امروز، 15 آگست، روزی ست که هند بعد از تقریباً دو قرن مبارزه، به ویژه مبارزات خستگی ناپذیر و خونین نود سالی پیش از دست یافتن به استقلال، بالاخره در سال 1947 به آزادی نهائی خود از اسارت برزگترین کشور استعماری وقت جهان دست یافت.
مبارزات آزادی طلبانۀ مردم هند از نظر ماهیت، گونه های مختلفی را، از بکار بردن خشونت و سلاح تا اختیار کردن روش های عاری از خشونت، احتوا می کرد و از نظر گستردگی و کمیت مبارزان، بلاشبهه گسترده ترین و پرشمارترین جنبش های استقلال طلبانه در طول تاریخ بشر بوده است. جنبشی که از هر گروه و طبقه و قوم و ایدئولوژی و مذهب و رنگ و نژاد و ملیت، و از هر ده و شهر و ولایت و ایالت، و هر سازمان سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی، با عشق و علاقه و مسوولیت در برابر خاک و تاریخ و فرهنگ هند در آن اشتراک ورزیدند. هدف همه یک چیز بود: طرد بیگانه و رسیدن به آزادی و داشتن حق حاکمیت ملی.
نقش گاندی بلاشک در این جنبش، در کنار کسانی مانند یوکانندا، رابندرانات تایگور، سوبهاش چندرا بوس، بهادر شاه، جواهر لال نهرو، اشفق الله خان، بگهت سنگهـ، مولانا ابولکلام آزاد و صد ها مبارز پرشور دیگری راه آزادی، نقش یگانه ای بوده است، اما اگرعشق و سهم مردم هند، از سیکهـ تا هندو و مسلمان و بودائی و...، از کشمیر تا کنیاکماری نسبت به هند و آزادی ایشان نمی بود، آیا گاندی به تنهائی می توانست کاری کند که هند به آزادی برسد؟ به هیچ وجه!
آتش این عشق تنها به یک جرقه نیاز داشت، که شراره بکشد و لهیب سوزان آن دامن ردای خون آلود استعمار را ببلعد و به خاکستر تبدیل کند. عشقی که توده های میلیونی را به دنبال یک انسان، که همه چیزش را در راه هند و آزادی آن ایثار کرده بود، چنان بکشاند که نه پروای خانه و نان کنند و نه اعتنائی به گرمای سوزان و باران های سیل آسا و راه های طولانی و گرسنگی و سختی های تعقیب و زندان و شکنجه و چوبۀ دار و یا مرمی های داغ سپاهیان اجیر انگلیس.
یک چیز برای عموم مردم به روشنی معلوم بود: اسارت تحقیر آمیز، بهره کشی، غارت سرمایه های هند و جان دادن به مرگ تدریجی ذلتبار، یا مبارزه برای آزادی و زیستن با سربلندی و عزت به هر قیمتی. راه دوم راهی بود، و راهی است، که هر انسانی دارای عقل و شعور، هر انسانی دارای تجربه های تاریخی و آزاده آن را انتخاب می کند. هند نیز همین راه را انتخاب کرد؛ همانگونه که افغانستان در سال 1919 برای رسیدن به آزادی و استقلال و حفظ غرور ملی خود با افتخار آن را انتخاب نموده بود.
پاداش چنین عشق و از خود گذری، دست آوردی بود عظیم و گرانمایه، که هند آزاد، امروز به حق با غرور و سربلندی آن را جشن می گیرد؛ هندی که امروز یکی از قدرت های بزرگ جهان است و یکی از دوستان پایدار، واقعی و مورد اعتماد ما.
محوی تماشای صحنه های راهپیمائی های مردمان آزادی خواه هند در دهه های سی و چهل قرن پیشین بودم، که مادر بچه ها برای شنیدن اخبار وطن از کانال "هند امروز" به کانال "طلوع نیوز" رفت، جائی که تعدادی از افغانان خوش قلب، ولی خسته از جنگ را نشان می داد، که بعد از ماه ها پیاده روئی به قره باغ ولایت کابل رسیده بودند. در میان این افغان ها، که تعداد آن ها به مشکل به یک صد نفر میرسید، جوان و پیر، از هر گروه قومی و مذهبی و زبانی و سمتی دیده میشد؛ پیشاپیش آن یک کودک هفت ـ هشت ساله!
تماشای راهپیمائی این افغان ها، که کمابیش شش ماه قبل از شهر لشکرگاه ولایت هلمند به مقصد رساندن پیام صلح به گوش همۀ مردم افغانستان و همراه ساختن آن ها با خود شروع شده بود، مرا به یاد علاقمندی و دلبستگی مردم هند برای رسیدن به آزادی و استقلال شان انداخت، که هر بار با جمعیتی محدودی از یک منطقه آغاز میشد و بعد از گذشت مدتی نه چندان زیاد، تعداد آن به چندین میلیون نفر، زن و مرد و کودک، پیر و جوان، میرسید. راهپیمائی هائی که نه تنها لرزه بر اندام استعمارچیان بریتانیائی می انداخت، که توجه و حمایت جهانیان را نیز به یک ملت مصمم و آرمان های آزادی خواهانه و برحق آن جلب میکرد.
ختم جنگ و دست یافتن به صلح در افغانستان، بدون شک و شبهه خواستۀ هر یک از ما افغان هاست، اما آیا دست یافتن به کاری، هر کاری که مورد نظر باشد، تنها با آرزو کردن، یا تنها با تمایل داشتن و خواستن میسر می گردد؟ یا با دعای خیر: هر گام شما به ما امید صلح میدهد. تا تحقق صلح به راه تان ادامه بدهید. انشاء الله خداوند بابت هر قدم تان در های بهشت را بروی تان باز کند. به امید صلح در جای جای کشور مان.
استقلال هند، استقلال افغانستان، اوضاع نسبتاً مساعد در تونس امروزی و تعدادی از کشور های عربی دیگر، همه نتیجه ای مبارزات مردمان این کشور ها و نتیجه ای از خودگذری و ایثار آن ها میباشد.
داشتن آرزو بی نهایت ضروری و خوب است، اما آرزو ها بدون کوشش برای تحقق آن ها متأسفانه همیشه در قالب آرزو باقی مانده و باقی میمانند؛ خواه آرزوی دست یافتن به آزادی و استقلال باشد، خواه آرزوی رسید به صلح و قطع جنگ یا عمران و آبادی و ثروت و رفاه و یا مردمسالاری و یا دست یافتن با ماه و مریخ و...
بیست نفر در آغاز سال از لشکرگاه حرکت می کنند. بعد از شش ماه و طی صد ها کیلومتر راه از میان دهکده ها و شهرها و محلات بی شمار، به یک صد نفر می رسند! آیا واقعاً مردم ما خواهان صلح هستند؟ آیا واقعاً عشق به صلح در سینۀ ما ها موج میزند؟ آیا واقعاً مردم ما ازجنگ خسته شده اند؟ آیا تنها با استقبال از این پیام آوران عزیز، و بدون اینکه این حرکت بزرگوارانه و مقرون به شرافت به لشکرعظیمی از مخالفین جنگ و هواخواهان صلح تبدیل گردد، می توان صلح را به کشور خویش برگرداند و خود را به نام مردمی که واقعاً در پی صلح هستند به جهانیان معرفی کرد و دولت و طالب را متقاعد ساخت که ما واقعاً از جنگ خسته شده ایم و شما باید دست از جنگ بردارند؟
عشق واقعی قیس را مجنون میسازد، که غیر از لیلی هیچ کس وهیچ چیزی را نمیبیند؛ و موهن داس کرمچند گاندی را به مهاتما (مردی با روح و عشق بزرگ) تبدیل میکند. مردی که با همه توان و محبوبیتش فقط مالک دو جفت نعلین، یک عینک، یک قاشق چوبی، یک نمکدان، برای پوشاندن تن یک لنگ، یک ساعت جیبی، یک چوب دستی و یک کتاب مقدس بود. رهبری که به حق باید نامش جاوید و یادش ماندگار باقی بماند و رهبران زیادی در اینجا و آنجا باید رهبر یا پیشوا بودن را از وی بیاموزند!!
چرا هند به آرمان عظیم و مقدسش نائل شد و ما با آنکه بدون وقفه از صلح به مثابۀ حیاتی ترین آرمان خویش حرف میزنیم، به صلح، این گمشدۀ عزیز خویش، نمیرسیم؟
جواب این سؤال روشن است؛ یکی سرشار از عشق و دوستی و دلبستگی ست به رسیدن به صلح و دوری از جنگ، که در عمل آن را به ثبوت می رساند، و دیگری غیر از حرف چیزی ندارد؛ و اگر دارد، آن است که مانند آنانی که از مذهب استفاده کردند و بر راحت خویش افزودند، از داعیۀ صلح استفاده کنند و بر تمول و قدرت و مکنت خود بیفزایند!
خواندن تاریخ، چه تاریخ کشور خود باشد، چه تاریخ دیگران، خیلی ضروری ست. از تاریخ میتوان خیلی چیز ها آموخت. تاریخ یگانه منبعی ست که چه باید کرد ها و چه نباید کرد ها را به ما می آموزاند و چهره ها را برای ما، چه خائن باشند و چه خادم، می شناساند.
تاریخ را نباید تنها خواند یا مرور کرد؛ بلکه باید آن را ضمن خواندن و مرور کردن با تاریخ ها تطبیق کرد ـ ولو کوچترین وقایع آن باشند. خواندن تاریخ بدون تطبیق و تحلیل هیچ سودی ندارد. یکی از احکام ضروری تاریخ در این برهه از زمان به ما این است: "قوت مشت ما، از وحدت انگشت ماست"!
به این پیام تاریخ گوش دهید و برای نجات کشور از این همه بی سروسامانی و جنگ و کشتار و خشونت، هم در حرف و هم در عمل با هم یکی و یک مشت شوید؛ مخصوصاً حرکت صلح خواهانی را که فعلاً به قره باغ رسیده تنها و بی پشتوانه مگذارید!