یأس بستری برای رویش بزر "اصلاح سازی"
سطح پایین آگاهی، عامل دیگری بود که در کنار "شکنجه سیستماتیک" زمینه یأس و سرخوردگی را در زندان مساعد ساخته بود. این را باید پذیرفت که برای رسیدن به یک "جامعهٔ عادلانه" تنها شور و شوق مبارزه (عملگرایی انقلابی) بسنده نیست.
درک روشن، و علمی از اهداف و استراتیژیِ دقیق که با شرایط مادی جامعه منطبق باشد، بیش از همه اهمیت دارد. با دریغ که اکثریت زندانیان چپ، حتا برخی از کسانی که ادعای رهبری داشتند، درک روشن از اهداف جنبش چپ نداشتند و از کمبود آگاهی لازم رنج می بردند. پایین بودن سطح آگاهی، نبود درک روشن از اهداف سیاسی، اهدافی که بنیادهای تیوریک آن ضعیف و نا روشن بودند، عواملی بودند که نوعی از سرخوردگی، یاس و نا امیدی را بار آورده بود. کمتر کسانی جسارت طرح آزادانه و روشن اهداف سیاسی و اجتماعی خودشان را داشتند. در بین زندانیان چپ تقریبآ هیچ کسی نبود که مارکس را خوانده باشد. و یا اگر خوانده بودند، فهم شان از این اندیشمند بسیار سطحی و ناچیز بود. بی مهری به اندیشه های مارکس و اهمیت نه دادن به اندیشه های او در میان "چپ جهان سومی" ریشه در نوع نگاه آنها به تحول و دیگرگونی های ساختاری سرمایداری داشت، که بر بنیاد آن"مارکسیسم" به سه مرحله متفاوت تقسیم می شد. در این تقسیم بندی، اندیشه های مارکس "مارکسیسم دوران سرمایداری و رقابت آزاد"، لنینیزم " مارکسیسم دوران سرمایداری انحصاری یا امپریالیسم" و اندیشه های مائوتسه تنگ "مارکسیسم عصر زوال امپریالیسم" پنداشته می شد. واضح است که در این نوع نگاه مارکس به تاریخ می پیوندد و در بهترین حالت جز ارزش تاریخی به درد روزگار نمی خورد. به همین دلیل برنامه های آموزشی گروه های چپ به صورت عموم به آثار مائوتسه تنگ، استالین و تا حدودی لنین محدود می شد و مارکس در آن تقریبآ غایب بود و این باعث شده بود که چپ بکلی از درک جایگاه طبقاتی خود عاجز بماند. دلیل اسلام گرایی و خواست "جمهوری اسلامی"، به بهانه ساختن "جبهه متحد ملی"، بدون تردید از عدم توجه به جایگاه طبقاتی "چپ" ناشی می شد. اکثریت گروه های چپ در عمل از درک این نکته عاجز بودند که جنگ افغانستان، "جنگ منافع" است و ربطی به "کفر و اسلام" ندارد. چنان که در عمل دیده شد، صدها مبارز چپ، با وجود آن که شعار های اسلامی می دادند، توسط گروه های راست اسلامی بی رحمانه به قتل رسیدند. در داخل زندان هم "مسلمان نمایی" های چپ جز دنباله روی گروه های راست مذهبی، هیچ دست آورد دیگری نداشت. این دنباله روی و اسلام گرایی بی حاصل آن قدر روی ذهن و روان چپ اثر گذاشته بود و در آن فرو رفته بود که حتا گروه های راست مذهبی را شگفت زده می ساخت.
بخش بزرگی از چپ در برپا داشتن پنج وقت نماز از گروه های اسلامی پیشی گرفته بودند بنابر این، حتا وقتی که در یک اتاق اکثریت قاطع را چپ تشکیل می داد نیز ما از شر پنج وقت اذان و نماز آسوده نبودیم. وقتی ادارهٔ زندان، زندانیان چپ را از تمام اتاق های بلاک دوم جمع و در اتاق ۲۴۷ منزل سوم بلاک دوم انتقال دادند، صد در صد زندانیان این اتاق چپی ها بودند. با آن هم "اذان" اتاق ما در سراسر زندان پلچرخی قابل شنیدن بود. داکتر مهدی که به اتهام عضویت در سازمان رهایی زندانی شده بود، با صدای خوش آهنگ و سحرانگیزش، چنان کشدار اذان می داد که گویی "بلال موذن" دوباره زنده شده است!. سوره هایی را که زنده یاد انجنیر خلیل در تراویح و پنج وقت نماز می خواند، درازتر از سوره های "ملای لنگ"، عضو حرکت انقلاب اسلامی بود. و دعایی که او در پایان نماز می خواند، از حرف "الف" شروع می شد و به "ی" پایان می یافت. این حالت به گفته لئون فستينگر، چپ را دچار نوعی از ناهماهنگی شناختی (معرفتی) ساخته بود، ناهم آهنگی شناختی که تا سرحد تعارض با خود ادامه می یافت. فستينگر معتقد است که تعارض ميان دو عنصر شناختي در درون فرد، اساس تغيير نگرش را تشکيل مي دهد. به گفته او دو عنصر شناختي زماني ناهماهنگي پيدا مي کنند که تائيد يکي موجب نفي ديگري مي شود. اين حالت زماني پيش مي آيد که فرد باورهاي متضاد يا حتي نگرش و رفتار مخالف هم داشته باشد. (اسلام و مارکس باوری) هر اندازه شناخت هاي مورد نظر مهم و انحراف آنها از يکديگر بيشتر باشد، به همان اندازه ناهماهنگي بزرگتر خواهد بود. اثرات ژرف این ناهم آهنگی شناختی بالای چپ افغانستان تا امروز مشهود است. (در بحث گروه های چپ در آینده به این موضوع برخواهم گشت).
با توجه به این واقعیت ها، شماری زیادی از زندانیانی که دورنمایی برای مبارزهٔ جدی در چشم انداز نزدیک نمی دیدند، رفته رفته مایوس و سرخورده شدند و سرانجام خود شان را با این پرسش مواجه یافتند که: " آیا به راستی آنچه را که "ما" زیر نام "مبارزه به خاطر تأمین عدالت اجتماعی" انجام می دهیم ارزش این همه قربانی را دارد؟
افزون بر سطح پایین آگاهی، چگونگی گرفتاری شماری از زندانیان چپ و عملی که به خاطر آن زندانی شده بودند نیز در یاس و پشیمانی آنها نقش بسیار مهم داشت. زندانیانی بودند که با رویکرد "هدف وسیله را توجیه می کند"، به روش های غیر انسانی و غیر اخلاقی دست یازیده بودند. در قتل و آدم ربایی دست داشتند. کودک خورد سالی را به خاطر گرفتن پول، با استفاده از سلاح، ربوده بودند. زندانیانی هم بودند که به شیوه های بسیار وحشتناکی، برای کشتن انسان بی گناه برنامه ریزی کرده بودند؛ برای قتل دگراندیشی که دیگر نمی خواست عضو گروه و یا سازمان آنها باشد، نقشه کشیده بودند و این نقشه را عملی کرده بودند. ارتکاب قتل یک انسان بیمار با ضربه های چکش به سر او، هرانسانی را که ذره یی از احساس انسانی در وجودش بیدار باشد، از کرده پشیمان و او را با این پرسش مواجه می سازد که "کشتن یک انسان بی گناه چه ربطی به مبارزه سیاسی"، آنهم مبارزه چپ، دارد؟ این عده کسانی بودند که در خلوت زندان به بازاندیشی کردارشان پرداختند و در نتیجه، خود را از جایگاه بلند یک مبارز چپ که به خاطر آزادی و عدالت اجتماعی می رزمیدند، در موقعیت حقیر و غم انگیز یک جنایتکار معمولی یافتند چون این نوع رفتار در هر جامعه یی، صرفنظر از نوع رژیم، جرم و جنایت پنداشته می شود و سزاوار نکوهش است.
می دانم که افشای این حقایق و سخن گفتن از آن، تکان دهنده خواهد بود و نیروهای مخالف از آن استفاده سوء خواهد کرد. اما بگذار چنین باشد. من باور کامل دارم که چپ نیاز به یک "تصفیه حساب" بنیادی با گذشته خود دارد. چپ نیاز شدید به این دارد که تصویر انسانی از خود و اندیشه های خود ارائه دهد. چپی های امروز جداً نیاز به این دارند که "اندیشه چپ" را هویت انسانی دهند و آن را ازلوث آنهایی که با "هویت چپ" انسان کشته اند و فاجعه آفریده اند، نجات دهند. به نظر من برای دست یافتن به این هدف، چپ ناگزیر است به مارکس و آموزش هایی او توجه دوباره کند. توجه دوباره به مارکس یکی از گام های اساسی است که باید برداشته شود.
ادامه دارد.