غـزل دوبـاره در دل با نـوای ساز می آید
ز فـریاد سـکوتـم یـک جـهان آواز می آید
اگر چه سـاز دل را بشکند اندیشـۀ افـراط
ز هـر تـار گسـسـته نغـمـۀ شـهـنـاز می آید
زتنهایی بـرون می آردم شـور غزل گویی
که رقص واژگان درخاطرم دمساز می آید
دل غم پرورم درمحفل مستان به رقص آید
ز شورمطرب ومی تا سخن پرداز می آید
نوای مولـوی و شعـر جامی می کند مستم
می خیـام و صـوت بـلبـل شـیـراز می آید
نگردد پاک هرگز ازکتاب عشق دل نامش
خـرامـان در خیـالسـتـان دل غمّاز می آید
گلوی دل بـود تاکی به دست بی وفایی ها
گهی بـا قهر می تازد گهی بـا نـاز می آید
ز دامان هـریــوا دور گـردیـدم ز ناچاری
ولی هـردم به یاد مـرغ دل پرواز می آید
سرانجامی نمی بینم برای سوزش غربت
بـه هــر پـایـان آتـش شـعـلۀ آغـاز می آید
وطن در دوزخ افراطیت تاکی شود بریان
برون از جمع حکّام صحبت بگداز می آید
کبوتـر زادۀ صلحم ولی در عـرصـۀ پیکار
هزاروطوطی وقمری به جنگ باز می آید
نـدارد آرشـی دوران بـی ســامـان ما لیکن
اگـر همـت بـود مـردان تـیــر انداز می آید
زتبعیض وتعصب جنگ قومی گرم میباشد
ز طـبــل ارگ کابــل دم دم ناســاز می آید
بـه نـیروی جـوانـان میهن ما می شود آزاد
بـرای دفـع دشـمن هـریکـی جانباز می آید
23/9/2017
ورطۀ فقر و فساد
وطن ز فتنۀ قـومـی خـراب می گردد
روان مــردم میهــن عــذاب می گردد
وطـن به ورطۀ فقر و فساد می پوسد
هلاک خنجـر قهـر و عتاب می گردد
فساد و رشوه کند فلج دست دولت را
فقط به چور و چپاول شتاب می گردد
بـه چنگ تـیـره شـب ظلـم مافـیا مردم
زرنج ودرد و تباهی بخواب می گردد
امید مـردم غمناک و خـسته و مأیـوس
به دشت داغ ضلالت سراب می گردد
کـسی بـه مـردم ما پـاسـخی نـداد نـداد
همیشـه پرسش ما بی جواب می گردد
دیگـر ز دولت فـاسـد انتظاری نیسـت
تمــام وعــدۀ آن نـقــش آب مـی گـردد
تنور پرخطـر اختلاف شـعله وراسـت
دل کـفـیــدۀ میهــن کـبــاب مـی گـردد
ز جنگ و کینۀ قومی حاکمان هرروز
نفاق و ظلم و ستم بی حساب می گردد
عجب ز خون دل پیر و کودک و برنا
بدست و پای ستمگر خضاب می گردد
ز خون مـردم مظلوم و بی دفاع تاکی
بـه درب ارگ سـتـم آسـیاب می گردد
حدیث سلسلۀ جنگ و وحشت و کشتار
نه یک رساله هـزاران کتاب می گردد
قرون وحشت و تاراج مملکت بگذشت
دیگر زخنجر و خون اجتناب می گردد
ز دســت فـتـنـۀ فـاشـیــزم دولـتی آخـر
بـه طـرز تـازه و نـو انقـلاب می گردد
28/9/2017