ای عشق !
برای من
شعر بخوان!
برای من از آن روزگاران که تو بودی
شعر بگو!
برای حنانه ها
چه آوردی که پاشیدند بر تن موسیقیِ راز؟
برای من
از همان تار ها بیار!
از همان پرده ها
آویخته بر دستگاه آفرینش
از همان ها که میدانی بیار!
ای عشق!
برای من
از همان حوض ها
پهن است در حیاط سهراب ها
از همان خیال هایِ شاعرانه یِ مست
از دستِ محصص
برای من از همان ها بیار
اینجا ایستاده ام
من منتظر
بر درگاه کوچه
تو برو
آنرا که خواستم
از خانه بردار وُ بیار
من همینجا
در این شب های
تابستان
در نوجوانی باران
ایستاده ام
برو!
تندی بیا!
ای عشق!
زود بیا!
من ساده و بی رنگم
برای من
یک دشت
رنگ بیار
بر آستانِ سال های دوزخی
ایستاده ام
تو برو!
زود بیا!