یاد جوانی

گاهی اگـر ز کـوچـۀ خاطـر گذر کنم
یاد جـوانی و هـوس شـور و شـر کنم
تصویرخاطرات جوانی به آب و تاب
صیقل زنـم دوباره و در قاب زر کنم

در بـاغ آرزو نشـود نخــل تـازه پـیر
تا زنـده ام شگوفـه و شاخ و ثمر کنم
در صبحـدم تـرانـۀ خـورشـید بشـنوم
شب گوش دل به نغمۀ سـاز قمر کنم
صبرم ربوده ازدل و خوابم ز دیدگان
شبهای خسته را به هـوایش سحر کنم
یک روز هـم به یاد غریبان نشد ولی
یارب چگـونـه یاد وی از دل بدر کنم
افتاده ام بـه سینه درین شهر بی کسی
دسـتی نشـد بلند که خاکی به سـر کنم
بـزم نشـاط را نبود رنگ و رو دیگر
رخـت عـزا بـه ماتـم میهن بـه بر کنم
تقدیر گر چنین و چنان بوده در عمل
تـدبـیـر در قـضا و گـذر از قـدر کنم
دنبال وعـده هـای دروغین نمی روم
از یـار بـی وفــا و ریـایـی حـذر کنم
قول و قرارو وعده بود درعمل قبول
پرهیز از شعار و گریـز از اگر کنم
یاری که در عمل بدهد وعدۀ وصال
او را به عشق و مهر دلم مفتخر کنم
از حنجـر سکـوت بـود نـالـه ام بلـنـد
گوش جهان ز چیغ خموشانـه کر کنم
17/3/2016