ز شوق گردش چشم خماری مست و مدهوشم
به یاد بـاغ انگـور وطـن در کـوزه می جوشم
ز خـون لاله تا پـر می کند پیمانـه را گـردون
چو گلبرگ شقایق خون دل مستانـه می نوشم
به چشم دل مگر خوانی کتاب خاطرات عشق
سراسر رنگ و تصویرم سراپا طرح منقوشم
اگـرچـه خار غربت می خلـد در پای دل؛ اما
چـو کاج سـربلـنـدم؛ جـلـوۀ شـمشـاد گلپـوشـم
شـمال بـوی خوش از مزرع رنگ قلـم خیزد
چه باکی گـر کـنـد بیگانـه با نیرنگ مغشوشم
ز فـریـاد سکوتـم گـوش گـیتی کـر می گـردد
نوای ارغـنـون می جـوشـد ار نیزار خاموشم
محیط تنگ باغ و گـوشـۀ گلخـانه جایم نیست
چو مـوج لاله بر دامان کـوه و دشت مفروشم
بـه چنگ قعــر تنهـایـی اگـر افـتاـده ام؛ لیکن
خیال آرزویی می کـشد هـر شـب در آغـوشم
چو کوه سنگین و پابرجـا بُـوَد انـدیـشۀ انسان
چه می پرسی زبازوی ستبر و ازتن و توشم
به سان گوهر خاموش گویی در صدف گیرم
ولی دیـوانــۀ هـوشـم؛ سـراپـا دیـدۀ و گـوشـم
نمیرد عشق خـوبـان تا قیامـت در دل ریشـم
وفـا بـار امانـت می گــذارد بـر ســر دوشـم
کمی گر مهربانی می کند کس با دل مسکین
نگـردد در تمـام زنــدگی هـرگـز فـراموشـم
کسی گرمیدهد یک دل مراصد دل دهم اورا
به آیین وفاداری به عشق ووصل می کوشم
ز تـاریـخ تمـدن میل دل را می تـوان فهمید
خیال شـهـپر سـیمرغ عـنـقـا می کند قـوشـم
ز فرهنگ و تمدن می گریزد ذهن افراطی
اسـیر بند اسـتـعمار ننگین می کـنـد هـوشـم
سرود رحمت عشق و خرد افراط می راند
زبـان دل گشـایـم بـر خلاف دیـو بخروشـم
16/5/2019