نامۀ سوم از سلسلۀ نامه ها

هموطن بسیار عزیز و محترم حسیب الله،

برای شناخت دقیق یک شاعر علاوه بر خواندن اشعار وی، بسیار ضروری است که شرح حال وی را هم بخوانیم و اگر اعمال وی با آنچه می گفت، یکی بود و صدق می کرد،

یعنی هم حرفش خوب بود و هم عملش، باید از وی به نیکی یاد کرد و او را دوست داشت و تأئید کرد و به اقوالش استناد نمود. در غیر آن رنگش را باید گم کرد، زیرا حرف بی عمل مانند کاهی بی دانه است!
صدق وقتی عینیت می یابد که نیت و گفتار وعمل با هم تطابق داشته باشند. کسی که از پاکی و درستی و انسانیت و داد و دهش حرف می زند و دیگران را به این اعمال فرا می خواند، با ناپاکان، نابکاران، کژروان، ناانسانان بیدادگر و جبار، کسانی که با حاصل رنج دیگران به عیش و نوش می پردازند، نه یکجا می شود و نه یکجا کار می کند و نه مدح ایشان را می گوید و نه نام خود را با نام آن ها پیوند می زند. 
چنین انسانی نه چشم به بخشش و صله حکامی که تا گلو در فساد مالی ـ اخلاقی و خیانت و ظلم و جور و بیداد   غرق هستند می دوزد، نه خواهان طولانی شدن عمر آنان می شود، نه زبان به مدح آن ها می گشاید و نه در مرگ آنان غصه می خورند و اشک می ریزد.
کسانی که دسترخوان شان ازعرق جبین هزاران و میلیون ها انسانی که در منتهای تنگدستی و عسرت زندگی می کنند و خود نان خوردن شان را ندارند، رنگین است، لایق مدح گفتن و صفت کردن نیستند. کسانی که خود را خدا می خوانند و انسان هائی را که خدا آزاد آفریده وادار به سجده در برابر خود می نمایند، نه مستحق احترام هستند و نه سزاوار بزرگداشت. 
گرامی داشتن حکام جنایت پیشه و فاسدالاخلاق، کسانی که در نهایت شان و شوکت زندگی می کردند و از تمام مواهب زندگی به وفرت و بدون محدودیت بهره مند بودند و به حقوق هزاران و میلیون ها انسان تجاوز نموده اند، خود نوعی از جنایت و جرم است.
به لطف خویش خدایا روان او خوش دار
بـدان حیـات بکن زیــن حیـات خرسندش
***
نمرد سعد ابوبکر سعد بن زنگی
که هست سایۀ  امیدوار فرزندش
***
دل شکسته که مرهم نهـد دگربارش
یتیم خسته که از پای بر کند خارش
***
ولیک دوست بگرید بزاری از پی دوست
اگـرچـه بـــاز نــگـردد بــه گریــۀ زارش  
چند بیت به شکل نمونه از میان مرثیه ها، ستایش ها و وصف هائی که سعدی از ابوبکر بن سعد زنگی و سعد بن ابوبکر نموده است.
برای شناخت کامل ابوبکر بن سعد زنگی و سعد بن ابوبکر و این که این دو ـ پدر و پسر ـ شائستۀ مدح و مرثیه و صفت بودند یا نه، بهتر است به تاریخ زندگی و شرح حال این دو انسان مراجعه کنیم. در اینجا من فقط همینقدر می گویم که ابوبکر بن سعد کسی بود که عده ای از سپاهیان خود را برای جنگ با خلیفۀ مسلمانان و تسخیر بغداد همراه خونخوار ترین جنگجوی مغول، هلاکو، فرستاد. بر طبق روایات هلاکو خلیفه را آنقدر نمد مال نمود تا جان داد. روایت دیگر می گوید او را زنده به گور کرد و روایت دیگر چنین است که او را تا زمانی  از طلا هائی که جمع نموده بود خوراند که مرد! 
دل من برای خلیفه نمی سوزد، چون هیچ کدام ازخلفای اموی و عباسی (مانند سائر سیاستمداران حاکم در گذشته و حال در این یا آن گوشۀ دنیا) کسانی نبودند که درعمل به فکر مردم و به فکر دین و ایمان و خدای شان باشند، اما سعدی سدید نبود! او خلاف آنهمه پند و وعظ و و نصیحت و سخنان نیکو و مسلمانی از این پدر و پسر که دست شان به خون ده ها هزار انسان آلوده بود و به صد ها و میلیون ها انسان ظلم روا داشته بودند، به نیکی یاد می کرد و در فراق آن ها می گریست. مرگ اتابک او را دل شکسته ساخته بود و دعا می کرد آن دنیایش هم مانند این دنیایش با خرسندی و شادی توإم باشد. سعدی خرسندی این پدر و پسر را می دید، اما رنج و غم میلیون ها انسان را که حاصل فزون طلبی های آن ها بود نه! و نه فریاد و ضجۀ میلیون ها کودک گرسنه و پا برهنه را می شنید؛ گوئی گوشش هایش کر بودند! 
دلیل این دل شکستگی و اشک ریختن ها و یک طرفه دیدن چه بود؟ بذل ها و بخشش های بی شمار این دو حاکم به وی، بذل و بخششی (مالی) که با اجبار و ستمگری از میلیون ها انسان بی بضاعت و فقیر و ناتوان و نادار به زور شلاق و شمشیر حاصل می گردید. 
به حکایت های کدورت و جنگ هائی که میان پدر و پسر به وقوع پیوست و انسان هائی که در جریان این جنگ ها کشته شدند، مراجعه کنید و ببینید که این دو انسان مورد پرستش سعدی چه مظالمی بود که در حق یک دیگر و در حق مردم غریب و بی یار و یاور نکردند؟! تخلص "سعدی" از انتساب وی به سعد بن ابوبکر خبر می دهد.
حمیدالله مستوفی قزوینی در "تاریخ گزیده" در باره تخلص سعدی می گوید: "سعدی‌ شیرازی‌ و هو مشرف الدین مصلح الشیرازی و به اتابک سعد بن‌ ابـی بـکر بن‌ سعد‌ بن زنگی منسوبست."
 جنید شیرازی نیز در مزارات شیراز خود، بنابر نوشتۀ علی رضا مجیدی به همین نظر است: "قد انتسب الیه الشیخ‌ مـشرف‌ الدیـن مصلح السعدی و مدحه بمدائح وزین‌ باسمه الکتب"، یعنی: شیخ سعدی به‌ سعد‌ بن ابی بکر مـنسوب بـوده و او‌ را به مدیحه‌ها ستوده‌ و کتابها‌ به نامش آراسته است.                                                سعدی گپ های مستحسن و بدیع زیادی گفته است، ولی به این حرف ها آنطور که دیده می شود باور نداشته است. ملاک درستی حرف، عمل است! اما شریعتی، همان گونه که یاد شد، به آنچه می گفت، عمل می کرد. او، در طول چهل و چهار زندگی اش، نه در برابر زر سر خم کرد و نه در برابر زور. بار بار تبعید و تهدید شد، ولی روی حرف و اعتقادی که داشت ماند و به همان حقوق معلمی خویش ساخت و به روشنگری مردم و مبارزه علیه استعمار و استبداد ادامه داد تا آنکه به شهادت رسید! 
در نوشتۀ دوم تان عنوانی من، دیگر ترکیب "رحمة الله علیه" ـ بخشایش خدا بر او باد ـ را برای "حضرت سعدی" به کار نبرده اید!!
نامه را با یادآوری این نکته به پایان می رسانم که به استثنای یکی ـ دو نکته در نامۀ قبلی که به فلسفه مربوط می شود، سائر نکات عمدتاً مسائلی بودند متعلق به عرصۀ "بحث های کلامی".

زنده و سلامت باشید