در این بخش می پردازم به اختیارات بی حد و حصر مقام ریاست جمهوری، و اختیاراتی که در قانون اساسی به رئیس جمهور اعطا شده است.
در لحظاتی که مشغول خواندن این متن تحت عنوان "خطرات مزمن ناشی از چگونگی ساخت سیاسی کشور"، بودم بر خود لرزیدم و مو بر اندامم سیخ شد که چگونه کسانی که این قانون اساسی را تدوین و نهایی نموده اند، چنین ناشیانه عمل کردند، چنین بی مبالاتی از خود نشان داده و عواقب فاجعه بار آن را نسنجیده اند. به باور من اشخاصی که قانون اساسی یک کشور را می نویسند باید با فیلسوفان و انسان شناسان و جامعه شاسان و روان شاسان مشورت نمایند. زیرا فقط داشتن مدرک حقوق بسنده نیست. انسان پیچده ترین و بغرنچ ترین موجودی است که تا به حال شناخته شده است. انسان هرچه در باره ای خودش بداند باز هم از شناخت دقیق خود عاجزند تا چه رسد به اینکه بی گدر به آب بزند، در این صورت جز غرق شدن در دریایی متلاطم نا آگاهی چیزی نصیب اش نخواهد شد. مولانا که همانند یک روانکاو حاذق انسان را کاویده است، چنین می سرایید: "گر به ظاهر آن پری پنهان بود - آدمی پنهان تر از پریان بود - نزد عاقل زان پری که مضمر است - آدمی صد بار خود پنهان تر است". یا در جای دیگر می گوید: "صد هزاران فصل داند از علوم - جان خودرا می نداند آن ظلوم - داند او خاصیت هر جوهری - در بیان جوهر خود چون خری - قیمت هر کاله را میدانی که چیست - قیمت خودرا ندانی احمقی ست". مولانا که عشق را از زمین تا آسمان بر کشید و آن اشعار جانسوز را به ما به یادگار گذاشت در جای دیگر و در یکی از قصه های مثنوی معنوی ، داستان اژدهای بغداد را می آورد که روزی عده ای اژدهای را از جاییکه بسیار سرد بوده پیدا می کنند و او را با خود به شهر بغداد می برند ودر آنجا آفتاب بر اژدها می تابد و آهسته آهسته جان می گیرد ، به محض اینکه موقعیت برایش فراهم می شود به مردم که اورا از سرمای طاقت فرسا نجات داده اند ، حمله ور می گردد و تعدادی را به کام مرگ می برند ، نتیجه ای اخلاقی و انسان شناسی قصه این است که در وجود تک تک ما یک اژدها پنهان است و منتظر فرصت تا دمار از روز گار ما در آورد و بقول معروف آب نیست و گر نه شنا وران خوبی هستیم. همین مولانا که عاشق انسان است در جای دیگر می سرایید: آدمی خوارند اغلب مردمان - از سلام علیک شان کم جو امان. زمانی که فاشیست در ایتالیا و ناسیونال سوسیالیست ها در آلمان به قدرت رسیدند. خطر وقوع جنگ جهانی جدیدی که پی آمد ذاتی رژیم های تام گرا است، دنیا را تهدید می کرد. در آن سال ها جنبش های صلح طلبانه بگونه ای که امروزه در اروپا و آمریکا فعالیت می کنند، وجود نداشتند. تنها اقلیتی از آزاد اندیشان در پی چاره جوئی بودند تا افکار عمومی را علیه جنگ و جنگ طلبی بسیج نمایند. در میان صلح طلبان آن دوران می توان از آلبرت انیشتن به عنوان یکی از مصمم ترین و فعال ترین مخالفین جنگ نام برد. شاید وی با دانش باین واقعیت تلخ که استفادۀ مخرب از تئوری هایش می تواند دنیا را به نابودی کشاند به عزاب وجدان، دچار گشته و آنچنان سر سختانه علیه جنگ به مقابله بر خاست. انیشتن و دوستانش، برتراندراسل، کارل اوسیتسکی، رومان رولاند، استفان تسویک و دیگران اعتقاد داشتند که بین المللی از دانشمندان، نویسندگان و روشنفکران قادر خواهد بود در مقابل بی مئسولیتی قدرتمندان سیاسی، افکار عمومی جهان را علیه جنگ طلبی و تسلیحات بسیج کند. در پیگیری این امر بود که آلبرت انیشتن با وجود آنکه اعتقادی چندانی نیز به روانشناسی نداشت، طی نامه ای از زیگموند فروید می خواهد تا مئسلۀ ممانعت از جنگ را از دید گاه روانشناسی بررسی نماید ۰ انیشتن به عنوان محقق علوم طبیعی در جستجوی راه حل عملی ممانعت از جنگ است. او به استدلال قیاسی دقیق عادت کرده و امیدوار است که بتواند با تئو ری و استدلال ، شوق انسان ها برای شرکت در جنگ را نه تنها تضعیف بلکه کاملا از میان بر دارد ۰ در حالیکه فروید - این آشنا به غرایز انسانی - سهولت بسیج مشتاقانه انسان ها برای جنگ را در وجود غریزه ای تخریب می داند و امیدی نیز به محو کامل تمایلات پرخاشگرانۀ انسان ها ندارد ۰ در حقیقت چیزی که فروید را بیشتر از وحشیگری های جنگ متأثر می کند ، تحقیری است که جنگ بر زیباشناسی روا می دارد ۰ کتاب جنگ از دیدگاه روانشناسی در سال ۱۹۳۳ به کوشش انستیتوی بین المللی تبادل افکار، برای نخستین بار به زبان آلمانی انتشار یافت و به سایر زبان ها نیز منتشر شد و در سال ۱۳۶۶ آقای خسرو ناقد به زبان فارسی بر گرداند ۰ آلبرت انیشتن می گوید: من نیز همانند متفکر بزرگ آمریکائ بنجا مین فرانکلین بر این عقیده ام که هرگز جنگ خوب و صلح بد وجود نداشته است ۰ من نه فقط صلح طلبم، بلکه صلح طلب مبارزه جو بوده ، از هر جنبش صلح طلبانه ای که خواهان مبارزه برای صلح است، طرفداری می کنم جلو گیری از جنگ تنها زمانی ممکن می شود که انسان ها از رفتن به جبهه سر باز زنند، هرچند که در آغاز فقط اقلیتی به خاطر این آرمان بزرگ به کوشش و مبارزه بپر دازندږ۰ رنج کشیدن به خاطر صلح که اندیشه ای انسانی است، شایسته تر از نابود شدن در جنگ است که اعتقادی بدان نیست، نمی باشد؟ هر جنگ حلقه ای است که به زنجیر بدبختی بشر افزوده شده، مانع رشد انسانی می گردد. بدبختانه ملت ها با هدف های نادرست تربیت شده اند. در کتاب های درسی به جنگ ارج می نهند ، وحشت و خرابی های آنرا نادیده می گیرند و به کودکان کینه توزی تعلیم می دهند. کتاب های درسی باید از نو نوشته شوند تا بتوانند به جای دامن زدن به اختلافات قدیمی و پیش داوری های بیمورد، روح تازه ای در نظام تربیتی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز می شود و مئسولیت تربیت فرزندان صلح دوست متوجه مادران است ۰ نمی توان تنها در محدوده ای یک نسل غریزۀ جنگ طلبی را از بین برد و هیچ کس نیز چنین خواستی ندارد ، نسل های آینده باید همواره برای بر قراری صلح مبارزه کنند ۰ اما نه در مرزهای ساختگی و با تعصبات نژادی و زیر لوای وطن پرستی ولی در اصل برای کسب ثروت بیشتر ۰ صلاح ما خرد ماست و نه توپ و تانک ۰اگر تمام نیروهائ را که در یک جنگ به هدر می روند در خدمت سازندگی به کار می گرفتیم ، چه دنیایی زیبائ می توانستیم بسازیم ۰ یک دهم نیروی تلف شده در جنگ جهانی و بخش کوچکی از ثروتی که به خاطر تولید تسلیحات و گازهای سمی از میان رفت، کافی بود که زندگی بایسته ای برای انسان ها ی ممالک در حال جنگ فراهم آورد ، از فاجعۀ جهانی بیکاری جلوگیری کند ۰ امروز می باید ما به همان اندازه که بدون مقاومت و چون قربانیانی ، در خدمت جنگ قرار گرفتیم ، برای صلح نیز آمادۀ فداکاری باشیم ۰ هیچ چیز برای من پر اهمیت تر از مسئلۀ صلح نیست ۰ هیچ حرف و عملی جز در این زمینه ، قادر به ایجاد تغیری در ساخت جهان نمی باشد ۰ بهر حال امیدوارم پیام من بتواند در این امر بزرگ مؤثر واقع شود ، پیامی که از اتحاد انسان ها و صلح روی زمین سخن می گوید: آلبرت انیشتن، برتراند راسل در کتابش بنام قدرت ( Power) از اینکه قدرت در دست یک نفر و حتا یک گروه اندکی باشد هشدار می دهد. در اینجا چند جمله از وی می آورم تا از نگاه این فیلسوف به انسان بنگریم: دموکراسی قدیم و مارکسیسم جدید هر دو قصد رام کردن قدرت را دارند ، اولی به این دلیل شکست خورد که فقط جنبه ای سیاسی داشت ، ودومی به این دلیل که فقط اقتصادی بود ۰ تا وقتی هر دو جنبه ترکیب نشوند به هیچ نوع راه حلی نمی توان دست یافت ۰ اگر امکان می داشت. هر انسانی دلش می خواست که خدا باشد ۰ از میان هوس های بی پایان انسان، هوس های قدرت و شکوه از همه نیرومندترند ۰ در میان مردمان ضعیف عشق به قدرت به صورت میل به تسلیم شدن به رهبر در می آید، و این خود دامنۀ قدرت جویی مردمان جسور را گسترش می دهد ۰ هر نوع تسلیمی از ترس آب می خورد، خواه رهبری که ما به او تسلیم می شویم فرد بشری باشد و خواه ذات الهی ۰ غالب اشخاص احساس می کند که سیاست کاری دشواری است و بهتر آن است که از رهبری پیروی کنند ۰ رهبر آن نوع موفقیت و آن نوع توده ای را خوش دارد که برای توفیق او مساعد باشند ۰ آن نوع توده ای که رهبر دوست می دارد توده ای است که پایبند عاطفه باشد نه تفکر ، توده ای که وجودش آکنده از ترس باشد ۰ اگر انسان مانند خدایان رعد و برق را در اختیار داشته باشد ، ممکن است وسوسه شود و آذرخش را بر سر مردم بکوبد ، درست همانطور که کودک لانۀ مورچگان را خراب می کند ۰ آلکسی دو توکویل در باره ای برابری اجتماعی و دموکراسی نظرات جالبی دارد که گوشۀ از آن را که به این نوشته ربط دارد را می آورم: از نظر توکویل، برابری اجتماعی چنان است که هیچ گونه اختلاف و تفاوتی موروثی شرط نباشد و یا آنکه همۀ عناوین و منزلت ها و نیز همۀ حرفه ها برای همگان دست یافتنی باشند و اگر تفاوتی اساسی در شرایط اعضای یک کالبد سیاسی نباشد ، در این صورت باید حاکمیت به طور کلی در دست همۀ مردم باشد ۰ از این رو توکویل بر آن است که تعریف دموکراسی صرفأ به معنای پذیرش برابری در شرایط نیست ، بلکه به معنای پذیرش حاکمیت همۀ مردم است که بر پایۀ برابری در شرایط قرار دارد ۰ از نظر توکویل ، یک دولت کاملا" دموکراتیک، دولتی است که هیچ اثری از نفوذ و تأثیرات فردی در آن یافت نشود ۰ از دیدگاه توکویل، همۀ جامعه های اروپای تا پیش از عصر دموکراسی ، از جمله دولت شهرهای باستانی رم و یونان ، همگی در سیطره ای نابرابریی شرایط قرار داشته اند و با حاکمیت مستقیم و نفوذ گسترده ای که برخی خانواده های معین بر سایر مردم اعمال می کردند ، اداره می شدند ۰ دو خطر عمده بر سر راه دموکراسی از دیدگاه توکویل: ۱ - همۀ دموکراسی ها استعداد گرایش و تبدیل شدن به استبداد متمرکز را دارند ۰ زیرا قدرت های محلی توانایی مقاومت در برابر استبداد را ندارند ۰ - ۲ ۰ دموکرا سی ها گرایش به گسترش روح تملق و چاپلوسی دارند ، چیزی که به طور متداول به آن مردم فریبی می گویند ۰ اما توکویل بر این اعتقاد است که منش استبداد، که دموکراسی مدرن را تهدید می کند ، با همۀ چیزهای دیگر فرق دارد و تا کنون مانند آن سابقه نداشته است ۰ استبداد مدرن ، روادارتر و متساهل تر از همزاد باستانی خود است ۰ استبداد مدرن به جای شکنجۀ انسان ها، آن ها را به سقوط می کشاند ۰ به زبان توکویل ، استبداد دموکراتیک انسان ها را از اندیشیدن، حس کردن، و عمل کردن به وفق خود منع کرده است و بیچاره می کند. از نظر او، مهمترین وجه دموکراسی ، برابری در شرایط است ۰ منظور توکویل از برابری، برخورداری از حق یکسان ایجاد اشتغالات و سرگرمی ، دسترسی یکسان به حرفه و شغل، حق زندگی یکسان و حق برابر در کسب ثروت است ۰ توکویل اهمیت برابری در رسوم، عقاید و قوانین دموکراسی را به عنوان ( فردگرایی) جمع بندی می کند وآن را چنین تعریف می نماید که فردگرایی احساسی ملایم ومطبوع است که هر شهروند را مختار می دارد تا خودرا از تودۀ همشهریان جدا بداند و بتواند به حلقۀ دوستان و خانواده بپیوندد۰ توکویل دو صفت مهم برای فردگرایی قائل است: ۱ - ایمان در عمل و قضاوت و گرایش انسان ها به عقل گرایی به عنوان یک گرایش پایه ای برای عقاید و اندیشه های خود ۰ - ۲ ۰ در نظر داشتن منافع خود به عنوان تنها موضوع مهم ، این امر شاخص خود نفعی در فرد گرایی است ۰ اشرافیت همه را از دهقان گرفته تا شاه به یک طبقۀ بزرگ پیوند می دهد ۰ اما دموکراسی این زنجیره را می شکند و این گونه پیوندها را از هم می گسلد ۰ بنا بر این در جامعۀ دموکراتیک دیگر انسان ها به طور طبیعی مرتبط و پیوسته به یکدیگر نیستند و هر کس حود را مرکز توجه قرار می دهد ۰ در قانون اساسی افغانستان اختیاراتی که به ریس جمهور داده شده است آنقدر دایره ای آن گل و گشاد هستند که او را به عقل کل تبدیل می کند انگار نزدیک به ۳۵ میلیون انسان دیگر فاقد هر گونه شعور می باشند و توانایی اداره ای روستای شان را هم ندارند و بنا بر این باید فردی بنام ریس جمهور از برج عاج خود راه را از چاه برای مردم نشان دهند، توهین بالا تر از این هر گز ممکن نیست ، برای اینکه بیشتر و بهتر بدانیم که این قانون اساسی چه چیزی را از ما گرفته است (عقل و آزادی) بیایم پای سخنان ایمانوئل کانت بنشینیم تا شاید پی ببریم و متوجه شویم که چه کسی این کلاه ننگین جهل را بر سر مان گذاشته و چرا ما این تحقیر را پزیرفته ایم و کی از این صغارت خود خواسته بیرون خواهیم آمد ، این شما و این هم جناب کانت: " دفاع کانت از آزادی استفادۀ عمومی از عقل، محور قابل قبولی در فلسۀ سیاسی و اخلاق او به شمار می آید." مفهوم آزادی "کلید اصلی نظام فکری کانت است". او در این زمینه ادعای کاملأ مشهوری دارد ۰ اندیشۀ انتقادی برای آن است که امکان خود تحقق یافتگی سوژه به طور کامل حاصل شود و این امر خود بستگی به وجود آزادی دارد ۰ از این رو، دو ارزش بنیادی در اندیشۀ انتقادی وجود دارند که یکی کار برد مشترک عقل و دیگری بر نامۀ آزادی است ۰ رسالۀ کانت با عنوان روشنگری چیست؟ در بر دارندۀ دفاعیۀ مشهور او از آزادی استفادۀ عموم از عقل است ۰ البته عنوان رساله تا اندازای گمراه کننده است۰ زیرا ، مقصود کانت در واقع تعریف " روشنگری " نیست ، بلکه دفاع از فلسفۀ روشنگری در برابر دگر گونی هایی است که نظم اخلاقی و اقتدار سیاسی را تهدید می کند ۰ بدین ترتیب، با آنکه رسالۀ کانت با دفاع از روشنگری به عنوان عصر انسانیت آغاز می شود ، اما در سراسر بحث به دفاع از آزادی در استفادۀ عموم از عقل ، به عنوان ابزار روشنگری می پر دازد ۰ البته این روش برای کانت معنا داشت. منازعات سیاسی پیرامون امکانات و محدودیت های روشنگری مورد توجۀ خاص کانت و معاصرانش بود. در دورۀ کانت حاکمیت فردریک با اصلا حات در قانون اساسی پروس، آزادی قوانین مربوط به مذهب و توسعۀ آموزش های مردمی همراه بود ۰ واکنش محافظه کاران علیه این اصلاحات در سال های ۱۷۸۰ شدیدتر شد ۰ کانت متوجه واکنش علیه حرکت روشنگری در پروس بود و آن را به عنوان تنازعی مداوم میان عقل و اقتدار سیاسی می دانست ۰ تعریف کانت از روشنگری چنین است: " روشنگری نقطۀ عطفی است که در آن، بشر از صغارت خویش در می آید ۰ صغارت، ناتوانی افراد در استفاده از عقل خود است " ۰ روشنگری مقطعی است که در آن ، بشر استقلال خود را درک می کند ۰ معنای " عصر بلوغ " برابر با " درک استقلال " و پزیرش مسئو لیت های خود است ۰ گفتار کانت بر این فرض استوار است که بشر، خواه بپزیرد و خواه نه ، همواره در برابر مسائل خود مسئول است ( کسی که صغیر است در برابر خود مسئول نیست و کسان دیگری باید مسائل مالی اورا به عهده بگیرند ۰) مسئلۀ اساسی این است که چگونه عموم به این خود کفایی برسند ، بدون آنکه پیامدهای ناگواری داشته باشد ۰ این اندیشه که هر کس تنها به فکر خود باشد، اندیشه ای خطرناک است. و این بحث که: کشیشان، حاکمان و آموزش دیدگان توصیه می کند که مردم باید برای حفظ انسانیت به مانند کودکان همواره به وجود کسی تکیه کنند، نادرست است ۰ کانت در رساله اش قصد رد این دیدگاه ها را دارد ۰ مطابق نظر او، صغیر بودن کاری آسانی است ۰ بسیاری از مردم، در این شرایط وابسته و آویزۀ یک قدرت می شوند، زیرا این جرأت را ندارد که از عقل خود و بدون تکیه به یک رهبر، استفاده کنند ۰ وضع وابستگی برای آنها به صورت یک عادت طبیعی در می آید و حتی، آنها بیش از پیش با این وضع در گیر می شوند ۰ از نظر کانت، این ناپختگی و صغارت طبیعی نیست ، بلکه ناشی از یک طرح آموزشی دقیق و حساب شده است ۰ کانت به دنبال ایجاد ظرفیت و توان خود گردانی است ۰ امانه به عنوان یک مورد خصوصی ۰ ( کانت توجه اندکی به روشنگری خصوصی دارد ) ۰ او بر امکان و ضرورت روشنگری عمومی از راه شفافیت فلسفی تأکید می کند ۰ شرایط استفادۀ عموم از عقل باید همواره آزاد باشد ۰ این آزادی، مردم را به روشنگری خواهد رساند ۰ استفادۀ عموم از از عقل ، یک مفهوم نظری نیست، بلکه کانت آن را به عنوان آموزش عملی و نوعی فعالیت انتقادی می داند ۰ طرح آموزش روشنگری در مخالفت با قدرت و اقتدار سامان می یابد ۰ روشنگری فرایندی است که در آن، انسان به استقلال خود پی می برد و مئسولیت امور خود را به عهده می گیرد ۰ اما منظور کانت این نیست که رسیدگان به روشنگری می توانند در پی کسب و اخذ قدرت باشند ۰ نظر کانت در بارۀ حاکمان روشن است: قدرت آنها در مناسب ترین حالت آن است که از توصیه های مردم تحصیل کرده بهره مند شوند ۰ او به منافع آنها نظر دارد ونه به آگاهی شان ۰ از نظر کانت آزادی استفاده از عقل در امور سیاسی ، این امکان را به شهر وندان می دهد که اندیشه هایی برای یک ترکیب بهتر حقوقی از طریق انتقاد از شرایط موجود قانون گذاری، ارائه کنند ۰ به نظر کانت، انسان ها همواره بنیادهای حکومت بوده اند و دفاع از آزادی استفادۀ عموم از عقل ایجاب می کند که حکومت ها این نکته را دریابد ۰ از این رو ، کانت پیشنهاد کی کند که حاکمان برای سرنگون کردن کشیشان باید با فیلسوفان روشنگری وحدت کنند ۰ به سخن دیگر ، چنین به نظر می آید که فلسفه ، برای رسیدن به اهداف خود نیاز مند تشریک مساعی با قدرت سیاسی است ۰ سخن کانت این است: روشنگری مردمی نیاز دارد که قدرت مدنی جای احکام مذهبی را که به عنوان بنیادهای حکومتی تلقی می شوند، بگیرد ۰ کانت توضیح می دهد که فردریک پروس خود یک روشنگر است ۰ اما فردریک به عنوان یک چهرۀ سیاسی تنها نسبت به بنیاد انسانی اقتدار خود صاحب روشنگری بوده است ۰ از نظر کانت، تنها آن کس از سایه ها نمی هراسد که خود به روشنگری رسیده باشد ۰ از این رو ، توصیۀ کانت به استفادۀ انتقادی از عقل، راه ترقی به سوی یک خود گردانی سیاسی فراگیرتر را باز خواهد کرد، هرچند که در این میان تضمینی نیز وجود ندارد ۰ در پایان، کانت نسبت به امکان همگرایی میان مقاصد حکومتی و اهداف آموزشی روشنگری خوشبین است ۰ توجه کانت به مئسلۀ آزادی در استفادۀ عموم از عقل ، در همۀ آثار او در بارۀ سیاست باز تاب دارد ۰ با این حال ، مطالب یکی از آثار او با عنوان " جدال دانشکده ها " به دفاع از ـآزادی اختصاص دارد ۰ گرچه این رساله با رسالۀ " روشنگری چیست " ؟ از نظر زمانی ۱۴ سال فاصله دارد، اما هر دو رساله در بیان مقاصد سیاسی کانت دارای تداوم و پیوستگی قابل توجهی هستند ۰ کانت زمانی رسا لۀ جدال داشکده ها را می نویسد که تحت سانسور و ممیزی حکومت فردریک ویلیام دوم که پس از فردریک کبیر به قدرت رسیده بود ، قرار می گیرد ۰ کانت خود می گوید که: جدال دانشکده ها پیش از آنکه مجموعۀ مقالاتی با منظور های مختلف در زمان های مختلف باشد ، یک کار یک پارچه و متحدالشکل است ۰ او پس از نوشتن این رساله دریافت که آنها دارای یک وحدت منظم و پیوسته هستند ۰ دانشگاه های آلمان در سراسر قرن هجدهم دچار فترت شده بودند۰ آموزش های ارائه شده در این دانشگاه ها به نظر نامناسب و کهنه می آمدند و در همه جا زمزمۀ ایجاد دگرگونی در آن به گوش می رسید ۰ کانت در پاسخ به این بحران ، کوشید دانشگاه ها را به اهداف روشنگری ترغیب و نقش آنهارا از حالت ابزاری در دست حکومت ، به مکان ها و نهادهایی برای استفادۀ آزاد عموم از عقل دگرگون کند ۰ بدین ترتیب، کانت از طرح روشنگری خود دست نمی کشد ۰ نظر او در بارۀ ستیز قانون گریزانۀ دانشکده ها نشانگر تبانی حکومت گران و تحصیل کردگان برای خفه کردن صدای عقل در عرصۀ عمومی است ۰ در این رابطه ، کانت بار دیگر در رسالۀ روشنگری چیست؟ " شفافیت " را به عنوان ابزاری توصیه می کند که انسان می تواند به واسطۀ آن پرسش های درست مطرح کند ۰ کانت می داند که فلسفه نمی تواند حکومت را رهبری کند ۰ اما فیلسوف به عنوان یک مشاور و توصیه گر ، می تواند حکومتگران را متوجه کند که اقدامات خود را بر پایۀ موازین عقل انجام دهند ۰ از این رو شفاقیت فلسفی می تواند شکاف میان نظریه و عمل را در عرصه های سیاست و اخلاق بپوشاند ، اما نمی تواند آن شکاف را به کلی از میان بر دارد ۰ کانت اندیشمند خوشبین است ۰ او می اندیشد سر انجام زمانی در آینده انسان ها در شرایط صلح پایدار خواهند زیست ۰ این نظر ناشی از این نیست که او به شخصیت و خصلت افراد تکیه دارد ، بلکه منبعث از این باور است که شرایط سر انجام انسان ها را به سوی سازش و هماهنگی سوق خواهد داد۰ از این نظر کانت وظیفۀ فیلسوف بحث در این زمینه است که انسان ها سر انجام به نیکی می گرایند ۰ این نکته محور اصلی در فلسفۀ تاریخ کانت است ۰ ) همۀ این نمونه های که ذکر گردید برای این بود که بگویم ، که هرگز نباید به هیچ فردی و هیچ مقامی چک سفید داد ، بخصوص به قشر سیاسی و بویژه به سیاسیون سر زمین هندوکش که در طول تاریخش حتی ۲۴ ساعت هم دموکراسی واقعی نداشته است ۰ ما در طول قرن بیستم حتی یک ریئس دولت دموکرات نداشته ایم ، انچه را تجربه کرده ایم دیکتا تورهای کوتوله و حقیری بیش نبودند ۰ قانون اساسی باید به گونه ای تدوین می گردید ، که" قدرت خانم" را به عقد یک نفر در نمی آورد ، چون هرکسی با قدرت خانم به حجله برود دیگر از چنگالش رهایی نخواهد یافت ۰ برای تمرین دموکراسی و مردم سالاری و تربیت و آموزش اصول و ارزش های دموکراتیک ما نیاز به تقسیم قدرت در بین شهروندان داریم ، انتخابات آغاز تمرین دموکراسی است ۰ مردم ما با همۀ کمبود ها و مرارت ها و مشقت ها و مشکلات امنیتی که در سراسر کشور وجود داشتند با یک دنیا امید ساعت ها به صف ایستادند تا شاید از این دایره ای پلید خشونت و بی قانونی و فساد و فقر و توهین و تحقیر چند دهۀ اخیر رهایی یابند ۰ اما بدبختانه گروه کرزی و غنی نخستین گام مردم سالاری را با تقلبات خودشان به بیراهه کشاندند ۰ و آب سرد نا امیدی و سر خوردگی را بر سر مردم ریختند ۰ اگر کرزی و غنی ذره ای به مردم افغانستان ارزش قائل بودند و آینده ای کشور برایشان مهم بودند ، دست به این عمل زشت و غیر دموکراتیک و غیر اخلاقی نمی زدند ۰ بنا بر این باید هرچه زود تر قانون اساسی اصلاح گردد و موارد از این دست تصحیح شوند و از قدرت ریئس جمهور کاسته گردد و به جای آن قدرت به گونه ای دموکراتیک و عادلانه در اختیار مردم سراسر کشور قرار گیرد ۰ مردم ما همانند مردم تمام دنیا لیاقت آنرا دارند که در زیر چتر نظام دموکراتیک و مردم سالار و پاسخگو زندگی کنند و سرنوشت خودرا خود بدست بگیرند ۰ دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی حق مسلم تک تک شهروندان سرزمین هندوکش است ۰ قانون یک پل ارتباطی است بین حکومت و جامعه اگر این پل تهدابش درست و محکم بنا نشده باشد احتمال ریزش و نابودی هر لحظه بیشتر می شود ۰ در پایان این پیش در آمد نسبتأ بلند ، لازم می دانم به چند نکته تیتر وار اشاره نمایم ۰-" ۱ ۰ ما خاتم المتفکرین نداریم ، دانش و درک هر فردی دارایی هر مدرکی از هر دانشگاهی که باشد باز ناچیز و ناقص است ۰ - ۲ ۰ ما در جهان انسانی نباید دنبال انسان کامل بگردیم ۰ انسان کامل فقط در افسانه ها و در تخیلات و توهمات بعضی ها وجود دارند ۰ - ۳ ۰ همان طوریکه گفته شد ، قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق ۰ پس باید به جای تمرکز قدرت در دست یک فرد ، باید در میان افراد متعدد و همۀ اقشار جامعه تقسیم گردد تا از فساد و ظلم و خود گامگی در دراز مدت جلوگیری شود ۰ - ۴ ۰ عقلانیت و خرد گرایی و دانش و اخلاق فرزندان آزادی هستند ، بدون آزادی انسان ها بردگان حقیری بیش نیستند ۰ کسانی که آزادی را فدایی امنیت می کنند ، نه لیاقت امنیت را دارند و نه لیاقت آزادی را ۰ به گفتۀ دکتر علی شریعتی: آنکه آزادی را از من می گیرد ، دیگر چیزی عزیز تر از آن ندارد که به من ارمغان دارد ۰ - ۵ ۰ آزادی گرفتنی است نه دادنی ، پس باید برای بدست آوردن آن و ایجاد فضایی آزاد مجدانه ، صادقانه و آگاهانه تلاش نمود، اما به صورت مدنی و متمدنانه و بدور از هر گونه خشونت کلامی و یا فیزیکی ۰ - ۶ ۰ همۀ بزرگانی که از آنها در این جستار مطلب آورده ام بر این باورند که انسان نه فرشته است و نه شیطان ، نه سراسر عیب و نقض است ونه سراسر کمال ۰ بلکه انسان موجودی است که باید تربیت و آموزش درست و دموکراتیک ببیند وبه سوی کمال و صلح جویی هدایت گردد و چه بهتر که از دوران کودکی آموزش و پرورش و خانواده ها به این امر مهم توجه نمایند.
بیش از این شما را منتظر نمی گذارم ، به بخش سوم کتاب کالبد شکافی بحران افغانستان تحت عنوان "خطرات مزمن ناشی از چگونگی ساخت سیاسی کسور" می پردازم. در این بخش از صفحات ۳۵۵ تا ۳۶۰ استفاده گردیده است:
**************************************************
۸.۷. خطرات مزمن ناشی از چگونگی ساخت سیاسی کشور
گفتوگو در مورد ساخت سیاسی کشور به شکل "مرکزی یا فدرالی" مانند گذشتهها هنوز هم بسیار پیچیده و فاقد زمینههای خردگرایی سیاسی بوده و با احساسات نارسا و عصبانیتهای بیجا توأم دیده میشود. گزینه "نظام فدرالی" افزون بر بحثهای عمیق سیاسی و حوصلهمندی فراوان اجتماعی، ایجاب تغییرات بنیادی در قانون اساسی کشور را مینماید که در آخرین تحلیل نظر به عدم زمینه ای دایر نمودن "لویهجرگه" در نطفه با شکست محکوم دیده میشود.
نظر به همین دشواریهای سیاسی استوار بر چگونگی حکمروایی و صلاحیتهای حکومت مرکزی در امور محلی ولایات بود، که اشرف غنی و عبدالله عبدالله در "موافقتنامه دو تیم انتخاباتی در مورد ساختار حکومت وحدت ملی" تدویر "لویهجرگه" را لازم دانستند. در این موافقتنامه، رییسجمهور تعهد میسپارد تا در مدت دو سال لویهجرگه را بهمنظور "بحث روی تعدیل قانون اساسی و ایجاد پست صدراعظم اجرایی" دایر نماید. جهت اینکه عزم راسخ رییسجمهور در این مورد روشن گردد، دربند دوم بخش الف موافقتنامه چنین درج گردیده است: "رییسجمهور، بعد از انجام مراسم تحلیف در مورد با رییس اجرایی، طی یک فرمان، کمسیونی را بهمنظور تهیۀ پیشنویس تعدیل قانون اساسی تشکیل میدهد."[۱۵۱]
البته با توجه به سپری شدن بیشتر از یک دهه، تدویر لویهجرگه زمینه خوبی خواهد بود تا در مورد ساختار نظام سیاسی کشور دوباره به گفتوگو نشست.[۱۵۲]
۸.۷.۱. نظام متمرکز ریاستجمهوری در رویارویی با نظام صدارتی
در کنار نظام متمرکز ریاستی با صلاحیتهای که شخص رییسجمهور (نظر به قانون اساسی) داراست، میتوان نظام ریاستی را تصور نمود که در آن شخص رییسجمهور بهمثابه رییس دولت با صلاحیتهای مشخص تشریفاتی آراسته و نخستوزیر بهمثابه رییس حکومت، از صلاحیتهای گستردۀ حکومتداری برخوردار باشد. در این حالت نخستوزیر که باید از رأی اکثریت در شورای ملی کشور برخوردار باشد، گویا غیرمستقیم از طرف مردم بهمثابه "رأیدهندگان مستقل" انتخاب میگردد و درنتیجه از اعتماد شهروندان برخوردار است. ولی ازآنجاییکه در نظام ریاستی متمرکز که رییسجمهور بهمثابه رییس دولت و رییس حکومت مستقیم انتخاب میگردد، شهروندان میدانند که چه شخصی را با کدام برنامه سیاسی انتخاب میکنند و سرنوشت کشور را برای مدتی به او میسپارند. این رییسجمهور با خاصیت دوگانه (رییس دولت و رییس حکومت) و در چارچوب مقررات در تبانی و همکاری با "شورای ملی" حکومت مینماید. درحالیکه در اینجا ارگان اجرایی از ارگان تقنینی با صراحت تام مجزا میباشد. این اصل درواقع میتواند تضمینکننده تفکیک قوای سهگانه، و یکی از رکنهای اساسی نظام دموکراسی شناخته شود. ولی اگر در کنار رییسجمهور نخستوزیری عرضاندام مینماید که از طریق اکثریت پارلمانی به کرسی قدرت تکیه میزند، یک سری از دشواریهای عملی بروز مینماید که میتوانند بهکندی و بطالت نظام بیانجامند. نخست از همه در کشوری که به احزاب هیچ نقش داده شده و پارلمان، متشکل از گروههای اشخاص انفرادی با روابط سمتی و تباری است، تشکل اکثریت پارلمانی برای انتخاب نخستوزیر به یک "امر هرکولسی(Herculus Duty) تبدیل گردیده و به زبان عوام به "کار حضرت فیل" میماند.
از این نگاه این حکومت متواتر دستخوش خواستها و تمنیات گروهها و اشخاص کوچک و کوچکتری میگردد که در تشکل رأی اکثریت نقش پیرامونی داشتهاند، ولی میتوانند که حکومت را از طریق سلب اعتماد بهآسانی به سقوط مواجه سازند. چنانچه این موضوع را (گرچه به یک سطح دیگر) در مورد انتخاب رییس ولسی جرگه در دور دوم شورا در سال ۲۰۱۰ بهخوبی مشاهده کردیم. پارلمان کشور بیشتر از شش ماه در "زد و بندهای سیاسی و تباری" درگیر بود تا سرانجام پس از تنشها و مناقشههای زیاد قرعه به نام عبدالروف ابراهیمی ازبیکتبار به حیث رییس ولسی جرگه خورد.
دشواری دیگری که در این زمینه خلق میگردد، صبغۀ بنیادی دموکراتیک دارد. زمانی که نخستوزیر بهمثابه رییس حکومت از پارلمان کشور اکثریت آرا را به دست آورد، در اینجا خواستهای پارلمان به حیث ارگان قانونگذار و حکومت بهمثابه ارگان اداری باهم عجین شده، میتواند (دستکم تا مدتی و لو گذرا) اصل تقسیم قوای سهگانه خدشهدار گردد. با توجه به این نکات عملی و همچنان تجربه ناگوار تاریخی در کشورهای دیگر، به باور نویسنده، نظام متمرکز ریاستی بدون کرسی نخستوزیری میتواند (دستکم تا مدتی چند) تضمینکنندۀ ثبات نسبی در ساختار سیاسی کشور باشد. البته با توجه به دگرگونی نظام انتخاباتی که در آن احزاب نقش تعیینکننده داشته باشند، میتوان بر تغییر نظم از نظام ریاستجمهوری به نظام صدارتی صحه گذاشت. ولی اشرف غنی (برخلاف تعهد) نتوانسته در سال ۲۰۱۶ که بیش از دو سال از حکومتش میگذرد، گامی کوچکی در راستای دایر کردن لویهجرگه بردارد. درست است که در این راه دشواریهای ساختاری سد راه بوده، ولی علت اساسی را بایست در مخالفت مزمن مشاورین سیاسی اشرف غنی در مورد این دگرگونی دید.
ولی باوجود همه دشواریها میتوان در نظام حاکم سیاسی خواهان دگرگونیهای گردید، که از یکسو منجر به مشارکت نیروهای فرار از مرکز در تصمیمگیری امور ولایات گردیده و از سوی دیگر در راستای مبارزه با پدیده "بیگانگی" مردم از دولتمردان یک گام سازنده برداشت، اصلی که اکنون به بحث آن میپردازم.
۸.۷.۲. نیاز به انتقال نسبی صلاحیتهای حکومت مرکزی
ماده شصت و چهارم قانون اساسی کشور، ۲۲ فقره حساس و مهمی را به حیث صلاحیتها و وظایف رییس کشور قید مینماید. بهاینترتیب رییسجمهور چنین "ابرمرد" مشخص میگردد که گرداننده تمام چرخهای سیاسی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی کشور میباشد. این صلاحیتهای رییسجمهور از "تعیین خطوط اساسی سیاست کشور" گرفته تا تعیین وزیران، دادستان کل (لوی سارنوال)، تعیین رییس و اعضای ستره محکمه سرانجام تا تعیین، تقاعد و عزل صاحبمنصبان نیروهای مسلح، پولیس و امنیت ملی و ماموران عالیرتبه در سرتاسر کشور گسترش پیدا می یاید. با توجه به این صلاحیتهای گسترده سیاسی ـاداری که شخص رییسجمهور از آن برخوردار میباشد، میتوان از یک سری از صلاحیتهای اقتصادی نیز نام برد که نظر به اهمیت کلیدی که در سطح ملی دارند، باید کماکان در انحصار حکومت مرکزی باقی بمانند. ازجمله میتوان از ین نکات یاد نمود:
۱. تعیین سیاست اقتصاد بزرگ به اساس یک استراتژی دقیق و با برنامه در راستای خودکفایی نسبی اقتصادی و عدالت سمتی،
۲. انحصار ملکیت و درآمد منابع بزرگ زیرزمینی کشور،
۳. انحصار درآمد گمرکها،
۴. انحصار نشر پول و سیاست اسعاری (ارزی) کشور از طریق "بانک مرکزی"
۵. انحصار تدوین و تطبیق قوانین سرمایهگذاریهای خارجی و گفتوگو در مورد با خارجیها در چارچوب سیاست فعال خارجی که در غیر آنهم در انحصار حکومت مرکزی است.
این صلاحیتهای سیاسی و اقتصادی که بعضاً به حکومت مرکزی و بعضاً مستقیم به شخص رییسجمهور محول میگردند، تضمینکننده نقش رهبری سیاسی ـاقتصادی حکومت مرکزی کشور تلقی میگردند. ولی با انتقال نسبی برخی از صلاحیتهای اداری و چگونگی انتخاب و انتصاب بعضی کرسیهای دولتی از حکومت مرکزی به نفع ولایتها میتوان گام بزرگی در جهت بیرون رفت از بنبست سیاسی_اقتصادی برداشت. به هرحال انتقال نسبی صلاحیتها باید توأم با امکانات سیاستهای ساختاری در ولایتها باشد. چگونگی این اختیارات ساختاری بهنوبه خویش ایجاب ظرفیتهای تکنیکی و تمویل مالی مناسب را مینماید. آراسته نمودن ولایتها با تواناییهای مالی میتواند به دو سطح موضوع بحث قرار گیرد: نخست بخش عدالت سمتی که در چارجوب شاخصهای جداگانه در مورد خدمات اجتماعی و صحی از طرف حکومت مرکزی طرح و تمویل میگردد. ولی برای برنامههای ساختاری که تحت صلاحیتهای ولایات طرح، تمویل و پیاده میگردند، میتوان شاخص جداگانۀ از "تواناییهای تولیدی" در رابطه با جمعیت هر ولایت تدوین کرد که در آن مکانیزم در نظر گرفته میشوند که نظر به ایجابات و اولویتهای زمان انتقال منابع مالی از ولایتهای غنی به ولایتهای مستمند پیشبینی میگردد.
در اینجا میتوان ازجمله عوض مقرریهای والیها از طرف حکومت مرکزی از انتخاب دموکراتیک والیها توسط شهروندان ولایتها نام برد. در کنار آن میتوان حیثیت رایزنی شوراهای ولایتی را به شوراهای قانونگذار در بخش صلاحیتهای ولایتی بلند برد.
افزون بر آن چگونگی انتخاب والیها را میتوان به ساختار ولسوالیها، علاقه داریها، شهرداریها تا سطح دهکدهها گسترش داد. این شیوۀ کار بایست با صلاحیتهای ساختاری برای والیهای منتخب و تسهیلات مالی درخور هر ولایت تکمیل گردد. انتقال صلاحیت و مسئولیت منجر به امحاء کاستیهای تاریخی و سیاسی گردیده، میتواند با این دلایل گامی در جهت "دموکراسی مشارکتی" محسوب گردد و از همین نکات میتوان در چارچوب ساختار سیاسی کشور به نفع نظام فدرالی نیز یادآوری کرد:
۱. از بین بردن بیگانگی:
انتخاب دموکراتیک والیها، ولسوال ها، شهردارها و علاقهدارها مستقیم از طرف شهروندان منجر به کم ساختن فاصله بین مردم و ارگانهای دولتی میگردد که از مردم بیگانه بوده، چگونگی آن توسط یک دست نامریی و از طرف حکومت مرکزی به شکل مرموز تعیین میگردد.
۲. امحاء روابط امپریال
ازآنجاییکه مردم سنتی افغانستان نظر به ساختارهای سنتی ـتاریخی با دولتهای مرکزی رابطه امپریال، یعنی غیرمستقیم و از طریق میانجیهای اجتماعی دارند، نظام انتخاباتی ارگانهای قابللمس دولتی از طرف خودشان، زمینهساز رابطۀ مستقیم مردم با ارگانهای دولتی میگردد. روابط امپریال درواقع در خدمت پیوندهای اجتماعی سنتی میباشند و از طریق میانجی قشر تأثیرگذار اجتماعی ساختارهای سنتی را حفظ میکند و در آخرین تحلیل، مانع انکشاف اقتصادی ـ سیاسی کشور میگردد.
۳. ارتقای آگاهی و هوشمندی شهروندان
علیرغم آگاهیهای سنتی، انتخابات دموکراتیک ارگانهای قابل لمس میتواند در یک بعد زمانی نهچندان طولانی بهمثابه فرایند آموزشی منجر به آگاهی بیشتر شهروندی شده و روند حکومتداری خوب و حاکمیت قانون را سرعت بخشد.
۴. مسئولیتپذیری حکام
در تقرر و تعیین والیها، حکام و ماموران عالیرتبه از طرف حکومت مرکزی، اکثراً روابط گماشتهپروری و حامیپذیری سیاسی–اقتصادی (به شمول فساد اداری) نقش مهم بازی مینمایند و درنتیجه نظام از "شایستهسالاری توأم با حسابدهی" بهمثابه شاخص کار و فعالیت فاصله میگیرد. افزون بر آن گماشتگان حکومت مرکزی که در خدمت حامیان خویش در مرکز قرار دارند، از شرایط حوزه کار خویش کمتر آگاهی داشته، خویش را در مقابل شهروندان مسئول احساس نمیکنند، و در اخیر مسئولیت سیاسی کاررواییهای خویش را هم نمیپذیرند. چنین یک شخص گماشته تلاش میکند که با سوء استفاده از صلاحیتهای خویش هرچه زودتر به انباشت داراییهای غیرمشروع دست یابد. چنین شخصی نهتنها از پذیرش مسئولیت اداری سر میزند، بلکه نظر به عدم پیوندهای اجتماعی در محیط فاقد پذیرش مسئولیتهای اخلاقی نیز میباشد. برخلاف، شخصی که از طرف مردم و از اهل منطقه انتخاب شده باشد، سرنوشت خویش را با محیط و ماحول اجتماعی خویش در پیوند ناگسستنی دیده، در وقت انتقاد نمیتواند که فرار را برقرار ترجیح دهد.
۵. افزایش رقابتهای مسالمتآمیز در راستای بازسازی
در نظام انتخاباتی به نفع ولایات امکانات رقابت مسالمتآمیز در بین ولایتهای کشور بیشتر میگردد. بازیگران سیاسی در ولایتها از دو طرف تحتفشار قرار میگیرند. نخست آنها در بین خود مجبور میگردند تا نظر به ملاحظات انتخاباتی از طریق طرح برنامههای درخور حال ولایت اعتماد رأیدهندگان را جلب کنند. دوم اینکه (نظر به شاخصهای بازسازی ولایتها) بازیگران مناطق مختلف در رقابت مستقیم سازنده قرار میگیرند.
۶. اولویتهای بازسازی ناشی از خواستهای مبرم مردم
چگونگی ساختاری این نظام که از سطح ولایت تا روستا بر اصل انتخاب دموکراتیک و مستقیم از طرف مردم استوار میباشد، نمیتواند که از احتیاجات اولیه مردم طفره رفته، به آن اعتنای جدی ننماید. البته در اینجا باید از سطح پایین به بالا اولویتهای مشخص از قبیل مبارزه با فقر و تدارکات خدمات فرهنگی و صحی از طریق مشارکتهای گسترده مردم مشخص گردند. به این وجه نهتنها در جهت رفاه نسبی شهروندان گام برداشته شده، بلکه بر ماده ۲۷ اعلامیه حقوق بشر پیرامون حق اشتراک آزادانه هر شخص در زندگی فرهنگی اجتماع صحه گذاشته میشود.[۱۵۳] با تضمین امنیت نسبی، این نوع مشارکتهای اجتماعی و پیاده کردن طرحهای ناشی از احتیاجات اولیه مردم میتواند که جلو کوچ کشیهای اجباری از روستاها به شهرهای بزرگ و از ولایتها به پایتخت کشور تا حدود زیادی گرفته شود. فقدان کوچ کشیهای اجباری بهنوبت خویش منجر به آن میگردد که در حوالی شهرهای بزرگ، مناطق زاغهنشین، نشیمنگاههای بینوایان به وجود آید.
۷. گسترش زمینههای کارگزاری برای روشنفکران محلی
ما در افغانستان کماکان مانند گذشتهها، بهویژه در سه دهه اخیر شاهد منازعات سیاسی تخریبی در بین روشنفکران افغانی هستیم. کشمکشهای خونین ناشی از این رقابتهای سیاسی در مجموع در کابل متمرکز بودهاند. روشنفکران ولایتها ازیکطرف در پایتخت کشور در بین خود به رقابتهای محلی شتافته و در عین زمان آنها در همچشمی با روشنفکران کابلی در جدال بودهاند. این کشمکشها، اکثراً بر سر اشغال کرسیهای محدود اداری تا به سطح وزارتخانهها نهتنها پایتخت کشور را به "کارزار" تبدیل کرده، بلکه در آخرین تحلیل تمام کشور را به حمام خون مبدل نمود.
انتقال صلاحیتها به سطح ولایات زمینهساز گسترش کارهای اداری بلند رتبه تا کرسیهای "وزارتهای ولایتی" برای روشنفکران محلی در خود حوزههای زادوبوم آنها میگردد. درنتیجه میتواند که فشار همچشمی را در پایتخت برای احراز کرسیهای حکومت مرکزی نرمتر و درنتیجه تنشهای اجتماعی ناشی از "محلیگرایی" را کم سازد.