی در فرهنگ رو بنائی دارد. از نگاه تئوری جامعه شناسی عامل ایجاد کننده فرهنگ، میراث اجتماعی است. این میراث جنبه ذخیره ای دارد و در ساخت آن عوامل بسیاری مداخله می کنند. مثل اطلاعات و دانش های موجود در جامعه، هر قدر محتوای این میراث فرهنگی گسترده باشد وتحول نیزدر آن راه داشته باشد، دامنه پویائی آن وسیع تراست. امروز در افغانستان روند کلی کشور بجای این که مطلوب عقلا و عقلگرایی باشد، مطلوب مداحان و فریبکاران و ریاکاران و رانت خواران شده است.
نوامبر 2012
                                    ادامه دارد
.......................................................................................................................................


گلایۀ عبدالوحید نیکزادپروانی