- یک نظر گذرای تاریخی -
در افغانستان از یک سو بخشی از ارزش های سنتی در حال دیگرگون شدن بوده و از سوی دیگر با دسترسی به امکانات تکنیکی و فن آوری نو، این دیگر گونی با ارزش های سنتی در رویاروی قرار گرفته و جامعه تلاطم زای سرزمین هندو کش را به سوی درهم خوردگی ویژه ای روابط اجتماعی و مناسبات سیاسی می کشاند.
با یک نظر گذرای تاریخی بزودی روشن میگردد که از یک صد سال به این سو دستاوردهای اجتماعی کشور طعمه ای خشونت های ساختاری و اندیشه ستیزی بازیگران سیاسی کشور گردیده و در این راه کاخ نشینان – به صورت متفاوت - از همراهی و پشتیبانی بیگانگان برخوردار بوده اند.
در شرایط حاکم کنونی مردم افغانستان به یک سری از امکانات نو دسترسی دارند. روابط اقتصاد شان نو است، درونمایه فیزیک شان نو است، ریاضیات و علم شیمی شان نو است، اخلاقیات تازه در دانشگاه ها تدریس میگردد، جامعه دارای روانشناسی نو بوده و به طب جدید نیز دسترسی دارد، قشر مرفه با موتر های آخرین مدل و اکثراً با شیشه ای دودی طی منزل کرده و با هواپیما به دوبی/ امارات متحده عربی سفر کرده تا شام شان را در دبی وارینا، تفرجگاه ساحلی با هم کاسه های دیگر سپری کرده باشد. به اضافه آن مردم مواد مصرفی جدید را بکار برده، تلفن های دستی هوشمند داشته، با امکانات روابط با سایر اشخاص و نهاد ها در سراسر جهان.
ناگفته پیداست که همه ای این امکانات ناشی از پیشرفت علمی و فنآوری "خارجی ها" است. ولی بدون "سپاس گذاری" ار این امر، گروهی به ستیز بر خواسته، با وجود استفاده خودی از این امکانات، مردم را بر رد آن تشویق کرده، گروه خود را واعظ، گروه دیگر خود را صوفی و باز هم گروه دیگر خود را زاهد جا میزند. واعظ به معنی پند دهنده، عابد به معنی عبادت کننده بوده و زاهد کسی است که دنیا را برای آخرت ترک میکند و به عبادت میپردازد. صوفی هم به معنی پشمینه پوش است و اولین کسی که صوفی نامیده شد، ابو هاشم صوفی بود که در سال ۱۶۰ هجری قمری وفات یافت. آنان چشم دل را بر چشم خرد برتری می بخشند و زبان دل را بر زبان متعارف بر تر و کارآمد تر میدانند. کسی که تجدد گرایی را بر تجدد ستیزی رجحان بخشید، حافظ شیرازی بود؛ او میگوید:
"صوفی بیا که خرقه ای سالوس بر کشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم"
عارفان تجدد گرا میباشند، گفته میشود که خدواند تمام صفاتش را در وجود آنان منتقل ساخته است و بالواسطه عمل میکند. بنابر آن گویا عارفان کار خدایی را به انجام میرسانند ولی خدا نمی باشند؛ زیرا خدا اشتقاق شده از دو واژه "خود و ا" این معنی را بهم میرساند که خدا از پیش خود آمده لی عارفان از مادران تولد یافته اند. ولی در این راستا سیر تاریخی کشور به مثابه تراژیدی در تراژیدی چگونه بوده است؟
در تاریخ قرن بیستم افغانستان، استعمار در تجدد ستیزی نقش مهم بازی کرده است. چنان چه با مثال پادشاهی امان الله خان روشن میگردد، که با سیاست نوآوری اش در اثر مداخله بریتانیای کبیر با ناکامی مواجه گردید، حبیب الله کلکانی جای نشین او گردید. او هم بر مسند قدرت دوام نکرده، نادر خان به کمک و پشتیبانی انگلیس ها قدرت سیاسی را از او گرفت و برخلاف قول و قرار، حبیب الله و یارانش را کشت. نادر همچنان به قلع و قمع دیگران، از جمله غلام نبی خان چرخی نیز پرداخت. ولی زمانی که ظاهر خان، پسر نادر خان به یاری عمو هایش بر مسند قدرت سیاسی تکیه زد، سیاست درونی استبدادی و سیاست خارجی بدور از شاخص های سنجیده شده دیپلماتیک، افغانستان را در بین دو ابر قدرت جهان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا به "میدان بز کشی" تبدیل کرد. در زمان قدرت روایی او، هر زمانی که کاسه صبر ملت به سر میرسید، روزنه کوچک آزادی های مدنی باز می گردید، تا راه روان راه آزادی نشانه گیری گردیده و دوباره روانه ای زندان های قرون اوستایی گردند. برای آخرین بار که این سیاست "کج دار و مریز" ظاهر شاه، کشور را به سوی بحران کشاند، در اثر تفاهم "خانوادگی آل یحیی"، داود خان، پسر عموی او بر تخت "ریاست جمهوری" تکیه زد، در درون همه آزادی های مدنی را زیر پا گذشته و در سیاست خارجی به ابر قدرت شوروی تکیه زد. زمانی که این سیاست بدور از درایت سیاسی و معیار های دیپلماتیک کشور را به وابستگی چند جانبه از شوروی قرار داد، راه برگشت سیاسی بر داود مسدود گردیده، کودتا "حزب دموکراتیک خلق" بر حکومت خاندانی آل یحیی نقطه پایانی گذاشت. ولی نارسایی های نظری، کاستی های سیاسی و قدرت طلبی های فراکسیون های "خلق و پرچم" در تباین و تبانی با سیاست های امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی منجر به تراژیدی تاریخی در کشور گردیدند: نور محمد ترکی، منشی حزب را حفیظ الله امین، شاگرد وفا دارش به قتل رساند و خود امین را هم قوای ارتش سرخ کشتند و ببرک کارمل را بر مسند قدرت سیاسی و بر فرق حرب دفتر سالار قرار دادند. ولی تشتت سیاسی ناشی از اختلافات دو فراکسیون جزم گرا و مداخلات هرچه بیشتر نظامی شوروی و قتل و قتال های توام با آن از یک سو و مقاومت مردم با در نظر داشت خواست های استراتژیک غرب، به ویژه ایالات متحده امریکا و انگیزه های دینی کشور های منطقه از سوی دیگر، کشور را به تل خاک مبدل کرد؛ ولی با تشخیص گورباچف، سردبیر حزب کمونست شوروی از افعانستان به مثابه "زخم خون چکان" و بیرون شدن قوای نظامی از سرزمین هندو کش، افغانستان به "صلح و آرامش" نرسید. با آمدن رهبران مجاهدین که با سقوط حکومت نجیب الله همزمان بود، پرده ای دوم تراژیدی تئاتر افغانستان آغاز گردید؛ رهبران مجاهدین که فاقد نسخه آبادانی و توانایی های "همزیستی" بودند، در جبه بندی های تازه با کشور های همسایه و پر مدعا، کشور را چند پارچه ساخته و سرزمین باستانی ما را به حوزه های قدرت تقسیم کردند. در زمانی که برهان الدین ربانی به مثابه رییس جمهور و آن هم با میانجی کشور های همسایه تلاش داشت تا گستره قدرتش را توسعه بخشد، گلب الدین حکمت یار که سمت نخست وزیری را داشت، پایتخت کشور را با راکت پرانی به تل خاک تبدیل کرده و سبب قتل ده ها هزار ملکی گردید. رهبران مجاهدین که تجدد ستیز بودند، حتی با تقسیم قدرت بین قماش خود شان هم مخالف بودند. در نتیجه پاکستان، که خود را شکست خورده احساس میکرد در همسویی امریکا و پشتیبانی عربستان سعودی یک نیروی بنیاد گرای تصلبی را بنام طالب بر گرده های مردم کشور حاکم ساخت، تا از یک طرف با تسلط کامل بر افغانستان دست ایران را کوتاه گرده و از سوی خط لوله گاز را از ترکمنستان و افغانستان به پاکستان احداث نماید. با ظهور طالبان که از پشتیبانی های سیاسی طیف ویژه شخصیت های از قبیل اشرف غنی، حامد کرزی و زلمی خلیل زاد برخوردار بودند، در جنگ درون مرزی کشور قطب بندی های جدید سیاسی شکل گرفتند. ولی محاسبات سیاسی پاکستان و امریکا، بزودی نقش بر آب برآمد. گروه هراس افکن طالب قلمرو کشور را در خدمت سازمان القاعده، این برادران عقیدتی خود قرار داده، و با حملات هراس افکنی این سازمان در نیو یورک و واشنگتن در سال ۲۰۰۱ ورقه ای سیاسی دوباره عوض گردید. زمانی که ملا عمر، رهبر گروه طالب خواستِ جورج بوش، رییس جمهور امریکا را مبنی بر تسلیمی اسامه بن لادن نپذیرفت، سرنوشت طالبان نیز دوباره رقم زده شد. مداخله ای نظامی امریکا منجر به راندن گروه طالب، که سخت تجدد ستیز بود، از شهرهای بزرگ کشور گردید. سپس تحت نظر امریکا در نشست بن که در آن چهار گروه افغانی شرکت کردند، در ماه نوامبر سال ۲۰۰۱ حامد کرزی به حیث رییس جمهور سرپرست تعیین گردید. پس از دو سال قانون اساسی جدید تدوین گردید. این قانون اساسی با وجودِ که دارای ارزش های سنتی می باشد، دموکراسی را نیز مورد پذیرش قرار داده است. در زمان کرزی کمک های زیادی به کشور سرازیر گردید، ولی چیزی نصیب ملت ستم دیده نگردید، برخلاف جیب های سیاستمداران در کرسی و چنگ سالاران همراه آنها پر گردید. پس ار حامد کرزی نوبت به اشرف غنی، این مغز دوم متفکر جهان و عبدالله عبدالله، مجاهد قدیم رسید. نظر به اختلاف آنها در مورد آرای تقلبی، بالاخره با میانجی گری جان کری، وزیر خارجه امریکا و بر اساس یک توافق سیاسی غنی بر کرسی ریاست جمهوری و عبدالله بر کرسی نخست وزیری تکیه زدند. در این دوره هراس افکنی بیشتر از گذشته ها بیداد میکند، فساد اداری مردم را به جان آورده است، بی کفایتی و عدم شایسته سالاری کشور را طعمه باند های بی بند و بار ساخته و از مسئولیت پذیری اثری دیده نمیشود. در این اوضاع مهمتر ار هم که حاکمیت ملی کشور بسیار خدشه دار شده است.