اخلاق در تعریف های دو گانه خلاصه میگردد: تعریف لغوی و تعریف فلسفی.
در تعریف لغوی اخلاق جمع خلق است و خلق عبارت از است از خوی، طبع و عادت. ولی اخلاق در تعریف فلسفی، طوری که در فرهنگ علوم سیاسی آمده است، در شیوه های گوناگون و ضد و نقیض
معرفی گردیده است. {*} علوم اخلاقی یعنی علومی که منحصرا از انسان و کردار صحبت میکنند سه دست هستند: علوم اخلاص خاص، علوم اخلاق اجتماعی و علوم تاریخی. ولی اخلاق به طور کلی مجموعه آداب و کردار افراد و اجتماعات بشری را گویند که قواعد مشخص بر افعال آنها حکمفرما ست.
اخلاق از کردار و پنداری که بشر باید داشته باشد صحبت میکند. قوه تمیز یا ادراک عقلی انسان را در پرهیزکاری های زشت یاری میدهد. قانون های اخلاقی از همین جا ناشی میشوند. وجدان بشری قادر به درک کامل نیست. از این جهت مطالعه ارزش اخلاق و تکالیف اخلاقی بشر را در این راه کمک میکند. فضایل اخلاقی هنگامی ارزش دارند که عمیقاً درک شده باشند. اخلاق میتواند مبتنی بر لذت، مصلحت شخصی، مصلحت عمومی، عقل و وجدان باشد. از این جهت در راه گشایی و راه نمایی انسان در گذار از یک مسیر معین به اهداف معین بسیار موثر می باشد. به همین سیاق اخلاق جنبه ای بسیار قوی را در سیاست دارا است.
اخلاق عملی در افکار ارسطو زیرساخت سیاست وی را تشکیل میداد. او در کتاب "اخلاق نیکوماخوس" به این جنبه پرداخته است. در نزد ماکیاولی جنبه های اخلاقی قابل توجه نیستند. حکم او در مورد توجیه نمودن وسیله توسط هدف در حقیقت کردار و پندار سیاسی وی را مشخص میسازد. کتاب "شهریار" در رد اخلاق معمولی دوره زندگی او بسیار صریح صحبت میکند.
اخلاق در افکار هابس، فیلسوف انگلیسی جنبه های دیگری دارد. وی با اعتقاد به این که حاکم قدرت بلامنازع کشور است، حق صیانت نفس مطلق میداند، ولی دفاع از دیگران را جرم می شناسد. اخلاق در تفکر هابس خود خواهانه است. اخلاق در نزد کانت جنبه غایت مندانه ای را برای انسان قایل می شود و او را تا سرحدّ یکی از مبتکران حقوق بشر پیش میراند؛ ولی خیر و صلاح جامعه را به اساس اخلاقی حکومت هر دولتی میداند و برای دموکراسی رجحان اکثریت را لازم می شمارد. هگل، دولت را مثال اخلاقی می نامد و می گوید: "روح اخلاق است که خود را می شناسد و تا آنجا که میداند عمل میکند." ولی هگل در اخلاق نظری ارزش بیشتر را در کل میداند نه در جز. نتیجه اخلاق انضباط گرایانه را مورد توجه قرار میدهد و قدرت اراده را بسیار می ستاید، ولی طالب اشرافیت جهانی نژاد پرستانه جهانی و تفکیک "انسان های شریف از پست" است.
"بهره جویان" اخلاق خاصی را تبلیغ میکردند. آن امیال و اعمال خوب اند که باعث گسترش خوشبختی همگانی شوند. از این نگاه نظر اخلاق بهره جویانه دموکراتیک می باشد. مارکس را میتوان در زمره بهره جویان به شمار آورد، با این تفاوت که جنبه های نظری و عملی اخلاقی در مکتب فکری وی ویژگی های دیگری دارد. او انسان را عامل اساسی در نبرد زندگی می شناسد. آزادی را در درک ضرورت می بیند. سعادت جامعه را در رهایی از قیود در تسلط ماشین بر انسان و نظام اقتصادی پوسیده میداند و سعادت فرد را صرفاً در سعادت کل جامعه باور میکند.
امروز مسلم شده است که ساخت های اجتماعی در سیستم های اخلاقی اثر مستقیمی دارند و از طریق شناخت دقیق ساخت و عملکرد جامعه میتوان بافت اخلاقی آنرا تحلیل کرد و الگوهای مناسبی برای آن فراهم آورد. در ست به همین دلیل اخلاق در سیاست نظری و عملی نفوذ فراوان دارد و میتوان از این راه اخلاق سیاسی دلخواه را در افراد و گروه های اجتماعی بهره ور ساخت و از آن بهره گرفت.
اخلاق ته تنها در سیاست، بلکه در علوم و دیگر اعمال فردی و اجتماع انسانی نیز میتوان دخالت داشته باشد. به قول معروف "راستی را اگر کتاب نبود، علم جز نقش روی آب نبود".
راستی یک واژه اخلاقی است که با علم توام میگردد و دانشمند را حلیم سازد. اخلاق است که انسان را از جاذبه های کاذب نفس شیطانی نجات میدهد و او را به سوی هدف می کشاند. اهداف انسانی دو تا است؛ یکی کار کردن و دیگری هستی داشتن. کسانی که فاقد اخلاق هستند، دست به آدمم کشی میزنند مانند طالبان در افغانستان که نیستی می آفرینند. برخلاف آنان، هستند کسانی که هستی ساز می باشند و در چارچوب فضایل اخلاقی ازدواج می نمایند و ازدواج باعث تولید نسل و تولید نسل باعث تکامل و تکامل باعث هستی میگردد.
قرق علم اخلاق با روانشناسی این است که روانشناسی انسان را قادر به شناخت یک سلسله نفسانیات می نماید و علم اخلاق این نفسانیات را در جهت خوشبختی و سعادت انسانی به کار می بندد.
***************************************
{*} دکتر محمد جاسمی و دکتر بهرام جاسمی، فرهنگ علوم سیاسی، انتشارات گوتنبرگ، تهران، ۱۳۵۸، ص ۲۹ و ۳۰