بی تامل پیش رفتن حاصلش پس آمدن است افتیدن های مامعلول بیجا دویدن است
شاخ رادرباغ میوهء بسیار ازخمیدن است زندگی ارباب غفلت رانفیر گلخن است
درحقارت زیستن هر لحظه ای او مردن است
مخمس بر غزل
میربهادر واصفی
بی تامل پیش رفتن حاصلش پس آمدن است افتیدن های مامعلول بیجا دویدن است
شاخ رادرباغ میوهء بسیار ازخمیدن است زندگی ارباب غفلت رانفیر گلخن است
درحقارت زیستن هر لحظه ای او مردن است
راه به اقلیم خورشید بردن از دل درویش گیر ازدهن مار دندان وازتن عقرب نیش گیر
فلک تازی هارا ازطبع آزاد درپیش گیر نردبان خویشتن شووآسمان درخویش گیر
تن به ذلت دادن اندر بیضگی افسردن است
صد دهن معنی آمد اینجا در تفسیر مرد ره به سوی صحرای کمالات برد تعبیرمرد
قعر دریا واوج آسمان گشت تسخیر مرد تیشه در پای حوادث میزند تدبیر مرد
می کند تسخیر عالم هر کجا اهل فن است
درصفای ذهن سالک آیینه را تمثال کن پیغام بندگی به عرش معلی ارسال کن
نفی بی کمالی ها سرمایهء اکمال کن اززبونی بگزرو ادبار را اقبال کن
طبل مردی گر نوازی چرخ در آبستن است
سیر حوادث را در حیات مردان نگر می شکند بیشتر؛گر دسته ازخود باشد تبر
درعمق این مفهوم بپیچ عزیزم یک نظر چرب طبعانند زهمت؛ جبرگردون را سپر
ایمن از آتش بماند تا پنبه در روغن است
هربومی رامی سازد عقاب؛از عقاب بوم سینه ای شیر با ناخن درد وقت هجوم
حبشی راه گم کند تا اقصای روم موم از پولاد گیرد می کند پولاد موم
طینت مرد قوی دل هفت جوش آهن است
سیر باغ جنان خواهی در خم آباد زی منتفی ازماو من درسایهء می شاد زی
خدمت رندان خرابات کن با اوتاد زی پا به همت نه فرازو یکدمی آزاد زی
برده بودن از دناءت ها نفس دزدیدن است
مردم پسندی برکدورت؛ریختن است رطل آب گربسازی با محتسب نشه ها در مهتاب یاب
رشته در قماش یک رنگی میتوانی تاب داد فرصت ناموس و ننگ آمد زوحدت رو متاب
زانکه در پیوند و همجوشی به خودافزودن است
چون شمع گر نوربخشای محفل یاران شوی سبزه وگلهای میهن را قطره افشان شوی
دست مردم در دستت در معرکه خندان روی بگزرازخود کامگی خود را به یاران کن قوی
شمع ازان سرتا به پا سوزد که او یک گردن است
قومی درصحنه دیدم سرتا به پا آلوده است درلباس رشک و کین تاگریبان فرسوده است
لیکین مرد خرد مند زین بدیها پالوده است مصلحت کیشان زکین همکنان آسوده است
خار پای خویش کارد هرکرا ما و من است
برخیزو از بی گناه پرس آیه سیلت فریاد شهید جهل؛ بای ذنب قتلت ؛
برقاتل خلق باز نیست هیجگاهی باب مغفرت کلبه ای سربسته را ماند دل بی معرفت
خانه ای آیینه را نازم که سقفش روزن است
دوستداریتیمان برتر ازماه وانجم شود در بحر حقیقت افتد؛ درحقیقت گم شود
درطور روشنایی ها باحق درتکلم شود از گزند برده گی ها ناجی ای مردم شود
هرکرا از پرتو بینش ضمیر روشن است
چون عندلیب توحید؛ ساز انه الحق سرا تا بدانی خوب تر رازحقیقت را در ورا
خدا جستن ات درجماد و درمعنی برملا رستم میدان چو گشتی رستم معنی برا
رستم معنی چو شمع طور رایش روشن است
آب رفته از جو یک روزی می آید بجو پیشنهاد دشمن به آب خرد ده شست و شو
ازکدورت های دشمن غافل مشو سر مو صلح؛ جنگ دیگری باشد به خصم کینه جو
منبع زهر است تا دندان مار در تن است
ازتعقل آنکه بشناخت فرق حادث از قدیم تا کجا یابد حال اقلیم عدم از عدیم
لیک مشکل افتادست پا دراز کردن ازگلیم خوف آتش نیست در امداد لبخند نسیم
مرد صلح بی کدورت میزبان گلشن است
ننگ معنیست گر بخوانی شیر شیر عمق احمقیست اگر مار را بشناسی جای میر
فروغ! اختلاط دشمن و دوست آسان مگیر تشنه میرد واصفی آبی نمیخواهد ز خضر
تا اگر یابد که آنجا فتنه ای اهریمن است
کابل : م.ش. فروغ ۰۲/۱۲/۲۰۱۶
توضیح و تبیین : استاد میربهادر واصفی از شعرای نکته سنج و با سلیقه ای معاصرکشور است . مرد خرد و قناعت است
موصوف در آغاز بهار ۱۳۱۶ خورشیدی در یک خانوادهء ادب سرشت در کشم بدخشان پا به عرصه ای هستی گزاشته است .
پدرشان علیه الرحمه میرمحمد نبی واصف از عارفان و شعرای با نام وقت بوده و من خوشبختانه در ایام جوانی ام که در ولسوالی
کشم بدخشان( در دیار مالوف شاان) شغل دیوانی داشتم از محضر شان مستفیض بودم. خاطرات پر معنی وپرشوری ازان روزگاران
دارم.
میربهادر واصفی شغل بارور و مقدس استادی را در کانون های تربیتی پشت سر گزاشته فعلآ به صفت عضوء مجلس نخبه گان
(مجلس سنا ) به وظیفه انسانی و مردمی منهمک است . جناب شان از آوانیکه به خط اول ساحل دریای پرتلاطم عمر (عنفوان )
پا گذاشتند در طی دوران تحصیلی از روزن آیینهء عواطف عاشقانه به پیدایش هستی می نگریستند گویا به شاگردی مکتب ابوالمعانی
بیدل نیت بستند که می گفت عشق از مشت خاک آدم ریخت // آنقدر خون که رنگ عالم ریخت
قریحه ای پرجوش شعر و ادب در وی جوش زد و امروز از شعرای توانمند کشور ما استند.به شهرت و نام پراگنی دلچسپی ندارند
گویا در معنویات به بیدل تکیه دارد که می گفت ذوق شهرت ها دلیل فطرت خام است و بس . . .
کاوش و پردازش به زوایای طبع خلاق و شاد شان و محتوای دلکش شعری شان وقت میخواهد و این مختصر مجال آنرا ندارد.
از جناب واصفی با وصف فتور سیاسی و نظامی کشور تا حال سه اثار
-یکی دیوان شعر به حجم ۶۵۷ صفحه دوم برگردان کلیله و دمنه به نظم روان در ۳۷۹ صفحه و سوم پرداخت به حکایات انتباهی
لقمان حکیم تحت عنوان (در بیشهءسبز حکایت ها ) در ۲۳۸ صفحه که هرکدام موارد ادبی و عرفانی و تربیتی خاصی را القاء میکند
به طبع رسیده و به دوستداران ادب و عرفا ن پیشکش شده است .
منبع فیض آثار آموزش برای جوانان و همه سلایق کشور است عمر شان دراز و پربار باد . م.ش. فروغ