پرخاشگری دینی- در گستره ای امپراتوری اعراب -

بخش اول

۱. پیش گفتار: تفکر  "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت"
اینکه از مدت ها به این سو "پرخاشگری دینی"، به ویژه در "جهان اسلام" بیداد میکند، معضل است که بایست آنرا از  یک سو در پیوند نزدیک با روند "جهانی شدن لیبرال" بررسی کرد

 

نظر گذرای تاریخی بر فراز و نشیب امپراتوری عرب
- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –

۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت"
۲.  اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان
۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی  اعراب بادیه نشین
۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام  در واحه ای بزرگ حجاز
۵. هجرت پیامبر  اسلام، ساختار  "دولت-شهر مدینه"
- نطفه بندی امپراتوری عرب -
۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری اعراب
۷. "غارت و باج گیری"، زیرساخت گسترش "حاکمیت الهی مدینه"
۸. فتی شیسم پردهٔ مهبل، تبعیض جندر
۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر 
۱۰.  معضل جانشینی پیامبر اسلام: جدال زعامت  بین "مهاجرین و انصار" 
۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام ارثی "اشرافیت قریش"  - دمشق محور –
۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون قبیله قریش -بغداد محور-
۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "خستگی تاریخی"،  فرقه گرایی و  فساد
۱۴. امپراتوری اسلام در تصادم تضاد های درونی و تهدیدات خارجی
۱۵. عوامل تاثیر گذار ناشی از  فرو پاشی امپراتوری عثمانی
۱۶. روند مسخ شده فورماسیون "دولت-ملت" در جهان عرب
۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوانی تا مدرسه دیوبندی
۱۸. روند چند بعدی در جهان عرب به سوی تراژیدی تاریخی
۱۹. بهار عربی: از یک جرقه آتش بر می خیزد
۲۰. پس گفتار: تیوکراسی در رویارویی دموکراسی
۲۱. رویکردها

بخش اول

۱. پیش گفتار: تفکر  "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت"
اینکه از مدت ها به این سو "پرخاشگری دینی"، به ویژه در "جهان اسلام" بیداد میکند، معضل است که بایست آنرا از  یک سو در پیوند نزدیک با روند "جهانی شدن لیبرال" بررسی کرد، که با ساختار "دولت-ملت" در تضاد بنیادی قرار داشته و منجر به تفاوت های سرسام آور اقتصادی و بی عدالتی های چشمگیر اجتماعی به سطح جهانی گردیده است. از سوی دیگر چون آرمان گرایی تاریخی و آیین  عقیدتی امپراتوری اعراب بنام اسلام در واکنش بر اصل "جهانی شدن شیوه تولید سرمایه داری" و پدیده های رو بنایی ناشی از آن   عجین گردیده است، پس ایجاب میکند تا در حد توان  زوایای گوناگون پرخاشگری دینی به مثابه یک اصل تاریخی و عقیدتی مورد ارزیابی انتقادی قرار گیرند.
از آن جایی که امروز ۱۹۳ کشور جهان با مرزهای کم و بیش جغرافیایی، نهاد های ویژه ملی، بیرق ها و حتی سرود های ملی به مثابه "دولت های مستقل" از عضویت سازمان ملل متحد برخوردار می باشند، در نگاه نخست بازگوکننده این واقعیت سیاسی است که دست کم از نگاه حقوق بین الملل – de jure - "دولت های ملی" یک اصل پذیرفته شده در روابط بین المللی است. ولی واقعیت روابط این "دولت های ملی" – de facto – بیانگر این اصل است که ساختار نظام جهان امروز منجر به آن گردیده است که گستره جولانگاه سیاسی-اقتصادی کشور های پیرامونی محدود بوده و از سیاست ها، استراتژی ها و آرمان های کشور های خودمدار کلاسیک و خودمدار نوظهور – در همسویی با کشور های متحد منطقه ای آنها - سخت تاثیر پذیر می باشند. اگر بتاریخ تمدن بشر یک نظر گذرا انداخته شود، بزودی روشن میگردد که "تشکل های امپراتوری" از گذشته های چندین هزار ساله و در تمام قاره های جهان برخوردار بوده، در حالی که ساختار "دولت های ملی" – از نگاه نظری و  با استناد به پیمان صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ - یک تاریخ چند صد ساله بیشتر نداشته و در عمل، تازه با تاسیس "سازمان ملل متحد" در سال ۱۹۴۵ در روابط بین المللی "مجلس نشین" گردیده است. اما "تفکر امپراتوری" معاصر، اگر از یک سو در چارچوب "آرمان گرایی تاریخی" افاده میگردد، از سوی دیگر – در رابطه با جهانی شدن – ناشی میگردد از  نیازمندی گسترش شیوه تولید سرمایه داری، آن هم به نوع فراملی و فرا قاره ای. این پدیده خود بیانگر تضاد بین "روند جهانی شدن" و ساختار "دولت-ملی" تسجیل شده در منشور سازمان ملل متحد تلقی میگردد.
 اما کشور های اسلامی – افزون بر این تضاد ساختاری جهانی – به نوبت خود در هاله ای تضاد "عقیدتی" ناشی از تفکر "جهان وطنی اسلام" که گویا اسلام مرز نمی شناسد، قرار گرفته و با ساختار "دولت های ملی"، به ویژه با افاده مصطلحات "امت و شهروند" دست به گریبان می باشند. برخلاف ساختار "دولت های ملی" در غرب، دولت های ملی در جهان اسلام، به ویژه در سرزمین های عرب، فرآورده یک روند درازمدت تاریخی و ناشی از همگون سازی روابط تولیدی نبوده، بلکه این ساختار – پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی – نظر به ملاحظات سیاسی و استراتژی قدرت های نوظهور امپریال در یک روند داد و ستد با نخبگان سیاسی-نظامی بومی بر جهان عرب تحمیل گردیده است. از این نگاه بنیاد گرایان دینی به این ساختار سیاسی تحمیل شده به مثابه "راه حل وارداتی" دیده که با موازین امپراتوری اسلام که در آن عوض "ملت های مختلف" یک "امت واحد اسلام" موضوع بحث می باشد، در تضاد بنیادی قرار دارد. اضافه بر آن بحران "دولت های ملی سکولار" در جهان عرب به نوبت خویش به مثابه علت دلیل دیگر برای عدم توجیه ساختار "دولت-ملت" و به نفع ادعای "امپراتوری اسلام" تلقی میگردد.  
"ساختار امپراتوری" – طوری که تذکر رفت – از هزار ها سال به این سو ذهنیت حاکم "جهان کشایان" خوانده شده که در راستای گسترش و استحکام قدرت فرا منطقه ای عمل کرده، و از این نگاه "امپراتوری" تشکیلات پهنه ور دولتی را در بر میگیرد که از بدو امر – آراسته با یک ایدولوژی سلطه گرایی - در جهت گسترش قدرت به شکل تعرضی عمل کرده تا دامنه و زیرساخت سلطه گرایی یک نیروی مشخص در یک حوزه وسیع آماده گردیده و از استحکام برخوردار گردد. پیوند های سیاسی و بهره کشی مرکز قدرت امپراتوری با قلمرو های پیرامونی "سست و آسیب پذیر" بوده  و استوار بر اصل "وصایت سیاسی" شکل میگیرند. از این جهت ساختار امپراتوری – با وجود اصل خشونت و تعرض – هیرارشی و شیوه زیست سرزمین های تحت سلطه را به نفع "قدرت مرکزی" متأثر ساخته، و لی شرط نیست که آنرا مضمحل سازد؛ از همین جهت این نوع حکمرانی – از نگاه روابط فرمانروا و فرمانبر- منجر به یک نوع "بیگانگی سیاسی" گردیده که گویا قدرت مرکزی از طریق "میانجی ها و حامی های سیاسی" تمثیل میگردد.  بر خلاف، "دولت ملی" بر اصل واقعی و یا توهمی هم سانی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی  – یک ملت، یک سرزمین و یک حکومت – استوار می باشد. ولی نظر به انکشاف واقعی روابط بین المللی، ما امروز شاهد این اصل هستیم که ساختار "دولت ملی" نظر به بحران های حاکم درون مرزی و تنش های بیرون مرزی، هنوز هم به مثابه "پادزهر" در مقابل اندیشه "امپراتوری" از قوام کافی برخوردار نگردیده است. در گفتمان روابط "دولت-ملت" با ساختار های امپراتوری معاصر،  نخست از همه بایست بر این امر صحه گذاشت که این روابط دارای ابعاد سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی میباشند. در این برهه ای تاریخ، ایالات متحده امریکا -  نظر به تأثیر گذاری گسترده بر کشورهای دیگر جهان - اگر از یک سو در بین کشور های خودمدار کلاسیک نقش بحث انگیز هژمون را بازی میکند، از سوی دیگر در سطح گسترده در مدارهای مختلف روابط "امپراتوری" برقرار کرده که خود در هسته آن جا گرفته است و تلاش میکند تا  سلطه بلامنازع واشنگتن در همه ساحات پیاده گردد. در روند "جهانی شدن استوار بر اندیشه نو لیبرالیسم" و گذار آن به "جهانی شدن پسا امریکا"،  واشنگتن ‌ـ‌ به ‌ویژه نظر به تأثیر گذاری نیروهای محافظه ‌کاران نو در آن کشور ‌ـ‌ به این باور تکیه زد که "سرنوشت" کشورهای دیگر را بایست از همین طریق روابط امپراتوری و به شکل یک قطبی تعیین کند. ولی این تلاش ایالات متحده امریکا – از جمله نظر به تاثیر گذاری روز افزون کشور های نوظهور خود مدار – نقش امپریال تک قطبی ایالات متحده امریکا را تحت پرسش برده و جهان را به سوی "چند قطبی شدن" میکشاند.
با در نظر داشت گفتمان "روابط امپراتوری" از یک سو و تفکر "رستاخیر عظمت امپراتوری های اعراب" از سوی دیگر، پرخاش گری دینی با قرائت آیین سلفی-وهایی، "نظام الهی"  به تعبیر خود ش را به مثابه "بدیل" در مقابل "جهانی شدن نو لیبرالیسم" پیشکش کرده و با پیروی از یک استراتژی دو بعدی "خشونت و دعوت" عمل میکند؛ تفکر "امپراتوری اسلام" با قرائت دینی پرخاش گران، اصلی است که "جهانی شدن لیبرال" را با تمام پیامد های سیاسی-اقتصادی و فرهنگی آن به چالش میکشاند. استوار بر عقاید پیش کسوتان بنیاد گرایی دینی و در پیوند تاریخی با آرمان گرایی امپراتوری اسلامی، نسخه حکم روایی اسلامی که گویا جهان شمول می باشد، با نظرات "جهانی شدن" نظام سرمایه داری در رقابت قرار گرفته و تلاش دارد تا از طریق قیام سیاسی-نظامی سلطه ای بلا منازعه اسلامی را، آن هم فرا تر از جهان اسلام پیاده کند. پرخاش گران دینی باز هم با یادهانی از جنگ های صلیبی که در آن اسلام و مسیحیت در کارزار سیاسی و کشتار گاه نظامی در تقابل قرار داشتند، به سادگی به این پرسش تاریخی پاسخ عوام فریبانه داد و ادعا میکنند که "جهان صلیبیون" را میتوان با نیروی "جهاد" و "حکمت الهی"  شکست داد. اگر نیروهای تصلبی "القاعده و دولت اسلامی" – و شاخه های منطقه ای آنها از قبیل گروه طالب و یا الشباب -  از طریق "تکفیر" دست به کشتار، آتش سوزی  و خونریزی مسلمانان غیر سلفی-وهابی میزنند، استراتژی ملک سلمان، پادشاه عربستان از طریق "دعوت" و "نفوذ خزنده" در جهت تاثیر گذاری و تشکیل روابط "امپراتوری ریاض محور"  عمل میکند؛ البته در صورت عدم کارایی این استراتژی، ریاض از مداخلات نظامی و دیپلماتیک نیز اباء نمی ورزد. در این مورد مداخلات نظامی ریاض در بحرین و یمن و یا قطع روابط سیاسی با قطر خود نمونه های گویای این امر خوانده می شوند. برای لحظه ای – اگر دردناک هم باشد – تصور کنید، که در جهان در کل و یا در "جهان اسلام" چه افتضاح سیاسی و ظلمت  اجتماعی حاکم خواهد بود، اگر تمامیت گرایان دینی از قماش این چهره های معلوم الحال حکم روایی کنند: ابوبکر البغدادی، خلیفه گروه هراس افکنان "دولت اسلامی"، ملک سلمان، پادشاه عربستان سعودی و یا پسرش محمد بن سلمان، این قاتلین هزار ها تن طفل بی گناه و زن های بی پناه یمنی و یا الظواهری، رهبر بی امان گروه هراس افکن القاعده و یا هیبت الله آخوند زاده، امیر گروه تصلبی و تکفیری "طالبان".
 البته، همان طوری که غلبه بر ساختار های "دولت-ملت" از طریق پویایی شیوه تولید سرمایه داری با محدودیت های ساختاری بر میخورد، جولانگاه نوستالژی پرخاش گران دینی،  در این ردیف استراتژی  "امپراتوری ریاض محور" نیز با عوامل بازدارنده ناشی از روند "سکولاریسم و اندیشه پروری"، حتی در خود  جوامع اسلامی در جهت کثرت گرایی سیاسی مواجه دیده می شود.
غرض ارزیابی این پیوند پیچیده در این جستار، نخست نگاه گذرای بر زیرساخت فکری و روند تاریخی امپراتوری اعراب انداخته، تا بتوان تداوم و تفاوت تلاش های امروزی پرخاشگری دینی، به ویژه  خاصه پوشان ریاض را با  گذشته های امپراتوری عربی، که نویسنده آنرا  "دمشق محور و بغداد محور" میخواند، بخوبی روشن ساخت. ولی برای بررسی عوامل ظهور، رکود و نزول امپراتوری اعراب نخست ایجاب میکند تا نظر گذرای بر امپراتوری های ساسانی و بیزانس انداخته شود، که در سده ای ظهور اسلام  - در قرن ششم عیسوی و قبل از آن - قبایل بادیه نشین عرب را از دو طرف در محاصره گسترده ای "تمدن های امپراتوری" خویش کشانده بودند. در اخیر از همین طریق ممکن میگردد تا ریشه های تاریخی و عقیدتی پرخاشگری دینی را با جزییات آن، آن هم  در رابطه تنگاتنگ با ساختار "دولت های اقتدار گرای دینی و سکولار" معاصر دقیق ارزیابی کرد. البته – به نظر نویسنده – ایجاب میکند که در پی این همه "جر و بحث" در اخیر به مثابه گذرگاه سیاسی بر گفتمان "تیوکراسی و دموکراسی" در پرتو "آزادگی و رفاه همگانی" نکات چند پیشکش کرد.