رسول پویان
دیدۀ بینا
شــوق شــراب و الـفـت میـنا گرفته ام
از چشم شوخ و صورت زیبا گرفته ام
بـنـشسـتـه ام بـه کـشـتـی امــواج آرزو
گـوهــر بـه کـف دامــن دریـا گرفته ام
محـصـور واژگان کـتـاب کـسـی نـیــم
از ذات عـشق هـستی و معنا گرفته ام
زنجیروهم خشک تعصب دگرشکست
تـا بـیـکـران وسـعـت و پهـنا گرفته ام
هرجا که پرده يی به رخ آمد دریده ام
از مهـــر دل ديــــدۀ بـیـنـــا گـرفته ام
نرمی و لطف رسـم مـدارا بـود به دل
دوری ز خشـم صخرۀ خـارا گرفته ام
تنهايی ام بـه کـس نرسـاند ضرر ولی
پنهـان شـدم که حالـت پـیـدا گـرفته ام
از شـیخ شهـر و حاکم ظالـم بریـده ام
از مـــردم سـتـمـزده فـتــوا گـرفـته ام
گر فاسدان به دالر وچوکی رسیده اند
در جمع عاشـقان سـری بالا گرفته ام
کرگس نیم که لاشۀ بدبو بود خوراک
اوج فـضـا و مشـرب عـنـقـا گرفته ام
ازخشم وخون وخنجرگرگان رمیده ام
صلح وصفای آهوی صحرا گرفته ام
چون نیستم موافق افراط وظلم وجور
در قلب پاک خلق خـدا جـا گرفته ام
21/2/2017
رسول پویان
ترانه ساز
قـول و غـزل و تـرانـه سازم
تـار دل خــویـش مـی نـوازم
در شور و نـوا غـزل سـرایم
گاهی به عـراق و گه حجازم
گـوشـم به نـوای نغز ماهـور
از واعــظ شــهـر بـی نـیـازم
در راسـت و چپ مقـام اشتر
جـنبازه خـــور ســر جهــازم
عـشّـاق مقـام دل نـواز اسـت
زنگــولـه زنـان اسـیـر نـازم
بوسلیک واصفهان و راهوی
در پـرده سـرای بـزم سـازم
نیریز وسـه گاه و پنجگاهان
در گـوشـــۀ بــزم شـهـنـازم
زیرافکـن و پـردۀ چهـارگاه
افـزون بکـند سـوز و سـازم
در گـوشـه و پـردۀ همایـون
در بزم چو شمع می گـدازم
بـاربـد بـزنـد بـه دل چـنگی
مسحور3 صدوشصت رازم
تا نغـمه سـتان بود خراسان
با چنگ و رباب و دلـنوازم
با مطرب و ساز باده نوشـم
دررقص و سماع بود نمازم
9/6/2016