فروغ نظاره ها

دوش دلم زلف تو بدید و در  دام افتاد
(طشت بدنامی ما بود که از بام افتاد)
مگر شادی روزم آمد به پایان
یا وسوسه گیسوی گره گیردرشام افتاد

یا آفتاب زیر گیسو گشته است پنهان
یا از کنگره فلک ماه تمام  افتاد
دل در قفس سینه سنگینی  می کند
دیده از نظارهء رخش ناکام افتاد
 دل می تپد  از اختفای نظاره ها
خوش آن لحظه که عکس رویی درجام افتاد
موی پاشان اورا گر می بافد مشاطه ای
گره ها در کار عاشق  ناکام  افتاد
(این همه عکس می مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد)
فروغ نظازه ها معنای دیگر یابد
تا در آب جوسایه ای آن بادام افتاد
      کابل : م.ش.فروغ ۰۶/۰۱/۲۰۱۹