دربخش های پیش در باره شکنجه فزیکی و روانی بحث کردم. در اینجا سعی می کنم به نوعی دیگری از شکنجه بپردازم که از آن بعنوان "شکنجه نقاب دار" نام می برم. معمولآ به این نوع شکنجه کمتر توجه شده.
بنابرآن در شناخت آن توافق نظر عمومی وجود نخواهد داشت. این عدم توافق را باید طبیعی پنداشت. زیرا فهم ما از امر شکنجه، مانند سایر پدیده های "رفتاری" و اجتماعی امر تاریخی است و به عوامل مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی و غیره بستگی دارد. نگاه تاریخی به کلیت "شکنجه" نشان می دهد آنچه که امروز بعنوان شکنجه شناخته می شود همیشه چنین نبوده. حتا هنوز هم رفتار های هستند که در فرهنگ ویژه ای شکنجه و بدرفتاری خوانده می شوند اما در فرهنگ دیگر چنین معنا نمی دهد. در ذیل با ایرایه نمونه های ویژه ای از جریان بازجویی زندانیان توسط خاد این موضوع را بیشتر خواهم کاوید.
بعنوان پیش درامد به این بحث می خواهم از منظری که فوکو به زندان می بیند به آن نگاه کنم. از دید او زندان تنها جایی برای مجازات و گرفتن غرامت از مجرمین که قانون را زیر پا کرده اند نیست، بلکه در کنار سایر نهاد های هنجار ساز جامعه، ابزاری است در دست قدرت که تلاش می کند زندانیان را آماده پذیرفتن هنجارهایی سازند که برای قدرت "مفید" اند (فوکو). بنا برآن، هدف زندان در کنار تنبیه جسمی و روانی زندانیان، "اصلاح کردن" و مطیع ساختن آنها به قانون (قدرت) نیز است. "اصلاح، مطیع و مفید ساختن" زندانی سیاسی در واقع چیزی نیست جز تهی ساختن و بیگانه ساختن او از هویت سیاسی اش. از آنجایی که برای "اصلاح و مفید ساختن" زندانی سیاسی ابزارِ "خشونت عریان" نمی تواند به تنهایی کارآیی داشته باشد، نوعی از"شکنجهٔ نقابدار" را نیز به کار می برند، زیرا "خشونت عریان" (شکنجه فزیکی و روانی) به تنهایی نمی توانند زندانی را، آنچنانکه "رژیم" می خواهد، "اصلاح" ومفید سازد. این ابزار چنان بر زندانی تأثیر می گذارد که او مطیع و فرمان بردار و سرانجام به دلخواه قدرت "اصلاح و مفید" شود. منظور از"شکنجه نقاب دار" مجموع شیوه ها و رفتارهای به ظاهر آرام، انسان دوستانه و عاطفی اند که در ادامهٔ شکنجهٔ فزیکی و روانی به منظور بیگانه ساختن زندانی ازهویت سیاسی او به کار برده می شوند. این نوع شکنجه، برخلاف شکنجه فزیکی و روانی که تن و روان را آماج قرار می هد، هویت زندانی را هدف می گیرد. "شکنجهٔ نقاب دار" توسط بازجویان به ظاهر مهربان به اجرا در می آید. این بازجویان به خوبی بلد هستند چگونه رفتار کنند با آن عده زندانیان که همه درهای امید را به روی خود بسته می بینند. آنها می دانند چگونه روابط عاطفی برقرار کنند و دریچهٔ امید کاذب و مشروط را به روی آنها بگشایند. این گونه شکنجه گران با نمایش های عاطفی و نصایح به ظاهر انسان دوستانه تلاش می کنند زندانیان را اغفال و با امیدهای کاذب برای نجات از مرگ، به همکاری با رژیم تشویق کنند. آن گونه که در بخش های قبلی هم گفته شد، در جمع گروه شکنجه گران و بازجویان، افراد بسیار آموزش دیده و کارآزموده یی نیز بودند که از سطح بلند آموزش سیاسی و تیوریک برخوردار بودند. این کارمندان در جریان بازجویی تلاش می کردند زندانی را به بحث و گفت و گوی "سیاسی" بکشانند، تا از یک طرف سطح آگاهی سیاسی او را معلوم کنند و از جانب دیگر باورها و اندیشه های او را زیر پرسش ببرند، و با ایجاد شک و تردید، بنیاد باورهای او را سست کنند. و سرانجام او را بر سر دو راهه قرار دهند، دو راهه یی که ناگزیر باشد بین میل به زنده ماندن و حفظ شخصیت، غرور و تعهد سیاسی خود، یکی را انتخاب کند. این را می توان دشوارترین و حساس ترین برههٔ جریان بازجویی زندانی سیاسی دانست، به ویژه زندانیِ که اتهام های سنگینی دارد و شخصیت مهمی پنداشته می شود. زندانیِ که پیهم و بی وقفه شکنجه شده، روزها و شب ها بیدارخوابی کشیده، تن و روانش به شدت زخم خورده و تکیده، و درعین زمان مدتها است که از واقعیت های دنیای بیرون و تماس با همرزمان خود بی خبر و دور است، و کمترین فضای برای "مانور" در اختیار ندارد، با کسی مواجه می شود که "هم بحث های سیاسی و نظری را خوب بلد است و هم "نصیحت های انسان دوستانه" را. این شکنجه گر زندانی را هم از مرگ می ترساند و هم میل به زنده ماندن را دراو بیدار می کند. این شکنجه گران حرفوی و آموزش دیده با خستگی ناپذیری تمام سعی می کنند، با استفاده از موقعیت بسیار بد زندانی، در باورهای او تزلزل و ناهماهنگی ایجاد کنند. هر قدر که بنیاد نظری و تیوریک باورهای زندانی سیاسی سست تر و متزلزل تر شود و برای خودش مورد شک قرار گیرد، امکان تسلیم شدن و به دام افتیدن او بیشتر می شود. زندانیِ که گمان کند این همه رنج و دردی که می کشد و قیمتی که می پردازد، بیهوده است و به هدر می رود، انگیزهٔ مقاومت و ایستادگی را از دست می دهد. زیرا داشتن آرمان و باور استوار به درستی اندیشه است که به مقاومت زندانی سیاسی معني می بخشد و او را به مقاومت وا می دارد. هرگاه باور زندانی سیاسی به آرمان و اندیشه اش خدشه دار شود، دیگرانگیزه یی برای مقاومت در او باقی نمی ماند و آنگاه شکستش در برابر شکنجه گر حتمی خواهد بود. این نوع رفتار را با زندانی ای که در تنگنای شرایط مرگ و زندگی قرار دارد، به این خاطر نوعی ویژه ای از شکنجه می دانم که در آن دو طرف "نبرد" در شرایط کاملآ نابرابر قرار دارند. در حالیکه بازجو فعالمایشاء است، هرچه بخواهد می تواند، اما زندانی دست و پابسته، نا توان، بی قرار، از حال رفته و تا پای جان تکه تکه. در یک چنین شرایطی سعی می کنند با استفاده از ابزار مختلف، او را از هویت سیاسی اش تهی سازند و هویت دیگری را بر او تحمیل کنند.
زندان به عنوان ابزار "اصلاح سازی"
برنامه "اصلاح سازی" زندانیان سیاسی، به سخن دیگر تهی ساختن آنها از هویت سیاسی شان، در کل فرایند نظام مند و درازمدت بود. این برنامه الزاماً آنگونه نبود که برای پیاده کردن آن نیازی به رابطه مستقیم زندانبانان با زندانیان وجود می داشت. در واقع شرایط و فضای عمومی زندان، با مجموعه ی روابط و سازوبرگ آن به صورت بالقوه بر شماری از زندانیان سیاسی، آنچنان تاثیر از خود بجا گذاشت که در اثر آن به مرور زمان، به نفع رژیم "اصلاح و مفید" شدند و یا دیگرآن اثر پیشین را در مبارزه سیاسی بکلی از دست دادند و غیرفعال گردیدند. یکی از راه های پیاده کردن این برنامه کنترول شدید اطلاعات از بیرون و دادن اطلاعات تنظیم و طراحی شده برای زندانیان بود. در حالی که زندانیان به منابع آزاد و غیر دولتی دسترسی نداشتند، از طریق تلویزیون دولتی پیوسته آماج تبلیغات و پروپاگند سیستماتیک قرار می گرفتند. در شرایطی که تلویزیون یگانه منبع خبر بود، اینگونه اطلاعات و پروپاگند، می توانست تصویری از قدرت دولت و مخالفین آن ارایه دهد که بر اساس آن زندانیانی بی خبر از دنیا، به ثبات حاکمیت دولت و آسیب ناپذیری آن باور مند شوند. برای زندانیان تلویزیون دریچه ای به محیط بیرون به حساب می آمد. هرچه بود آن را به عنوان "کفش کهنه در بیابان" غنیمت می شمردند. به خاطر شنیدن موسیقی، تماشای فیلم و سریال ها به آن نیاز داشتند. بنابرآن، از یک نگاه می توان گفت زندانیان خود می خواستند و آماده بودند که آماج این گونه تبلیغات قرار گیرند. وضعیت زندان به گونه ای بود که حتا گوش دادن به تبلیغات دولت نیز به "نیاز" آنها تبدیل شده بود. مثلا وقتی خبری در باره مصاحبه تلویزیونی گروهی از زندایان پخش می شد، همه زندانیان به آن هجوم می آوردند. در نزدیکی تلویزیون جای پا نمی ماند. همه می خواستند که بشنوند چه چیزی در آن مصاحبه گفته خواهد شد. در واقع مصاحبه های طراحی و از پیش ترتیب شده ای که در اثر فشار، شکنجه و تهدید بر زندانی تحمیل می شد، یکی از تاثیرگذار ترین برنامه هایی بود که زندانیان را زیر تاثیر روانی خود قرار می داد. زندانیان که به این گونه مصاحبه ها تن می دادند چیزهایی را باید می گفتند که مصاحبه کننده از آنها می خواست. او باید از گذشته خود اظهار ندامت می کرد. برچسپ بیهودگی به آرمان ها و باورهای سیاسی خود باید می زد و و دولت را باید حق به جانب نشان می داد. این چنین مصاحبه ها زمانی تاثیر بیشتر داشتند که زندانی آدم مهمی پنداشته می شد. هرچند همه می دانستند که این گونه ندامت گویی و برچسپ زدن بیهودگی به آرمان و باور زندانی در نتیجه شکنجه و تهدید او بوده است، با آنهم تاثیر عمیقی بر روان زندانیان به جا می گذاشت. نخستین باری که مصاحبه یکی از گروه های چپ از تلویزین پخش شد، همه ی ما چنان دود کرده بودیم که آب از گلوی هیچ کدام ما پایین نمی رفت. این مصاحبه هنگامی صورت می گرفت که سازمان «پیکار» زخم های کاری ای بر پیکر رژیم حاکم زده بود و داکتر نجیب الله، ریس خاد آن وقت ضربه زدن به آن سازمان چپ را بعنوان "تحفه" به کنفرانس حزبی خود پیش کش کرده بود. در مصاحبه ای که مورد نظر من است حکیم توانا و فضل کریم اعضای رهبری پیکار شرکت داشتند.
در برخی از حالت ها گوش دادن به تبلیغات دولت اجباری بود. یک شب زندانیان اتاق ما به این خاطر مجازات شدند که پس از تماشای فیلم هندی، تلویزیون را پیش از شنیدن سرود ملی خاموش کرده بودند. در سال ۱۳۵۹، روزهایی که زندانیان تلویزیون نداشتند، همه زندانیان را وا می داشتند که ازاتاق های خود بیرون شوند واز طریق تلویزیون اداره زندان به اخباری گوش دهند که جنگ نیروهای دولتی با مخالفین دولت را در دره پنجشیر گزارش می داد. گزارش آن جنگ به گونه ای بود که نیروهای مخالف دولت را در حال شکست و دولت را پیروزمند میدان جنگ نشان می داد، جنگی که ماشین جنگی غول پیکر اتحاد شوروی و پیمان وارسا درحمایت مستقیم از آن قرار داشت.
افزون برپروگرام های تلویزیون، موجودیت کتابخانه زندان که پراز کتاب و مواد تبلیغاتی روسی و دولت حاکم بود، نیز به همین هدف ایجاد شده بود. هرچند زندانیان به خوشی و رضایت خود ازآن استفاده می کردند، ولی شکی وجود ندارد که نه تلویزیون برای خوشی و رضایت زندانیان بود و نه کتابخانه. هردو ابزاری بودند برای "اصلاح سازی" و مطیع سازی زندانیان. اداره زندان هزار ها شماره "درفش جوانان"، ارگان نشراطی سازمان جوانان حزب دموکراتیک خلق، را که در بیرون از زندان خواننده نداشت، به زندان می آورد و بصورت جبری به زندانیان به فروش می رساندند. تاثیراین ابزار تبلیغاتی را شاید همه زندانیان احساس نمی کردند و بنابر دلایلی شاید نمی خواستند ان را در داخل زندان تبارز دهند، اما بدون شک که در راستای تبلیغات سیاسی و ایدیولوژیک دولت برای دگرگون ساختن باور های زندانیان نقش غیر قابل انکارداشتند.
رفقای بسیار خوب "ساما"، "رهایی"، "پیکار" و "اخگر" پس از رهایی از زندان "اصلاح شده" از آب برآمدند. آنها در تفاهم با رژیم حزب دموکراتیک خلق سازمانی را بنام "نماد" پایه گذاری کردند. تصادفی نبود که اعضای رهبری و صفوف آن در مجموع کسانی بودند که پنج شش سال یا بیشتر از آن را در زندان گذشتانده بودند. شکی وجود ندارد که در این دگردیسی آنچه در زندان بر آنها رفته بود مهر خودش را کوبیده بود. رژیم توانسته بود دوام و "برگشت ناپذیر" بودنش را در ذهن و آگاهی آنها حک کند. در داخل زندان حتا تصور آن نمی رفت که این زندانیان "چپ" آنچنان دگرگون شوند که باب میل دولت و رژیم حزب دمکراتیک خلق قرار بگیرند و در تفاهم و هزینه رژیم، حزبی را بنیاد گذارند.
با وجود این همه تلاشها، از تبلیغات سیستماتیک گرفته تا شکنجه سیستماتیک، شماری بسیار کم از زندانیان چپ تا سطح "خدمتگذاران" رژیم سقوط کردند. تا جایی که من آگاهی دارم تنها چند نفر انگشت شمار آشکارا اعلام کردند که از گذشته خود نادم و پشیمان اند. بنابرآن، آنها در داخل زندان آشکارا تلاش می کردند تا از بین زندایان "چپ" شماری بیش تری را شکار و به سوی خود بکشانند. وقتی هم از زندان رها شدند تا زمان سقوط کامل رژیم در کنار آن قرارداشتند. با پول و دارایی دولت، حزب "عدالت دهقانان" را ساختند و در یکی از قیمتی ترین منطقه های شهرکابل، کارته سه، سرک شورا، برای حزب خود دفتر ایجاد کردند. برای توجیه تیوریک این چرخش کتاب چند صد صفحه یی را بر ضد "مائوئيسم" نوشتند و به نشر سپردند. به این صورت در فرایند "اصلاح سازی" مطابق برنامه رژیم "هویت" نوی اختیار کردند. برای اینکه وانمود کنند که هویت جدید آنها گسست کاملی ازهویت گذشته آنها نیست، انتخاب نام "حزب عدالت دهقانان" با مهارت برگزیده شده بود زیرا درایدیولوژی و اندیشه مائویستی "دهقانان" جایگاه ویژه یی دارند. با انتخاب نام "حزب عدالت دهقانان" می خواستند وانمود کنند که هنوز ازهویت گذشته مائویستی خود به صورت کامل نبریده اند و جهان بینی حزب آنها گسست کامل از باورهای گذشته نیست بلکه نتیجه دید انتقادی و برداشتهای "امروزی" از آن است.
افزون بر "گروه توانا"، شاهد دست کم دو زندانی دیگر چپ، که صبورالله سیاه سنگ یکی از آنها ست، بودم که در دام "برنامه اصلاح سازی" رژیم گیر افتادند و در نقش "خدمتگذاران" پیدا و پنهان رژیم قرار گرفتند. ( در این باره در یادداشتهای بعدی بیشتر خواهم نوشت)
ادامه دارد
( * ) این بخش بیشتریک بحث نظری در باره شکنجه سیستماتیک است تا بحث خاطره نگاری.