حسیب الله عزیز، بعد از عرض سلام و آرزوی سلامتی تان:
در بحث دوم نه از صحبت های کلامی اثری بود و نه از مسائل فلسفی به گونه ای که از "وجود و عدم" پرسشی به عمل آمده باشد. همچنان نه از هدف آمدن و رفتن انسان،
نه از چیستی زندگی و مرگ و چگونگی حیات قبل از زندگی و بعد از ممات، نه به چگونگی خلقت اشاره ای شده و نه این که انسان چیست و جایگاه او در نظام خلقت کجاست و غایت و کمال او در چیست و... .
اشاره به کلام و فلسفه تنها در نامۀ دوم از سلسله نامه های من (اولین نامه به شما عزیز) شده بود، که اولی به پرسش های لازم دینی و تشریح یک سری مفاهیم و اصطلاحات دینی با استفاده از تعالیم دینی سر و کار دارد و دومی به مسائل خلقت و چگونگی و هدف آن و یک سری مسائل دیگر، که عمدتاً (پیش از این که فلسفۀ اسلامی به وجود بیاید و پیش از این که شاخه های دیگر فلسفه از آن جدا شود یا به آن افزوده گردد)، خارج از استدلالات و ساحت دینی قرار دارند.
در بحث دوم موضوع مطرح شده تنها شخصیت و درستی عمل دو انسان از روی منطبق بودن گفتار آن ها با کردار ایشان و با توجه به مقام انسان از لحاظ داشتن صفات نیک و کامل بودن و استغناء و بلوغ فکری ـ عملی مورد مداقه قرار گرفته است ـ آنهم به طور بسیار فشرده و مختصر با در نظر داشت درکی که ما از مفهوم "صدق" داریم. زیرا صداقت و عدم صداقت در پندار و گفتار و کردار است که ویژگی های مثبت و منفی شخصیت انسان ها را رقم می زند. مگر سعدی خود به این باور نبود که عالم بی عمل به زنبور بی عسل می ماند؟
این را هم می خواهم به اجازۀ شما عزیز اضافه کنم که شخصیت از نظر روان شناسان غالباً از طریق آزمون های عینی تعیین می گردد، نه از طریق پندارهای ذهنی!
به باور برخی از روان شناسان شخصیت یعنی "مجموعه ای از رفتارها و شیوه های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی های بی همتا بودن، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش بینی" مشخص میشود. به نظر گوردن آلپورت، روان شناس امریکائی، شخصیت، سازمان بندی پویایی در درون فرد و شامل آن دسته از نظام های روانی – فیزیکی است که رفتار و تفکر او را تعیین می کند (کلمات رفتار و تفکر را من برجسته ساخته ام. در آینده هم اگر با کلمۀ برجسته شده رو به رو شدید، برجستگی را کار من بدانید).
دزدی را که دزدی می کند، کلاه برداری را که دست به کلاه برداری می زند، فردی را که دروغ می گوید و کسی را که اسرار مهم امنیتی کشورش را در برابر پول یا خدای په جات به بیگانه خبر می دهد و زمینۀ نفوذ و مداخلۀ بیگانه را در امور وطنش مهیا می سازد، هر قدر ادعای پاکی و صداقت و خوبی کند و سنگ وطن دوستی به سینه بزند، در صورتی که از اعمال و کردار ناروای او مطلع باشید، با یک انسان پاک، راست کردار، جواد و باوجدان و وطن پرست نمی توانید مقایسه کنید. هیچ انسانی درست کار و درست پندار (صاحب اخلاق نیکو و وجدان) نمی تواند او را در زمرۀ انسان های پاکیزه و ملبس به اخلاق نیک قرار دهد. در اینجا عمل شخص دیده می شود و عمل شخص مورد ارزیابی و ارزش گزاری قرار می گیرد، نه حرف او ـ البته برای کسانی که به پاکی و خوبی و صداقت و وطن دوستی و کار های شائسته ارج می گذارند و حق و حقیقت را می بینند و مستقل و آزاد فکر می کنند و از تفکرات مروج، ولی غالباً ابتدائی و دور از تصور دور هستند و در روشنی واقعیت ها فکر می کنند!
مسائل پاکی و خوبی و صداقت و از این قبل خصلت ها وقتی در رابطه به شخصیت یک انسان سنجیده می شود، از طریق عمل انسان ارزیابی می گردد و به اخلاق اجتماعی و روان انسان مربوط است، نه به فلسفه ـ البته اگر بحث از چیستی این مفاهیم باشد و ما آن ها را در نفس خود شان مورد دقت و تفحص قرار بدهیم، در آن صورت می توانید آن بحث را یک بحث فلسفی بخوانید ـ مثلی که بحث چیستی زیبائی با زیبا بودن که فارابی آن را این گونه و به بهترین وجه تعریف نموده است: "زیبایی کمال نهایی و وجود برتر یک موجود است." و زیبا از نظر وی "موجودی است که همه کمالات مورد انتظار از آن را داشته باشد"! فرقی به باریکی مو!
شما عزیز بحث ها و مفاهیم و اصطلاحات را با هم خلط می کنید. علت این کار تان چیست؟ مخدوش نمودن بحث؟ عدم آشنائی با معانی و مفاهیم مجرد و فلسفی؟ به کرسی نشاندن نظریات تان از راه استدلال و قیاس باطل یا مغالطه کردن؟ و یا انکار بدیهیات؟!
یکبار کلیات "حضرت سعدی صاحب بزرگوار" را باز و به بخش مواعظ آن مراجعه نمائید و با چشمان خود ببینید که در کنار ستایش پیامبر اسلام، از چگونه انسان ها ستایش صورت گرفته و مدح چه کسانی گفته شده است و با چه الفاظ و عبارات و سوز و ناله و درد؟!
و به تواریخ رجوع کنید و بخوانید که اشخاصی که جناب سعدی از آن ها ستایش می کنند و مدح آن ها را می گویند و درمرگ شان ماتم می نمایند و به دَور شان می نازند و دادگر شان می خوانند و آن ها را سر سرفرازان و تاج بزرگان می نامند و خطاب به جهانیان می گویند که به عدلش بنازند و خوش باشند که در دوران او زندگی می کنند و از خدای خویش تمنا می کنند که آرزو هایش را برآورد ـ یعنی باز هم در جنگ ها پیروزش گرداند و خزانه اش را پر تر سازو...
برای چه؟ چون از آن گنج و سریری که درعمر خود ندیده بود (اغراق شاعرانه در مدح ممدوح) پیوسته سیم و زر بی رنج برایش می رسید. گنجی که با چه بربریت و پس از چه جنگ ها و کشتار ها در بصره و مسقط و کیش و بحرین و... و پس از چه اندازه ستمگری بر رعایای بی چیز و مظلوم به خزینه ای ممدوحان سعدی سرازیر شده بود! به شعر زیر توجه کنید:
ابوبکر بن سعد بن زنگی
مرا طبع از این نوع خواهان نبود ـ سرمدحت پادشاهان نبود/ولی نظم کردم به نام فلان ـ مگر باز گویند صاحبدلان/ که سعدی که گوی بلاغت ربود ـ در ایام بوبکر بن سعد بود/سزد گر به دورش بنازم چنان ـ که سید به دوران نوشیروان/جهانبان دین پرور دادگر ـ نیامد چو بوبکر بعد از عمر/سر سرفرازان و تاج مهان ـ به دوران عدلش بناز، ای جهان/گر از فتنه آید کسی در پناه ـ ندارد جز این کشور آرامگاه/فطوبی لباب کبیت العتیق ـ حوالیه من کل فج عمیق/ندیدم چنین گنج و ملک و سریر ـ که وقف است بر طفل و درویش و پیر/نیامد برش دردناک غمی ـ که ننهاد بر خاطرش مرهمی/طلبکار خیرست و امیدوار ـ خدایا امیدی که دارد برآر/کله گوشه بر آسمان برین ـ هنوز از تواضع سرش بر زمین/گدا گر تواضع کند خوی اوست ـ ز گردن فرازان تواضع نکوست/اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟ ـ زبردست افتاده مردخداست/نه ذکرجمیلش نهان میرود ـ که صیت کرم درجهان میرود/چنویی خردمند فرخ نهاد ـ ندارد جهان تا جهان است، یاد/نبینی در ایام او رنجهای ـ که نالد ز بیداد سرپنجهای/کس این رسم و ترتیب و آیین ندید ـ فریدون با آن شکوه، این ندید/از آن پیش حق پایگاهش قوی است ـ که دست ضعیفان به جاهش قوی است/چنان سایه گسترده بر عالمی ـ که زالی نیندیشد از رستمی/همه وقت مردم ز جور زمان ـ بنالند و از گردش آسمان/در ایام عدل تو، ای شهریار ـ ندارد شکایت کس از روزگار/به عهد تو میبینم آرام خلق ـ پس از تو ندانم سرانجام خلق/هم از بخت فرخنده فرجام تست ـ که تاریخ سعدی در ایام تست/که تا بر فلک ماه و خورشید هست ـ دراین دفترت ذکرجاوید هست/ملوک ار نکو نامی اندوختند ـ ز پیشینگان سیرت آموختند/تو درسیرت پادشاهی خویش ـ سبق بردی از پادشاهان پیش/سکندر به دیوار رویین و سنگ ـ بکرد از جهان راه یأجوج تنگ/تو را سد یأجوج کفر از زرست ـ نه رویین چو دیوار اسکندرست/زبان آوری کاندر این امن و داد ـ سپاست نگوید زبانش مباد/زهی بحر بخشایش و کان جود ـ که مستظهرند از وجودت وجود/برون بینم اوصاف شاه ازحساب ـ نگنجد در این تنگ میدان کتاب/گر آن جمله را سعدی انشا کند ـ مگر دفتری دیگر املا کند/فروماندم از شکر چندین کرم ـ همان به که دست دعا، گسترم/جهانت به کام و فلک یار باد ـ جهان آفرینت نگهدار باد/بلند اخترت عالم افروخته ـ زوال اختر دشمنت سوخته/غم از گردش روزگارت مباد ـ وز اندیشه بر دل غبارت مباد/که بر خاطر پادشاهان غمی ـ پریشان کند خاطرعالمی/دل و کشورت جمع و معمور باد ـ ز ملکت پراگندگی دور باد/تنت باد پیوسته چون دین، درست ـ بداندیش را دل چو تدبیر، سست/ درونت به تایید حق شاد باد ـ دل و دین و اقلیمت آباد باد/جهان آفرین بر تو رحمت کناد ـ دگر هرچه گویم فسانه ست و باد/همینت بس از کردگار مجید ـ که توفیق خیرت بود بر مزید/نرفت از جهان سعد زنگی بدرد ـ که چون تو خلف نامبردار کرد/عجب نیست این فرع ازان اصل پاک ـ که جانش بر اوج است و جسمش به خاک/خدایا بر آن تربت نامدار ـ به فضلت که باران رحمت ببار/گر از سعد زنگی مثل ماند و یاد ـ فلک یاور سعد بوبکر باد. شاید بگوئید که امکان دارد که ممدوحان سعدی واقعاً انسان های نیک، عادل و... بودند! در برابر این تصور باید عرض کنم که شما عزیز درطول تاریخ مدون انسان یک امیر، یک حاکم و سیاستمدار بر سر اقتدار را، تحت هر نامی که حاکمیت کرده باشد، به من به طور نمونه نشان بدهید که قبل از خود به رعایایش فکر نموده باشد و محل رهایشش با محل رهایش مردم فرق نداشته باشد؛ یا اندکی فرق داشته باشد و کاخش به قیمت ویرانی صد ها هزار کوخ آباد نشده باشد.
اگر یکی را به طور نمونه به من نشان دادید که خود در فقر و تندستی زندگی کرده باشد و پیش از این که به خود و به فامیل خود فکر کند به رعایای خویش اندیشده باشد، من همه حرف هایم را با معذرت پس می گیرم. همچنان یک شاعر را به من نشان بدهید که به دربار امیران و حکام و شاهان و امپراتوران و خلفاء رفت و آمد داشته باشد، بی آن که مدح آن ها را نگوید و راست را دروغ و دروغ را راست نساخته باشد! در این مورد ما از کتاب های تاریخ هم بی نیاز هستیم، زیرا تا حدودی زیادی عقل و تجربۀ هر یک از ما ها به ما یاری لازم را می رساند!! شما عزیز پرسیده اید که از کجا می دانیم سعدی از آن ها ستایش کرده است؟ همچنان تلویحاً فرموده اید که از کجا می دانید که ستایش شونده ها (امیر و وزیر و رجال مهم دولتی که دستی دراز در ربودن حق بیچارگان داشته اند و دستان شان به خون هزارها انسان رنگین هستند ودر خرابی و تباهی صدها ده وشهر نقش مستقیم و اولی داشته اند) انسان های منفوری بوده اند و از کجا می دانید که سعدی مورد شفقت و لطف این گونه انسان ها قرار می گرفت؟ اگر قرار باشد که مسائل را این گونه ارزیابی کنیم، پس ما حق نداریم در مورد سائر شخصیت ها و وقایع خوب و بد تاریخ خود و غیر از خود، هر کس و هر واقعه ای که باشد، حرفی از کس یا کسانی را بپذیریم! همه آنچه داکتر صاحب زمانی یا کاتب و میر غلام محمد غبار، یا مؤرخان دیگر و... می نویسند، باید مانند حرف های من باشند که در واقع حرف من نیست، بلکه حرف صد ها و هزارها مؤرخ است که در طول تاریخ بر روی هم انباشته شده اند. همه در رابطۀ شخصیت های تاریخی ـ علمی ـ فرهنگی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ دینی که بعضاً قرن ها و هزاره ها پیش مرده اند، گاه گاه صحبت می کنیم. هیچ یک از ما از شکمبۀ خود چیزی در رابطه چنین افرادی نساخته ایم، ولی همیشه در وقت ضرورت، بدون تردید به اسنادی که بازگو کنندۀ اعمال خوب و بد مردمانی هستند، استناد می کنیم!! باز هم به عرض حضور مبارک می رسانم که صداقت انسان صادق از همگونی نیت و گفتار و عمل وی عینیت می یابد!
سی و پنج ـ سی و شش سال قبل در شهر بن گردهمائی بود. کسی به نمایندگی یک حزب صحبت می کرد. از حق نگذریم حرف های خوب و به اصطلاح "کته کته" زیاد می زد، مانند همه سیاست بازان و مبلغان دینی. جوانی عیار مشرب و سرشار، از همان کاکه های شاه شهید، از میان جمعیت برخاست و رو به طرف آن مرد نموده گفت: برادر! همۀ تان حرف های زیبا و شرین و باب دندان می زنید، اما افسوس که هیچ کدام تان عمل ندارید! این جوان سوادی چندانی نداشت، ولی به اندازه ای هوشمند بود که تمیز حرف خوب و عمل بد را بکند! در مورد آن انقلابی دو آتشه ای که از جامعه بدون طبقه و انسان مرفه و آزاد و... داد می زند و از سوسیال پول می گیرد و موتری بیست هزار اوروئی سوار می شود، چگونه باید قضاوت نمود. به چه باید باور داشت؟ به قسم های این گونه انسان ها یا به دم خروسی که از زیر عبای شان نمایان است؟
من نمی دانم که نظر شما عزیز در مورد کسانی که حرف شان با عمل شان یکی نیست، چه است ـ قاعدتاً باید همانی باشد که از آنِ من است ـ ولی من این انسان ها را به هیچ وجهقابل تحویل گرفتن نمی دانم و قابل ستایش نمی یابم! کرزی و نظام را بد و بیراه می گویند و کشور را اشغال شده می خوانند، اما پیش وزیرش می روند که به ما کار بدهید! با معذرت ناخواسته از اصل داستان دور شدیم. بعضی وقت ها انسان با دیدن دو روئی ها، به خصوص در میان کسانی که خود را کوه استوار مقاومت و منبع تمام خوبی ها می دانند، چه در راست و چه در چپ، از غصۀ زیاد نمی تواند خود را کنترول کند. برگردیم:
در باب شعری که شما ازسعدی در نظراول تان در دریچۀ نظریات نقل نموده اید، من تأملات و ملحوظات خود را دارم، که قسماً و به گونه ای در نامۀ اول من عنوان شما به عرض رسیده است. من این برداشت ها را برداشت های بشری می دانم، که هیچ ارتباطی با پندار، گفتار و کردار خدای عالمیان ندارد! برداشت هائی انسان هائی که یا از بی بضاعتی چیزی برای گفتن ندارند، یا جرأت نمی کنند واقعیت ها را به مردم بگویند ـ چون حداقل عکس العمل تندخویان، حتی فهمیده های شان "بی حیا" گفتن و تعرض به شخصیت است ـ یا نمی خواهند واقعیت ها را به مردم بگویند، چون گفتن واقعیت ها و باز شدن گوش مردم از نظر عواید و طفیلی زندگی کردن به نفع شان نیست! یا این که می خواهند نیت و خواست خود را به نام خدا در ذهن مردم القاء نموده آن ها را از خواستن حق خود، به نام این که خدا بالاخره در این یا در آن جهان پاداش صبر آن ها راعنایت خواهد کرد، از شکوه و شکایت و ناله و زاری و شورش علیه بیدادگران مفت خوار و مداحان بی شمار، که خود شان هم یکی از آن ها می باشند، همینطور علیۀ متشرعان منحرف باز دارند!
ببینیم دیگران، نوگرایان و متفکرینِ آزاد اندیشِ ریزبین و تمام نگر، دربارۀ سعدی بزرگوار شما عزیز چه گفته اند: ــ سعدی بیش از آن که تابع اخلاق بهصورت مطلق و فلسفی باشد، مصلحتاندیش است و ازینرو اصولاً نمیتواند طرفدار ثابت و بیچون و چرای قاعدهای باشد که احیاناً در جای دیگری آن را بیان کردهاست. برخی از نوگرایان معاصر ایران، آثار او را غیراخلاقی، بیارزش، متناقض و فاقد نظم سیستماتیک قلمداد کردهاند. ــ روزگار خود را با تقدیم شعری یا نصیحتی به امیران و رعایا و طرفداران خود و پذیرش هدایای آنها میگذراند (جان ریپکا ایران شناس اهل چک). ــ سعدی بیش از آن که تابع اخلاق بهصورت مطلق و فلسفی باشد، مصلحتاندیش است و ازینرو اصولاً نمیتواند طرفدار ثابت و بیچونوچرای قاعدهای باشد که احیاناً در جای دیگری آن را بیان کردهاست. مثلاً راستگویی یک ارزش است؛ اما ممکن است شرایطی واقع شود که مصلحت، دروغ گفتن را ایجاب کند. سعدی در اولین حکایت از فصل اول گلستان، شرایطی را تصویر کردهاست که در آن ارزش راستگویی زیر پا گذاشته میشود؛ در غیر این صورت نادانی پادشاه و بیرحمی وزیرانش باعث کشتار بیمورد میشود. سعدی درعالم واقع نیز بهطور مطلق از یک سری قواعد اخلاقی ثابت پیروی نکردهاست. ( به نظر بسیاری از انسان ها دروغ، دروغ است، اما سعدی دروغ به مصلحت را جائز می داند و می گوید: "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز!" بلی، همان موضوع راست و دروغی که من بدان نظر و اشاره دارم، نه زبان و شعر و ادبیات و چیز های از این قبیل). ــ او از جمله شاعرانی است که چاپلوسی را نمیپسندد و ترجیح میدهد در قصیده به جای مدح گفتن، تذکر بدهد. اما هلاکو خانی را، که آخرین خلیفهٔ عباسی را به قتل رسانده است، تمجید میکند و در همان زمان، برای خلیفه نیز سوگواری میکند؛ حال آن که حاکم شیراز -که سعدی او را تمجید کردهاست- برای شکست دادن همین خلیفه، لشکری را به کمک هلاکوخان گسیل کرده بود. (کلمۀ "اما" را من برای توجۀ شما عزیز برجسته ساخته ام!) ــ یگانه انگیزۀ انتخاب تخلص سعدی نشان دادن"حق شناسی" دربرابرعنایات سعد بن زندگی، حاکم شیراز، است. ــ بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند. در سایه توجه اتابک سعدی که از همان دوران بر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد. (عنایات و توجه را من برجسته ساخته ام).
ــ صالح مهدوی درکاروان ادب مقاله ای دارد معنون به "زندگی نامه، آثار و اشعارسعدی". او درجائی ازمقاله اش مینویسد:"...سعدی درحدود ۶۵۵قمری به شیراز بازگشت ودرخانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاورشد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکربن سعد زنگی(۶۲۳-۶۵۸) بودکه برای جلوگیری ازهجوم مغولان به فارس به آنان خراج میداد، یکسال بعد از فتح بغداد به دست مغولان (صفر ۶۵۶) در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. درآن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام اوست به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را که سرودنش در ۶۵۵ به پایان رسید، به نام بوبکرسعد کرد. هنوزیکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهارسال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعد بن ابوبکر بن زنگی نگاشت وخود دردیباچه گلستان نوشت: هنوز از گلستان بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد. ــ از حکایتی درعالم طفولیت، بوستان، باب نهم، می توان فهمید که پدر سعدی از کارکنان سادۀ دیوان اما در رفاه بوده:
ز عهـــد پــدر یــادم آیــد هـمی که باران رحمت بر او هر دمی
که در طفلیم لوح و دفتر خرید ز بهرم یکی خـاتـم و زر خـرید
بـدر کـرد ناگـه یکـی مشتـری بـه خـرمـائی از دستـم انگشتـری
چونشناسد انگشتری طفل خرد بـه شیـرینی از وی تـوانـد بــرد
الخ.
(به بخشش سخاوتمندانۀ حاکمان صاحب خزینه های پر از جواهر و سیم و زر بنگرید که حتی کودکان خادمان شان در ایام طفولیت، زمانی که آن ها هنوز ارزش گوهر و سیم و زر را نمی دانند و به شیرینیی فریفته می گردند، صاحب انگشتر و کر و فر می شوند ـ آنهم در جوامعی که میلیون ها انسان نان برای خوردن، لباس برای پوشیدن و سقفی برای پناه گرفتن در زیر آن دربالای سر شان نمی یابند. آیا حمد گفتن چنین حاکمان از سوی مداحانی فروخته شده در مقابل پول دربار، قابل بخشش و اغماض است؟ مداحانی که در عمل و به خاطر یک مشت پول ناچیز و ناقابل هم خلق را فراموش نموده اند و هم خدا و پیامبر را).
ــ تخلص نام هنری است که شاعر برای خود برمیگزیند و در اشعار خود (به خصوص در غزل) از آن استفاده میکند. بسیاری از شاعران، از جمله سعدی، با تخلص خود مشهورند. سعدی تخلص خود را به واسطه ارادتی که به سعد بن ابوبکر، فرزند حاکم وقت شیراز داشت، انتخاب کردهاست. او در استفاده از تخلص بسیار جدی بوده و در ۹۷٪ از غزلیاتش از تخلص استفاده کردهاست. تخلص اغلب در بیت آخر غزل قرار داده شده، اما در مواردی نیز بعد از بیت تخلص، یک یا چند بیت دیگر آمدهاست. سعدی در ۵۷ درصد موارد، تخلص خود را به صورت سوم شخص مفرد بهکار برده؛ یعنی در این ابیات خبری از خود دادهاست و در بقیه موارد از دوم شخص مفرد استفاده کرده و خودش را مخاطب قرار دادهاست. (متوجه شده اید که ارادت سعدی به حاکم شیراز و ارادت حاکم شیراز به سعدی متقابل است؛ یکی پول و عزت کاذب می دهد و دیگری مدح می کند!)
در این که سعدی شاعر و استاد سخن بود، زبان شیوا داشت و یکی دو تن را در میان فارسی زبانان نمی توان با او برابر کرد و شرین ترین آثار فارسی را به شکل نثر و نظم تقدیم جامعۀ فارسی زبانان و شعر دوستان نموده است، هیچ تردیدی وجود ندارد. به حق گفته اند که دائرۀ سخنش از کران تا کران جهان گسترش یافته است و سخنان زیبا هم زیاد دارد، اما سخن ما بر سر شعر و شاعری و سخنوری و استاد سخن بودن او و "حرف" نیست؛ در چند در حرف های او هم عالم حرف است! زبان سعدی تأثیر به سزائی در رشد و غنای زبان و ادبیات فارسی دارد. شعر و نثر سعدی همواره به عنوان منبعی برای آموزش زبان فارسی به کار رفته است و ضرب المثل ها و حکایات و غزلیات او همواره ورد زبان ها و زینت نبشته ها بوده است و...، اما گفتار ما بر سر شهرت و عظمت او در زبان و ادب نیست، بلکه در منطبق نبودن عمل وی با گفتارش می باشد!
من خر و شتر را با یک دیگر، که هر دو حیوانند و به حکم غریزه عمل می کنند، مقایسه نمی کنم؛ دو انسان را که باید دارای انسانیت و شرافت؛ و باید دارای عقل و احساس و اخلاق و عاطفه باشند، در روشنی آنچه می گویند و می کنند، با توجه به شأن و مسؤولیت های انسانی آن ها، مقایسه می کنم. با توجه با دردی که خودم با همه حواسم از بی عدالتی ها در طول موجودیت انسان ها احساس می کنم و با توجه به درد و رنجی که بی نوایان و ستم دیدگان بی پناه دارند، دو انسان را به طور نمونه در برابر هم قرار می دهم! دو انسانی را که اعمال شان آئینۀ تمام نمای شخصیت و افکار و نیات شان است.
خلاصۀ کلام: انسان ها دارای ابعاد گوناگونی فکری ـ روانی ـ اخلاقی ـ روحی ـ جسمی هستند. من همان بعد عاطفی و مسؤولیت پذیری ـ روحی و اخلاقی ـ آن دو را در رابطه با ظالم و مظلوم، ستمگر و ستمکش، دارا و نادار و زورآور و کم زور و در رابطه با اعمال شان مورد مداقه قرار داده، انسان خوب بودن آن ها را معین می کنم. هدف من خدا پرستی و نویسنده بودن و شاعری آن دو نبوده است. شریعتی در انسان دوستی خود، گذشته از این که هم مسلمان بود و هم نویسنده و شاعر، و در مبارزه با استبداد و استعمار و استثمار، در عمل نسبت بسیار انسان ها برجستگی و رجحان داشته است! هر کسی که به چنین انسنی توهین کند، به خود توهین کرده است. من در بعضی موارد با شریعتی همفکر و همآوا نیستم، اما با آن به شخصیت او به استواری اش در راه اندیشه و اعتقادش و در عزتی نفسی که داشت سخت احترام دارم. شاید فکر کنید که چرا از یک ایرانی اینقدر تعریف می کند. دو دلیل دارد: یکی، چون شعری از وی در ارتباط شعر "منم زیبا"ی سهراب سپهری نقل شد؛ و دوم، من از انسان های استوار، ولو دشمن من هم باشند، خوشم می آید و آن ها را شائستۀ احترام می دانم. دلیل دیگری ندارد! جملۀ "رنگ اش را گم کن" به هیچ شخص معین و مشخصی مربوط نمی شود. بیان عام است که همه کسانی را که حرف می زنند، ولی عمل نمی کنند یا خلاف حرف خود عمل می کنند، در بر می گیرد! زبان باریکی هائی دارد که باید بدان توجه شود دوست عزیز!! از نبود انسجام در یادداشت اخیر تان چنان استنباط کردم که خسته شده اید. بنابراین می خواهم با اجازه نامه نویسی با شما عزیز را با نوشتن همین نامه به پایان برسانم. گفت و گو برای آن است، که انسان از آن بیاموزد، در غیر آن آب در هاون کوفتن خواهد بود! در مورد ترکیب "رحمة الله علیه" من هنوز هم گمان دارم که آن را در یادداشت شما دیده ام. شاید برای امحای آن دست های دراز یا جن های انسان نما وجود داشته اند. اگر چنین نباشد، شما مرا با قلب بزرگی که دارید ببخشید! اگر حرفی و کلامی تا یا بالا گفته شده باشد، به مرحمت و از روی لطف آن را نادیده بگیرید. انسان عاری از خطا نیست و من هم یک انسان هستم و...