آدم بی مـایـه تا لـب بـر سـخن وا می کند
پسـتۀ بی مغز عمق خویش رسـوا می کند
چـون نمی داند خـرام و شـیوۀ کبک دری
عـکه بـا رفـتـار زشـت خـود پا پا می کند
رسول پویان
پستۀ بی مغز
آدم بی مـایـه تا لـب بـر سـخن وا می کند
پسـتۀ بی مغز عمق خویش رسـوا می کند
چـون نمی داند خـرام و شـیوۀ کبک دری
عـکه بـا رفـتـار زشـت خـود پا پا می کند
آشـپز ناشتی نمی دانـد طـریق پخـت و پـز
هرچه دردیگ است باکفگیرکج جا می کند
خاک بر چشمان مردم می زند ناکرده کار
کـور مـادرزاد آخــر چـشـم بـیـنــا می کند
محتسـب با حربـۀ افـراط در عصـر خـرد
جـام جـم را بشـکـند تکـفیـر میـنـا می کند
ذهـن افـراطی به نیروی توحـش می رسد
غـارت انـسـانـیـت تخــریـب بـودا می کند
رحم و نرمی و مدارا نیست در ذهن خشن
می کشد؛ ویرانه می سـازد و دعوا می کند
عشق را سنگسار وگردن می زند افراطیت
جنگ رویارو به عیش و شور دلها می کند
می دهــد میــراث والای تمــدن را بـه بـاد
غـیبت سـغـد و خـراسـان و بخـارا می کند
چشـمۀ شـفاف دل ها را مکـدر کرده است
زهــر در آب شـفـابخـش و گــوارا می کند
کینه و بغض و تعصب می زند فواره لیک
خویـش را ملی و دلـسوز وطـن جا می کند
مردم از حـرف دروغ و گپ بیجا خسته اند
زهر می ریزد به کام ووصف حلوا می کند
27/12/2016