از آنجایی که واژگان "تناسخ، تضاد و زندگی" از زمانه های دور به این سو مختلف تعبیر و تفهیم شده اند، نویسنده تلاش میکند تا پرده ای ابهامات را در
این مورد دریده و این سه واژه را به شکل موجز بررسی کند.
اول- تناسخ: تناسخ اسم مصدر است و به معنی یک دیگر را نسخ کردن، باطل کردن و زایل کردن میباشد. تتاسخ ازمنه پی در پی گذشتن و سپری شدن، ازمنه و قرونی که انگار هر کدام آنها حکم ما قبل را نسخ میکند. هم چنان ورقه ای که در آن میراث ورثه تقسیم میگردد، تناسخ نامیده میشود.
به عقیده فرقه "تناسخیه"، تناسخ عبارت است از خارج شدن روح از کالبدی و داخل شدن آن به کالبد دیگر؛ یا انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر. تناسخیه قایل به انتقال ارواح به اجساد و منکر "بعث و حشر" میباشد. به عقیده ایشان روح انسان نیکوکار پس از مردن در بدن انسان عاقل و هوشیاری داخل میگردد که در دنیا لذت ببرد و خوش بگذراند. برخلاف، روح انسان بدکار در جسم حیوانات داخل میشود تا بار بکشد و رنج ببرد. این تناسخ – انتقال روح – به قالب های مختلف آنقدر تکرار میشود تا تصفیه گردد و دیگر مرتکب گناه نشود. داخل شدن روح را در هر قالب متناسب به اعمال او در زندگی گذشته اش دانسته اند.
پیروان فیثاغورث، اندیشمند یونان باستان به تناسخ معتقد بوده اند و گوشت نمی خوردند. در بعضی از مذاهب هندوستان و برخی از فرقه های اسلام نیز تناسخ شایع بوده است. برخی از حکمای اسلام انتقال روح را از بدن انسان نسخ و به بدن حیوان مسخ و به بدن حشرات فسخ و به قالب نباتات رسخ گفته اند.
مکتب تناسخ مبنی بر انتقال روح از یک جسم به جسم دیگر، به هیچ وجه من الوجوه قابل پذیرش کسانی که به این امر آکاهی دارند، نمی باشد؛ زیرا که روح هرگز از جسم خارج نمی شود، ضعف و شدت دارد و مرگ هم به معنی فنا و نیستی وجود ندارد. تنها هستی وجود ارد و انسان در هستی دارای تغییرات ذاتی و صفات میباشد، وجودش از سلول های بی شماری تشکیل یافته که زندگی دارند. وقتی که انسان به تغییر ذاتی مواجه میگردد، اکثر سلول ها تخریب میشوند و روح در بدن ضعیف میگردد و انسان از دنیای انسانیت به دنیای جمادات میرود و در آنجا زندگی میکند. جمادات هم زندگی داشته و فاقد حیات نمی باشند. برای اثبات این موضوع، "آرد" را که جامد است در یک ظرف حلبی یا مسی میریزیم، سر ظرف را محکم می بندیم تا جایی که ارتباط آن با خارج قطع گردد. بعد از مدتی که سر ظرف را بازکنیم، حشرات ریز زنده مانند شپشک ها را در آرد می بینیم؛ به این ترتیب جماد نیز زندگی دارد. در بدن انسان روح وقتی شدت می یابد که به مرجله جوانی میرسد و ازدواج میکند و به تولید نسل می پردازد و اولادش را به اجتماع تحویل میدهد. بیش از هفت بلیون انسانی که روی زمین زندگی میکنند، شاهد این مدعا است.
دوم- در رابطه با اضداد "عدم" و "وجود": آن اضدادی که جنبه ای تولیدی دارند، مانند تضاد "زن و مرد" که انسان تولید میکند، قابل اعتبار و مهم اند. اضدادی که جنبه ای تولیدی ندارند، فاقد اعتبار میباشند. این اضداد را برخی از اندیشمندان قدیم به منظور پاسخگویی به پرسش های وضع نموده اند از قبیل تضاد "عدم و وجود". این اندیشمندان در پرسش در مورد معنی "عدم" آن را "ضد وجود" میگویند؛ اگر در مورد معنی "وجود" پرسیده شود، میگویند "ضد عدم". این تعبیر تضاد از یونان باستان به باختر نفوذ کرده، و در هندوستان، افغانستان و ایران هستند کسانی که این تعبیر تضاد را می پذیرند؛ در حالی که انسان از عدم به وجود نیامده و به سوی عدم نمیرود؛ بلکه از وجود به وجود آمده و به سوی هستی میرود.
"وجود" انواع متعددی دارد از قبیل وجود انسان، وجود حیوان، وجود نبات و وجود جماد. انسان از وجود حیوان و نبات به وجود آمده است. برای روشن شدن این مطلب به تحول انواع نظر می اندازیم: در اول می بینیم که انسان امروز مثلاً از جمله گوشت، تخم مرغ و سبزیجات میخورد. آن همه در وجود انسان مبدل به خون، و خون مبدل به انرژی میگردد؛ انرژی را هنگام مجامعت با جفت خود در ساختن زیر ساخت تولید دوباره بکار میبرد. طفلی که امروز از مادر تولد می یابد، چیزی کم وزیاد نه ماه قبل از وقت معینه در گوشت، تخم و سبزیجات بوده که انسان از آن استفاده کرده است. به این ترتیب انسان به این معنی به سوی هستی میرود که مجامعت میکند، و باعث تولید نسل میگردد، و تولیدنسل باعث تکامل و تکامل باعث هستی میگردد و انسان در هستی زندگی میکند و عدم بی اصل میماند.
سوم- زندگی: زندگی یک تعریف جامع ندارد، بلکه در اشکال گوناگون معرفی و روی آن "علم" بنا گردیده است؛ وقتی که اصل موضوع ناشناخته و در ابهام بسر میبرد، روی آن علم بی فایده و دروغین خواهد بود. بهتر است که نیروی مهر و محبت را عبارت از زندگی بدانیم که آن یک تعریب پسندیده و جامع برای همه خواهد بود؛ به این معنی که که مهر ومحبت در دل ها جا دارد و باعث ازدواج و تولید نسل و هستی آفرینی افراد انسانی می باشد. اگر مهر و محبت نمی بود، ازدواج و تولید نسل نیز نبود و هستی انسانی جای خود را به نیستی میداد.