آرتور شوپنهاور؛ جهان همچون اراده و تصور (اراده ی معطوف به حیات ۰ بخش هشتم)

 در این بخش نیز تلاش دارم تا دیدگاه های جناب شوپنهاور را در رابطه به بعضی مسائل معرفی نمایم ۰ اگر گاهی نکته های در چند جستار تکرار می شوند؛ به دو علت است؛ یکی اینکه مطالبی را از حافظه ام گاهأ نقل می کنم

ودیگر اینکه بر اندیشه های کلیدی شوپنهاور می خواهم تأکیدی مضاعف نمایم ۰ در ضمن لازم به یاد آوری است؛ که هیچ نوشته و تفسیری انسان را از خواندن متن اصلی بی نیاز نمی کند ۰ هرچند فهمیدن و درک کردن متون فلسفی و حتا غیر فلسفی اما جدی بدون مراجعه به شروح وتفاسیر وراهنمایی درست هم دشوار است ۰ من خودم نخست از نویسندگانی که این اندیشه های فلسفی را تدریس می کنندو در این زمینه کتاب های نوشته ؛استفاده می کنم    و چند تاریخ فلسفه را به دقت می خوانم وبعد با احتیاط به متن اصلی می پردازم ۰ سال ها دوست داشتم کتاب های بیشتری را بخوانم ولی اکنون آموخته ام که کتاب های خوب را چند بار مطالعه کنم۰ من به طور کلی کتاب ها را به سه دسته تقسیم کرده ام؛ نخست کتاب های یکبار مصرف که یکبار خواندن آن کافی است؛ دوم کتاب های که دو  بار  باید مطالعه شوند وسوم کتاب های که باید مکرر در مکرر و تا لحظۀ خاموشی به آن مراجعه نمائیم وهر گز گرد زمان وکهنگی بر آن نمی نشیند؛ این گونه کتاب ها شیره وچکیده و میراث گرانبهایی جامعۀ بشری هستند ۰ کتاب های که به انسان معلومات می دهند؛  مهم می باشند ولی مهمتر کتاب های هستند که اندیشیدن درست و خود گردانی وخود کفایی فکری را به انسان می آموزند ۰ اندیشیدن فلسفی به کلی چیزی دیگری است ۰ به گونۀ مثال؛ مقالۀ روشنگری چیست؟ اثر کانت؛ تمام باورهایم را زیر وزبر کرد ۰ مرا با خودم در چالش قرار داد واین باعث گردید که به دیگر آثار او روی آورم وبرای شناخت بهتر کانت به فیلسوفان و کتاب های فلسفی علاقه مندی پیدانمایم ۰ بسیاری افرادی را می شناسم که در زندگی پیرو باد هستند وهرچه که مد روز شد دنبال آن؛ انهم به صورت بس سطحی می روند ۰ هیچ گونه دور نما وپرسپکتیو نداشته؛ در یک آشفتگی فکری به سر می برند وهیچ چیزی با ارزشی نیز برای ارائه کردن ندارند۰ واما بر گردیم به حضرت شوپنهاور؛ شوپنهاور بر خلاف بسیاری از مردم جهان که دلباختۀ مفهوم " غرورملی" می باشند ؛ ایشان به شدت با آن مخالف است؛  چرا مخالف است؟  از زبان خودش بشنویم:  مبتذل ترین نوع غرور؛ غرور ملی است؛ زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می کند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد؛ وگرنه به چیزی متوسل نمی شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است ۰ بر عکس؛ کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد؛ کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح تر از دیگران می بیند؛ زیرا مدام با اینها برخوردمی کند ۰ اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد؛ به مثابۀ آخرین دستاویز به ملتی متوسل می شود که خود جزیی از از آن است ۰ چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد؛ با چنگ ودندان دفاع می کند ۰ این سخن شوپنهاور را من می پزیرم؛ چون معتقدم ؛ همانگونه که باید از فرزندان و دوستان خود انتقاد نمود ونیز دوستان و فرزندان  ما حق دارند که مارا به چالش بکشند وفقط مهر تأیید بر هر خوب و بد ما نزنند ؛ فرزندان یک ملت نیز این حق را دارند که کشورشان را بدون هیچگونه ملاحظۀ به زیر تیغ نقد ببرند ۰ من خودم شخصأ بارها با دوستانی برخورده ام که کوچکترین نقد از کشور را بر نمی تابند وحتمأ باید تعریف و تمجید کرد ۰ به زمین وزمان بد می گویند وهمه را متهم می کنند ولی غرور ملی اجازه نمی دهد که عیب و نقض خود را ببینند ۰ درست بر عکس به باور من هر کسی که به کشور و مردم خود علاقه دارد؛ باید برای اصلاح آن بکوشد؛ تا در آینده اشتباهات تکرار نگردد ۰ ناسیونالیسم و شؤنیسم؛ با ایجاد غرور کاذب بین مردم باعث به تعویق افتادن آگاهی وپیشرفت جامعه می شود ۰ هرچه انسان نسبت به کسی دلسوزی بیشتری داشته باشد؛ باید در راه اصلاحش بهتر وزیادتر بکوشد ۰ روزی در کلاس درسی که برای پناهندگان تشکیل یافته بود؛ معلم آلمانی از تک تک شاگردان می پرسد که از کجا آمده و چرا به آلمان آمده اند ؟  هر کدام دلایل خود را می گوید؛  از یک خانم ایرانی سؤال می کند که؛ مشکل مالی داشتید؛  یا سیاسی یا  چیزی دیگری؟ این خانم چون غرور ملی اش به او اجازه نمی دهد واقعیت را بگوید؛  پاسخ می دهد که من نه مشکل مالی داشتم نه به علت کمبود آزادی و نه مشکل سیاسی؛  معلم آلمانی دوباره سؤال می کند؛ که پس چرا کشور خود را ترک نمودید اگر همه چیز گل و گلزار بوده است ؟  این خانم آج واج به او نگاه می کند چون  معلم هم متوجه دروغ و غرور او  می شود ۰ پس بهتر است که به قول شاعر بگوئیم : ( گر راست سخن گوئی ودر بند بمانی --- به زانکه دروغت دهد از بند رهائی)( من اصلأ با واژۀ افتخارو غرور مشکل جدی دارم ؛ چون به هیچ چیز افتخار نمی کنم۰ به جای افتخار؛ از خوشحالم ویا خرسندم استفاده می کنم ۰) و بازهم شوپنهاور؛  شوپنهاور متأسفانه نسبت به زنان و خانم ها نظری خوبی ندارد از این لحاظ درکش همانند هم عصرانش است در حالی که در فلسفه و اندیشۀ فلسفی چند نسل از دیگران جلو هستند ۰ شوربختانه کانت و نیچه نیز برداشتی نامعقول و نامنصفانه و ناعادلانۀ نسبت به زنان داشته اند ۰ شوپنهاور حتا به سکس به گونۀ منفی می نگرد؛  برای اینکه سکس؛  و عشق هیچگونه دلیلی فلسفی نداشته؛  بلکه این همان ارادۀ معطوف به حیات است که برای ادامۀ نسل صورت می گیرد ۰ شوپنهاور معتقد است که او نخستین فیلسوفی می باشد که در بارۀ عشق و سکس به گونۀ همه جانبه سخن گفته ؛ و آن را شکافته و توجیه نموده است ۰ عجیب است که حتا زیگموند فروید هم با سکس نظری منفی دارد؛  به این دلیل که مدت آن بسیار کوتاه است؛  حرص ولع انسان را زیاد می کند و از تشنگی او نمی کاهد وهیچ خواست مارا بر آورده نمی کند ۰ ( کاش کسی همان زمان به فروید می گفت ؛ که خودت نتیجه و بازدۀ همین عمل هستی)  شوپنهاور می گوید:  آنچه که دختران و پسران آن را عشق می نامند و باعث ایجاد رابطه و بالاخره ازدواج می گردد؛ هیچ نیست مگر همان؛  ارادۀ معطوف به حیات ۰ شوپنهاور در ادامه می گوید:  که مردترجیح می دهد تا عاشق یک دختر جوان شود حتا اگر زیاد جذاب هم نباشد ولی عاشق یک زن مسن اما زیباتر نمی گردد؛  چون می داندکه دخترجوان قدرت باروری دارد و منجر به تولیدنسل می شود؛  اما زن مسن این توانای را ندارد ۰ شوپنهاور باورمند است که با ز این چیزی نیست جز؛  ارادۀ معطوف به حیات که بدون آنکه ما بدانیم ما را به سوی ادامۀ نسل می راند ۰ ویا شوپنهاور می پرسد؛  که چرا انسان هنگام ازدواج مواظب است تا همسرش معیوب نباشد و یا دارایی بیماریی خطرناکی نباشد که فرزندان بیماربه وجود نیایند؟  باز پاسخ شوپنهاور این است که انسان بیمار از ادامۀ نسل ناتوان است واین یعنی ارادۀ معطوف به حیات که بدون آنکه ما فکر بکنیم بر ما حاکم است ۰ شوپنهاور عشق را دامی می داند که ارادۀ معطوف به حیات بدان وسیله می تواند به هدف خود که ادامۀ نسل می باشد برسد ۰ هم جناب شوپنهاور و هم جناب فروید می گویند:  ممکن است خانمی عاشق یک مردی با بدن زیبا بشودکه چندان سوادی هم نداشته باشد ولی عاشق یک دانشمندی که اندامی وقیافۀ ندارد نگردد ؛ و این نیز همان ارادۀ معطوف به حیات است؛  چون از مرد کم سواد اما سالم می تواند فرزندی سالم به دنیا آورد ولی ممکن است از آن مرد با دانش ولی معیوب نتواند ۰ فروید علت مازوخیزم یا خود آزاری را این می داندکه وقتی انسان نمی تواند به دیگری آسیب برساند؛  به خودش آسیب و زیان می رساند ۰ شوپنهاور ارادۀ کور را علت مازوخیزم  یا خود آزاری می داند ۰ از اپیکور می پرسد که آیا از مرگ هراس داری؟  او پاسخ می دهد که خیر؛  چون وقتی من هستم مرگ نیست و وقتی مرگ است من نیستم؛ پس هیچ وقت مرگ و زندگی باهم برخورد نمی کند؛  چون بود یکی باعث نبودن دیگری می شود ؛ پس ترس بی معنی است ۰ ما زمان رابه سه قسمت تقسیم می کنیم؛  زمان گذشته؛  زمان حال وزمان آینده ۰ مفهوم مرگ برای شوپنهاور با مفهوم زمان پیوند می یابد ۰ گذشته یعنی زمان مرده و زمان آینده هنوز نیامده است وزمان حال که باز ارادۀ معطوف به حیات بر آن سیطره و حاکمیت دارد ۰ چون حیوانات نه به زمان کذشته می پردازندو نه به زمان آینده و فقط در حال زندگی می کنند؛  بنابر این نه به مرگ فکر می کنند و نه از مرگ ترسی دارند وبه همین دلیل دنبال دین و مذهب هم نمی روند ۰ وچون انسان هم به گذشته هم به حال و هم به آینده فکر می کنیم؛  پس دنبال دین و خدا می رویم تا از ترس فرار کنیم و آرامش را بدست آوریم ۰ ( لودویگ فویر باخ در کتاب به نام؛  ماهیت مسحیت نیز می گوید:  تا مرگ هست دین هم هست)  شوپنهاور ایرادی که از دین می گیرد به ویژه ادیان ابراهیمی  این است که دین بسیار سطحی به  مرگ پرداخته اند ۰ شوپنهاور با خود کشی مخالف است ۰ خودکشی باعث نمی شود که مادر مقابل ارادۀ معطوف به حیات ایستادگی نمایم وهمچنین اگر ما نباشیم باز ارادۀ معطوف به حیات خواهد بود ۰ بنا بر این تنها راه مبارزه با ارادۀ معطوف به حیات؛  کسب آگاهی ودانش می باشد ۰