بیکاری جوانان، دشمن بالقوه برای صلح و ثبات پایدار در افغانستان

بنام خداوند توانا و داد گر

از جناب آقای حمیدالله خاخی مسوول مدیوتیک افغانستان نهایت سپاسگزارم که با دعوت در این همایش فرصت صحبت را برای من فراهم ساختند،
با اجازه خانمها و آقایان گرامی، 

جوانان دانشمند و نهایت عزیز،
افتخار دارم که فرصت آن دست داد تا در این نشست باعظمت جوانان کشور شرکت کنم و برخی از نتیجه گیریهایم را در مورد علل بی ثباتی سیاسی ۵۰ سال اخیر افغانستان، که خود شاهد عینی آن بوده ام،در ارتباط با اوضاع نا بسامان جاری در کشور با شما در میان بگذارم. مسؤولیتهای وجدانی ام ایجاب می کند تا به جای عرضه تعارفات و مبالغه در نقش جوانان تحصیلیافته در روند صلح کنونی در افغانستان، به خطراتی بالقوه ای توجه شما را جلب نمایم که اگر جلوگیری نشوند، می توانند حتا در آیندهء صلحی که همه آرزوی آن را داریم، خطری بیشتر و یا هموزن شورشگری کنونی برای صلح و ثبات پایدار در کشور به وجود آورد.  


بر مبنای احصائیه هائی که دردست است، افغانستان متورم ترین کتله جوانان را به تناسب جمعیت مجموعی اش  داشته و جوانان یعنی کسانی که بین ۱۴-۲۵ سال دارند، ۶۵ درصد کل جمعیت کشور را تشکیل می دهند و نرخ رشد سالانه شمار این جوانان  ۸،۲ درصد است.
این افزونی شمار جوانان به تناسب مجموع جمعیت کشور هم می تواند به صورت بالقوه بنا به قدرت تولیدی اش به سود انکشاف اقتصادی تمام شود و هم احتمال دارد در صورت عدم چاره جویی بیکاری مزمن در این قشر، به اشکال مختلفی مانع صلح وثبات پایدار گردد.
احصائیه هائی که توسط منابع مختلف تائید شده اند، حاکی از آن اند که بیکاری در بین جوانان افزایش یافته و به بیش از ۴۰ درصد رسیده و حدود ۹۰ درصد مشاغل در افغانستان آسیب پذیراند.
ناگفته نباید گذاشت که در مباحث رسانه ئی و مجالس بزرگ جوانان کشور وقتی که پای خواستها، نیازها و راه حلها به میان می آید، منظور از جوانان در قالب بسیار محدود یعنی همان مکتب رفتگان و تحصیلیافتگان خلاصه می شود. ولایه های چندین برابر بزرگتر جوانان کشور که از این نعمت محروم مانده، به همت کار یدی و صرف نیروی بدنی در حرفه ها و زراعت به کار می پردازند، غالباً نادیده گرفته می شوند. بدون همآهنگ گردانیدن هدفمند و برنامه ریزی شده تامین نیازهای لایه های مکتب رفته و تحصیلیافته جوانان، با لایه های که به کار ها و مشاغل یدی و زراعت می پردازند، راه حل منطقی، واقعبینانه  و نجات بخش و ثبات آفرین وجود ندارد. ما اگر دچار توهمات نخبه گرایانه نباشیم، ناگزیریم در کنار تلاشهای همه جانبه برای پایان دادن به جنگ تباه کن جاری که در هردو طرف قربانی آن جوانان اند، همین اکنون به امحای ریشه ئی بیکاری جوانان، این دشمن بالقوه و خطرناک  که در کمین نشسته، عمیقاً بیاندیشیم و عملاً گام برداریم. 
نخستین گام در راه رسیدن به این مامول،تعمیم تعلیم و تربیت معاصر، با اولویت قائل شدن به بازبینی و تصحیح عمیق و همه جانبه  نصاب درسی مکاتب ابتدائی، ترجیح و تکثیر مکاتب متوسطه و ثانوی حرفه ئی به جای انباشتن مغز دانش آموزان با مضامین متعدد در نمونه رایج فیلوساینس است، تا سطح باروری درس خواندن را مطابق به نیازهای انکشافی جامعه ملی افزایش دهیم. بدین وسیله می توان جلو سربازگیری شورشیان را از طریق مدارسی گرفت که جز نفرت پراکنی و دهشت آفرینی محصولی ندارند. درعین زمان، کسب حمایت والدین در روستاها برای شمولیت فرزندان دختر وپسر شان در مکاتب و از این طریق امیدوار شدن آنها به یک زندگانی صلح آمیز و شایسته فرزندان شان، می تواند در تحول فرهنگ سنتی جامعه به سود رفاه و بهزیستی اجتماعی نهایت موثر باشد.گرچه رسماً بارها گفته شده است که حدود ۸ میلیون دانش آموز در مکاتب درس می خوانند، اما با توجه به فساد شایع در معارف که در وجود مکاتب و معلمان خیالی تجسم می یابد، به مشکل می توان در مورد کمیت و کیفیت تعلیم و تربیت کشور مطمئن بود. این نگرانی هنگامی فزونی می  یابد که وظیفه تمویل تعلیم و تربیت در افغانستان عمدتاً متکی بر حمایتهای موسسات غیر دولتی خارجی است و معلوم نیست تا چه زمانی ادامه خواهد یافت.
اکنون ما با بیکاری بالنسبه مزمن تحصیلیافتگان دانشگاه های دولتی و خصوصی و بی سرنوشتی  فارغان مکاتب ثانوی مواجه هستیم. به نظر می رسد مقامات تاکنون برای آن راه حلی نداشته اند.از یکطرف بازار کار چه در نهادهای دولتی و چه موسسات غیر دولتی هم دچار کساد و هم سیاست بازی و خویشاوند پروری است، سکتور خصوصی تولیدی و صنعتی هم نیز در سطحی نیست که همه آنها را صرف مطابق به اسناد شان استخدام کند و از جانب دیگر کیفیت تاریخ زده نصاب درسی دانشگاه ها آن آموزشها و مهارتهای مناسبی را در آنها به ودیعه نگذاشته است که خود شان بتوانند به تشبثات مستقل بپردازند. بنابرین، از احتمال به دور نیست که این معضل رفته رفته حالت انفجاری به خود گیرد. در این صورت احتمالاً سه راه در پیش رو قرار خواهد داشت. یا حکومت با نوعی اشتغال زائی قسماً قناعت آنها را تامین خواهد کرد، یا آنهائی که قسماً امکانات مالی دارند برای بهبود زندگی شان تن به مهاجرت خواهند داد- چنانکه در دو سال گذشته اتفاق افتاد، و یا اینکه از روی نومیدی به ناآرامیهای مدنی، خشونت و حتا پناه بردن پنهان و آشکار به گروه های شورشی روی خواهند آورد. برای هم نسلان من که شاهد بی سرنوشتی فارغان مکاتب و یا به اصطلاح آن روز کانکور زدگان  در اوایل دهه ۷۰ میلادی بوده اند، چنین احتمالی تنها جنبه فرضیه ئی ندارد.
در این شکی نیست که حکومتها در پانزده سال گذشته صدها میلیون دالر را در بخش دانشگاه ها و موسسات تحصیلات عالی هزینه کرده اند، اما هیچگونه تحول کیفی چشمگیر در بخش به روز شدن و اعتلای کیفی نصاب درسی دانشگاه ها به وجود نیامده است، تا بتواند آنها را مطابق به نیازمندیهای انکشافی جامعه و معیارات بین المللی بازارکار بار آورد. پرداختن به این نیازهای مبرم، یکی از اولویتهای نهایت مهم است که حکومتها نباید در زمینه آن اهمال کنند. زیرا چنین تحصیلیافتگان اند که با دانش ژرف و اکادمیک، روشن اندیشی، انعطاف پذیری، واقع بینی و ترقیخواهی، حامل برنامه های کارساز برای امروز و فردای کشور می گردند. اما با تاکید باید افزود که بهبود مطلوب تحصیلات عالی به ذات خود نمی تواند بلافاصله موجب نجات و ثبات جامعه گردد. زیرا نمی توان بدون فراهم آوری برنامه ریزی شده نیاز های اولیه همه جامعه برای تامین حق دسترسی به غذا، سرپناه، صحت و تعلیم و تربیت، و بدون حمایت از بخش اعظم جوانان کشور که به کارهای یدی و زراعتی اشتغال دارند، از طریق آموزشهای فنی، پروژه های بزرگ عمرانی، توسعه و تکثر سیستم آبیاری و یارانه های زراعتی به صلح و ثبات دوامدار راه یافت. بنابراین، محدود گردانیدن صلح به تنها ختم جنگ یک نگرش تک بعدی است که فاقد اعتبار علمی می باشد و ما را از خطرات دیگری که موجب خشونتگرائی می گردند، غافل نگاه می دارد.مطالعات تجربی نشان می دهند که بین سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۹۹ میلادی بیشترین جنگها در کشورهای گینی، تانزانیا، انگولا، کانگو و چاد صورت گرفته اند که جوانان در آن وقت ۶۰ در صد جمعیت را تشکیل می داده اند.
از جانب دیگر لازم است روشن بینانه و خونسردانه پذیرفت که جامعه یک واقعیت زنده و متحول است و در هر مرحله از رشدش اقتضاآت تازه ئی می داشته باشد که خواهی نخواهی با گذشته متفاوت است. هرگاه این اقتضاآت به رسمیت شناخته نشوند، خواهی نخواهی منازعه به وجود می آید.نفس دانش اکادمیک حکم می کند که باید به موقع و پیش از آنکه مشکلات لاینحلی به وجود آیند و جامعه را به تفرقه و تشتت بکشانند، برای آنها راه حلهای پیشنهادی ژرف اندیشانه و همه جانبه ای جستجو کنند. حتا با بروز منازعه های نیز راه حلهای منطقی و قناعت بخش موجود اند، مشروط بر آنکه طرفها در مطرح ساختن دیدگاه های شان موجودیت چند صدائی را تا رسیدن به تفاهم و اجماع مراعات کنند.منازعات عمده جاری در کشور که ناشی از اقتضاآت زمانی لاینحل اند، در چهار زمینه تبارز نموده اند:نظام دولتی و چگونگی ساختارهای قدرت، گزینش اصول اقتصادی، برخورد به جایگاه اقوام و سیاست خارجی. هریک از این مسائل مستلزم پاسخهای علمی و به دور از مشاجرات سطحی و فریبنده جاری است که از کلفت آنها هستی ملی ما به مخاطره می افتد. نه تنها کیفیت علمی و عمق و پهنای این مباحثات بر سر نوشت کشور تاثیر گذار اند، بلکه شیوه مطرح ساختن آنها نیز کمترتاثیر ندارد. از اوایل قرن ۲۱ به اینسو، از یافته های روانشاسی در سیاست عملی استفاده زیادی صورت می گیرد. این یافته ها به صورت فشرده خاطر نشان می کنند که مسائل سیاسی بزرگ و مورد مناقشه در یک جامعه پسا منازعه را یا می توان به شیوه یک پدر مستبد مطرح نمود که انتظار اطاعت از فرزندانش را دارد، و یا اینکه چون مادر مهربانی رفتار کرد که به مشکلات تک تک فرزندانش با مهربانی گوش فرا می دهد و با محبت به آنها یاری می رساند. من یقین دارم اسلوب پدر مستبد جامعه را به تدریج به تفرقه و تباهی می کشاند، اما شیوه مادر مهربان، راه رستگاری کشور ماست. 
تجارب نشان می دهند که بدون پایان جنگ خانمانسوز جاری هیچ یک از آرمانهای انکشافی و انسانی ما نمی توانند تحقق یابند.در حالیکه مجبوریم در راه دفاع از نوامیس ملی چون مشت آهنین عمل کنیم، لازمست برهمه تلقیناتی که ادامه جنگ را راه حل تبلیغ می کنند خط بطلان بکشیم. موقعیت جیوپولیتیکی و جیو استراتژیکی افغانستان در طول تاریخ نشان داده است، هرگاه یک نفر تفنگ به دست گیرد از آسمان و زمین تفنگ می بارد، جز تباهی ثمره ای باره نمی آورد و کس قادر نیست تفنگها را جمع کند. از سال ۱۸۳۹ تا پایان قرن نزده یعنی مدت بیش از ۶۰ سال این خطه جغرافیائی در گیر جنگها با انگلیس و شورشهای داخلی بوده است.در آغاز قرن ۲۰، از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ ما جنگ با انگلیس و شورشهای داخلی داشته ایم. از سال ۱۹۷۸ تا اخیر قرن بیست ما با کودتاهای خونین و تهاجم شوروی و شورشهای بدفرجام داخلی به تباهی کشانده شده ایم. یعنی حدود ۳۶ سال را با جنگ و دربدری و مهاجرتهای میلیونی مواجه بوده ایم. از آغاز قرن ۲۱ تا اکنون یعنی مدت ۱۶ سال را ما با شورشهای بدفرجام و تهاجم نظامی به رهبری ایالات متحد امریکا سر و کار داشته ایم. آیا اینهمه حقایق تاریخی حاکی ازآن نیست که ادامه جنگ به هرصورت بس است؟!
واقعیت آنست که مسائل صلح و جنگ افغانستان متاسفانه در اختیار ما و موضوع خود ما نیست و ناشی از استراتیژیهای متعارض قدرتهای بزرگ است. تا زمانی که آنها با هم کنار نیایند، ازما چیزی ساخته نیست. مسلماً ادامه جنگ از نفاق داخلی ما سود می برد. زیرا ملتی که متحد نبوده و بر پای خود استاده نیست، نمی تواند تصمیم سرنوشت ساز بگیرد.اما ما می توانیم با انتخاب راه و رسم سالم در حل مسائل داخلی مان، زمینه عدالت گستری و صلح داخلی را گسترده تر ساخته و عمر جنگ را کوتاه تر گردانیم و در نتیجه افغانستان را ازاین تهلکه نجات دهیم.
نسل من که با تحمل حرمانهای باور نکردنی رو به نشیب گذاشته است، از شما جوانان نورچشم و دانشمند منسوب به اقوام و مذاهب مختلف افغانستان التجا می نماید تا در این لحظات حساس تاریخی چنان مسوولانه، علمی و مال اندیشانه و همچون یک پیکر واحد عمل کنید که با تامین صلح و انکشاف اجتماعی توسط شما، هنگامی که حیات فانی و مستعار پیکر ما را ترک می گوید، آخرین نفس را با سپاسگزاری از شما و رضایت بیرون دهیم.
با تشکر فراوان از توجه تان