شوپنهاور می گوید
ما می توانیم جهان را برای خود تصور بکنیم و آن را در ذهن خود مجسم بکنیم و ادعا نمائیم که این جهانی است که قادر هستیم با حواس پنجگانه با آن ارتباط بر قرار کنیم و بشناسیم ودر باره اش بیندیشیم ۰
جسم و تن برای شوپنهاور بسیار مهم است؛ چون ما از طریق تن خود دنیا را لمس و تصور می کنیم ۰ جسم انسان خودش بیانگر ارادۀ معطوف به حیات می باشد؛ جسم با تمام زوایا و ابعادش برای شوپنهاور مهم است ودر آثار مهم فلسفی خود به این مهم پرداخته است ۰ چشمانی که همه چیزهای قابل دیدن را می توانند ببینند ولی از دیدن خودش عاجز می باشند ۰ ذهن برای شناخت؛ نیاز به عین دارد و همچنین عین محتاج ذهن است و عین اگر ذهنی نگردد عمل شناخت صورت نمی گیرد ۰ به عبارت دیگر جهان برای آنکه باز نمود شود باید از ذهن انسان بگذرد ۰ شوپنهاور دکترایش را در بارۀ ؛ چهار اصل جهت کافی می گیرد ۰ به باور شوپنهاور این چهار اصل رابطۀ بین پدیده ها و اعیان را مشخص می کنند؛ بدون این چهار اصل ما قادر نخواهیم بود ارتباط میان پدیده ها و اعیان را درک کنیم و یا در باره اش سخن بگوئیم ۰ انسان به این چهار اصل نیازمند است تا فاعل شناسا بتواند موضوع شناخت خودرا یعنی عین را یا Object را مورد شناسایی قرا ر دهد ۰ ( چهارگان اصل دلیل کافی؛ عبارتند از؛ یکم " اصل دلیل کافی صیرورت است و استوار بر قوانین علیت ۰" دوم " اصل دلیل کافی شناسایی است و استوار بر قوانین حکم ۰" سوم " اصل دلیل کافی وجود است و استوار بر قوانین موقعیت؛ در مکان و توالی در زمان؛ چهارم؛ " اصل دلیل کافی فعالیت است و استوار بر قوانین انگیزش یا تحریک ۰" من تیتر وار این چهار اصل را نام بردم ولی برای درک درست آن باید کسانی که علاقه مند هستند؛ خودشان به آن مراجعه نمایند؛ چون هدف من تشویق و ترغیب به فلسفه و ایجاد فکر فلسفی است نه تدریس فلسفه ۰) همۀ فیلسوفان بزرگ غربی هر کدام به گونۀ واز زاویۀ در این باره سخن گفته اند ۰ شوپنهاور بین حوزۀ حقایق عقلی و حوزۀ حقایق واقعی تمایزی قائل نمی شود ۰ یعنی آنچه که جزء حقایق عقلی است؛ جزء حقایق واقعی هم هستند ۰ ( لایب نیتس؛ بین حقایق عقلی و حقایق واقعی تفاوت قائل شده است) ارادۀ که شوپنهاور در بارۀ آن سخن می گوید؛ هیچ عاملی قادر به کنترل آن نیست؛ اما اراده است که هر چیز را کنترل می کند ۰ چون اراده به باور شوپنهاور مانند " نومن " یا همان شیء فی نفسۀ " کانتی است ۰ چون شیء فی نفسه؛ علیت نداشته و عاملی از بیرون او را به وجود نمی آورد ۰ و این ارادۀ معطوف به حیات است که تمام زندگی رامی چرخاند و منجر می گردد که انسان زاده شود و بمیرد ۰ نهال رشد می کند و درخت می شود؛ بزغاله به بز تبدیل می گردد وکودک رشد می کند و به زن یا مرد تبدیل می شود و تا آنکه بالاخره با مرگ مواجه می گردد؛ مثل "چرخۀ کارما " در فرهنگ هندی ۰ شوپنهاور معتقد است که؛ نا امیدی ؛ عشق؛ زندگی و مرگ؛ در بند ارادۀ معطوف به حیات است ۰ شوپنهاور معتقد است که هرگونه شناختی از اراده سر چشمه می گیرد؛ چه دینی چه فلسفی وچه علمی ۰ سرنوشت درونی حیات جز اراده نیست ۰ بسیاری مسائلی که سارتر و کامو گفته اند؛ شوپنهاور ده ها سال پیش اظهار داشته است ۰ شوپنهاور؛ زندگی را یک مرگ به تعویق افتاده می داند ۰ به باور او زندگی مانند پاندولی می باشد که از رنج به ملالت و از ملالت به رنج در نوسان است و فرار از این دایرۀ شیطانی ناممکن است ۰ شاید تنها به وسیلۀ هنر ونبوغ و موسیقی و اخلاق شفقت بتوان تا حدودی خود را نجات داد ۰ ( به گفتۀ زنده یاد شاملو؛ مرگ یک واقعیت است؛ اما زندگی یک تصادف ۰ ویا این سخن اپیکور که گفته است: بخور و بنوش و خوش باش؛ ممکن است فردا اسکندری دیگری سر بلند کند و بگوید؛ بمیر) چه ناامید کننده و غمگین است سرنوشت انسان بر این سیاره ونیز چه درد ناک است که شوربختانه ارزش همین لحظات به غایت کوتاه را هم نمی دانیم ۰ زندگی یعنی یک نا امیدی کامل ۰ کانت و شوپنهاور باور مند هستند به اینکه ما قادر به توضیح و توجیه آزادی در پدیده ها نیستیم ۰ برای دانش تجربی چیزی بنام " نومن" وجود خارجی ندارد ولی برای فلسفه و فیلسوفان نه تنها وجود دارندبلکه بسیار هم مهم می باشند از جمله برای کانت؛ هگل و شوپنهاور؛ تا جای که یکی از بحث های عمدۀ این سه فیلسوف مفهوم " نومن " بوده اند ۰ چون دانش تجربی به اموری که قابل آزمایش و تجربه و مشاهده نیستند؛ وقت نمی گذارد وزمان را تلف نمی کند؛ مثلأ هرگز یک فیزیکدان یا یک ریاضیدان به دنبال تحقیق در بارۀ روح نمی روند ۰ بین ذهن و عین ارتباطی نیست و این ذهن انسان است که در این زمینه می اندیشد ۰ جهان بازنمود ذهن من است؛ چون من انسان از طریق ذهن خود به جهان فکر می کنم؛ جهان را موضوع ذهن خود قرار می دهم ۰ فلسفه و فیلسوفان ماقبل کانت؛ فلسفه و الاهیات را در هم می آمیزند و خدا و انسان را در یک هستی شناسی قرار می دهند ۰ ( من اندک شناختی در فلسفۀ اسلامی دارم؛ آنچه ما در جهان اسلام فلسفه می نامیم؛ در حقیقت معجونی هستند از؛ فلسفه و عرفان و الاهیات؛ مانند فلسفۀ ملا صدرا و حتا ابن سینا ۰ گروهی در جهان اسلام بوده اند که می خواستند؛ خدا را از طریق عقل و برهان و اقامۀ دلیل به اثبات برسانند؛ مانند؛ کندی؛ فارابی؛ ابن سینا؛ ابن رشد؛ طوسی؛ وملا صدرا و پیروان شان در میان مسلمانان ۰ وگروهی دیگری نیز بوده اند که ایمان و خدا را امری در حوزۀ قلب و وجدان می دانستند و هر گونه اقامۀ دلیل در این باره را؛ بیهوده و حتا زیان آور ارزیابی می کردند؛ از این جمله هستند؛ محمد غزالی و ابن عربی و مولانا؛ که مولانا در این عرصه پای استدلالیان را چوبین می داند ۰ در میان یهودان ابن میمون و در میان مسیحیان؛ آنسلم قدیس؛ توماس داکن قدیس؛ دکارت؛ لایب نیتس و هگل؛ معتقد به اثبات وجود خدا از طریق برهان بودند ۰ اما پاسکال؛ هیوم ؛ روسو؛ ولتر؛ کانت و داستا یوفسکی؛ باور داشتند که جای خدا در قلب و وجدان است و نمی توان با برهان پیش رفت ۰ و تا جای که من می دانم؛ کسی که به گونۀ دقیق خدا را از حوزۀ عقل نظری خارج نمود؛ جناب کانت است؛ که زمانی به آن خواهم پرداخت۰) فلاسفۀ ماقبل کانت تمام معرفت شناسی را درهم ادغام می کنند مانند؛ اخلاق؛ هستی شناسی؛ معرفت شناسی و فلسفۀ سیاسی را ؛ کانت نخستین فیلسوف مهمی است که این امور را بسیار سنجیده از هم تفکیک می کند ۰ کانت می گوید: خدا و آزادی و بقای نفس را ما نمی توانیم بشناسیم؛ فقط می توانیم در بارۀ آن بیندیشیم ۰ کانت کارش را یک انقلاب کپر نیکی دیگر می داند و می گوید: ما حدود متافیزیکی خودرا بدرستی روشن نکرده ایم و باید از نظر معرفتی این حدود را توضیح دهیم؛ وکانت این مهم را موفقیت آمیز به انجام می رساند و با تفاوت گزاری بین پدیده و نومن مرز ها ی معرفت شناسی خود را مشخص می نماید؛ چون پدیده شناختنی ولی نومن فقط فکر کردنی است ۰ شوپنهاور این سخن کانت را قبول دارد ولی می گوید ما باید برای آن پاسخی بیابیم ۰ شوپنهاور اراده را همان نومن می داند؛ به باور شوپنهاور؛ انسان فکر می کند که عاشق یکدیگر هستند در حالی که این همان اراده ی معطوف به حیات است که هدفش بقایی نسل است نه عشق ۰ ( اگر مولانا این سخن را می شنید در جا سکته می کرد؛ چون طبق نظر شوپنهاور؛ خداوندگار عشق یعنی مولانا نیز؛ عشق را بد فهمیده است ؛ آنچه ما عشق می نامیم چیزی نیست جز اراده ی معطوف به حیات وحتا دانش امروز عشق را تنها به زن و مرد تقلیل می دهد و آنهم فقط در هنگام سکس معنی می یابد؛ انسان می تواند؛ پدر و مادر و میهن و دوستان خودرا بسیار دوست داشته باشد ولی از به کار بردن واژۀ عشق باید جدأ پرهیز نماید ۰) شوپنهاور می گوید ما نمی توانیم اراده ی معطوف به حیات را مشاهده کنیم ولی به شدت رویی ما تأثیر دارد ۰ اراده ی وجود چون اساس حیات یعنی همان شیء فی نفسۀ کانت است؛ هرچند ما نمی توانیم آن را ببینیم ۰ همان گونه که ما آزادی را نمی توانیم ببینیم ولی آماده ایم برای آن جان خود را فدا کنیم ۰ شوپنهاور اعتقاد دارد که بر روی اراده پردۀ است که آن پردۀ شناخت می باشد و ما اگر می خواهیم آن را بشناسیم باید این پرده را برداریم ۰ ( درست مثل عروسی که در زیر چادر خودرا پنهان کرده و تا هنگامی که چادرش را کنار نکشد؛ قیافۀ او را نمی توان دید) شوپنهاور می گوید: ما فقط با هنر و موسیقی قادر هستیم با اراده ارتباط بر قرار نمائیم؛ چون موسیقی می تواند انسان را ملتهب کند؛ هیچ هنری دیگری مانند موسیقی انسان را دگرگون و متأثر نمی کند ۰ فقط موسیقی است که لبخند را برلبان ما و اشک را بر چشمان ما می آورد ۰ به باور شوپنهاور موسیقی رابطۀ مستقیم دارد با اراده ی معطوف به حیات ۰ شوپنهاور می گوید: دین پردۀ است که حجاب می گزارد بر سر اراده ی معطوف به حیات و دین می خواهد انسان را با اراده ی معطوف به حیات روبرو نکند ۰ و این یعنی اینکه انسان از دور آتش را تماشا کند و به گونۀ مستقیم با آتش روبرو نشود و به جای آنکه با بصیرت و فکر فلسفی با آن مواجه گردد؛ خود را گول می زند و طفره می رود ۰ به باور شوپنهاور انسان زندانی اراده ی معطوف به حیات است و مانند توپ ما را این طرف و آن طرف پرتاب می کند ۰