من شاعر نیستم ، مسلک من طبابت است وتلاش من در این زمینه مردم را در سطح روحی وفکری با مثبت اندیشیدن ،قوت قلب دادن است . زیرا آنچه بارش منفی ومحتوای شکوه وشکایت دارد از نظر عصبی حیاتی سبب ضعف انسان وپژمرده گی در انسانها شده
نظری بر شعر زیبای جناب پرتو نادری
عرض سلام به علاقمندان شعر وادب و جناب پرتو نادری صاحب .
من شاعر نیستم ، مسلک من طبابت است وتلاش من در این زمینه مردم را در سطح روحی وفکری با مثبت اندیشیدن ،قوت قلب دادن است . زیرا آنچه بارش منفی ومحتوای شکوه وشکایت دارد از نظر عصبی حیاتی سبب ضعف انسان وپژمرده گی در انسانها شده و مردم را از هم دور مینماید .دور ما دور وحدت ویکپارچگی ملت است . این وظیفه ای وجدانی واساسی هر فرد آگاه افغان است تا از هر امکان وفرصت ، برای رسیدن به این هدف نجاتبخش کمک کند . با در نظر داشت این اصل طبی فوق اجازه بخود دادم تا با نادری صاحب درد دل کنم وآنرا با شما هموطنان عزیز در میان بگذارم . البته صاحب شعر ،سبک ،وزن وقافیه پرتو نادری صاحب است . تغییرات من فقط گستاخی سالم است.که از جناب نادری صاحب با وجود آن معذرت میخواهم... انصاری
نوت:
این نظر دوم بنده در مورد محتوای شعر جناب نادری صاحب پس از کمی اصلاحات میباشد. نظراول در سایت ا ج آ قبلأ به نشر رسیده است.
آفتاب از سوی دیگر بر شده آفتاب دائم ز یک بر بر شده
میگسار نور بیساغر شده می گسار نور پر ساغر شده
زورق خورشید بیکافور نور زورق خورشید با کافور نور
آسمان دریای بیگوهر شده آسمان دریای پر گوهر شده
شهر ما بتخانۀ پندارهاست شهر ما دلخانۀ هشیار هاست
بتگری را هر یکی آزر شده دلبری را هر یکی آزر شده
کشتی اندیشهها در گل نشست کشتی اندیشه ها در دل نشست
گویی این جا بادبان لنگر شده گویی اینجا بادبان سنگر شده
تا که شب وارونه میپوشد قبا گر چه شب وارونه میپوشد قبا
وسعت اندیشه بیخاور شده وسعت اندیشه پر باور شده
آسمان از ابرها پوشیده روی گرچه ابر ازآسمان پوشیده روی
دامن بانوی باران تر شده خنده ی خورشید روشنتر شده
کاج سبز زندهگی در باغ مرگ کاج سبز زنده گی در باغ شهر
ذره ذره سوزن و خنجر شده بهردشمن سوزن و خنجر شده
ابرهای گریهها لبریزِ خون گریه های ابر ما لبریز شوق
لالههای خندهها پرپر شده بهر آزادی بهم شرشر شده
باغبان دروازههای باغ بست باغبان دروازهها را باز کرد
بر قیام سبزه بیباور شده چون قیام سبزه ها بارور شده
رفته در خرگاه آتش شهر من هر چه در خر گاه آتش شهر من
یا سیاووش در شراری در شده زیر پوست شهر بس محشر شده
لحظهها آبستن سوگ است و مرگ لحظه ها آبستن نور است و آب
باد و آتش تا که همبستر شده آب و آتش تا که همبستر شده
رونق مه را شکسته آفتاب رونق مه را دوباره آفتاب
در میانه دیوی شب داور شده داده با این خاک همسنگر شده
آسمان خاکستر خرگاه شب آسمان آرامگه ی خرگاه شب
چشمه چشمه اختران اخگر شده چشمه چشمه اختران همسرشده
کوهساران کوه آتش کوه دود کوه ساران کوه انجیر کوه توت
چشمهساران چشمههای شر شده چشمه ساران چشمه های فر شده
بسکه سم زد خنگ آتش هرکجا هر کجا سم زد تخیل ره گشود
زندهگی انبانی خاکستر شده زنده گی انبانی پر رنگتر شده
آرزو این دشت زرد خاکتود آرزو این دشت سبز نوبهار
کاراوان هیچ را معبر شده کارون عشق را معبر شده
چون قفس این آسمان، سیمرغ مهر در فضای بیکران آسمان
در قفس وا مانده مشت پر شده نقش انسان فعال جوهر شده
آفتابی میدرخشد در دلم آفتابی می درخشد در دلم
واژههای شعر من آذر شده واژه های شعر من آذر شده
روی کاغذ اشک رنگین قلم روی کاغذ اشک رنگین قلم
جنت دست مرا کوثر شده جنت دست مرا کوثر شده
ما صدا کردیم و کس پاسخ نداد تو صدا کردی و من پاسخ زدم
یا که یکسر گوشِ هستی کر شده اینجنین غمهای ما پر پر شده
پرتو نادری
گوش عابر آشنا با صد صدا
گوش دژبانان گوش خر شده
شکوه ها خوابیده در آشفتگی
خنده ها مغروق در ساغر شده
هر قدر آئینه را محکم زنی
بنگری که هر ذره خنجر شده
غلام محمد انصاری 24. 12. 2016