دیروز 5 می، دو صدمین سالروز تولد کارل هانریش مارکس(1883 – 1818) فیلسوف، جامعه شناس، اقتصاد دان و مورخ آلمانی بود. او را تاثیر گزار ترین متفکر دو سدۀ اخیر می گویند
که احزاب چپ سیاسی و دولت های چپ سوسیالیستی سدۀ بیستم بر مبنای باورها و تحلیل های او و یا با استفاده از تفکرات او شکل گرفت. اما امروز در حالی که دو قرن بعد سالروز تولد او را بزرگداشت می کنند، تمام دولت ها و یا کم از کم بسیاری از دولت های چپِ بنا یافته بر افکار او که با نام مارکسیزم تعریف می یافتند، فرو پاشیدند. آن جنبش چپ کمونیستی مبتنی بر باور های مارکس و ملهم از تفکرات این فیلسوف آلمانی که در بیشترین سال های سدۀ بیستم، جنبش جهانی پر جذابه و فراگیر بود، از رونق افتاد.
در افغانستان حزب دموکراتیک خلق افغانستان آیدئولوژی خود را آیدئولوژی مارکسیزم می خواند و کودتای ثور 1357 را که به غصب انحصاری قدرت توسط این حزب انجامید، انقلاب پرولتری مبتنی بر مارکسیزم تلقی می کرد.
"به سرزمین مُدل جدید انقلاب پرولتری خوش آمدید!"
این شعار در روزهای نخست حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به زبان انگیسی در پارچه سرخ رنگی درفرودگاه کابل نگاشته شده بود که توجه هر خارجی تازه ورود به خصوص خبرنگاران را جلب میکرد. خبرنگار نشریه "دی سایت" از جمهوری فدرال آلمان کشور زادگاه کارل مارکس از حفیظ الله امین خواست تا: «در باره این مُدل و این که برای که خواهد بود توضیحاتی بدهد. امین در پاسخ گفت: این یک موضوع تیوریتیکی است. به عقیده من انقلاب افغانستان (کودتای ثور1357) مدل جدید انقلاب پرولتری است که قدرت سیاسی را از استثمارگران بدست طبقه کارگر منتقل کردکه در رأس آن حزب طبقه کارگر (حزب دموکراتیک خلق) قرار دارد. قبلاً در یک جامعه فیودالی چنین انقلابی صورت نگرفته است. بنااً این یک مدل جدید انقلاب در جامعه ای که مناسبات فیودالی مسلط بود، میباشد که قدرت راازطبقه استثمارگر به طبقه استثمار شده که دوست ومتحد تمام زحمتکشان میباشد انتقال داد.»
اگر بجای خبرنگارآلمانی، کارل مارکس هموطن خبرنگار که تفکرانقلاب پرولتری رابه عنوان قوانین جبری تکامل جامعه بشری در فرایند مراحل پنجگانه تاریخ تکامل مطرح کرد این پاسخ حفیظ الله امین را می شنید شاید با کتاب ضخیم کپیتالش بر سرِ کاشفِ مودل جدید انقلاب پرولتری می کوبید.
کارل مارکس حتی انقلاب پرولتری را در روسیه پیشبینی نکرده بود؛ چه رسد به افغانستان به حیث یک کشور وجامعه عقب مانده و قبیله ای که طبقه کارگر آن حتی به چند ده هزار نفر نمیرسید.
مارکس روسیه را به عنوان یک کشورعقب مانده و فاقد طبقه بزرگ کارگر میپنداشت و برعکس انقلاب پرولتری را در زادگاه و وطن خودش آلمان و کشور انگلستان بمثابه کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایداری پیش بینی میکرد؛ پیش بینی که تحقق نیافت.
برخی از صاحب نظران مارکسیست پس از انقلاب اکتوبر در روسیه به این باور رسیدند که دیدگاه های لنین و استالین، مارکسیزم را به استراتیژی قبضه قدرت توسط احزاب و گروه های کوچک انقلابی تبدیل کرد. "کارل کائوتسکی" از دانشمندان مارکسیست آلمانی معاصر لنین از انقلاب اکتوبر در روسیه به شدت انتقاد میکرد و آنرا با اندیشه های مارکس در تعارض میدانست. او اظهار داشت که قبضه قدرت توسط یک حزب کوچک حرفه ای مغایر با اصول مارکسیزم است. او در برابر نظر لنین که معتقد به قبضه قدرت توسط یک حزب انقلابی بود استدلال میکرد که یک سازمان مخفی نمی تواند دموکراتیک باشد. "کائوتسکی" رابطه میان سوسیالیزم و دموکراسی را ضروری می پنداشت. از دید او دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند به معنی جنگ طبقاتی باشد. حکومت پرولتاریا به عنوان اکثریت جمعیت کشور از طریق رعایت معیارها و اصول دموکراتیک قابل تحقق است.
صرف نظراز درستی و نادرستی این بحث ها نقطه بسیار روشن این است که کمونیستان حاکم درروسیه پس از انقلاب اکتوبربه همان سیاست توسعه طلبی حاکمان تزارادامه دادندواز مارکسیزم – لنینیزم بمثابه ابزار آیدئولوژیکی و سیاسی در این توسعه طلبی استفاده کردند. حتی آنچه که بنام دیکتاتوری پرولتاریا با استناد به اندیشه و دیدگاه کارل مارکس از سوی کمونیزم روسی و بسیاری از کمونیستان حاکم در اقصی نقاط جهان انجام یافت در تناقض با تحلیل های این فیلسوف منتقد نظام سرمایه داری بود که گفت:
"کارگران جهان متحد شوید!"
البته بسیاری ازاندیشه ها وپیشبینی های کارل مارکس از یکطرف به واقعیت نپیوست و از جانب دیگر برخی ازتفکرات و باورهای او چون" دیکتاتوری پرولتاریا از زاویه آزادی و دموکراسی مدرن امروزمورد تردید قرارمی گیرد.
پس از مارکس و لنین، نظریه پردازان، سیاستمداران و دانشمندان فلسفه و مکتب مارکسیزم با دیدگاه نو وانتقادی ازمارکسیزم وارد میدان شدند. دیدگاه ها ومکتب های جدید در مورد افکار فلسفی واجتماعی مارکس شکل گرفت. مهمترین اینها مکتب انتقادی فرانکفورت ونیو مارکسیست های این مکتب بودند. افرادی چون: "هورکهایمر"، "آدورنو"، "مارکوزه"و"یورگن هابرماس"از چهره های شاخص این مکتب اند.