آرتور شوپنهاور؛ جهان همچون اراده وتصور ۰ (اراده ی معطوف به حیات ۰ بخش دوازدهم)

 در این بخش نخست بسیار کوتاه مطلبی از شوپنهاور در بارۀ جنگ می آورم وبعد بحث اصلی را دنبال می کنم: باید گفت که جناب شوپنهاور جنگ را عملی وحشیانه غیر اخلاقی و ضد تمدن می داند که جز ویرانی و مصیبت وادبار چیزی به ارمغان نمی آورد

۰ هر متجاوز وجنگ طلبی برای توجیه جنایات خود متوسل به دلیل تراشی می شود؛ چون هر تبهکار و ستیزه جویی می داند که دارد دروغ می گوید ؛ زیرا هدفش به جز به دست آوردن قدرت و ثروت و شهرت این مثلث شوم تاریخ هیچ چیزی دیگری نمی تواند باشد ۰ شوپنهاور می گوید: "آیا نمی بینیم که در طول همۀ تاریخ؛ هر پادشاهی به محض مستقر شدن برتخت سلطنت ودستیابی کشورش به درجۀ معینی از ثروت؛ از آن استفاده می کند تا بالشکرش که مانند قشون دزدان است؛ به کشورهای همسایه تجاوز کند ؛آیا همۀ جنگ ها در نهایت جز به منظور غارت صورت می گیرند؟ در آغاز عهد باستان وهمچنین گاهی در قرون میانه (قرون وسطا) مغلوبان به بردگان فاتحان تبدیل می شدند؛ یعنی باید برای آنان کار می کردند ۰اما ملت های که غرامت جنگی می پردازند نیز مانند بردگان حاصل کار گذشتۀ خود را به فاتحان می دهند۰ ولتر می گوید: "همۀ جنگ ها چیزی جز غارت ودزدی نیستند ۰" برتراند راسل یکی از فیلسوفان نامدار قرن بیستم   به شدت مخالف جنگ بودو حتا علیه جنگ می نوشت و تظاهرات راه می انداخت ؛راسل در کتاب خود به نام قدرت (power) کار برد بی رحمانۀ قدرت را نتیجۀ جهل و بی فرهنگی می داند ۰ راسل می گوید:  میل به قدرت دو صورت دارد:"آشکار در رهبران وپنهان در پیروان آنها ۰" اگر امکان می داشت؛ هر آدمی دلش می خواست که خدا باشد ۰ راسل در ادامه می افزاید: "دموکراسی قدیم و مارکسیسم جدید هردو قصد رام کردن قدرت را داشتند؛ اولی به این دلیل شکست  خورد که فقط جنبۀ سیاسی داشت؛ و دومی به این دلیل که فقط اقتصادی بود ۰تا وقتی که هردو جنبه ترکیب نشوند به هیچ نوع راه حلی نمی توان دست یافت ۰"راسل ادامه می دهد: هر وقت که خطرشدیدی پیش بیاید میل غالب مردم این است که قدرتی پیدا کنندو به آن تسلیم شوند ۰ در تسلیم شدن به ارادۀ الهی نوعی احساس امنیت نهایی وجود دارد؛ وبه همین دلیل بوده است که بسیاری از پادشاهان که حاضر نبوده اند در برابر هیچ وجود خاکی سر فرود آورند در برابر دیانت خود را خاکسار کرده اند ۰ هر نوع تسلیمی از ترس آب می خورد؛ خواه رهبری که ما به او تسلیم می شویم فرد بشری باشد و خواه ذات الهی ۰" و اکنون می پردازم به مبحث جناب شوپنهاور و ارادۀ معطوف به حیات ۰ شوپنهاور می گوید: باید خرد و شعور اانسان با اراده  در یک تعادل قرار بگیرند تا ارادۀ معطوف به حیات بتواند به گونۀ درست کارش را انجام دهد؛ زیرا اگر انسان از درک و فهمی بالای بر خوردار باشد ولی از ارادۀ ناتوان باز تناسب به هم می خورد و بر عکس اگر انسان ارادۀ قوی داشته باشد اما از خرد ودانش وعقل چندان اثری نباشد بازهم ارادۀ معطوف به حیات در اهدافش با مشکل جدی روبه رو می گردد ۰ بنا بر این برای اینکه انسان موفق آمیز بخواهد زندگی کند هم به ارادۀ قوی و هم به خرد و اندیشه نیاز مند است ۰ ارادۀ معطوف به حیات در تمام موجودات وجود دارد ولی در جانوران و گیاهان در سطح نازلتری می باشد ۰ انسان از ارادۀ معطوف به حیات سهم بیشتری  برده است؛ مثلأ تمام جانوران فقط در فصلی خاصی به جفتگیری می پردازند اما انسان برای این امر مقید زمان و فصل نیست ۰ جانور بر اساس غریزۀ خودش رفتار می کند ولی انسان در عالم خیال می تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد تخیل بکند وبعد دنبالش برود مانند سکس ۰ شاید انسان  تنها موجودی هست که گاهی غذا می خورد بدون آنکه واقعأ گرسنه باشد ۰ انسان تنها موجودیست که بدون امید نمی تواند زندگی نماید؛ پایان امید یعنی پایان انسان ۰ جانوران دیگر فقط زمان حال را دارند ولی انسان با سه زمان درگیر است؛ گذشته؛ حال و آینده ۰ گذشته را انسان نمی تواند تغیر دهد؛ از آینده نیز بی خبر است؛ گاهی به گذشته فکر کردن و خاطرات تلخ و شیرین را مجسم نمودن آرامش را از او می ستاند وگاهی هم به آیندۀ نامعلوم فکر کردن امان را از انسان می گیرد ۰ واین نامشخص بودن آینده و ترس ونگرانی از آن بستری خوبی برای به وجود آمدن دین شده است؛  چون فلسفه به انسان یاد می دهد که چگونه بیندیشد نه اینکه چگونه باید امید داشته باشد ۰ سه دین بزرگ ابراهیمی متاعی به نام امید را عرضه می کنند؛ که در دین یهود و اسلام ترس نیز در کنار امید حضور دارد ولی در دین مسیحیت امید است با اندکی ترس ۰ کسانی که کارل مارکس را خوانده باشند می دانند که ایشان مفهوم آگاهی  کاذب را به کار برده است؛ اما برای نخستین بار کانت مفهوم ایمان کاذب را ساخت ۰ کانت می گوید اگر انسانی نسبت به امری باور قطعی دارد و در باورهایش اهل تأمل و چون و چرا نیست؛  چنین انسانی دکم هست و در توهم به سر می برد؛ دین و ایدئولوژی استعدادی عجیبی در ایجاد این توهم دارند ۰ به باور شوپنهاور ترس جزء از زندگی انسان است وترس یک امر غریزی می باشد ولی شفقت یک امر کاملأ اخلاقی است ۰ پس آیا انسان به دین نیاز دارد؟ بلی ولی به دینی مدنی که در حوزۀ وجدان قرار دارد و کاملأ درونی و شخصی شده باشد ۰ هرچند دین دارایی ابعاد مختلف است مانند الاهیات و اخلاق و معنویات و عبادات وشعائر و رسوم ۰ اگر فلسفه؛ علم؛ هنر و دین هر کدام در حوزۀ خودشان کار بکند؛ هیچ مشکلی به وجود نمی آید؛ مشکل زمانی بروز می کند که یک حوزه در حوزۀ دیگری دخالت بکند و ادعایی همه چیز دانی نماید ۰ شوپنهاور معتقد است که آزادی نخستین شرط برای فلسفیدن می باشد ۰ فلسفه؛  دانش وهنر در دامن آزادی پرورده و رشد می کنند ۰ آقای آرامش دوستدار در آخرین اثر خود ( زبان و شبه زبان؛ فرهنگ و شبه فرهنگ)   نقل قولی از  ویتگن اشتاین آورده است که  می گوید: مرز های اندیشه را زبان تعیین می کند ومرز های زبان را فرهنگ تعیین می نماید یعنی هیچ اندیشه ای نمی تواند از مرز فرهنگ زبانی اش خارج شود یا اینکه انسان محکوم است چنان بیندیشد که زبانش حکم می کند ۰ از اینرو نتیجتأ هر فرهنگی محکوم است جهانش را فقط چنان ببیند که زبانش ایجاب و تحمیل می کند ۰