می خواستم در باره ای ششم جدی (تجاوز نظامی روسها بر افغانستان ) بنویسم . جملاتی نیز رقم خوردند. اما از شما چی پنهان ، هر قدر بیشتر نوشتم ، انگشتانم به همان اندازه سُسُت شدند .
باری وقایع و رویداد ها ، از همان روز اشغال روسها تا امروز در خاطرم زنده شدند ، کشته شدن "امین" آوردن "ببرک" ، به قدرت رسیدن "نجیب" ، آمدن "مجاهدین" تا " طالبان" ...... "کرزی و "غنی" ..........تا امروز .
چی بگویم ؟ اشک از چشمانم جاری شد .
خاطره های آن روز سیاه و شوم (ششم جدی 1357) تا امروز (ششم جدی 1396) چنانچه گفتم ، پیش نظرم جان گرفتند و آنچه که بر مردم و سرزمین ما گذشت و می گذرد ، یک یک پیش دیده گانم زنده شدند .
این غم نامه را سرگذشت عجیبی است ، شاید با هیچ داستانی هم مانند نباشد .
از خود می پرسم که آرزو و ارمان ، ین همه کُشته زخمی و معیوب همین بود که بعد از سی و هشت سال به این جایگاه برسیم که :
افغانستان فاسد ترین کشور جهان ( سازمان شفافیت جهانی)
افغانستان بزرگترین تولید کننده مواد مخدر در جهان ( سازمان ملل متحد)
افغانستان دومین کشور بی سواد در جهان ( یونسکو)
افغانستان بد ترین کشور برای زنان در جهان (مجموعه جهانی اقتصاد دبلیو – ای – اف)
افغانستان دومین کشور قربانی هراس افگنی در جهان (انترنیشنل اسپکتیور)
افغانستان بدترین کشور برای سرمایه گذاری در جهان (بانک جهانی)
افغانستان سومین کشور بی ثبات در جهان (نهاد تحقیقاتی مسیل گرافت)
افغانستان بعد از سوریه دارای بزرکترین پناهنده در جهان (بی- بی – سی)
افغانستان چهارمین کشورنا امن و خطرناک در جهان (بنیاد اقتصاد و صلح )
و یا اینکه :
خونبار ترین کشور برای خبرنگاران (نی) سه ملیون معتاد به مواد مخدر (وزارت صحت عامه ) بیست ملیون زیر خط فقر (آوا) و یا افغانستان بد ترین کشور برای مادر شدن (بنیاد نجات کودک) و دردناکتر اینکه :بخش بزرگ کودکان افغان به مواد مخدر رو آورده اند (انتی میدیا ) .......... چی بگویم ؟ آیا حاصل آن همه اشک و خون که مردم ما به خاطر آزاد زیستن ریختند همین بود ؟ .
آیا آرزو و خواست دو ملیون کشته ، سه ملیون معیوب و پنج ملیون آواره در زمان تجاوز روس ها همین بود که : عوض "ببرک" "کرزی" و عوض روس ، امریکا در وطن ما جا خوش کند ، نه تنها امریکا ، چهل کشور دیگر نیز . ؟؟ .
عقده راه گلویم را می بندد ، اشک امانم نمی دهد . سخن در کلیشه نمی گویم ، با کلیشه و چوکات نمی توان آنچه حقیقت حال من و توست گفته شود .
بگذار که این گفته و این نوشته با هیچ معیاری هم سو نباشد ، بگذار که سخن سنجان و ادب فهمان بر طرز گفته و نوشته ام خرده ها گیرند ، از املا تا انشاء ، از الف تا به یا .. نه حوصله شنیدن این دارم و نه توان گوش کردن آن .
به هر حال ..
فرق بین آوردن "ببرک کارمل" توسط روسها از روسیه و آوردن "حامد کرزی" از امریکا در چی بوده است ؟ .
شاید این قدر باشد، که ببرک توسط کماندو های روس از روسیه ، از آنجا به "بگرام" و سپس به ارگ انتقال داده شد ، "کرزی" از امریکا توسط کماندو های امریکایی ، نخست به ارزگان و از آنجا به کابل و ارگ رسانیده شد .
ویا :
ببرک حین آوردنش دریشی تیره رنگ به تن داشت و دم به دم سگرت دود میکرد ، مگر کرزی در ارزگان ،لنگی و پتو ، در کابل "چپن و کلاه قره قلی " به سر و تن کرده ، با لبخند و چشمک زنان به ارگ وارد شد ، همراه محافظین امریکایی ( بلک واتر) ، تا امروز .... در پهلوی "غنی" در همان ارگ ،مگر در قصر نمر 1....باری در قصر نمر 1 .. با دو صد نفر عمله و فعله ، آنهم بعد از ریاست جمهوری .. چی بگویم ؟ .
اگر فرقی دیگری است که من نمی دانم ، بگویید ؟ . هان تا یادم نرفته ، مسیر آوردن شان نیز فرق داشت ، یک از شمال کشور و دیگری از جنوب غرب . جنوب غرب ، همان مسیری که "شاه شجاع " درانی توسط انگلیسها آورده شده بود .
از شباهت های دیگر.. . می گذرم .
چگونه عرض کنم ؟ .
روسها در تبانی با وابستگان بومی شان نخست کودتا کردند ، بعد سرزمین مارا به اشغال نظامی خود در آوردند .
مردم ما در این تجاوز و برای رهایی از چنگال روسها و یا بهتر بگویم برای آزادی چی بهایی پرداختند ؟ .
اگر تکرار میگویم ، جا دارد ، چاره ای نیست . بهای سنگین است .
بیش از یک ملیون کشته ، بیش از دو ملیون معیوب ، پیش از پنج ملیون آواره . هشتاد فیصد تخریب مزارع و منابع آبی ودیگر چیز های که یا نمی دانم و یا از یادم رفته . از همه دردناکتر اعدام ، شکنجه و به زندان انداختن هزاران انسان روشن دل ، تحصیلکرده و سر فراز .
گزافه می گویم ؟ بگویید ! تنها کمتر از یکسال حکومت وابسته به روس ، خود شان لست دوازده هزار اعدام شده را بر دیوار وزارت داخله نیاویختند ؟؟؟؟ .
چی آسان می نویسم ، دوازده هزار ... دوازده هزار پدر ، دوازده هزار پسر ، دوازده هزار شوهر .................
از تعداد یتیم شده و بیوه ها هیچ آماری در دست نیست .
چگونه جلو اشکم را بگیرم و عقده راه گلویم را نگیرد ؟ .
آن لست دوازده هزار نفری که آنها به آن دیوار آویختند ، آنهم در دوره کمتر از یک سال حکومت شان ، حال حدس بزنید که تا ده سال دیگر ، آنها چند دوازده هزار دیگر را سر به نیست کرده باشند ؟؟؟؟؟؟؟ .از کُشته شدگان بمبارد ها و دیگرحرکات شان ،آماری در دستم نیست . هم چنان از هزاران کُشته گمنام که نه جای دفن شان معلوم و نه نامشان در دفتری ثبت است ، نیز آماری ندارم . اگر دهقانی و یا چوپانی بر حسب تصادف گوری را بیابد، کسی نیست که هویت آنانرا دریابد .
از معادن و آثار گران بهای که توسط روسها غارت شده ، هیچکس خبر ندارد ، حتا پادو ها و نوکران شان نیز .
ای کاش این ملت بخت بر گشته ای به خون نشسته ، همین قدر قربانی می داد . دردش آرام می گرفت و زخم اش التیام می یافت .
چی بگویم ؟ مگر درد های ما بهبود و زخم های ما خشکید ، آواره گی ها و دربدری ها پایان یافت ، بارش بمب و راکت ، با آمد و رفت روسها و مزدورانش قطع شد ؟ این را بگویم یا نگویم ؟.
فقط کودتای هفتم ثور و تجاوز روس ها در ششم جدی وسلام ..
بعد از آن گل و گلزار ، دیموکراسی ، حکومت اسلامی ........................
نمی دانم این غم نامه را چگونه ادامه دهم ، غم نامه یک سرزمین را ، بر بادی یک ملت را ، نابودی یک فرهنگ را .... اشک پرده ای چشمانم را می بندند . چی مردم ماتم زده ای . هنوز اشک و خون ما از تجاوز "روسها " نه خشکیده بود ، هنوز گوشهای ما از نفیر بمب و راکت آسوده نگشته بود که : تجاوز دیگر و اشغال دیگر ، زشتر و پلید تر از قبل ، وحشی تر و سیاه تر ازپیش . گویی آسمان ما را نفرین کرده است ، سیاهی پشت سیاهی .......
گویی این تاریکی را پایانی نیست . گویی آفتاب دیگر هرگز نمی خندد . گویی دیو های شب بر فراز قله های "پامیر و بابا" خیمه بر افراشته اند ، برای همیشه ، تا ابد .
اما...چنین نیست که پنداشته اند . اینرا من نمی گویم ، تاریخ میگوید .
روی سخنم با مردم شکسته دل و نا امید است . نه دلقک های بی مقدار مزدور ..
بگذار خدایان زر و زور با قطار کاهنان و بنده گان شان ، سیاهی را پاسداری کنند و شب را نیایش ....... بگذار این شب پرستان گم راه ، سیاهی و اسارت را جاودانه پندارند .
اما ..من ......به حکم تاریخ ، که هیچگاه خطا نکرده است . مژده می دهم ، که این جانیان ضد بشر . ناکام می شوند . ناکام گشته اند .
باری خودم به گوش خویش ، صدای پای خورشید را می شنوم ( خورشید " آزادی " را میگویم ) . که سنگین و استوار ، ره سوی شهر سیاهی کشوده است . آفتاب بر دل شب رخنه کرده است ، با پنجه های طلایی و گرم خود . این شب رفتنیست و آن صبح رسیدنیست . گر چی که تا به حال " شب هم چنان شب است " .
پایان
27 دسمبر 20017 انتریو - کانادا