ساقی ازل

   ساقی ازل یک  جرعه بر من  بخشید و رفت
با این یک جرعه دود از دماغم  کشید ورفت
فرصت عمر مستعار او را بهانه بود
چون صنم گریز پا یک شبی نه پایید و رفت

لذت زندگانی چون پیاله ای تلخ بیش نیست
در کشاکش حریفان بر زمین افتید و رفت
آدمی چونکه بوده است درمظان شروشور
خلعت خدا را با ناسپاسی دزدید و رفت

تا نقش پای آدمی در زمین ظاهر شدست
صخرهء آرام مانند خشت خام شاریدورفت
ای دریغ به عزتی بخشیده شد به این جهول
از جهالت طبع، آنرا به دشمن بخشید ورفت
جنگ و قتل و عصیان در منظر خلقت نبود
گویاست تاریخ بشر، بذرفساد پاشیدو رفت
هبوط انسان بود بهراعمارو فرحت زمین
این ناسپاس باجنگ وخون پیکرش دریدورفت

بوزینه تا از تمهیدش به  آدمی آگاه گشت
از سرعصیان به قبرداروین شاشید ورفت
در مقیاس حیوان که کم ضرر است به عالم
ازویرانگری بشر، زشتی عمل شرمیدو رفت


آن اژدهای مخوف که مرگش داده اند نام
هستی آدمی را یک به یک بلعیدو رفت
قطره های اشکی پرورده بودیم در حریم چشم
از سر مژگان در رثایش به خاک افتید و رفت
گوهر آدمی که دراصل یک رنگ بود وصاف
ایجاد نژاد و باور ،  جدایی  آفرید و رفت
نیست کثرت رنگ و بو مایه ای حسن بشر
این تفاوت ها پیکر وحدت درید و رفت


ماییم در بندگی با این همه بذر گندید گی
یک نفس راحت،به صدزحمت منجرگردیدورفت
کوه و کمر چون بار امانت نتوانست قبول
مهر دشوار بر جبین آدم حک گردیدو رفت
گر نبودی امید فضل کردگار کارساز
حاصل مزرع حیات سر به سر خشکیدورفت
گرنباشد نٍدَم و توبه و  تسلیم، درمان درد
عمر ما مرواریدی بود، از دیده غلتیدو رفت
 
در دفتر جبر زمان جای اختیارم کجاست ؟
فروغٍ برق زندگی  یک دهن خندید و رفت

       م . ش . فروغ

ساحل دریای عجمان    ۳/۴/۲۰۱۹
تذکر :- درون مایه ای این سرایش از آیات مبارک ۷۲ سورت الاحزاب و ۳۰ و بعدین
  سوره البقر و منابع تعلیمی دیگرعبرت ، و درمجموع ازحوادث تلخ وگهی کمتر شیرین
  البته  کام شکن جباران و سفاکان منفور  تاریخ بشر که حسرت و دریغ و به واژه دیگر نوستالوژی را به وجود آورده ، رنج آور بهره میبرد . بیشتر موجب درد و حسرت است تا شادی مقطعی و استثنایی .