رفتار با دوزخ
آری نوش کن نوای کنجشکان
هنگام تنگ دستی آسمان
و پرواز
پیش درآمدی بود برای کوچ
و باران
کفش هایش را بالای هشت دری
بالای آن درهای نور در رنگ و رنگ در نور
آری!
باران کفش هایش را کند
میان دو عطسه ی ابر بنشست
و کنجشکانی که پیش در آمد را خوانده بودند
برای خوانش روزگاران تنگ دستی
کتاب را با خود بردند
رفتار با دوزخ
یک آه از متافیزیک برایشان رو کرد، آن «باز» که بی آواز می پرید
رو کرد نفرین بَرنده را
تا آنان که روزگاری برنده بودند
کنون بر خاک
خاکسار شوند
آنگاه جان نثار هیچ کنند
و باران که کفش کنده بود
نشست و
ابر عطسه کرد و
کنجشکان در پرواز شدند
آواز بودند که بال شدند