خواستم خانه ام آباد شود شد که نشد
خواستم کشورم آزادشود شد که نشد
خواستم نقص طبیعی به تد بیــر شود
بهـی آن علـت بنیـاد شود شد که نشد
خواستم ازغم جانسوزد ل آگاه شوی
با ضجه ناله وفریاد شود شد که نشد
خواستم ظلم وستـم یکسره نابودشود
محـوازپایگی بیــداد شود شد که نشد
خواستم قد رت ونیروی عدالت گستر
برستمدیدگان ایجـاد شود شد که نشد
خواستم قامت خـم گشتۀ مردم ته بار
راست چون قامت شمشاد شود شدکه نشد
خواستم قوم سلحشورچورستم پیروز
فـارغ از فتــۀ شغاد شود شد که نشد
خواستم ظلمت وبیـداد نگونسارشود
رسم بیدادگـری برباد شودشدکه نشد
خواستم محوشودفکرت مزدوری غیر
خشک این نطفۀ فسادشودشدکه نشد
خواستم تخته شود دکۀ سوداگر دین
این فریبکاریها کسادشودشد که نشد
خواستم شام سیه روزی با قدرت خلق
صبح تابان وبامــداد شودشد که نشد
خواستم قصرستم یکسره نابود شود
حل این معضل اضدادشود شدکه نشد
خواستم خون ستمکش نخورد بیدادگر
قطع سر پنجۀ جلاد شود شد که نشد
خواستم بوالهب وسیستم منفور فریب
بسته این مرجع الحادشودشد که نشد
خواستم رایت آزادی خلقهای وطن
بازووودان حداد شود شدکه نشد
خواستم ازغل وزنجیرشودخلق رها
قدرت خلق ها آزاد شود شدگه نشد
خواستم خلق وطن درصف پیکارنبرد
رهبروپیشرو ایجادشودشد که نشد
28/9/2017
کابلی