جهان به دست کیست؟

نوام چامسکی، متفکر شهیر امریکایی، به تاریخ 30 ماه اوکتوبر امسال مهمان انستیتوت آلمانی –  امریکایی در شهر هایدلبرگ بود. او کتاب جدید اش تحت عنوان: جهان به دست کیست؟

جهان به دست کیست؟
نادر نورزائی
هایدلبرگ، نوامبر 2016
مقدمه
نوام چامسکی، متفکر شهیر امریکایی، به تاریخ 30 ماه اوکتوبر امسال مهمان انستیتوت آلمانی –  امریکایی در شهر هایدلبرگ بود. او کتاب جدید اش تحت عنوان: جهان به دست کیست؟ را معرفی نمود و مبنی بر آن سخنرانی در تالار بزرگ شهر داشت. این کتاب را من خریدم و خواندم. کتاب در 23 فصل و 412 صفحه به زبان انگلیسی چاپ شده است که همزمان هم به زبان آلمانی ترجمه شده است. به احتمال قوی به زبان های دیگر اروپایی هم یا ترجمه شده ویا خواهد شد. در این نوشته کوشش می کنم مسائل کلیدی را به شکل چکیده ارائه کنم. در این چکیده مسائل زیادی درنظر گرفته نشده اند مانند  مسئله ای اسرائیل وفلسطین، چالش های تغییرات اقلیمی و محیط زیست، خطر نابودی بشریت در استفاده از سلاح های اتمی، که جهان چندین بار در معرض آن قرارداشته واگرهشیاری وشهامت ماموران پائین رتبۀ روسی وامریکایی نمی بود ما امروز نبودیم که درباره اش بنویسیم و جزئیاتی از مسائل دیگری که با جنایات ایالات متحده در سراسر جهان سر وکار دارند.
چامسکی متولد سال 1928 در فلادلفیای ایالات متحده است. وی یکی از متفکرین کم نظیر جهان امروزی است. تا زمان بازنشستگی خویش استاد زبان شناسی و فلسفه در انستیتوت تخنیکی ماساچوست بود. او یکی از بنیان گذاران زبان شناسی نوین است و کسی که نوشته هایش باعث ظهور رشتۀ نوینی در روانشناسی شد: روانشناسی شناخت. نقد مهم اش از رفتار گرایی به افول رفتار گرایی در روانشناسی کمک نمود. کار هایش در بخش سیستم های صوری به ویژه زبان های صوری از اهمیت شایان برخورداراست. سلسله مراتب چامسکی در علم انفورماتیک به ویژه بخش کمپایلر ها (ترجمان زبان سطح بالای کامپیوتری به زبان سطح  پائین، ماشین یا سخت افزار) از اهمیت برخوردار است. رشتۀ روانشناسی زبان مدیون کار های علمی وی است. نویسنده در سال 1974 زمانیکه محصل روانشناسی بودم با کار های علمی چامسکی آشنا شدم و نقد وی از بی اف اسکنر، رواشناس رفتار گرای شهیر امریکایی مرا شیفتۀ این فرزانه کرد. با کار ها و آثار سیاسی و مبارزات ضد امپریالستی وی بعداً آشنا شدم که بیشتر باعث شیفتگی من به این روشنفکر واقعی وفرزانه شد، کسی که هیچ وقت سر تعظیم به مقابل قدرت پائین نیاورده است. چامسکی بیش از 100 اثر دارد و ریچارد نیکسون رئیس جمهور متقلب و بی آبروشده وی را در لیست دشمنان خویش قرار داده بود.
مسئولیت روشنفکران
چامسکی در شروع کتاب از مسئولیت روشنفکران سخن به میان می آورد. او دو نوع روشنفکر را ازهم متمایز می کند. اول روشنفکرانی اند که می توان آنهارا "روشنفکران متعهد به ارزش ها" نامید.  این روشنفکران وکیل های مصممِ عدالت اند که به مقابل قدرتمندان با صداقت اخلاقی عرض اندام می کنند. این روشنفکران نهاد ها، آئین ها و حاکمان را مورد سئوال قرار می دهند. دستۀ دوم از روشنفکران را می توان "روشنفکران تکنوکرات" نامید. اینها "متفکرین با مسئولیت" اند که در چوکات نهاد های جا افتاده از سیاست های "واقع بینانه" و سازنده حمایت می کنند و کوشش دارند که تربیت جوانان در راستای درست هدایت شود.
تمایز بین دو نوع روشنفکر به ما دستگاه مختصاتی را ارائه می کند که بوسیلۀ آن می توانیم "مسئولیت روشنفکر" را تعیین کنیم. مسئولیت روشنفکران را می توانیم درچوکات اخلاقی درک کنیم که درآن آنها امتیازات و مقام خود را برای آزادی، عدالت، انسانیت، صلح و غیره به کار می برند ویا مربوط به نقش آنها به حیث "روشنفکران تکنوکرات" توجه کنیم، یعنی انتظار از آنها این است که به نخبگان حاکم و نهاد های جا افتاده احترام نمایند ودر خدمت آنها قرار گیرند. از آنجائیکه قدرت همیشه حاکم است، نوع دوم روشنفکران در جوامع به حیث "روشنفکران مسئول" شناخته می شوند و روشنفکران نوع اول تحقیر و طرد می شوند، البته درکشور خودی. در کشورهای مخاصم این تمایز ذکر شده بین روشنفکران حفظ می شود البته همراه با جا بجایی ارزش ها. بطور مثال ایالات متحده در روشنفکران متعهد به ارزشها در شوری سابق، مخالفان آبرومند را می دید و دربرابر آن به کمیسار ها و اعضای بلند پایۀ حزب کمونیست _ روشنفکران تکنوکرات وسیاسی _ به دیدۀ تحقیر می نگریست. بدینصورت قدرت ها مقام مفتخر مخالف را به شکل سلیقه ای بکار می برند. مثال برازنده نیلسون ماندیلا است که در سال 2008 ازلیست رسمی تروریستان وزارت خارجۀ ایالات متحده بیرون شد. بیست سال قبل از او در یک راپور پنتگان به حیث رهبر جانی وخطرناک یک گروه تروریستی جهانی یاد شده بود!  برای چامسکی، روشنفکر نوع اول است که کلیدی است.  این نوع روشنفکر نه تنها در راه آزادی، عدالت، صلح و انسانیت مبارزه می نماید و تخطی های دیگران را وانمود می نماید، بلکه مهمتر از آن جنایاتی را که خودش شامل آنها است را نیز به بحث می گیرد: جنایاتی که اگر می خواستیم می توانستیم یا آنهارا محدود کنیم ویا به آنها خاتمه دهیم.
یکی از نا متغیر های تاریخی این است که روشنفکران همنوا با نظام، آنهائی که اصول رسمی نظام را حمایت می نمایند، جنایات رسمی را نا دیده می گیرند ویا توجیه می کنند، درجوامع خود محترم اند و ازامتیازاتی برخوردار می شوند. در حالیکه روشنفکران متعهد به ارزش ها به نوعی مجازات می شوند. این روش را می توانیم تا یونان باستان تعقیب کنیم که در آن سقراط به اتهام اینکه جوانان را گمراه می کند جام شکران می نوشد.
مسئولیت روشنفکران را می توانیم به چند مفهوم کلیدی خلاصه کنیم: روشنفکران معمولاً ازامتیازاتی درجوامع برخوردار اند. امتیازات برای دارنده گان شان فرصت ها را مهیا می کنند. کسی که ازامتایزاتی برخوردار است مسئولیت هم دارد. بدینصورت این هر فرد است که باید انتخاب نماید.
چامسکی مثال های زیادی از جنایات ایالات متحده در برابر روشنفکران متعهد در امریکای لاتین، افریقا و در مقابل سرخ پوستان امریکا می آورد که شرح همه از چوکات این نوشته بیرون است.
دست نا مرئی قدرت
جنبش دیموکراتیک بهار عرب نشانۀ ایثار، شهامت و تعهد ده ها هزار انسان آزاده بود که همزمان با مظاهرات ده هزاری امریکایی ها در ویسکانسن و مدیسون بود. درجهان امروزی هردو جنبش نتایج خود را خواهد داشت. یکی در افول مراکز صنعتی در یکی از قوی ترین کشور ها درتاریخ جهان ودیگری در منطقه ای که ایزنهاور از آن به عنوان "مهمترین منطقۀ استراتیژیک" نام برده بود. با وجود تغییراتی که بوقوع پیوسته، امریکا هنوز به این باور است که کشوری که منابع انرژی خاور میانه را کنترول کند، جهان را بدست خواهد داشت. برعکس، ازدست دادن این منطقه به معنی ازدست دادن تسلط امریکا بعد از جنگ جهانی دوم خواهد بود.
پلان ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم این بوده تا منطقۀ وسیعی "Grand Area" را که شامل نیمکرۀ باختری، شرق دور، بقایای امپراطوری انگلیس با خاور میانه را در تسلط خویش داشته باشد. این منطقه بعد از استالینگراد و موفقیت ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم، به بخشی از اورآسیا نیز گشترش داده شد، به ویژه بخش صنعتی غرب اروپا. دراین ساحه، ایالات متحده باید با استفاده از " قدرت بالای نظامی و اقتصادی" خویش "قدرت بلا منازع" اش را حفظ نماید همزمان با تحدید خود مختاری کشورهای این منطقه اگر مغایر با پلان های امریکا باشد.
بنا بر اصل (دکترین) منطقۀ وسیع، ایالات متحده به خود حق می دهد تا در صورت لزوم مداخلۀ نظامی نماید. این موضوع را اداره کلینتون به وضوع مطرح نمود که ایالات متحده حق خود میداند که " دسترسی بدون قید را به بازارهای کلیدی، منابع انرژی و منابع استراتیژیک" داشته باشد.
مبنی بر همین اصل بود که تجاوز به عراق صورت گرفت، وقتی واضح شد که ایالات متحده نمی تواند اراده اش را بر عراق تحمیل نماید. دلیل تراشی ها و توجیه های ایالات متحده برای حمله به عراق برای فریب جهان بود تا از اصل انگیزه اش توجه جهانیان را عطف نماید.
گرچه بهار عربی در مصر و تونیس دست آورد های دیموکراتیک داشت ولی نظام های این کشور ها تغییر نام دادند و هدفِ تعویض نخبه گان حاکم و نظام هنوز محقَق نشده است. در پهلوی عوامل داخلی مانع دیموکراتی، موانع خارجی از اهمیت برخوردار اند.
ایالات متحده و هم پیمانان اش هر کوششی را به خرج داده اند تا نگذارند دیموکراسی واقعی در کشور های عرب ریشه دواند. نظر سنجی ها در کشور های عرب حاکی از آن اند که اعراب ایالات متحده و اسرائیل را مهمترین تهدید برای شان می دانند. مصریان 90 درصد و اعراب در منطقه 75 درصد به این نظر اند. اگر رای عمومی سیاست را تعیین کند، ایالات متحده همراه با متحدان شان از منطقۀ عرب نشین رانده خواهند شد.
به باور تاریخ دانان اقتصادی، ایالات متحده و مصر هردو در قرن نوزدهم در موقعیتی بودند که می توانستند به رشد سریع اقتصادی دست یابند. هر دوکشور زراعت شکوفا داشتند ودرپهلوی تولیدات دیگر، پنبه تولید می نمودند که تسریع کنندۀ انقلاب صنعتی درآن زمان بود. با وجود این، ایالات متحده به نیروی کار بردگان و فتح و ویرانی تکیه می نمود. نتیجه اش را امروز در مناطق حفاظت شدۀ سرخ پوستان وزندان های امریکا مشاهده می کنیم که پر از گروه هایی اند که قربانی صنعت زدائی شده اند. فرق اساسی بین دوکشور این بود که ایالات متحده استقلال داشت و می توانست رهنمود های آدام سمیت را نادیده گیرد که در آن زمان برای کشورهای پسا استعماری توصیه می نمود: تولید و صادر کردن تولیدات اولیه و وارد نمودن تولیدات صنعت پیشرفتۀ انگلستان و اباء ورزیدن از انحصار اموال مهم مانند پنبه. به باور آدام سمیت، هر راه دیگری نتیجه اش " تولیدات سالانه را عوض بلند بردن پائین خواهد آورد و رشد به سوی رفاه واقعی را خواهد بست"
زمانیکه کشورهای مستعمره استقلال خودرا بدست آوردند، کوشش نمودند توصیه های آدام سمیت را نادیده بگیرند و روش انگلیس را به پیش گیرند، یعنی: رشد مستقل و هدایت شده توسط دولت که شامل تعرفه های بلند گمرکی برای حفظ صنعت خودی به مقابل صادرات از انگلستان (اول این روش شامل منسوجات بود وبعد به صنایع فولاد و غیره تعمیم داده شد). چنانچه جمهوری مستقل شده از نگلیس (ایالات متحده) کوشش نمود که انحصار پنبه را بدست آورد برای اینکه " همۀ ملت ها به پای ما افتاده باشند، به ویژه دشمن انگلیس ما" طوری که رئیس جمهور اندرو جکسن (1829 – 1837) بعد از اینکه تکزاس ونیمی از مکسیکو را فتح نمود، اعلان کرد.
به خاطر تسلطِ انگلستان، مصر نتوانست سیاست شبیه ایالات متحده را پیش برد. لارد پالمرستن، وزیر خارجه وبعد صدر اعظم انگلستان (1859 – 1865) اعلان نمود که نباید " به خاطر اندیشۀ مساوات (به مقابل مصر) ازتعقیب اهداف والای حفظ وهژمونی انگلستان دست برداریم."  از "وحشی بی دانش" محمد علی پاشا، حاکم مصر که می خواست راه مستقلی را برای مصر درپیش گیرد،تنفر داشت و نیروی دریایی وقدرت مالی انگلستان را به رخ اش می کشید.
زمانیکه بعد از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده نقش هژمون را از انگلستان به ارث برد، همان سیاست انگلیسی را به مقابل مصر به پیش گرفت. آنها از مصر می خواستند تا قواعد مرسوم را مراعات کند، درحالیکه خود به آنها توجهی نداشتند وبرای پنبۀ مصر تعرفه های بلند گمرکی تعیین نمودند.


"تهدید" ایران و چین
هنوز اصل منطقۀ وسیع  سناریوی برخورد به بحران ها وتقابل هارا تعیین می کند. سیاست مداران غربی همیشه خطر ایران را برا ی نظم جهانی برجسته می کنند و سیاست خارجی ایالات متحده بر آن تمرکز دارد واروپا هم دنباله رو است. سالها پیش مارتین ون کریفلد، تاریخ دان نظامی اسرائیلی چنین نوشت " جهان شاهد بود که امریکا چگونه بدون هیچ دلیل – طوریکه معلوم شد – به عراق حمله نمود. اگر ایرانی ها کوشش نمی کردند که اسلحۀ اتمی تولید کنند، دیوانه بودند" به ویژه وقتی برخلاف منشور ملل متحد همیشه تهدید به حمله می شدند. ایالات متحد واروپا درپی آن اند که ایران را مجازات کنند به دلیل اینکه ثبات را به مخاطره انداخته است، یعنی از فرمان برداری از توقعات ایالات متحده سرپیجی نموده است. درحالیکه کشورهای غیر متعهد حق ایران برای غنی سازی را به رسمیت شناخته اند و ترکیه، کشوری هم پیمان ایالات متحده و برازیل بر ضد درخواست تحریم امریکا در شورای امنیت رای داده اند. درسال 2003 ایالات متحده از ترکیه سخت انتقاد نمود برای اینکه از شرکت درحمله به عراق خودداری نمود و از رای 95 درصد مردم اش پیروی نمود که مخالف شامل شدن کشور شان درجنگ عراق بودند. درحالیکه ایالات متحده، گرچه با انزجار، نا فرمانی ترکیه را قبول می کند، درمورد چین این موضوع شکل دیگری دارد.
چرا سعودی ها و اسرائیل آنقدر از خطر ایران سخن پراکنی می کنند؟ این خطر به هیچ صورت نظامی نمی تواند باشد. سالها قبل سازمان های اطلاعاتی گزارش دادند که ایران با مقایسه به کشورهای منطقه مصارف کم نظامی دارد و استراتیژی نظامی اش دفاعی است. همچنان این سازمان ها برنامۀ اتمی ایران را برای گذینۀ انتخاب جنگ افزارهای اتمی معرفی کردند که هدف بازدارنده دارد نه تهاجمی. راپور کامل مطالعات استراتیژیک و بین المللی نشان می دهد که کشور های خلیج از برتری چشم گیر در مصارف نظامی و دسترسی به پیشرفته ترین جنگ افزارهارا به مقابل ایران برخور دارند. مصارف نظامی ایران بخش کوچکی از مصارف سعودی هاست. کشورهای همکاری خلیح هشت برابر ایران مصارف نظامی دارند.
مطبوعات غربی اشاره به این دارند که به اثر تحریم ها، سرمایه گذاران چینی و معامله گران بازار سهام شان، در حال حاضر خلایی که به اثر کنار رفتن کشورهای دیگر، به ویژه اروپا  به وجود آمده را درایران پر می کنند. و همچنین اشاره به این است که چین بخش انرژی اش را در ایران توسعه می دهد.
ایالات متحده ازچین می خواهد که از قواعد شناخته شدۀ "جامعۀ جهانی" یعنی امریکا و متحدان اش پیروی کند، اگر می خواهد عضو مسئول در روابط بین الملل باشد!
ازطرفی از توسعۀ نظامی چین اخطارداده می شود. دریک راپور اخیر پنتگان آمده است که چین بودجۀ نظامی اش را در سطح "یک پنجُم مصارفی که پنتگان برای تمهیدات و اجرای جنگ درعراق وافغانستان کرده است،رشد داده است" که بخش کوچکی از بودجۀ نظامی امریکااست.
وقتی چین کشتی های جنگی را در آب های بین المللی در ساحل اوکیناوا می فرستد، امریکا جیغ وداد می زند درحالیکه بر خلاف میل باشندگان این جزیره، ایالات متحده پایگاه نظامی بزرگی در آنجا دارد.
باوجودیکه اصل منطقۀ وسیع هنوز مطرح است، ولی قدرت تحمیل اش کم شده است. بعد از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده در اوج قدرت خود بود و نیمی از ثروت جهان را بدست داشت. درجریان بازسازی اقتصاد های ویران شده و رشد کشور های در حال توسعه، این رابطه تغییر نمود. در شروع سالهای هفتاد میلادی ثروت ایالات متحده به 25 % از ثروت جهانی افت کرده بود. درسالهای هفتاد تغییرات اقتصادی (صادرات و مالی سازی) درمرکز توجه قرارگرفتند وهمراه با عوامل دیگر باعث تمرکز سرمایه به ویژه بدست 1% قشر بالای جامعه شد (رئیسان شرکت های بزرگ، مدیران صندوق های تأمینی  –  هج فاند – ها).  تمرکز سرمایه قدرت سیاسی این قشر را بالا برد و دولت هم به نفع آنان سیاست مالیاتی را عیار ساخت و مقررات زدائی را توسعه داد. همزمان مصارف مبارزات انتخاباتی بالا رفت و هرچه بیشتر احزاب وابسته به سرمایۀ مالی شدند، حزب جمهوری خواه به هر صورت که حزب دیموکرات هم به جائی رسید که قبلاً جمهوری خواهان قرارداشتند. انتخابات ایالات متحده به یک نوع دلقک بازی تبدیل شده است که بوسیلۀ صنعت تبلیغاتی مدیریت می شود. انتخابات سال 2012 بیش از دو میلیارد دالر خرج برداشت و پیش بینی می شود که مصارف انتخابات سال 2016 دو چند سال 2012 شود.
درحالیکه ثروت بدست 1% متمرکز شد، درآمد واقعی مردم پائین رفت. مردم مجبور اند بیشتر کار کنند، قرض دار شوند و با تورم کنار آیند که به طور منظم با بحران های مالی ثروت شان نابود می شود. از زمان رانلد ریگن، هر بحران شدید تر از بحران قبلی بوده است. هرزمان نظام مالی فرومی پاشد، دولت به کمک سرمایه های بزرگ می آید و مالیات دهندگان مصارف بحران نظام را می پردازند. بانک گلد من سکس، بزرگترین عامل بحران مالی حالا ثروت بیشر دارد تا قبل از بحران. این شرکت بدون عذاب وجدان برای سال 2010 انعام هایی به ارزش 17 و نیم میلیارد دالر برای مدیران کارکنان اش اعلان نمود. درحالیکه برای سرپوشی به این حقایق، پروپاگند ها کارمندان دولت را با معاش های کلان و مادران سیاه پوست را که لیموزین های شان آنهارا به ادارۀ خدمات اجتماعی می برند را مقصر می دانند!
یکی دیگر از مقصران مهاجران شمرده می شوند. درطول تاریخ ایالات متحده به ویژه در زمان بحران های اقتصادی، تبلیغ می شود که سفید پوستان به زودی به اقلیت تبدیل می شوند. این مهاجران چه کسانی اند؟ مردم مایا از گواتیمالا که به وسیله آدم کشان رانلد ریگن در آن کشور تلفات سنگینی را متحمل شدند. دیگران مکسیکوئی هایی اند که قربانی سیاست کلینتون (نفتا)، قرارداد تجارت آزاد شمال امریکا، شده اند: یکی از کمترین قرارداد های دولتی که باعث ضرر کارگران درهر سه کشور شده است.
تحولات دراروپا شبیه پیش رفته است. کشور های اروپائی مانند ایتالیا، فرانسه از ورود مهاجران نگران اند. فرانسه که همیشه حامی دیکتاتوران خشن در افریقا بوده است به قول سرکوزی "با سیلی از مهاجران" روبروست. کشور بلجیم جایزۀ اول را دراین راستا خواهد گرفت.  خیزش احزاب فاشیستی در بخش های بزرگی از اروپا یک پدیده ای ترسناک است. مردم روما که مانند یهودان در تاریخ نه چندان دور اروپا درستم قرارداشتند و تلفات زیادی دادند، امروز در کشورهای اروپایی با تبعیض خش روبرو اند. احزاب فاشیستی در هنگری، اطریش، انگلستان رای دو رقمی می برند.
نگاهی به کنگرۀ ایالات متحده هم به جا خواهد بود.  اعضای این کنگره وابسته به کمک های مالی و تبلیغات اند. تقریباً همۀ جمهوری خواهان تغییرات اقلیمی را رد می کنند. بد تر ازهمه که بسیار مذهبی اند. مثال اش رئیس کمیتۀ مسائل محیط زیست است که می گوید: گرم شدن حرارت زمین مشکلی ندارد چونکه خداوند به حضرت نوح وعده داده است که دیگر طوفانی صورت نخواهد گرفت!
افول امریکا
اکادمی علوم سیاسی در  نسخۀ محدود سال 2011 ایالات متحده را درحال افول ترسیم نموده است. گرچه این تحلیل درکل درست است ولی نکات ذیل از اهمیت برخوردار اند:
•    شروع این افول از اوج قدرت بعد از جنگ جهانی دوم شروع شد.
•    احساس غرور فاتحانه بعد از فروپاشی شوروی به صورت کل مبنی بر خود فریبی بود.
•    اینکه گفته می شود که قدرت در جهت چین و هندوستان در حال جابجایی است  باید به دیدۀ شک به آن نگریست. اینها کشور های فقیر همراه با مشکلات عدیدۀ داخلی اند. جهان بدون شک متنوع شده است ولی در آیندۀ قابل پیش بینی، رقیبی برای ایالات متحده در سطح جهان نخواهیم یافت.
مصارف جنگ های بوش و اوباما در افغانستان و عراق امروز حدود 4 و نیم بیلیون دالر گفته می شود. این یک کامیابی برجسته برای اوساما بن لادن است که هدف اش به افلاس کشاندن امریکا بود. بودجۀ نظامی سال 2011 ایالات متحده تقریباً معادل بودجه های نظامی تمام کشورهای جهان است.
گرچه ادعای افول امریکا مبالغه آمیز است ولی در کل درست است. افول امریکا بعد از جنگ جهانی دوم ادامه دارد. باوجودیکه ایالات متحده قوی ترین کشور روی زمین است، قدرت در سطح جهان تقسیم شده است طوریکه ایالات متحده هرچه کمتر می تواند اراده اش را تحمیل نماید.
طبقۀ حاکم در ایالات متحده از افول اش نگران است به دلیل اینکه آنها دیگر کنترل کامل جریانات را ندارند، باوجودیکه ایالات متحده با فاصله، قوی ترین کشور جهان نه تنها از نگاه نظامی است. چین و هندوستان رشد سریع اقتصادی داشته اند، ولی هنوز کشور های فقیری اند. چین بزرگترین مرکز صنعتی جهان است ولی درکل  وظیفۀ  دستگاه منتاژ  برای کشور های پیشرفتۀ صنعتی در پیرامون اش و کشورهای صنعتی غربی را دارد. احتمالاً درطول زمان این نقش می تواند تغییر یابد. چین حالا هم پیشرفت های مهمی داشته است. یکی از این پیشرفت ها فتح بازار وسایل انرژی خورشیدی است،نه بوسیلۀ کار ارزان بلکه بوسیلۀ پلان های درست و نو آوری های تخنیکی.
ایالات متحده:  دولت تروریستی پیشگام
در 14 اوکتوبر 2014 گزارشی در نیورک تامیز منتشر شد که تحلیل سی آی ای را از عملیات بزرگ تروریستی که کاخ سفید امرش را داده بود ارائه داد. هدف این بوده که عواملی که مؤفقیت و یا ناکامی عملیات را تعیین می نمودند بازشناخته شوند. بارک اوباما به سی آی ای وظیفه داده بود که این راپور را تهیه نماید. اوباما می خواست بداند که در چه مواردی تحویل اسلحه  و کمک مالی به مخالفان درکشورهای دیگر نتیجه بخش بوده است. در گزارش آمده که چیزی پیدا نکردند! به این خاطر اوباما نمی خواهد چنین عملیاتی را پشتیبانی نماید. این گزارش باعث هیچ نوع واکنشی نشد!
قرار معلوم، در غرب این یک امر مسلم دانسته می شود که رهبر جهان آزاد می تواند کشوری  سرکش وبی اعتنا به موازین بین المللی باشد وبه خود اجازه دهد جنایاتی را در سطح جهان رهبری نماید. رهبر این کشور، برندۀ جایزۀ صلح نوبل می شود و همزمان حقوقدان قانون اساسی امریکا هم می باشد.
دراین گزارش با جزئیات بیشتری آشنا می شویم، از عملیات امریکا در انگولا تا نیکاراگوا وکوبا. کوبا نقش برجسته ای در آزادی افریقا بازی نموده است. بعد از رهائی از زندان، نیلسون مندیلا در بارۀ کوبا چنین گفت: کوبا درتمام مدت حبس اش یک الهام بوده و فیدل کاسترو برج قدرت. پیروزی های کوبا نشان دادند که سفید پوستان ظالم شکست پذیر اند و توده های افریقای جنوبی از آنها الهام گرفتند... نقطۀ عطفی در رهائی قارۀ ما و مردم من از نحوست  آپارتاید ... کدام کشور دیگر می تواند از خود ایثار بهتر نشان دهد تا کوبا با رابطه به افریقا؟ برخلاف این نظر، هنری کسینجر، قوماندان تروریستان، کاسترو را "سوسیسی" خواند که باید "خردشود."
حاکمان جهان
وقتی می پرسیم که جهان به دست کیست، از این عُرف معمول حرکت می کنیم که کنشگران درسطح جهان دولت ها اند به ویژه قدرت های بزرگ و روابط بین آنها وتصامیم شان. این اشتباه نیست، ولی باید درنظرداشته باشیم که این سطح از انتزاع می تواند گمراه کننده باشد.
دولت ها دارای بافت های داخلی پیچیده اند و فیصله های رهبران سیاسی نتیجۀ تمرکز قدرت درداخل است درحالیکه عموم مردم به حاشیه قراردارند. تصویر ما از حاکمان درست نخواهد بود اگر ما به قول آدام سمیت از "صاحبان بشریت" چشم پوشی کنیم. درزمان وی این صاحبانِ بشریت  تاجران و فابریکه داران انگلیسی بودند. امروز شرکت های چند ملیتی ، شرکت های غول آسای مالی و شرکت های تجاری جهانی این نقش را بازی می کنند. اگر با آدام سمیت همراه باشیم باید این را هم درنظر بگیریم که صاحبان نوین بشریت به قول وی از این شعار حرکت می کنند که: "هرچیز برای خود ما وهیچ چیز برای دیگران."
در نظم جهانی امروز، این موسساتِ صاحبان جهان از قدرت بی نظیری برخورداراند، نه تنها درسطح جهان، بلکه در سظح کشور های شان. سیاست های نیو لیبرال در سی سال گذشته قدرت وثروت را بدست معدودی متمرکز ساخته است وهمزمان دیموکراسی را به تحلیل برده است.  توأم با آن، مقاومت ها به مقابل سیاست نیولیبرالی بوجود آمدند به ویژه در امریکای لاتین باعث شکل گیری مخالفین هم شده است که دیگر نمی خواهند ناظر امور باشند، بلکه فعالانه کوشش به دست گرفتن سرنوشت خویش را دارند. طبقات حاکمه همیشه از این نوع کنشگران هراس داشتند. درتاریخ ایالات متحده، مثال اش جورج واشنگتون است که به توده هایی که برای جنگ با انگلیس بسیج می شدند واو قوماندان شان بود به چشم حقارت می نگریست: مردمی کثیف و فرومایه  و بسیار جاهل و تنگ نظر. مطالعات تاریخ امریکا نشان می دهد که جورج واشنگتون به اثر بی اعتنایی و تنفر از مردم عام نزدیک بود در جنگ انقلابی شکست خورد. اگر فرانسه به کمک گروه های مردمی نمی آمد، شکست واشنگتون محتمل بود، درحالیکه ارتش واشنگتون پی در پی شکست می خورد.
اگر به عُرف معمولِ دولت ها به حیث بازیگران صحنۀ سیاسی جهان برگردیم، با رابطه با حاکمان جهان،پرسش هایی مطرح می شوند مانند قدرت رو به صعود چین که ایالات متحده را ظاهراً به چالش می کشد، جنگ سرد نوین که دراروپای شرقی درحال تکوین است، جنگ بر علیه ترور، هژمونی امریکا و افول اش. چالش های امروز را در سه حوزه درنظر می گیریم:
آسیای شرقی
در دسامبر سال 2015 دریک ماموریت معمولی یک بم افگن بی 52 امریکایی روی بحر جنوب چین تا نزدیک به دو مایل دریایی به ساحل جزیرۀ ساخت چین نزدیک شد که باعث شدت بخشیدن به منازعۀ چین و امریکا بر سر دریای جنوب چین شد. متوجه می شویم که این یک بم افگن چینی نبود که درساحل کالیفورنیا ویا دریای کارائیب به ماموریت می پرداخت که چین چنین هدفی ندارد.  چینی ها می دانند که راه های بحری شان بوسیلۀ قدرت های متخاصم احاطه شده اند.
چین نفوذ اش را به سمت غرب توسعه می دهد. بخشی ازاین مؤفقیت ها درچوکات سازمان همکاری شانگهای که شامل روسیه و کشورهای آسیای میانه می باشد صورت می گیرد. کشورهای هندوستان وپاکستان هم به زودی به این سازمان خواهند پیوست. ازامریکا خواسته شده تا پایگاه های نظامی اش را درمنطقه مسدود کند. چین درحال ساختن راه ابریشم نوینی است با هدف تلفیق منطقه زیر نفوذ خویش همراه با امکان دسترسی به منابع انرژی شرق نزدیک و میانه و اروپا. یکی از پروژه های مهم چین جادۀ سریع است، اتوبان قراقروم که از بلند ترین کوه های جهان می گذرد و به بندر جدید گوادر در پاکستان می انجامد. این راه برای حفظ انتقال نفت از مداخله های امریکا است. این پروژه می تواند کمک مهمی برای رشد صنعتی پاکستان داشته باشد، امیدی که هردو کشور ابراز داشته اند. همزمان پاکستان می تواند گروه های تروریستی که درمز چین فعال اند را مهار نماید.
درسال 2015 چین بانک سرمایه گذاری زیربنایی آسیا را تاسیس نمود که خود از سهم داران بزرگ اش می باشد. 56 کشور دراین بانگ سهم دارشدند. بین آنها متحدین امریکا از جمله انگلیس و آسترالیا نیز شامل اند که برخلاف میل امریکا صورت گرفته است. به باور بعضی تحلیل گران این بانک می تواند رقیب بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شود که ایالات متحده در آنها از حق ویتو برخوردار است.
اروپای شرقی
بحرانی در مرز ناتو و روسیه درحال وقوع است. در یک تحلیل  موجه، ریچارد ساکاوا، به این باور است که جنگ گرجستان در سال 2008 در واقع اولین جنگی بود برای جلو گیری از بسط ناتو به سوی شرق. بحران اوکراین دومین است و معلوم نیست اگر بشریت از جنگ سومی از این نوع جان سالم به در برد. غرب پیشروی به سوی شرق را مثبت تلقی می کند، برعکس روسیه و مردم نیم کرۀ جنوبی جهان.
بحران فعلی ریشه در سال 1991 دارد که جنگ سرد پایان یافت و شوروی ازهم پاشید. در آن زمان به باور ریچارد ساکاوا، دو دیدگاه دربارۀ نظام امنیتی وجود داشت. یکی دیدگاه اروپای بسط یافته بود که اتحادیۀ اروپا هستۀ مرکزی را تشکیل می داد که معادل بر اتحادیۀ اروپا و فراسوی انتلانتیک بود. دیدگاه دوم اندیشۀ اروپای بزرگ بود که دیدگاه قاره ای بود، یعنی از لیزابون تا ولادی واستوک که چندین مرکز دارد به شمول بروکسل، ماسکو و انقره ولی هدفی مشترک: غلبه بر شکافی که در قاره موجود بود.
میخایل گورباچف طرفدار اروپای بزرگ بود. ولی زمانیکه روسیه با ریفورم بازار که ویران کننده بود، فروپاشید، این دیدگاه کم رنگ شد و بعد از ظهور ولادیمیر پوتین این دیدگاه جان تازه گرفت. پوتین همراه با پیرو اش، دیمیتری مدویدف چندین بار خواستار اروپای بزرگ از لیزابون تا ولادی واستوک شدند، برای اینکه یک"شراکت استراتیژیک" واقعی بوجود آید.
به این پیشنهاد ها وقعی گذاشته نشد و به معنی توسعۀ محرمانۀ روسیۀ بزرگ دیده شد. از طرفی استدلال شد که این دیدگاه برای شکاف بین اروپای غربی و امریکای شمالی مطرح شده است.
وقتی روسیه ازهم پاشید، غرب سرشار ازخوشی بود. طوریکه بعضی آنرا "پایان تاریخ" دانستند، یعنی کامیابی نهایی نظام دیموکراسی و سرمایه داری غربی. این دیگاه به مفهوم بازگشت روسیه در سطح یک، درعمل مستعمرۀ غربی پیش از جنگ جهانی اول بود. درگیرودار فروپاشی روسیه، غرب برخلاف وعده هایی که به گورباچف مبنی بر عدم توسعه به سمت شرق داده بود را نادیده گرفت. دراین وعده ها گفته شده بود که نیروهای ناتو یک سانتی متر هم به سمت شرق پیش نخواهند آمد، بعد ازاینکه گورباچف قبول کرده بود که آلمان متحد می تواند عضو ناتو باشد. ناتو به زودی تا مرزهای روسیه خودرا بسط داد. وظیفۀ رسمی ناتو تغییر نمود که شامل: حفاظت از زیربناهای مهم تامین انرژی، خطوط لوله نفت که همزمان به معنی ماموریت جهانی بود. دراین میان ناتو لشگر مداخله در جهان تحت رهبری امریکا شده است.
برای روسیه، توسعۀ ناتو به اوکراین اضطراب آوراست. ترس روسیه موجه است. توسعۀ ناتو وکوشش ایالات متحده برای بیرون کردن کشور اوکراین از حوزۀ نفوذ روسیه و ادغام آن در غرب برای پوتین خطر مستقیم به منافع کلیدی این کشور تلقی می شود.


جهان اسلام
جهان اسلام که صحنۀ مبارزۀ جهانی بر ضد تروریزم است، جنگی که جورج بوش آنرا پس از یازدۀ سپتمابر 2001 اعلان نمود، یکی از چالش های دیگر امروزی است. درواقع جنگ جهانی بر ضد ترور را اول رانلد ریگن اعلان نمود که در باره اش سکوت اختیار شده است. این جنگ ترور شامل امریکای میانه، افریقای جنوبی ، شرق نزدیک و میانه بود. پی آمد این جنگ ویران کننده تا حال مشهود است و حتی منجر به محکوم شدن ایالات متحده در داد گاه کیفری جهانی در هاگ شد که فراموش شده است.
مؤفقیت نوع دوم این جنگ، یعنی زمان بوش – اوباما را می توان مشاهده نمود. زمانیکه این جنگ اعلان شد اهداف تروریستی محدود به بخش کوچکی از مناطق قبیله نشین افغانستان بود. باوجودیکه امکان موافقه با نظام طالبان موجود بود، امریکا می خواست انتقام بگیرد. به قول ریچارد کلارک که هم آهنگ کنندۀ جنگ علیه ترور در دولت بوش بود، زمانیکه به بوش مشاوران گفتند که این جنگ اش خلاف حقوق بین الملل است جواب بوش این بود" برای من بی تفاوت است که حقوق دانان جهان چه می گویند، ما به کونِ کسی لگدی خواهیم زد!" طوریکه می دانیم هدف دیگر این جنگ، حملۀ غیر موجه امریکا وانگلیس به عراق بود که منجر به مرگ صد ها هزار انسان گردید، کشوری که از قبل هم زیر تحریم های امریکا و انگلیس قرارداشت و مصیبتی بزرگ برای مردم اش بود. این تهاجم میلیون ها انسان را آواره ساخت، کشور را نابود نمود به جنگ مزهبی دامن زد، تنازعی که امروز منطقه را از هم می گسلد. این واقعیت عجیب فرهنگ روشنفکری و اخلاقی ماست که امروز این جنایت در حلقه های روشن به نام "آزادی عراق" معروف شده است. نظر سنجی های پنتاگون و وزارت دفاع انگلیس نشان می دهند که فقط 3% از عراقی ها رول امنیتی امریکارا موجه می دانند. 80% ضد حظور نظامیان امریکا ومتحدین اش بودند واکثریت آنها طرفدار عملیات انتهاری برضد این نیروها بودند. امریکا در برآورده ساختن اهداف اش در عراق ناکام ماند وشکست سنگینی خورد و نتیجه اش یک فاتح داشت: ایران که عراق زیر نفوذ اش قرار گرفت.
امپریالیست های شناخته شده ای انگلیس، فرانسه و ایالات متحده قطعنامۀ 1973 شورای امنیت سازمان ملل را تصویب نمودند و فوری بر ضد اش عمل کردند و تبدیل به نیروی هوایی مخالفین دولت لیبی شدند، در حالیکه راه حل مسالمت آمیز ممکن بود. پیشنهاد های معقول اتحادیۀ افریقا که معمر قذافی آنهارا در اصل قبول کرده بود را نادیده گرفتند و کشور را ویران نمودند و آنرا به پایگاه داعش مبدل کردند که از آنجا ترور را درافریقا پخش می نماید.
سیلی از جهادیست ها و مقدار عظیمی از سلاح از غرب افریقا گرفته تا مدیترانۀ شرقی پخش شد و همزمان با حملات ناتو، فوجی از پناهجویان از افریقا به سوی اروپا سرازیرشد: مؤفقیت دیگرِ "مداخلۀ بشردوستانه" امپریالیست ها.
هزینۀ خشونت
پی آمد جنگ بر ضد ترور پخش ترور از گوشه ای از افغانستان به بخش بزرگی از جهان است. از افریقا تا مدیترانۀ شرقی و جنوب آسیا تا آسیای جنوب شرقی ترور وسعت یافته است. حملاتی هم در اروپا و ایالات متحده بوقوع پیوست. حمله به عراق، باعث پخش ترور شد، طوریکه سازمان های اطلاعاتی پیشگویی نموده بودند. متخصصان ترور تخمین می زنند که جنگ عراق ترور را هفت چند نمود که منجر به کشته شدن هزاران غیر نظامی گردید. حتی اگر حملات تروریستی عراق و افغانستان را نادیده بگیریم، درجهان این حملات یک سوم بالا رفت.
مطالعات چندین گروه تحقیقی در کانادا، ایالات متحده و آلمان نشان می دهد که در 12 سال جنگ بر ضد ترور، در افغانستان، عراق و پاکستان  یک میلیون و سیصد هزار انسان جانهای خود را ازدست داده اند، عددی که می تواند تا دو میلیون هم باشد.
به صورت عموم، مطالعات انستیتوت تحقیقات صلح در اوسلو نشان می دهد که در جاهایی که تنازع درونی وجود دارد دو سومِ تلفات  نتیجۀ تحمیل راه حل های خارجی دراین کشور هاست. در این شرایط 98% قربانیان بعد از مداخلۀ کشور های خارجی در تنازع داخلی کشورها بوده است.
جنگ درون ها (طیاره های بدون سرنشین) در سطح جهان و وسعت دادن شان به امر اوباما یکی از ابتکارات تروریستی قابل توجه است. استفاده ازاین درون ها بیشتر تروریست تولید می کند تا می کشد.
در رسالۀ هنری جومینی که مُلهم از شکست ناپولئون بدست چریک های هسپانوی بود و برای نسل ها در اکادمی نظامی وست پاینت درس داده می شد آمده است که مداخلات قدرت های بزرگ قاعدتاً منجر به "جنگ عقاید" و تقریباً همیشه به "جنگهای ملی" می انجامد. و این جنگ ها تابع دینامیکی اند که ویلیام پُلک شرح داده است: مهاجمین اول اهداف وانگیزه های مثبت خویش را اعلان می کنند که طبعاً از طرف مردم قبول نمی شوند. اول گروه های کوچک با آنها به مقابله می پردازند که باعث واکنش مهاجمین می شود که به نوبت مقاومت را حاد می سازد. چرخۀ خشونت شدت می یابد تا اینکه مهاجمین بیرون رانده شوند ویا به اهداف شان برسند ولی با اقداماتی که در شرایطی می توانند نسل کشی تلقی شوند. در این رساله به جنرالان ارتش های معیاری توصیه می شود که در جنگ های نا متقارن داخل نشوند که بازنده خواهند بود.
نظری به آینده
مطالعات دقیق نشان داده اند که آنهایی که به جهاد متوسل می شوند  مشتاق و دلتنگِ چیزی در تاریخ شان، در قهرمانان و سنت های شان و ارزش های اخلاقی شان اند. داعش باوجود وحشت و دهشت اش که برای ما و اکثریت مسلمانان چندش آور است، دقیقاً به این مسائل توجه دارد. کشنده ترین جهادی ها مُلهم از قرآن نیستند، بلکه هیجان چنین عملی و دعوت به کنشی که شهرت در نزد هم کیشان وقدردانی آنهارا همراه دارد انگیزش آنها را تعیین می کند. اکثر جهادیست ها دانش چندانی از متون و الهیات اسلامی ندارند.
به باور ویلیام پُلک، بهترین راهکار برنامه ای چند ملیتی و متوجه به رفاه عمومی و از نگاه روانشناختی قانع کننده خواهد بود که مانع سرایت تنفری شود که داعش دامن می زند. عناصر این راهکار شامل نیاز های عمومی، جبران تجاوزات قبلی، و دعوت به آغازی نوین است. به باور پُلک،معذرت خواهیِ با دقت بیان شده از تجاوز های پیشین هزینۀ کمی خواهد داشت ودست آورد زیادی. چنین پروژه ای را می توان در شهرک های اجتماعی پاریس که باشندگان شان داعش را تحمل و پشتیبانی کافی از آن می کنند شروع نمود. دیپلوماسی و تعهد صادقانه در مذاکرات می تواند دست آورد های بیشتری را داشته باشد تا توسل به زور و خشونت.
تدابیر شرافت مندانه در موضوع پناه جویان "بحران پناه جویان" که در سال 2015 در اروپا حاد شد از اهمیت به سزایی برخورداراست. ارسال کمک به اردوگاه های پناهندگان در لبنان، اردون و ترکیه که در آنها پناه جویان فقیر از سوریه چیز کافی به خوردن ندارند حد اقل تدابیر خواهد بود. ولی موضوع فراسوی این تدابیر است.
کشور های در جهان اند که با توسل به خشونت های سنگین پناه جو تولید می کنند به درجۀ اول ایالات متحده و به تربیت انگلیس و فرانسه. کشور های هم تعداد زیادی پناهنده را می پذیرند. کشور لبنان سر آمد است که یک و نیم میلیون پناهندۀ سوری را پذیرفته است علاوه بر نیم میلیون فلسطینی که توسط نهاد ملل متحد برای پناه جویان ثبت شده اند و قربانی سیاست اسرائیل اند. آلمان دراول به عنوان وجدان اروپا ظاهر شد و یک میلیون پناه جو را پذیرفت. قابل یاد آوری است که این کشور یکی از غنی ترین کشورهای جهان است با نفوس 80 میلیونی.
اروپا زیر فشار بار پناه جویان از کشور هایی افریقایی که خودش ویران کرده است به ناله افتاده است. ودراین ویرانی ایالت متحده از همکاران اروپا بوده است. در حال حاضر دو میلیون پناه جوی سوری در ترکیه بسر می برند که اروپا کوشش به رشوه دادن به ترکیه است تا آنها را از مرز هایش دورنگهدارد. اوباما این کار را درمورد مکسیکو انجام می دهد که جلو پناه جویانی را بگیرد که سیاست های رانلد ریگن باعث شده اند و آنهای که پی آمد سیاست اوباما است که کودتای نظامی در هاندوراس را با تکروی مشروع نمود.
درپایان می توان پرسش جهان به دست کیست؟ را طور دیگری بیان کنیم: چه ارزش هایی بر جهان حاکم اند؟ این پرسش را باید شهروندان کشور های ثروت مند و با قدرت اول از دیگران از خود مطرح کنند، شهروندانی که وارثان خارق العاده از آزادی، امتیازات و نصیب اند و مدیون کوشش وتقلای انسانهای اند که پیش از آنهاآمده اند. این شهروندان باید تصامیم سرنوشت سازی را اتخاذ نمایند تا بتوانند با چالش های امروزی پاسخی داشته باشند.
منبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع
Noam Chomsky: Wer beherrscht die Welt? Berlin, Ullstein Verlag, 2016