(آنکه حقیقت را نمیداند نادان است؛ اما آن که حقیقت را میداند و انکار میکند، تبهکار است. زنده یاد برتولت برشت)
چند هفته پیش از این در تارنمای وزین گفتمان که به سرپرستی جناب مهندس اسدالله الم مدیریت میشود؛
(جا دارد که در اینجا از جناب الم به خاطر زحماتی که به تنهایی متقبل میشود و این امکان و شرایط را برای ما فراهم نموده است تا بتوانیم افکار و اندیشههای خود را با علاقهمندان در میان بگذاریم قدردانی نمایم و بگویم دست مریزاد) چشمم به مقالهای افتاد؛ تحت نام« تحفۀ نوروزی برای علاقهمندان اندیشههای جاودانیاد محمد طاهربدخشی» که با همت و پشت کار دوست عزیز و گرانقدرم جناب محبوبالله کوشانی و با همکاری بیدریغ و تلاش و کوشش صادقانۀ دوست عزیز دیگرم جناب میرکیریم شاه خان میر بعد از سالها انتظار به زیور چاپ و نشر آمده گردید و در اختیار نسل جدید و تمام علاقهمندان قرار گرفت۰ من از هردویی این دوستان بزرگوارم کمال سپاس و امتنان را دارم۰ با میل و علاقه و اشتیاقی غیر قابل وصفی شروع کردم به خواندن این متن بلند و پر محتوای هفتاد و چند برگی؛ و همه را بدون اندکی توقف از آغاز تا انجام خواندم و لذت بردم و بسی نکتههای تازه و ژرف از آن آموختم۰ سپس به جناب کوشانی گرامی تماس گرفتم و از ایشان بابت انتشار این متن تاریخی سپاسگزاری کردم و قول دادم که من حتماً در این رابطه مقالۀ خواهم نوشت و ایشان هم خرسند شده مرا بزرگوارانه مورد لطف قرار دادند.
اما به دو دلیل این مثنوی تأخیر شد؛ نخست اینکه در حال آماده کردن چند مقاله در بارۀ نظریات فیلسوف شهیر آلمانی ایمانوئل کانت بودم؛ و دوم اینکه منتظر شدم که شاید نسل قبل از من که با زنده یاد بدخشی هم دوره و هم سن و سال هستند در این باره چیزکی بنویسند و من هم از آن بهرۀ ببرم۰ ولی شوربختانه در انتظار ماندم تا امروز که خبری نشد که نشد؛ و بنابر این تصمیم گرفتم به وعدهام عمل نمایم و این جستار را بنویسم۰ اما چرا این آقایان پر مدعا و گاهاً پر طمطراق حاضر نشدند که دست به قلم شوند؟ در این زمینه اندکی تأمل نمودم و در فکر فرو رفتم و بالاخره علت سکوت را بیشتر آگاهانه دانستم تا فراموشی یا ناتوانی در نوشتن.
نسل گذشته با همۀ ادعاهایش بسیار محافظهکار و اهل خودسانسوری میباشد۰ بسیارشان دوست دارند وارد بحثهای جنجالی و مناقشه برانگیز نشوند؛ به عبارت دیگر خنثی نویس و مهر طلب هستند۰ مهر طلب به کسی می گوید که نمی خواهد کاری بکند و یا سخنی بگوید و یا مطلبی بنویسد که باعث رو گرداندن عدهای از او شود؛ مهر طلب فقط در پی محبوبیت کاذب خودش است. مهرطلب با جهان روشنفکری فاصلۀ نجومی دارد، سکوت مودبانه کار روشنفکری نیست۰
من در بارۀ زنده یاد بدخشی چیزهای از این و آن شنیده بودم؛ اما نظری خاصی نداشتم؛ چون هیچ نوشتهای از ایشان را ندیده و نه خوانده بودم و درست همان سالی که جناب بدخشی این دفاعنامه را مینویسد؛ من زاده میشوم۰ عجب قرابتی! بنابر این قضاوت و داوری من در بارۀ ایشان همین متن نوشتاری است که در اختیار دارم و شاید کمتر به شنیدههایم اعتماد کنم۰ می کوشم او را از دریچۀ افکار و اندیشههای خودش مورد کنکاش و ارزیابی و سنجش قرار دهم۰
من کلاً اهل تجلیل و قهرمانپروری و مرید و مراد بازی نبوده و نیستم؛ مربوط به هیچ حزب و دسته و گروهی نیز نیستم؛ آدمی هستم که آزاد میاندیشم و افکار و سخنم را بدون هیچگونه اما و اگر و خود سانسوری ابراز میدارم؛حتی اگر به دماغ کس یا کسانی خوش نیایند۰ همچنین از کتاب گرانسنگ و بسیار آموزندۀ جامعۀ باز و دشمنان آن نوشتۀ کارل پوپر آموخته ام اینکه:«از عادت حفظ حرمت مردان بزرگ باید دست کشید؛ از مردان بزرگ اشتباهات بزرگ سر میزند.»
هنگام نوشتن ملاحظۀ هیچکس و هیچ چیز را ندارم؛ فقط وجدانم و اندک دانشی که دارم راهنمایی من بوده و هست۰ اگر ملاحظهکاری و محافظهکاری و خودسانسوری سودی داشت؛ باید وضع ما بهتر از این میبود۰ اما من هرگز بدون دلیل و ارائۀ منطق نه مینویسم و نه سخن خواهم گفت۰ باورمندم که یا نباید کار فکری و روشنگری و روشنفکری کرد؛ یا در جریان پژوهش و تحقیق به هر نتیجه ای که رسیدیم باید منتشر و علنی نمود؛ اینکه چه کسی موافق یا مخالف است مشکل خودشان میباشند۰ من فقط در برابر وجدانم پاسخگو هستم و اگر دست به عمل زشتی بزنم در برابر دادگاه۰ با رعایت ادب و اخلاق نویسندگی میتوان با شهامت افکار خود را صادقانه بیان داشت۰ بعد از این مقدمه نخست مطالبی در بارۀ روشنفکر و سپس نکاتی در بارۀ ملت و ناسیونالیسم خواهم گفت و در آخر با آوردن پاراگرافهای از متن نوشتۀ زنده یاد بدخشی به اندیشههایش خواهم پرداخت.
نخست به توضیح واژۀ روشنفکر باید پرداخت، بعد به شرح و بسط آن. « روشنفکر و دموکراسی دو مفهوم مرکزی و محوری اندیشۀ تجدد و مدرنیته است۰ کلمۀ روشنفکر(intellectuel) برای نخستین بار در فرانسه در دوران محاکمۀ کاپیتان دریفوس به کار رفت. بیش از صدها تن از نویسندگان آن دوران فرانسه؛ افرادی چون مارسل پروست؛ آندره ژید؛ امیل زولا و غیره بیانیهای را امضا کردند تحت عنوان« بیانیۀ روشنفکران» و در آن از دولت فرانسه خواستند که به پروندۀ دریفوس دوباره رسیدگی کند. اگر به ابعاد گونا گون این بیانیه توجه کنیم؛ به این مسأله پی میبریم که در واقع مفهوم «روشنفکر» تنها به منزلۀ یک مقولۀ حرفهای و اجتماعی در جامعۀ جدید اروپا تجلی پیدا نمیکند؛ بلکه به مثابۀ وجدانی جهانی تلقی میشود که از رسالتی سیاسی و اخلاقی برخوردار است۰ از این روست که نوشتۀ امیل زولا در مورد محاکمۀ دریفوس تحت عنوان «من متهم میکنم» به چاپ میرسد و« برنار لازار» در مقالۀ خود به نام «حقیقت در بارۀ قضیۀ دریفوس» کلمۀ حقیقت را نه به معنای متافیزیکی و الهی؛ بلکه به معنای حقوقی؛ اخلاقی و سیاسی آن به کار میگیرد۰ بیشک اصل بحث در بارۀ دموکراسی و روشنفکران نیز در رابطه با این مفهوم جدید از حقیقت قابل طرح است۰
در قرون میانه یا قرون وسطی طرح مسألۀ حقیقت خارج از دین امکانپذیر نبود۰به همین منوال؛ زمانی که به عصر روشنگری مینگریم؛ میبینیم که مسألۀ شناخت حقیقت به منزلۀ شناخت حقیقت الهی نیست؛ بلکه به منظور سنجش و نقد ارزشهایی است که سنت آنها را یکبار برای همیشه به عنوان ارزشهایی پذیرفته شده تلقی میکند۰
«دیدرو» در مقالهای تحت نام «فلسفه» در دائرةالمعارف فیلسوف را به عنوان فردی معرفی میکند که متکی به اندیشۀ خویش است و هدف اصلی او نقد واقعیت حاکم و پیشنهاد و تکوین ارزشهای فکری و اجتماعی جدید است۰ به همین منظور «ولتر» به مثابۀ یک روشنگر با رجوع به ارزشهای روشنگری همانند شکیبایی؛ عدالت؛ آزادی وعقل در محاکمۀ کالاس شرکت میکند و روسو دخالت در امور سیاسی را به عنوان یک وظیفۀ فلسفی در نظر میگیرد۰همچنین کانت در پاسخ به این پرسش که «روشنگری چیست؟» در مقالۀ خودمینویسد:«روشنگری خروج انسان از صغارت خویش است؛ صغارت که خود مسئول آن می باشد.»
به همین دلیل در اندیشۀ مدرن اروپا جوهر بشری با در نظر گرفتن مسألۀ آزادی انسان به عنوان فاعل اخلاقیای که از عقل عملی بر خوردار است؛ مطرح میشود۰ در اینجا به شعار کانتی «جرأت اندیشیدن داشته باش» بر میخوریم. پس مسألۀ آزادی انسان در رابطه با شناخت او از خویش و جهان اطرافش مطرح میشود۰ به همین جهت؛ یکی از مهمترین مسائلی که در برابر متفکران اروپای مدرن قرار میگیرد؛ مسألۀ آموزش و تعلیم وتربیت انسانها به گونۀ دموکراتیک است. یعنی دانشآموز و دانشجو و کلاً دانشگاه بتوانند با منطق و استدلال و بدون ترس و هراس از عواقب آن افکارشان را به زبان آورند و سخن هیچ آموزگار و استادی را بدون دلیل و برهان نپزیرند۰
هدف از آموزش بیدار کردن استقلال فکر است؛ نه پر کردن اذهان جوانان دختر و پسر از محفوظات تو خالی. برای روشنفکر مدرن هیچ حقیقتی یکبار و برای همیشه پذیرفته شده نیست۰ بنابراین از دیدگاه متفکران عصر روشنگری حقیقت را باید هر بار به نوعی دیگر ابداع کرد۰ پس برای روشنفکر مدرن حقیقت به شکل مطلق وجود ندارد؛ زیرا آنچه هست راهها و طرق مختلفی است که برای وصول به حقیقت در برابر ما وجود دارد۰ به عبارت دیگر؛ حقیقت برای روشنفکر مدرن به صورت «ایمان» مطرح نمیشود؛ بلکه به منزلۀ عقیدهای است که با دیگر عقاید در برخورد است۰ بنابر این ارزش یک اندیشه و یا میزان آزادی و آزادگی یک اندیشمند در مقام سنجش عقاید و ارزشهای دیگر به دست میآید. از این رو دلیل وجودی روشنفکر اعتقاد و باور به تکثر ارزش هاست؛ یعنی اعتقادی در جهت عکس وحدتگرایی و ایمان به این فرض که همۀ ارزشها را میتوان با معیار واحدی سنجید۰
پس دموکراسی را میتوان به عنوان نهاد سیاسی انتقاد و اختلاف نظر بین افراد یک جامعه تعریف کرد و روشنفکر را خلاق این اندیشۀ انتقادی دانست۰ روشنفکر بنا به تعریف غربی آن دارای «وجدان شوربختی» است که او را در چارچوب فکری انتقادی قرار میدهد۰ از این رو سنت روشنفکری غرب بر پایۀ سنجش و نقد قرار گرفته است و هر تحول و یا تفکر نوینی در بر خورد با ارزشهای سنتی و یا بهتر بگوییم ارزشهای کهنه تعیین میشود۰ این رفتار انتقادی روشنفکر غربی را میتوان نتیجۀ فرایند تاریخی افسون زدایی در فرهنگ غرب دانست۰ اندیشۀ تجدد هویت سیاسی و فرهنگی خود را در قالب معرفتی این فرایند می یابد۰ این افسونزدایی؛ همراه با کاهش نیروی مذهب و سنت در جامعۀ غرب؛ موجب پیدایش گروه اجتماعی جدیدی شد که در صد سال اخیر نام «روشنفکران» را به خود گرفت۰
روشنفکر در حقیقت وارث اصلی انسانگرایی (هومانیست) عصر «رنسانس» و عصر «روشنگری» قرن هیجدهم اروپاست؛ که با استفاده از روحیۀ انتقادی خویش به جنگ اساطیر و خرافات می رود و معتقد به ارزشهای جهانی چون عقل؛ عدالت؛ شکیبایی؛ آزادی و زیبایی است که امروز برخی از آنها را در چارچوب اعلامیۀ حهانی حقوق بشر مییابیم . در اینجا برای روشن شدن مطالب لازم است تفاوتی بین مفهوم روشنفکر (intllectuel) و« جامعۀ روشنفکران» قایل شد۰ intelligentsia کلمۀ است روسی که در قرن نوزدهم ابداع شده و به معنای«جامعهای از طرفداران اندیشه است که؛ همچون یک فرقۀ مؤمن و معتقد؛ هدف آن تبلیغ و ترویج اصول ایدئولوژیکی و مذهبی است۰ در عوض روشنفکر( intellectuel) واژۀ فرانسوی و به معنای فردی است که به دلیل وجدان اخلاقی خاص خود معتقد به اصول کلی و جهانی ای است که شامل حال همۀ انسانها میشود و به همین دلیل مدام میکوشد تا به مسائل جزئی به شکلی جهانی بیندیشد و یا بر عکس۰ روشنفکر فردی تنهاست و از این جهت آزاد و خود مختار است۰ در واقع این تنهای اوست که به او امکان ارزیابی درست مسائل را میدهد۰ «خوزه ارتگا ای گاست» ؛ فیلسوف معروف اسپانیایی نیمۀ نخست قرن بیستم؛ در کتاب خود تحت عنوان «تماشاگر»؛ روشنفکر را فردی معرفی میکند که از زندگیای درونی برخوردار است و «هر لحظه می داند که چه فکر می کند و برای چه فکر می کند۰» در حالیکه از نظر «ارتگاای گاست» سیاستمدار از خویشتن خود بیخبر است؛ زیرا برای هیاهو دنیای خارج از خویش زنده است۰ اگر خواسته باشیم ساده تر موضوع را بشکافیم باید گفت که روشنفکر در حین آنکه دلش برای مردم میتپد و هم و غمش سرنوشت مردم است؛ اما هرگز دنبالهرو و فریب خوردۀ تودهها نیست و گاهی پیش میآید که با باورهای خرافاتی و نامعقولی که بسیاری به آنها باور دارند درگیر میشود۰ چون روشنفکر واقعی هدفش نه کسب قدرت و نه کسب ثروت و حتی نه کسب شهرت است؛ سخن و پیامش را بدون واهمه و با شهامت ابراز میدارد۰
روشنفکر هدفش آگاهی دادن و روشن کردن افکار مردم است؛ بر عکس قشر سیاسی و مذهبی و ایدئولوژیک که هدفشان کودک دانستن و در صغارت نگهداشتن مردم میباشند۰ دروغ؛ ریاکاری و عوامفریبی جزئی لاینفک اهل سیاست است۰ روشنفکر میخواهد که توده را به مرحلۀ از دانایی برساند تا خود مردم به استقلال فکری دست یابند؛ که دیگر حتی به راهنمایی روشنفکران هم نیازی نداشته باشند۰ تا زمانی که انسانها به خود آگاهی نرسیده اند؛ هیچ دور نمایی برای رهایی آنها متصور نیست۰ اهل سیاست و اهل دین و ایدئولوژیها درست بر امواج جهل و خرافات تودهها موج سواری میکنند۰( تا که احمق باشد اندر جهان/ مرد مفلس کی شود محتاج نان۰ مولانا).
روشنفکر مدرن بتساز نیست؛ بلکه بتشکن است۰ از همینجا است که روشنفکر مدرن فردی خود مختار است؛ زیرا محتاج به ایدئولوژی و تودهها نیست۰ او قادر است که به تنهایی بیندیشد و بر خلاف ذهنیت و باورهای تودهها فکر میکند۰ به این ترتیب روشنفکر مدرن با قطبهای فرهنگی و فکری جهان مکالمه دارد؛ زیرا لازمۀ ساختن یک فرهنگ روشنفکری خودمختار و پیشرفته توجه به فرایند فرهنگی در جهان امروز است۰ فراموش نکنیم که سیارۀ ما فقط از نظر سیاسی و اقتصادی کوچک نشده است؛ بلکه آسمانهای جهان ما از نظر فرهنگی و فکری نیز روز به روز به هم نزدیکتر میشوند۰ بنابر این آنانی که میخواهند دور مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خودشان دیوار بکشند؛ بازی را باخته اند و شرایط جهان و زمان را به درستی درک ننموده و هنوز در قرون وسطی سیر و سیاحت میکنند و اندر خم یک کوچه اند۰
جهان و اجتماع برای روشنفکر مدرن عنصرهایی افسون زده نیستند و به همین دلیل او روابط فکری و اجتماعی خود را برمبنای اصول مقدس قرار نمیدهد۰ در ادامۀ بحث روشنفکر نکاتی از کتاب ارزندۀ زنده یاد ادوارد سعید تحت عنوان « نقش روشنفکر» میآورم۰ بدون تردید ادوارد سعید یکی از شریف ترین و داناترین روشنفکران قرن بیستم جهان است؛ انسانی که تا پایان زندگیش دست از مبارزۀ فکری علیه هر گونه استعمار و خودکامگی بر نداشت و با قلم توانا و شهامت کم نظیر نوشت و سخن گفت، یادش گرامی باد۰
ادوارد سعید میپرسد: روشنفکر کیست؟ روشنفکر واقعی کدام است؟ چه نقشی را در جامعه ایفا میکند و یا باید ایفا کند؟ چه رابطۀ با ساختار قدرت جامعه (نهادهای رسمی، گروههای فشار و مانند آنها) دارد؛ و یا باید داشته باشد؟ آیا باید روشنفکر را جدی گرفت؟ آیا آنان به حقیقتی پی برده اند که توده های مردم از آن بی خبرند؟ اگر چنین است؛ چگونه و از چه راه هایی به چنین حقیقتی پی برده اند؟ چه نقشی را در توزیع علم بر عهده دارند؟ آیا روشنفکری یک حرفه است؟ در این صورت؛ این حرفه در خدمت چه گروه یا دستهای قرار دارد؟ چه نقش یا نقشهایی بر دوش روشنفکر قرار دارد؛ و او نمایندۀ چه چیزی است؟ برای پاسخ به این پرسشها؛ سعید از زندگی و نوشتههای اندیشمندانی چون آنتونیو گرامشی؛ میشل فوکو؛ ژان پل سارتر؛ رژی دبره؛ جولین بندا؛ تئودور آدورنو و مانند آنها مدد میگیرد۰ در نزد ادوارد سعید؛ چیزی به نام روشنفکر خصوصی وجود ندارد (لودویگ ویتگنشتاین که از حدود و ثغور سخن گفتن معنادار پرده برگرفته و اهمیت زبان به مثابه ابژۀ فلسفی را متذکر شده است مینویسد که : زبان خصوصی وجود ندارد) چرا که شما از همان لحظه که کلمات را بر روی کاغذ مینشانید و سپس به چاپ میرسانید به جهان همگانی گام نهاده اید۰ سعید در جای دیگر می گوید:«به نظر من؛ هیچ چیز بیشتر از آن عادات ذهنی روشنفکر که او را وادار به طفره رفتن یا کناره گیری میکند قابل سرزنش نیست؛ آن خصلتی که شما را از جایگاه صعبالحصولی که بنیادش بر اصول اخلاقی بوده؛ و شما میدانید که راه درستی است؛ منحرف کرده و شما تصمیم میگیرید که آن راه را نپیمایید۰» سعید بر خلاف ادعای فوکو که معتقد بود نقش «روشنفکر جهانشمول» از زمان ولتر تا زمان سارتر فرسوده شده و جای خود را به «روشنفکر ویژه»ای سپرده که در چارچوب یک رشتۀ خاص مشغول کار است؛ تلاش میکند تا نقش جهانشمولی را بر دوش روشنفکر قرار دهد که فراسوی مرزهای ملی؛ قومی؛ و تشکیلاتی عمل میکند۰ من دیدگاه ادوارد سعید را در بارۀ روشنفکر بیشتر نسبت به دیدگاه فوکو میپسندم۰ یکی از ویژگیهای تفکر فوکو؛ که سعید نیز از آن پیروی میکند؛ این است که گفتمان ها را در پیوندشان با قدرت تعریف میکند۰ در نظر این هردو؛ گفتمانها بیان ایدهآلیستی پندارها نیستند؛ بلکه در چار چوبی کاملاً ماتریالیستی؛ بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه را تشکیل میدهند؛ گفتمانها؛ به ویژه گفتمانهای ناشی از «روشنفکران» از آن رو قابل اهمیت اند که آشکارساز بازی قدرت در جایگاه های مشخص اند۰ روشنفکری که مورد تأیید سعید است؛ همان «روشنفکر»ی است که آناتول فرانس تأییدش میکرد؛ یعنی فردی که در امور مربوط به منافع و مصالح عمومی جامعه دخالت میکند و از خود واکنش نشان میدهد۰ طبعاً؛ قدرتمندان جامعه؛ چنین دخالت و واکنشی را صد در صد تأیید نخواهند کرد۰ به همین دلیل است که حتی در «دموکراتیک» ترین کشورهای جهان؛ آثار اینگونه روشنفکران به دیوار سانسور و ممیزی بر میخورد۰ سعید نیز در این کتاب به روشنفکرانی که در کنار گود نشسته اند و در امور مربوط به منافع و مصالح عمومی جامعه دخالت نمیکنند و از خود واکنش نشان نمیدهند؛ سخت میتازد۰ سعید نیز مانند «هانریش هاینه (شاعر بزرگ آلمانی) یکی از اعضای گروه «آلمان جوان» و هابر ماس» که برداشتش از نقش روشنفکر تقریبأ همان برداشت هاینه است؛ به روشنفکرانی میتازد که نوعی گوشهگیری منفعلانه را بر گزیده اند۰ در نزد این هر سه، کار روشنفکر فقط تأمل و تعمق در گذشته و پرداختن به جنبههای صرفاً زیبا شناختی در ادبیات نیست( کاری که به نظر هاینه، گوته انجام میداد۰) روشنفکر باید فعالانه وضع موجود را به نقد بکشد؛ در اصلاح آن بکوشد؛ و برای سازندگی فردا به مسائل و مشکلات روز بپردازد۰ هاینه در انتقاد از نقش منفعلانۀ گوته میگوید:«عمل فرزند سخن است؛ و سخنان زیبای گوته؛ بی فرزند۰» سعید نیز به صراحت می گوید:«به روشنفکری که مدعی است فقط برای خود؛ یا برای آموزش محض؛ و یا فقط به خاطر علم مجرد مینویسد؛ نه میشود و نه باید باور داشت؛ اگر نمیخواهید موجود سیاسی باشید نه بنویسید و نه سخنرانی کنید۰« وی همچنان به روشنفکران هشدار میدهد که مبادا از بازبینی و وارسی مدام جهانبینی خود و در صورت لزوم از تصحیح و ترمیم آن غافل شوند۰ وی همچنین به آنها هشدار میدهد که مبادا خودشان؛ دیدگاه هایشان؛ درست اندیشیشان؛ و موقعیت هایشان را با اهمیت تلقی کند۰چیزی که بیش از همه سعید را میترساند و از این رو؛ او را وادار میکند تا در برابرش جبهه گیرد؛ « جزم اندیشی» است که؛ در نزد وی؛ جای فرایند مبادله و تبادل نظر حیاتی را در میان بسیاری از « روشنفکران » به خصوص « روشنفکران» حرفه ای؛ گرفته است۰ وقتی روشنفکری جزماندیش شد؛ سیاست در نزد وی به تعصبی دینی تبدیل میشود که ثمرهاش تصفیههای قومی؛ قتل عام؛ و کشاکش پایان ناپذیری است که ژرف اندیشی در بارۀ آنها ابعاد هراسناکی پیدا می کند؛ در گیری و تعهد عاشقانه؛ خطرپذیر؛ افشا؛ پایبندی به اصول؛ آسیب پذیری در مناظرهها؛ و درگیری با اهداف دنیوی است۰ وی معتقد است که این کارها فقط از عهدۀ « روشنفکر آماتور» بر میآید و « روشنفکر حرفه ای» به دلیل پیمانی که؛ در ازای دریافت پاداش؛ با تشکیلات و مقامهای رسمی و قدرتمند بسته است؛ از عهدۀ هیچ یک از این کارها بر نمیآید۰
به عبارت ساده تر«روشنفکر حرفه ای» فاقد استقلال فکری است و آن چیزی را مینویسد و یا میگوید که اربابانش از اوخواسته اند۰ در اینحا قبل از ادامۀ بحث لازم میدانم مطالبی را در بارۀ روشنفکران حرفۀ کشور خودمان به اختصار عرض نمایم: بعد از سقوط نظام جهل و جور و جنایت طالبانی در سال ۲۰۰۱ و به تخت نشانده شدن آقای حامد کرزی توسط ناتو و به سرکردگی ایالات متحدۀ آمریکا؛ بسیاری از روشنفکران حرفه ای ذوق زده شده و شرایط و موقعیت را مناسب یافتند تا به مقامات دولتی دست یابند۰ هرچند در مقام و منصب دولتی قرار گرفتن به خودی خود ایرادی ندارد؛ اما اشکال کار از آنجا آغاز میشود که به مرور زمان شهوت قدرت بر جنبۀ روشنفکری و تعهد فکری غلبه میکند۰ کسانی را می شناسیم که با بوق و کرنا دم از مردم سالاری و روشنفکری میزدند ولی زمانی درازی طول نکشید که به بلهقربانگویی کرزی و اشرف غنی و تیمهای شان تبدیل شدند۰
باید از این کاخنشینان به اصطلاح روشنفکر پرسید که وجود مبارک شما چه دستآوردی برای جامعه و مردم داشته اند؟ کرزی از همان لحظهای به قدرت رسیدن؛ طالبان را برادران ناراضی خطاب نموده و در هوتلها از آنها پذیرایی میکرد۰ کرزی و تیماش با عملکرد غلط و نابخردانه و بیتدبیری وضعیتی ایجاد نمودند که ما اکنون شاهدش هستیم۰ کرزی و غنی و تیم هایشان به تنها چیزی که باور نداشتند و ندارند دموکراسی و مردم سالاری و شایسته سالاری و عدالت اجتماعی و برابری اقوام این سرزمین میباشند؛ البته این بدین معنا نیست که سران دیگر احزاب و اقوام به دموکراسی باور دارند؛ آنان همچنین مانند کرزی و غنی دنبال امیال و بر آورده نمودن آرزوهای خودشان بوده و هستند۰ طرز تفکر کرزی بسیار قبیلهای و سنتی و به غایت عقبمانده بود و هست۰ باید از این روشنفکران حرفهای تشنۀ قدرت پرسید که آیا در کنار کرزی و غنی بودن و تا کنون ماندن سودی به حال دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی داشته است؟ آیا درست است شما روشنفکران دولتی که در دانشگاههای غرب درس خوانده اید؛ اندیشههای خود را در اختیار افکار قبیلهای قرار دهید؟ هر روز اوضاع کشور بدترگردیده و بر تعداد کشته شدگان و فقرا افزوده شده و وضع سیاسی نکبتبار است؛ پس بودن شما چه دردی را مداوا نموده اند؟ شما فقط خواسته اید؛ به وزارت و ریاست و مشاوریت برسید که رسیدید؛ اما بر روشنفکر بودن خود بیرحمانه پا گذاشتید و شهرت را بر محبوبیت و خدمت صادقانه ارجح دانستید۰
من از سران اقوام و از سران احزاب کهنه و نو هیچ توقعی ندارم؛ من از معاملهگران سیاسی نیز انتظاری ندارم؛ اما به روشنفکران از غرب برگشته امید داشتم که حداقل به نیمی از ادعاهایشان عمل کنند؛ که نکردند۰ ایکاش این آقایان به جای توجیه کارکرد شان آنقدر از اخلاق سیاسی بهرۀ داشتند و به ناکار آمدی خودشان اعتراف میکردند۰
آقای اشرف غنی همان راه کرزی را به گونۀ دیگری ادامه دادند۰ در این سرزمین چهل سال تمام جنایت و کشتار وفاجعه صورت گرفته اند؛ ولی هیچ گروه و حزبی و جناحی حاضر نیستند که خود را پاسخگو بدانند۰ این عمق بی اخلاقی و فرومایگی سیاسیون کشور را میرساند۰ ما به یک عدالت انتقالی نیاز داریم؛ اما هدف از عدالت انتقالی فقط متهم کردن و مجازات نیست؛ بلکه جلوگیری از تکرار چرخهای خشونت و جنایت است۰ نمیتوان عدالت انتقالی را به وجود آورد؛ مگر اینکه مردم آن جامعه به آگاهی رسیده باشند۰ عدالت انتقالی در جایی صورت میگیرد که شهروندان اعتماد خود را به کلی از دست داده و کسانی که میخواهند؛ عدالت انتقالی را بر قرار کنند باید اعتماد مردم به سیستم قضایی و امنیتی را دوباره مطرح نمایند و صادقانه در این راستا بکوشند۰ تشکیل کمیسیونهای حقیقت یاب و کشف حقیقت؛ جبران خسارات مادی و روانی؛ اصلاحات نظام امنیتی و قضایی؛ یادبود قربانیان؛ بررسی جنایات سامان یافتۀ یک دولت؛ تأمین حقوق آتی یک جامعه؛ تأمین حقوقی شهروندان؛ یعنی همۀ اقشار جامعه از جمله کارهای بودند که باید انجام میشدند ولی به دلایل مختلف انجام نگردیدند۰
به قول پاسکال:«عدالت بدون زور ناتوان است و زور بدون عدالت مستبد است.» کسانی که خود مسئول فجایع در این چهار دهه هستند؛ هنوزهم همین جماعت قدرت را در دست دارند؛ بنابر این پیاده کردن عدالت انتقالی نا ممکن گردیده است۰ به نظر «سعید» روشنفکر فردی است که علت وجودیش بازی کردن نقش نمایندۀ همۀ آن مردم و مباحثی است که در فرایند جریان عادی؛ یا فراموش شده و یا به زیر قالیچه رانده شده اند۰ سعید برای روشنفکران نقش نمایندگی آگاهی مردم را قائل است۰ روشنفکر؛ در مقایسه با تودۀ مردم؛ از دو ویژگی برخوردار است: آگاهی و سخنوری۰ اما فوکو معتقد است که سر انجام مردم خود در گیر شوند و خود برای خویش سخن بگویند۰ ولی به باور من باید نخست مردم به این شناخت و آگاهی برسند؛ تا بعد بتوانند از خود دفاع نمایند۰ از آنجایی که اکثریت مردم اهل مطالعه و اندیشهورزی نیستند؛ حداقل برای یک دوره نیاز به روشنفکران دارند تا بالاخره از این صغارت بدر آیند۰ شاید نقش عمدهای را که هایدگر؛ فوکو؛ دلوز؛ و به پیروی از آنها ادوارد سعید؛ برای روشنفکر؛ قائل شده اند این باشد که؛ در نظریهپردازی های خود«جزم اندیش» نباشد و از مخاطبان شان همان چیزی را بخواهند که «مارسل پروست» از خوانندگان خود خواسته بود:«کتاب مرا عینکی تلقی کنید که از پشت آن به بیرون مینگرید؛ و اگر این عینک به چشم تان نخورد عینک دیگری بر گزینید۰» بدبختانه عینکی که بسیاری به چشم دارند؛ عینکی است که دیگران برایمان انتخاب کرده و قرنها ازعمرش گذشته ولی به قول کانت؛ چون جرأت اندیشیدن را نداریم کورمال کورمال به زندگی صغارت آمیز ادامه میدهیم۰ در نزد « گرامشی» هرکسی که امروزه در یکی از حوزههایی مشغول کار باشد که با تولید و توزیع دانش ارتباط دارد؛ روشنفکر تلقی میشود۰ به باور من جناب گرامشی دامنه و سفرۀ روشنفکری را بیش از حد فراخ و گسترده پهن نموده است؛ هر درس خواندهای را روشنفکر دانستن اندکی کم توجهی و بی مبالاتی در تعریف روشنفکری میباشد۰ برای مثال انسانی را تصور کنید که در یک رشتۀ تخصص دارد و کار میکند و حقوقی میگیرد و با خانواده اش زندگی راحتی دارد؛ ولی نسبت به آنچه دور و برش اتفاق میافتد و نسبت به عدالت اجتماعی و آزادی و برابری بی تفاوت است؛ آیا میتوان چنین آدمی را روشنفکر نامید؟ در جایی خواندم که ۵۰۰ هزار متخصص در سراسر جهان در کار تولید و توزیع اسلحه و وسائل مخرب و کشنده هستند واصلاً برایشان مهم نیست که تولیداتشان چه بلایی بر سر مردمان نگونبخت جهان میآورند؛ این جماعت متخصص دانش و کار خود را میفروشند و هرگز به عواقب فاجعهبار آن فکر نمیکنند؛ آیا این جماعت را میتوان روشنفکر دانست؟ به نظر من هرگز۰ هیچ انقلاب عظیمی در تاریخ معاصر بدون حضور روشنفکران به وقوع نپیوسته؛ همچنین هیچ جنبش ضد انقلابی نیز بدون حضور روشنفکران پا نگرفته است۰ روشنفکران پدران و مادران و البته پسران؛ دختران و حتی برادر زادگان جنبشها هستند۰ روشنفکر خود را با زندگی روزمره یا انجام کارهای عادی و مبتذل روزمره وفق نمیدهد۰ روشنفکر کسی است که همۀ هستیاش به یک تشخیص و تمیز انتقادی موکول است؛ تشخیص و تمیزی که حاضر به قبول فرمولهای ساده؛ عبارتهای پیش پا افتاده یا یکنواخت و در واقع همسازی با آن چیزی نیست که قدرت یا سنت باید بگوید و انجام دهد۰ این صرفاً یک عدم پذیرش کنش پذیر نیست؛ بلکه روشنفکر فعالانه به بیان آن در انظار تمایل دارد۰ اکنون به بحث قوم و ملت و ناسیون یا نیشن میپردازم؛ که در این زمینه از کتاب جناب اصغر شیرازی به نام «ایرانیت؛ ملیت؛ قومیت» بهره میبرم۰
آقای شیرازی متولد ۱۳۱۶ خورشیدی است و خوشبختانه در قید حیات است و من از نزدیک ایشان را دیده و میشناسم۰ ایشان در رشتۀ جامعهشناسی و اقتصاد تحصیل کرده و دارای درجۀ دکترا است و مقیم آلمان۰ از آنجایی که ایران زمین نیز مانند افغانستان دارایی تنوع فرهنگی و قومی و زبانی و مذهبی میباشد؛ یا مانند کشورما فرش زیبای هزار تکۀ است و یا باغی با گلهای رنگارنگ اقوام؛ پس نوشتهها و آثاری از این دست میتوانند برای تحلیل از اوضاع کشور ما نیز مفید وکار ساز باشد۰ از ویژگی های بحثهای قومی و مذهبی و زبانی و به طور کلی این گفتمان یکی هم این واقعیت است که به سطح نظری مسئله محدود نمیشود؛ بلکه در عمل به صورت برخوردهایی گاه خشونت بار و هراس انگیز بین نیروها و جریان های سیاسی هوادار مواضع مختلف نیز در میآید۰ یکی دیگر از ویژگی های این گفتمان وزن سنگین عاطفی و شدیدأ ایدئولوژیک آن است که اغلب مانع از پردازش خردمندانۀ آن میشود۰ این واقعیات و خطرهایی که از آنها برای حل مسالمتآمیز مسئله ناشی میشود؛ لازم میسازد تا رویکردهایی حتی المقدور عاری از پیشداوری در پیش گرفته شوند۰ بدون شک یکی از روشنفکران بزرگ و آگاه کشور ما که به این گونه مباحث نهایت دقت و توجه را نموده است؛ زنده یاد محمد طاهر بدخشی است که بعدً به نظریات ایشان خواهم پرداخت ۰«بندیکت آندرسن» در مقدمۀ کتاب پر آوازه و پر تأثیر خود پس از اشاره به مشکل تعریف؛«ملت؛ ملیت و ملی گرایی» به این نتیجه میرسد که تعریف علمی از ملت دست یافتنی نیست۰« اریک هابسبارم» در کتاب کلاسیک خود در بارۀ ملت و ملی گرایی مشکل کار خود را در این می بیند که« راهی برای نشان دادن چگونگی تفاوت میان ملت و ذات های اجتماعی دیگر وجود ندارد۰» به قول «جان هال» ارائۀ نظریۀ واحد و فراگیر در بارۀ ناسیو نالیسم ممکن نیست۰ «لیاگرینفلد» به نتیجۀ رسیده است که اصولأ ملت گرایی موضوعی تعریف پذیر نیست۰«آنتونی دی اسمیت» نیز به این اختلاف توجه دارد؛به قول او با وجود همۀ اختلافات در رویکرد دانشوران به مسئلۀ ملت؛ اکثریت آنها دست کم در بارۀ « طبیعت بغرنج چیستی» آن و مشکل ارائۀ تعریفی بیچون و چرا برای آن نظر یکسان دارند۰ همو در جای دیگر پس از اشاره به وسعت اختلافات متذکر این واقعیت میشود که برخی از پژوهشگران چاره را در پرهیز از تعریف از تعریف ملت و ملت گرایی میجویند و بعضأ راه حل مسئله را در پژوهشهای موردی خاص میبیند ؛ جایی که نیاز به ارائۀ تعریفهای کلی نیست۰ برخی دیگر؛ مانند«ارنست گلنر» و هابسباوم مشکل خود را تنها با ارائۀ تعریفی کاربردی و موقتی حل میکنند۰ وجوداختلاف در بارۀ مفهوم ملت و ملتگرایی برخی از پژوهشگران را به جمع کردن آنها در گونههای مختلف اصلی و فرعی وادار کرده است۰ یکی از نخستین کسانی که دست به انجام این کار زد؛ «کارلتون هایس» بود۰ او انواع ناسیونالیسم را به دو گروه تقسیم میکند: در یک طرف؛ آنهایی که دارای گرایش حقوقی بشری و دموکراتیک هستند و در طرف دیگر؛ آنهایی که به یکپارچه سازی گروههای قومی و ملی مختلف متمایل اند۰ هر یک از این دو گروه بر گونه های کوچک تر دیگر شامل است: گونههای انسان دوستانه؛ لیبرال و ژاکوبینی به گروه اول تعلق دارند و گونه های ارتجاعی و بلشویستی به گروه دوم۰ «هانس کهن» دو گونه ناسیونالیسم میشناخت: نخست؛ ناسیونالیسمم غربی که در حوزۀ نظر متأثر از فلسفۀ سیاسی ژان ژاک روسو و قرار داد اجتماعی اوست؛ این گونه از ناسیونالیسم دموکرات؛ لیبرال و خردگرا است؛ روی به آینده دارد و حاصل عمل سیاسی آزادانۀ شهروندان جامعه است؛ زادگاه و پایگاه این گونه ناسیونالیسم کشورهای بریتانیا؛ فرانسه؛ هلند؛ سوئیس و آمریکا هستند۰ و دیگر؛ ناسیونالیسم شرقی؛ که گذشته گرا؛ غیرعقلایی؛ جمعگرا و بالقوه نژادپرستانه و فاشیستی است؛ این نوع ناسیونالیسم که در کشورهای اروپایمیانه و شرقی و آسیا پرورده شده است؛ منطبق با آنچنان جماعتی است که مردم در آن عامل سیاست نیستند؛ آن جماعت ریشه در طبیعت؛ فرهنگ و گذشتههای دور دارد؛ و عضویت در آن اختیاری نیست۰ آنتونی اسمیت در کتاب هویت ملی به گونههای ملت و ملتگرایی از دو منظر مرتبط به یکدیگر مینگرد۰ او از یک منظر؛ مانند «کهن»؛ شاهد دو گونۀ مختلف غربی و غیر غربی است: اولی شهروندانه و قانونمدار است؛ عضویت در آن اختیاری است۰ اعضای ملت صرف نظر از تعلق قومی خود دارای حقوق و وظایف برابر هستند۰ دومی ناظر بر دریافتی قومی از ملت است؛ عضویت در آن اختیاری نیست؛ بلکه با تولد فرد تعیین میشود؛ ملت در این مدل اجتماع مردمان همتبار است۰ ولی تبار مشترک ملت همیشه واقعی نیست؛ بلکه اغلب ساختۀ خیال است۰ در اینجا فرهنگ؛ زبان و رسوم جای قانون شهروندانه در گونۀ غربی را اشغال میکند۰ در گونۀ غربی ملت مقدم بر ملتگرایی است و در گونۀ غیر غربی برعکس۰
بار ایدئولوژیک ملتگرایی در گونۀ غربی رقیقتر از همان بار در گونۀ غیر غربی است۰ روند تشکیل ملت در مدل غیر غربی دو مسیر متفاوت امپراتوری و مستعمراتی را طی کرده است۰ شاخص مسیر امپراتوری همانطور که در روسیه؛ ژاپن و ترکیه طی شد؛ اشرافی؛ دیوانسالاری؛ تجددگرا و یکسان ساز بودن آن است۰ شاخص مسیر مستعمراتی این واقعیت است که جمعیت ساکن در مستعمره تغییراتی را که قدرت استعمارگر در هویت جمعی و همبستگی آن به وجود آورده است درون پذیر میکند۰ اسمیت در منظر دوم ناسیونالیسم در گونۀ مستعمراتی را در دو حالت پیشا استعماری و پسااستعماری مطالعه میکند: ناسیونالیسم در حالت اول یا شهروندانه و سرزمینی است یا قومی؛ هر دو برای رهایی از قید استعمار مبارزه میکنند؛ در حالت اول سعی ناسیونالیسم در مستعمرۀ سابق معطوف به ایجاد ملت واحد از جمع مردمانی است که غالبأ وحدت قومی ندارند۰ این ناسیونالیسم تلفیقگرا است۰
در حالت دوم هدف ناسیونالیسم یا معطوف به ادغام هم قومان ساکن در بیرون از مرزهای موجود و سرزمین مسکونی آنها در یک ملت قومی بزرگ است؛ و یا ایجاد یک کشور قومی - ملی بس بزرگتر از راه اتحاد کشورهایی که ساکنان آنها از نظر هویت قومی -- ملی مشابه یکدیگرند۰این ناسیونالیسمی است الحاقگرا و پیرو جنبشهای پان۰ در دو مدخل جداگانه در ترجمۀ فارسی دائرةالمعارف ناسیونالیسم که زیر نظر آلکساندر ماتیل تألیف شده است؛ دو نویسندۀ مختلف دو نوع گونهشناسی متفاوت پیشنهاد میکنند۰ در یک مدخل لیا گرینفلد سه گونه ناسیونالیسم میشناساند: گونۀ نخست که درانگلیس به وجود آمده، مدنی و دائر بر اصالت فرد است. گونۀ دیگر مدنی است ولی در عین حال مبتنی بر اصالت جمع؛ آنطور که در فرانسه میشناسیم. گونۀ سوم حاصل آمیزش اصالت جمع با قومگرایی است،همانطور که از نمونۀ آن در روسیه آگاهی داریم؛ اینگونه عاری از عنصر شهروندی است۰
در مدخل دیگر که آندرو وینست از منظر دانش سیاست نوشته است؛ ناسیونالیسم به انواع آزادیخواهانه؛ لیبرال؛ محافظهکار؛ سنتی؛ سوسیالیستی و فاشیستی تقسیم میشود۰«لوتار دون» یک بار انواع ناسیونالیسم را بر اساس گونه شناسیهای دیگر پژوهشگران به کیفی؛ کار بردی؛ ارادی؛ دولتی و فرهنگی تقسیم کرده و باز دیگر به طور جداگانه به دو گونۀ مردمی و قومی۰ ناسیونالیسم مردمی بر اصل حاکمیت مردم در صفت فردی اعضای آن بنا شده است۰
ملت از مجموعۀ افراد بدون تمایز هویت فردی و تباری آنها تشکیل شده است۰ ناسیونالیسم قومی ناظر بر ملتی است که بر مشترکات تباری؛ فرهنگی؛ زبانی؛ تاریخی؛ نژادی (لازم به تذکر است که دانشمندان زیستشناسی و ژنتیکی دیگر به انواع نژاد باور ندارند؛ بلکه معتقدند به این که ما انسانهای کنونی همه از یک نژاد هستیم۰ البته باید گفت طبق نظریات جدید؛ نژادهای دیگری انسانی وجود داشته اند؛ اما به دلایلی زیادی منقرض گردیده اند۰ پس سخن گفتن از نژادها بی معنی و غیر علمی میباشد) احساساتی و گاه دینی اعضای آن تکیه دارد۰ اینگونه ناسیونالیسم ناظر بر کسب حق تعیین سرنوشت در قالب حکومتی خود مختار است؛ حکومتی که شالودهاش بر اصالت جمع استوار است؛ نه اصالت افراد۰ در اینجا حاکمیت ملت اصل نیست ولی پذیرش آن به عنوان ذات غیر اصیل و بیرونی ممکن است۰
«هابسباوم» سیر تاریخی خود را از «ناسیونالیسم پیشینی تودهای» در غرب اروپا و پیش از انقلاب فرانسه شروع میکند و تا انواع ملتگرایی بدون ملت در کشورهایی که مرزهای آنها توسط دولتهای استعمارگر سابق و بدون توجه به ترکیب قومی جمعیت آنها تعیین شده؛ ادامه میدهد۰
در کتاب گلنر توجه با پنج مرحلۀ تحول ناسیونالیسم آشنا میشویم که در چهار منطقۀ اروپا؛ از غرب تا شرق در فاصلۀ کنگرۀ وین( ۱۸۱۴- ۱۸۱۵) تا فروپاشی به وجود آمده بودند۰ در این مطالعه هر چند که از غرب به شرق نزدیکتر میشویم؛ به آثار کمتری از مضمون دموکراتیک ناسیونالیسم برخورد میکنیم۰ گلنر منطقۀ پنجمی را معرفی میکند که در آن اصولگرایی اسلامی بر ناسیونالیسم غلبه میکند۰ عنوان دیگر ناظر بر ملتهایی است که محرومیت از این حق شاخص اول آنهاست۰ در حالی که ملتگرایی گونۀ نخست معطوف به تحصیل حفظ و گسترش این حق است؛ ملتگرایی گونۀ دوم نشان از ابزاری دارد که مدعیان قدرت سیاسی برای تحصیل یا حفظ حاکمیت خود به کار میبرند۰ شاخصهای دیگر سه نوع اند: شاخصهای نوع نخست شاخصهایی هستند که با شاخص حاکمیت مردم اشتراک معانی دارند و شاخص اصلی ملت در این معنا حق حاکمیت مردم است۰ حق اعضای جامعه به شرکت آزاد در امور سیاسی و اجتماعی از آن جمله است۰ بر خورداری برابر اعضای جامعه از حقوق و مصونیتهای اساسی یکی دیگر از این گونه شاخصها است۰ خصلت شهروندی اعضا نیز شاخصی است که مفهومأ با این گونه شاخصها همبسته است۰
شاخصهای نوع دوم ناظر بر موقعیت جماعت ملی در متن نظام جهانی ملتها هستند، آنها عبارتند از:
۱- استقرار جماعت در یک سرزمین معین با مرزهای مشخص که میهن آن جماعت را تشکیل می دهد. ۲- تشکیل آن جماعت در یک کشور خود مختار رسمیت یافته در نظام جهانی مدرن کشورها۰ شاخصهای نوع سوم عبارتند از وجود حس ملی؛ یعنی احساس اعضای جامعه به وجود ملت واحد؛ تعلق به آن و قبول تعهد و وفاداری نسبت به آن؛ وجود فرهنگ مشخص؛ همگون و فراگیر که توسط نظام آموزشی تودهای در میان اعضای جماعت انتشار یافته باشد؛ اتکا به خاطره های تاریخی واقعی و یا پنداری ناظر بر پیروزیها؛ شکستها؛ قهرمانیها و افتخارات مشترک؛ مجموعهای از رسمها و نمادهای عمومی۰«حق حاکمیت منظور در این تعریف امری آرمانی نیست یا حقی نیست که تنها در یک جامعۀ بیطبقۀ خیالی تحقق مییابد؛ بلکه حقی است دائر بر برابری حقوقی و سیاسی اعضای جامعه؛ به نحوی که در قوانین اساسی نظامهای دموکراتیک پارلمانی موجود تعریف میشود۰ حق حاکمیت مردم در این نظامها از طریق شرکت مستقیم یا بیشتر غیر مستقیم آنها در تعیین مستقیم اعضای نهادهای قدرت (پارلمان؛ دولت و قوۀ قضایی) اعمال؛ و توسط آزادیها و مصونیتهای دموکراتیک تضمین میشود۰ حال اگر ما این تعریف از ملت و شاخصهای آن را منظور کنیم؛ دیگر مشکل چندانی تمییز ملتگرایی دموکراتیک از گرایشهای همنام دیگر آن نخواهیم داشت۰ طبق این تعریف ملتگرایی آن نظریه یا جنبشی است که بیش از هر چیز به تحصیل و حفظ حق حاکمیت مردم معطوف باشد۰« موفقیت این کوششها در صورتی محتملترمیشود که در بسترآمادگیهای اقتصادی؛ احتماعی؛ فرهنگی و سیاسی انجام گیرد۰ حالت پیشینی ملتگرایی در هر حال پدیدهای مدرن است؛ یعنی حالتی است که جماعت؛ بخش نخبگان آن متأثر از فضای ملتگرایی جهانی و منطقه ای فعالانه گام درمسیر ملت شدن بر می دارد۰ ملت گرایی در حالت پیش مدرن یا حالت جماعت در طول قرنهای گذشته همانقدر ناموجود است که ملت۰ نظام ملی را با تعریف کاربردی ملت مشخص ساختیم۰ اکنون چند نکته در بارۀ نظام قبیلهای: نظام قبیلهای یا عشیرهای خود نظامی است که وحدت بین اعضای آن؛ صرف نظر از وجود مشترک اقتصادی؛ سیاسی و فرهنگی؛ بر باور آنها به وجود یک نیای مشترک؛ خواه واقعی؛ خواه پنداری استوار است۰ نظام قبیلهای از طایفه ها؛ تیرهها و واحدهای کوچکتر خانوادگی از یکطرف و ایلها از طرف دیگر تشکیل میشود۰ ایل اتحادیه ای سیاسی از طایفهها است که به منظور دستیابی به هدفهای مشترک تحت رهبری فردی با عنوان خان تشکیل میشود۰ هرچه از طایفه و واحدهای کوچک تر آن دورتر و به ایل نزدیکتر شویم؛ نقش نیای مشترک در تعریف آن کم رنگتر؛ پنداریتر؛ اسطورهای تر و ایدئولوژیکتر میشود۰ ریچارد تاپر دو نوع رئیس ایل میشناسد: راهزن یا بزن بهادر و رئیس۰ اولی پیروان خود را با قول غنیمتهای حاصل از یورشها و راهزنیها به دور خودجمع میکند ( نمونۀ بارزش؛ مانند هجوم قبایل مسلمان برای کسب غنیمت و غارت دیگر سرزمینها) اقتدار او به موفقیت او در اینگونه عملیات بستگی دارد۰ رئیس یا ایلخان باید مقام خود را با اثبات شایستگی بیشتر در انجام کارکردهای ویژه هر رئیس تحصیل و تثبیت کند؛ او بنا به قولی« ارباب فئودال» است۰ همۀ ایلها از اتحاد خود جوش قبیلهها و طایفهها به وجود نمیآیند؛ برخی از آنها ساختۀ حکومت مرکزی هستند۰ نظام قبیلهای از نظر اقتصادی؛ اجتماعی؛ فرهنگی؛ حقوقی و سیاسی فاصلۀ زیادی با نظام مبتنی بر حاکمیت ملت دارد۰ یکی از شاخصهایی که قوم را از یکدیگر متمایز میسازد؛ زبان آنها است۰ دین شاخص دیگری است که هم میتواند همبستگی دایر بر زبان مشترک را تقویت و هم سبب تضعیف آن شود۰ هر یک از شکلهای گرایش به ملت؛ قوم؛ قبیله یا زادگاه پیوند ویژۀ خود را با مفهوم وطن یا میهن دارند۰ به تناسب تحول دایرۀ احساس تعلق فرد به سرزمینی که میتواند روستا؛ شهر؛ منطقه یا کشور باشد و احساس همبستگی با مردمان آن سرزمین؛ وطن او وسیعتر وساکنان آن پرشمارتر میشوند۰
بدین ترتیب وطن هر روستایی که هیچ نسبتی با عالم بیرون از روستای خود ندارد؛ همان روستا و ساکنان آن است و وطن هر شهروند امروزی همان کشور اوست۰ وطن تنها یک سرزمین و ساکنان آن نیست؛ بلکه بر مجموعهای از روابط و مشترکات مادی و فرهنگی اهالی آن نیز شامل میشود۰ با این تعریف مفهوم وطن با مفاهیم ملت؛ قوم؛ قبیله و غیره پیوند مییابد۰ از آنجا که تصور ملت بدون وطن ممکن نیست؛ تصور ملتگرایی نیز از تصور وطن دوستی جدایی ناپذیر است۰ با وجود این نمیتوان هر وطن دوستی را با ملتگرایی مترادف دانست۰ میتوان وطن دوست بود؛ ولی از قبول ملت به مثابۀ شهروندان حاکم امتناع ورزید۰( بیماری که در سرزمین هندوکش وجود دارد) ملتگرایی به معنایی که ذکر شد؛ با سکولاریسم ملازم است؛ زیرا حاکمیت ملت بر برابری افراد ملت و حق شرکت برابر آنها در حاکمیت قائم است؛ صرفنظر از تعلقات دینی آنها۰ سکولاریسم بر خلاف تصور بسیاری دین را نفی نمیکند؛ ولی با هرگونه خوانش دینی یا هر ایدئولوژی دیگری که منکر برابری حقوقی افراد مردم باشد؛ منافات دارد۰ تحقق سکولاریسم در جامعۀ دینی منوط به تحول دین در سویۀ پذیرش حاکمیت ملت؛ برابری حقوقی افراد و انطباق حکمیت دینی با مقتضیات این پذیرش است۰ حق حاکمیت مردم این امتیاز را از دیگر مراجع سنتی قدرت -- سلطنت و روحانیت؛ سلب میکند؛ قانون گذاری را در اختیار انحصاری ملت و یا نمایندگان آن در میآورد و هویت ملی را در مقام بالاترین و مقدمترین هویت ها مینشاند۰
بنابر این در مطالعۀ ملتگرایی در اینگونه جماعات باید رویکرد حکومت به دین و رویکرد دین به حکومت را هم بررسی کرد۰ ملتگرایی در جوامع مانند افغانستان با گرایش به تجدد و ترقی در سطح های دیگر زندگی جماعت و اعضای آن نیز تلازم دارد۰ در حالیکه درکشورهای پیشرفته ناسیونالیسم و مدرنیته دو پدیدۀ کم و بیش همزمان را تشکیل میدهند؛ در کشورهای عقبمانده ناسیونالیسم نه تنها مقدم بر نوسازی و ترقی پدیدار میشود؛ بلکه خود حامی و محمل اصلی آن است۰
جنبشهای ضد استعماری پدیدههایی بودند که به ویژه در پایان جنگ دوم جهانی اوج گرفتند۰ این جنبشها لزومأ ملتگرا نیستند؛ بلکه استقلالطلب؛ میهنپرست؛ قومگرا و چه بسا دینگرا باشند۰ هدف اصلی آنها ایجاد حکومتی مستقل از حاکمیت استعمارگران است۰ این حکومت میتواند در جهت ایجاد ملت قدم بردارد و شکل دموکراتیک به خود بگیرد؛ مانند هندوستان یا دیکتاتوری و حتی استبدادی شود؛ مانند بسیاری از دولتهای مستقل در آفریقا و آسیا۰
ملتگرایی پدیدهای است با بار ایدئولوژیک کم و بیش سنگین۰ اعتقاد به اصالت جمع و روح ملی؛ تقدیس وطن؛ الحاقگرایی و توسعهطلبی؛ تمایل به انکار تضاد در بین طبقات مردم و یکسانسازی فرهنگی اجزاء ملت؛ اسطوره گرایی؛ تاریخ سازی؛ اعتقاد به برگزیدگی و برتری نسبت به ملتهای دیگر در نمونههای مختلف ملتگرایی به صورتها وشدتهای متفاوت پدیدار میشوند۰
ملت در اصل به معنی پیروان هر دین و شریعت معین بوده است۰ کاربرد آن در معنای جدید؛ برای برابری با مفهوم « ناسیون/ نیشن» فرنگی نخستین بار در نوشتار ملتگرایان قرن سیزدهم خورشیدی مشاهده شد۰ آنچه در کانون توجه این نوشته قرار گرفت؛ ملت به معنای دموکراتیک لیبرال آن است۰ اکنون بعد از یک مقدمۀ نسبتاً بلند، زمان آن فرا رسیده است تا با کمک گرفتن از اندیشههای خودِ زنده یاد محمد طاهر بدخشی به چند و چون اندیشهها و افکار بلند ایشان بپردازم: آنچه در مقدمه آمده است نه تنها از روی تفنن و رودهدرازیهای ناسنجیده نبوده؛ بلکه میخواستم در بارۀ روشنفکر و ناسیونالیسم مدنی و متمدن در مقابل قومگرایی و ناسیونالیسم بدوی نخست به خوانندۀ گرامی مطالبی را گوشزد نمایم و سپس نشان دهم که با هر متر و معیاری که روشنفکری را اندازهگیری نماییم؛ جناب بدخشی یک روشنفکر و روشنگر تمام عیار بوده است۰ من با استناد به متن نوشتۀ بدخشی میتوانم با جرأت اذعان نمایم که ایشان را یک انسان اخلاقی؛ بسیار باهوش وتند فکر و تیز فهم و نکته سنج ؛ عاشق میهن و مردم سرزمین هندوکش میدانم۰
زنده یاد بدخشی از قوۀ اندیشه و توانایی فکر تحلیلی کمنظیری برخودار بوده است۰ بدخشی در همان حالیکه در بند نظام خودکامۀ وقت است بدون هیچ گونه ترس و هراس با شهامت غیر قابل وصفی افکار و آمال و آرزوها و ایده آل و آرمانهایش را با قلم استدلاگرش بیپرده و روشن ابراز نموده و مانند نقاش چیره دستی آن را به تصویر کشیده است۰ بدخشی ظلم و بیداد و بی لیاقتی نظام سیاسی و قضایی و اقتصادی تبعیضآمیز حاکم آن عصر را با هنرمندی و شهامت مورد نقد و سنجش قرار میدهد.
اگر روشنفکر را انسان خودآگاه؛ مسئول؛ شجاع؛ متعهد نسبت به سرنوشت مردم و جامعه بدانیم؛ بیشک بدخشی دارای تمام این خصائل بوده است۰ من ایشان را از بسیاری به اصطلاح روشنفکران کنونی داناتر و اخلاقیتر و دموکراتتر و دلیرتر و نسبت به کشور دلسوزتر یافتهام۰ برای این که نشان دهم و ثابت نمایم که برداشت من از بدخشی مستند و مستدل است و هیچگونه غلو و اغراقی در آن نیست؛ گوشۀ از نوشتۀ او را شاهد میآورم و قضاوت را به شما خوانندۀ گرامی وامیگذارم۰
بدخشی در آغاز میگوید: «فردا روز جمعه ۲۱ مارچ ۱۹۶۹ مطابق اول حمل ( فروردین) سال جدید شمسی است؛ سال نو و نوروز که عید باستانی زرتشتیها بوده و اکنون هم قسمی تجلیل میشود۰» از سال ۱۳۴۰(۱۹۶۲) به این این طرف با عدهای مسئوولیتهای مشترک سیاسی داشتم؛ دیگر یاد داشت های روزانه ام را ننوشتم۰ در این سال جدید دیگر مسؤولیت مشترکی با کسی ندارم جز رفقای خودم۰ چون می خواهم با مسئؤولیت خودم مستقلانه حرکتی کنم؛ لذا خالی از فایده نیست که حریانات مهم آینده را یاد داشت کنم۰ ساعت هشت شام - شب نوروز کارته ۴ سرک اول - کابل م۰ ط۰ ب۰»
(لازم به یاد آوری است که متن کامل دفاعنامۀ محمد طاهر بدخشی در دادگاه نظام پادشاهی در سال۱۳۴۸ خورشیدی؛ « هنگام توقیف در زندان ولایت کابل توسط بدخشی نوشته شده است» ( فرستنده: محبوبالله کوشانی۰ناشر:تارنمای خراسان زمین ۱ حمل «فروردین» ۱۳۹۸ www.khorasanzammen.net)
در اینجا دادگاه علیه بدخشی و تعداد دیگر چنین اقامۀ دعوی میکند: «من محمد امین نیازی مساعد اول سارنوالی ولایت کابل در حالی که مکلف قانونی بوده و میباشم؛ بالای همین مدعیعلیهم (۲۱نفر۰۰۰۰) چنین اقامۀ دعوی صحیح و شرعی میدارم۰» اوراق دوسیۀ ضخیم نسبتی مظاهرهچیان که خلاف قانون به یک بینظمی مطلق و اخلال امنیت منطقه و زد و خوردهای بیمورد اقدام و عملاً داخل صحنه شده بودند که سرغنه و محرکین درجه اول آنها همین مدعی علیهم مذکوران بود؛ مستدل به دلایل اثباتیۀ جرمشان که مشتمل جمعآوری استدلالات و آثار و شواهد مثبتۀ موظفین مأمورین ضبط قضایی در محضر اظهارات خلاف قانونشان بعد از نظریات مفصل هیئت تحقیق غرض انفصال قانونی و اصل؛ قرار که اوراق نسبتیشان در بارۀ هرکدام طور مفصل ملاحظه و مطالعه گردید؛ از ملاحظه و مطالعۀ اوراق چنین اثبات میگردد: از دو سه سال به این طرف بعضی از طبقات که خود را روشنفکر دانسته؛ بدون اینکه تمام وجایب قانونی فردی و اجتماعی را در نظر بگیرند؛ به خودسریها و عدول از حدود قانون شرع و هدایت قانون اساسی را غلط مطابق مقاصد و مرام ناجایز خود تعبیر نموده و مکلفیتهای فردی وملی را که مواد ۲۶-- ۴۰ قانون اساسی به آن ها متوجه ساخته و یا وظایفی را که به اساس مواد ۲۶؛ ۳۴؛ و ۹۴ قانون اساسی به حکومت تفویض گردیده؛ هیچ در نظر نگرفته و به آن خود را مقید ندانسته؛ به بعضی خود سریها و تحریکات و تولید تشنجات و نا آرامیها پرداخته؛ خاصتأ مادۀ ۳۲ قانون اساسی را به زعم خود تحریف و تعبیر و به مظاهرات و اعتصابات ناجایز و خلاف قانون پرداخته اند۰باوجودی که غیر قانونی بودن این مظاهرات چند بار از طرف مؤظفین حکومت اعلان گردیده؛ ولی با وصف آن مدعی علیهم مذکوران که سر کردۀ اولشان « طاهر بدخشی» بوده؛ به اوامر و قوانین اطاعت نکرده و رویهمرفته به تحریکات و فعالیتهای ضد قانونی میافزودند و اذهان طبقات کسبه و مسکونین منطقه را مغشوش مینمودند که از جمله مظاهرات اخیر پوهنتون و ابن سینا به شمول بعضی مکاتب دیگر نیز تماماً از تحریکات همین مدعیعلیهم که به قسم سر کرده و محارک شان بوده؛ شروع شده که در حصۀ هر کدام شان طور مفصل چه به صورت تنهایی و چه دسته بندی قرار ذیل توضیحات و اقامۀ دعوی میگردد۰ بناً از شما محترم و رئیس صاحب و هیئت عامه به ملاحظۀ اوراق تحقیق و محاضری که پولیس حین فعالیتهای ناجایز مدعیعلیهم به دست آورده ام ضم اوراق است و اعترافات در جریان تحقیق نزد پولیس و هئیت تحقیق نموده اند؛ و دلایل متذکرۀ فوق مطابق مواد قانونی و مطالبۀ اینجانب مدعیالعموم؛ مدعیعلیهم مذکوران را به مجازات شدیدشان که مطابق حال و جرایم مرتکبۀ شان بوده باشد؛ برسانید تا پند خودشان و عبرت دیگران گردد۰«با احترام؛ محمد امین نیازی ۱۳۴۸/۵/۲۸ ».
من گوشهای از اتهامات که از طرف محاکم قضایی وقت کشور علیه بدخشی ارائه شده بود را آوردم و اکنون مقدمۀ دفاعنامۀ بدخشی را میآورم و قضاوت را نیز به شما وا میگذارم۰
«مقدمۀ دفاعنامه:»
الف: وظایف قوۀ قضاییه در این تحول از همه مهمتر است: طوری که در مواد (۹۹ و ۱۰۷) هم آمده در مادۀ (۱۰۲) قانون اساسی واضحاً گفته میشود: محاکم در قضایای مورد رسیدگی خود احکام این قانون اساسی و قوانین دولت را تطبیق میکنند۰ در اینجا جناب قاضی را به مقدمۀ قانون اساسی متوجه میسازم که میگوید:«با درک تحولات تاریخی که در زندگی ما به حیث یک ملت و یک جزء جامعۀ بشری به وقوع پیوسته ۰۰۰ این قانون اساسی را ۰۰۰ وضع کردیم «و خواهش میکنم که قضات با عمیق شدن و درک روحیۀ مترقی و ملفوف این مقدمه؛ مواد (۳۱ و ۳۲) را یک بار دیگر از نظر بگذرانند و متوجه باشند که نه تنها باید این مواد قانون اساسی تطبیق شود؛ بلکه قوۀ قضاییه به حیث یک جزء دولت طبق مادۀ (۲۶) «به احترام و حمایت آزادی و کرامت انسان مکلف است» و جدأ متوجه باشند که آزادی من به حیث یک تطبیق کنندۀ قانون اساسی که« در تنظیم حیات ملی افغانستان مطابق به مقتضیات عصر» سهم گرفته؛ در اجتماعی کاملاً مسالمتآمیز در یک محل غیر راه عامه؛ یک خطابۀ سراپا قانونی دادهام و به قانون شکنان و متجاوزین به حقوق مردم انتقاد کردهام؛ حمایت کردهام تا منظور« انکشاف متوازن تمام امور حیاتی افغانستان» برآید۰
ب: در بارۀ قوۀ اجراییه: چون سارنوال مأمور قوۀ اجراییه است که در این دعوی علیه من به نمایندگی دولت حرف میزند؛ گذشته از بغرنج بودن ذات دولت؛ تغییرات شکلی آن در طول زمان و تأثیر مبارزات مردم در تحدید وظایف آن از واهمۀ بیجای سیاسی لفظ دولت؛ باید دو نکته را هم ورای مورد این مدعی جزء دولت به قضات حالی کنم که این قوۀ اجراییه چه تقصیری در این حریانات تحولی -- ادعایی خود دولت دارد۰ وچطور عمداً در مدت پنج سال خلاهای قانونی پر نشده و در مقابل دموکراسی شکلی و معمولی؛ عدم صداقت اکثریت کار کنان آن تا سویۀ بالا ثابت است و گستاخانه « نارسایی و نادانی» مردم زحمتکش و غیور افغانستان را بهانه قرار میدهند۰ چنانچه در بر خورد سارنوال در مقابل جریدۀ «خلق» و مسؤلان جریدۀ « پیام امروز» و خصوصاً از طرح و اقامۀ دعوی سارنوال در مقابل متهمین مظاهرات ۲۵ جوزای سال ۴۷ و حکم عجولانه و غیرمنصفانه و بیمثال محکمۀ ابتداییه و بالاخره فیصلۀ استیناف برای هر شاگرد سیاست و حقوق و باخبر از دموکراسی معمولی معلوم شد که قانون اساسی راهی را نشان داده است و اینها به همان روش کلاسیک استبدادی ادامه داده اند۰ اگر چنین نبود؛ آیا برای یک اشتراک کننده در یک مظاهرۀ خیابانی و آن هم محصل صنف (۲) ۱۲ سال حبس داده میشود که حتا موجب تعجب کارکنان یک رادیوی معروف بینالمللی شد و چنانچه در تحت فشار ذهنیت عامه و مشورۀ خجولانه حقوق دانها خود دولت؛ محکمۀ استیناف «نه» سال این حبس را تقلیل داد که تماماً ادعای پولیس و سارنوال را بیاساس نشان داد؛ و یقین است در آخرین مراتب قضایی امنیت عامه که اشخاص حقوق دان و با سابقۀ خوب و ادعاهای انصاف و بیغرضی وجود دارند؛ روشی به شکلی روش قضایی ممالک پیش رفته پیش گرفته شود؛ واین فیصله هم بشکند۰ یک مبتدی علم حقوق و فقه وقتی که طرح آن دعوی فرمایشی و ارعاب کننده را با ادبیات غیر وارد آن مطالعه میکند؛ غیر وارد بودن در موضوع سیاسی و مدنی و ناشیگری سارنوال را با بیچارگی آن آشکار میبیند ! در حصۀ عدم آمادگی سباسی و حقوقی پولیس هیچ دلیل مهمتر از جریان تحقیقات خودم نیست؛ زیرا در این جریان معلوم شد که آمادهترین مستنطق آن آماده ساخته نشده است۰ من و دیگر اشخاص که زیر تحقیق بودیم؛ مجبور بودیم که فرق دولت و حکومت؛ عدم مسؤولیت سلطنت و معنی جدا شدن حکومت را با معنی لغات ارتجاع و خاین؛ حتا املای کلمات روز مره را به آنها بگوییم۰ آیا شرمآور نیست که در نیمۀ دوم قرن بیست؛ وقتی که ملل متحد دهۀ زوال استعمار را اعلام میکند؛ پولیس تعلیم یافتۀ حکومتی که خود را در صف مخالفین استعمار میداند؛ از ما سؤال میکند که چرا استعمار کهن را تقبیح کرده اید؟ وقتی در جواب نوشتم آقایان! خطابۀ پادشاه مملکت؛ صدراعظم؛ نمایندۀ کشور در مللمتحد را یک بار دیگر بخوانید که استعمار چه قسم تقبیح شده و اعلامیههای باندونگ؛ قاهره؛ بلگراد و منشور مللمتحد که مورد تأیید دولت افغانستان است؛ چنین وظیفه را در مقابل ما قرار داده است؛ آن ها بلاجواب شده؛ گریز کرده می پرسیدند که چرا قاضیهای رشوتخور را انتقاد کرده اید۰ یاللعحب! آنها متوجه نمیشدند که کلمۀ قاضی با لفظ رشوتخوار قید شده و در اصولنامۀ جرایم مأمورین؛ فصلی است برای رشوت و جزاهای آن؛ که پولیس به تعقیب آنها خودش مکلف است؛ چطور کسانی را که رشوتخوار را تقبیح میکنند؛ تعقیب میکند! یا پولیس مانند کنترول کنندگان افکار قرون وسطی از ما سؤال میکرد که چرا گفته اید که وظیفۀ روشنفکران تبلیغ است۰ ما گفتیم: که بابا شما بگویید که یک روشنفکر؛ که سرمایه ای جز معلومات و وسیله ای جز دانش ندارد؛ در حیات ملی چگونه اشتراک کند؟ این وظیفۀ ماست که به سویۀ قانون اساسی تعین شده است! در مادۀ (۴۰) آمده که مردم افغانستان که ما هم جزء آن هستیم در حیات ملی و منافع وطن اشتراک کند۰ تبلیغ دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک قانون اساسی و تمثیل آن به اشکال متینگ؛ سخنرانی؛ مظاهره؛ اعتصابات و تأسیس جمعیتها و احزاب به منافع وطن بوده و اجرای این اعمال بدون مصلحت و اطلاع قبلی به دولت به ابتکار خود؛ همه اشتراک در حیات ملی است۰ و متینگها؛ مظاهرات؛ جراید و روزنامه ها؛ مخالفت قانونی با حکومت؛ انتقاد از اهل دولت از مقتضیات عصر است».
بدخشی ضمن زیر سؤال بردن سطح سواد و دانش نظام قضایی و پولیس و بسیاری از دیگر ارکان حکومت چنین ادامه میدهد: ما این عدم آمادگی سیاسی و حقوقی و مدنی پولیس و سارنوال را برای یک حکومتی که در پهلوی وظایف عادی در چنین جامعۀ استبداد زده؛ وظایف تربیتی نیز دارد؛ مربوط دانسته و آن را به حیث «جرم ملی» اعلام می کنیم؛ زیرا در مدت پنج سال نه تنها به شکل سکالرشیبها ؛حتا به شکل تعلیم اساسی میتوانست جوانان با استعداد وطن را به کشورهای پیشرفته که اقلاً در اشکال حیات اجتماعی و سیاسی؛ اساسات دموکراسی را عملی و مراعات میکنند بفرستد؛ که حالا یک تعداد پولیس و سارنوال اقلاً؛ معنی نوشتهها و گفتارهای روشنفکران و مبارزان اجتماعی را می فهمیدند و میدانستند که این گفتار و اعمال حق طبیعی یک فرد بوده و به مطالب آزادی فکر و بیان و پروگرام احزاب سیاسی و غیره وارد میبودند؛ و اصطلاحات مبادی حقوق و سیاست را میدانستند۰
۲- روحیۀ طرح و اقامۀ دعوی از طرف سارنوال غیر دموکراتیک بوده؛ به اساس ارعاب مردم و انتقام از شخص است۰ تاجایی که در این پنج سال در بر خورد شخصی و رسمی پولیس و سارنوال و مقامات امنی و عدلی دیده می شود؛ هنوز رد پای خواب دوشین استبداد و حق نداشتن مردم؛ از سر آنها نرفته و نمیدانند که«منظور از تنظیم حیات ملی افغانستان مطابق به مقتضیات عصر» یعنی چه؟ جناب سارنوال و قاضی محترم! از شما میپرسم که «مقتضیات عصر که حیات ملی افغانستان باید مطابق آن با در نظر گرفتن تاریخ و فرهنگ ملی» تنظیم شود؛ آیا بدون اصول مسلم و جهانشمول دموکراسی و سوسیالیسم کدام چیزی دیگری هم بوده میتواند که به صورت رسمی تمام دولتهای جهان؛ آن را منشور ملل متحد در بست قبول کرده و تعمیل آن را وعده داده اند؟ این آقایان بدبختانه به اثر غفلت حکومت از الفبای دموکراسی خبر نداشته و از لفظ سوسیالیسم نفرت دارند؛ چونکه آنها زادۀ شبهای سیاه و تیرۀ استبداد هستند۰ کسانی را که خبر از طلوع خورشید حقیقت؛ عدالت و دموکراسی بدهند؛ چون بوم تعقیب میکنند ؛ چونکه آن را تجاوز بر دامن مادر شب و سیاهی میدانند۰ ما در این محکمه اعلام میکنیم که این تجاوز عادلانه بر تاریکی های مخوف شبهای سیاه را آغاز کرده ایم و لشکر ظفر نمون افکار انسان دوستی به طرف این قلعۀ کهنه و دژ ظلم و ستم در حالت پرورش است! آنها نمیدانند که قانون اساسی «به منظور تأمین عدالت و مساوات» وضع شده؛ لذا عدم مساوات قبلی باید توسط مبارزه و تبلیغ از بین برود؛ و کسانی که از رفع تبعیض و ضرورت مبرم آن حرف میزنند؛ در حقیقت گامی در راه تحقق دموکراسی میگذارند؛ نه در راه اخلال امنیت عامه۰ فقط امنیت غاصبانه و زور آورانۀ یک اقلیت کوچک از نگاه خودشان؛ راستی که اخلال میشود! پولیس؛ سارنوال طبق ادعای خودشان حافظ امنیت عامه هستند نه از نیت خاصه۰ لذا: طرفداران عامه را؛ ما را چرا به خاطر خواص تعقیب و گرفتار میکنند و به محاکمه میکشند؟ آن ها نمیدانند که قانون اساسی به «منظور تنظیم شئون و ارکان دولت» وضع شده است۰ و باید راجع به وزیر فاسد؛ والی قانون ناشناس؛ قاضی رشوتخوار و پولیس لت و کوب کن حرف زد و انتقاد کرد۰ کسی که میگوید پولیس؛ دولتی باشد نه حکومتی و آلۀ استعمال مقاصد صدراعظم و وزیر داخله و قوماندانها؛ و پولیس ملی باشد نه آلۀ دست و معاون استعمار بینالمللی؛ در حقیقت دعوت قانون اساسی را برای اشتراک در حیات ملی لبیک گفته و به «تنظیم شئون و ارکان دولت برای تأمین رفاه افراد۰۰۰» اشاره کرده است و حداقل قابل تعقیب و گرفتاری نیست۰ این جانب در گرفتاری مظاهرۀ سه عقرب سال ۱۳۴۴ به هیأت تحقیق و قوماندانی عمومی پولیس و والی وقت گفته بودم که لطفاً: یا مکن باپیل بانان دوستی/ یا بنا کن خانهای در خورد پیل۰ تحول دموکراسی و قانون اساسی به فهمیدن احتیاج دارد۰ چون دولت و مردم مقابل هم قرار میگیرند؛ این چیزها را کوشش کنیم بفهمیم۰ ما تا اندازهای خود را وارد ساخته ایم؛ اما شما یک کورس تدریس؛ تفهیم و تفسیر قانون اساسی؛ حقوق اساسی و مبادی سیاست به کدر پولیس و سارنوالها دایر کنید تا آنها بدانند که: «آزادی حق طبیعی انسان است» و «هیچ عملی جرم شمرده نمیشود مگر به موجب قانونی که قبل از ارتکاب آن نافذ گردیده باشد». حالا اگر این کورس یک ساله دایر میشد؛ چار دوره پولیس و سارنوال وارد در موضوعات جدید؛ از آن فارغ میشد و این مشکلات که از بی سوادی محض به میان آمده به وجود نمیآمد و میدانست وقتی که کدام قانونی برای اجتماعات به وجود نیامده باشد؛ تشکیل یک اجتماع و متینگ آرام جرم نیست۰ و اگر او میخواند و روحیه و مفهوم دموکراتیک مادۀ ۳۱ را میدانست که گفته:«آزادی فکر و بیان از تعرض مصون است و هر افغان حق دارد فکر خود را به وسیلۀ گفتار ۰۰۰۰ اظهار کند» ؛ هیچ وقت از «طاهر بدخشی» سؤال نمیکرد که چرا در یک اجتماع آرام روز بینالمللی کارگران سخنرانی کرده ای و چرا نشرات ارتجاعی و تحریکآمیز جراید( گهیز و خیبر) (جریدۀ گهیز به گردانندگی و مدیریت مسئوول منهاج الدین «گهیز» از نشرات پُرآوازۀ خط فکری اخوانالمسلمین بود۰ نشر آن از اکتوبر ۱۹۶۸ تا کشته شدن مشکوک مدیر مسئوول آن در منزلش در زمستان ۱۹۷۲ ادامه داشت۰ / جریدۀ « خیبر» نیز از جراید غیر دولتی همان زمان بود که به نشر افکار تبعیضآمیز قومی شهرت یافته بود۰ «کوشانی») را مخالف تحول و قانون اساسی خواندهای و به گردانندگان پشت پردۀ آنها (اشارۀ بدخشی به چهرههایی از خانوادۀ نورالمشایخ مجددی است) که در نهضت استقلال خیانت کرده و با سازش دولت برتانیۀ استعمارگر و دشمن از«تجدد» جلوگیری کرده و تهمت تکفیر را به آزادیخواهان غیور؛ مشروطهطلبان و دموکراتهای صدیق نسبت داده بودند؛ اشاره کردهای! جناب قاضی باور کنید که پولیس و سارنوال کلمۀ دموکراسی را با تمسخر عوض کلمۀ انارشی استعمال میکنند و بر کلمات حزب سیاسی؛ اعتصاب و مظاهره؛ دشمنانه مینگرند، قانون عادی را بر قانون اساسی ترجیح میدهند؛ از تحول و نهضت نفرت دارند۰ این نفرت خود را هم در نظر و هم در عمل پنهان نمیکنند و همیشه به مادههای ۶۲ تا ۶۵ یا ۱۴۱ قانون جرایم که قبل از قانون اساسی در پایان دورۀ دیکتاتوری (اشارۀ بدخشی به دوران دیکتاتوری ده سالۀ صدارت سردار داود است) حکومت گذشته به ادامۀ روحیۀ استبدادی که برای ارعاب و تخویف؛ تدوین و تنفیذ شده بود؛ پناه میبرند. نمیدانم شما از نگاه حقوقی در این باره چه میگویید؛ زیرا یک حصۀ آن مانند تبعید؛ اعمال شاقه و جزاهای مخالف کرامت انسانی مطابق قانون اساسی جدید الغاء شده است۰ آیا ما را غیر عادلانه به اساس اقامۀ دعوی سارنوال که روحیۀ غیر دموکراتیک داشته و به اساس ارعاب مردم ( از سهم گرفتن در مبارزات ضد ظلم و ستم و حرکات گویا غیر قانونی بترساند) و به اساس توصیۀ متنفذین بیروکرات و سرمایهدار و اشراف که آنها را انتقاد کردهام و میخواهند انتقام بگیرند محکوم میکنید۰ در حالی که اصلاً این دعوی وارد نبوده غیر قابل سمع است۰ مسئؤولیت آینده و قضاوت عامه را آگاهانه و دوراندیشانه مد نظر گرفته از خراب شدن سجل؛ کسر معاش و تهدید نترسیده و به وعده و تطمیعهای پا درهوا دل نبسته؛ با قضاوت و با حکم وجدان بشری و اسلامی با در نظر گرفتن روحیۀ قانون اساسی و دموکراسی؛ دفاعیۀ مرا خوانده با احتیاط این قوانین موجود را توجیه و تطبیق کنید۰ زیرا ما و شما در فردای نزدیک در پرتو انوار خورشید حقیقت و عدالت؛ روی هم دیگر را دیدنی هستیم۰ و آن وقت از این دستور صادر کنندگان اثری نخواهد بود۰ بگذار فقط قضاوت عادلانۀ امروز شما حامی شما بوده و از جرئت و شهامت قضاوت عادلانه سربلند باشید۰
من به صورت گزینشی پاراگرافهای دیگری را از متن دفاعیۀ بدخشی میآورم تا ببینید که این مرد چگونه بر قانون اساسی وقت و اوضاع کشور و حتا جهان آگاهی داشته است و چگونه از موقعیت که در دادگاه برایش فراهم شده حداکثر استفاده را میکند تا هم به نسلهای آینده چیزی به یادگار گذاشته باشد و هم از حقانیت خودش دفاع نموده باشد۰ توانایی بدخشی در استدلال و آشکار نمودن تناقضهای که در نظام قضایی و سیاسی با قانون اساسی وجود دارد کم نظیر است۰ من امیدوارم نسل جدید به این گونه متنها عطف توجه را بنماید۰ بدخشی مینویسد: جریانهای سیاسی را یک نوع گناه وجرم شمردن؛ کاملاً خلاف روحیۀ تحول و قانون اساسی است یعنی درست خلاف این پاراگراف مادۀ ۳۲ قانون اساسی: «اتباع افغانستان حق دارند به منظور تأمین مقاصد مادی یا معنوی مطابق احکام قانون جمعیتها تأسیس نمایند». و جمعیتها در هیچ جای دنیای مدنی کدام قانون نامۀ خاصی نمیداشته باشند و مقصد از احکام قانون؛ همین احکام قانون اساسی است۰ اگر بالفرض حکومت محافظه کار ما چنین پیشنهادی هم در نظر داشته باشد آن قانون هم طبق حکم مادۀ ۱۲۸ قانون اساسی مخالف با روح قانون اساسی که تأسیس جمعیتها و احزاب را مجاز ساخته است؛ بوده میتواند۰ آقایان! میبینید این راه گریز از قبول دموکراسی نیز بند شده است۰
معترضۀ سوم: در حالیکه با کمال تأسف تمام غلطیهای انشائی؛ ادبی؛ قانونی و حقوقی صورت دعوی سارنوال نیمه سواد را اغماض میکنم؛ از قضات خواهش میکنم که قانوناً شما از استعمال بیجا و ظاهراً اقناع کنندۀ لفظ و اصطلاح «اعتراف» مطلب حقوقی فکر نکنید۰ زیرا پولیس و سارنوالما همیشه با دزد و کیسه بر و جانی سر و کار داشته و آنها را به زور و چوب و لت و کوب؛ به« اعتراف» کذایی اکراهاً واداشته و سندش به محاکم چنین «اعترافات» بوده و حالا که یک روشنفکر سیاسی میگوید؛ بلی طبق مادۀ ۳۱ قانون اساسی«فکر» خود را به وسیلۀ «گفتار» در یک اجتماع قانونی طبق مادۀ ۳۲ «اظهار» کردهام؛ فوراً مثلی که دلیل و ثبوتی باشد در تحقیق خود مینویسد که معترف است و سارنوال ناسارنوال هم که گویی وظیفه و شعوری از خود ندارد؛ هم در صورت دعوی خود به ندبه و زاری بدون کدام دلیل و تشریحی مینویسد: که قاضی صاحب خودش«اعتراف» کرده! معلوم نیست که چه چیز را؟ آیا در مقابل سؤال پولیس هم کسی نامش را بیان کند«اعتراف» است؟ نه؛ بلکه بیان هویت یا یک عمل قانونی اظهار واقعیت یعنی عمل قانونی یا عملی که مخالف کدام قانون نبوده؛ میباشد۰«اعتراف» اصطلاح حقوقی دیگر معنی دارد و آن «عبارت از اقرار مطلب مورد مدعا به مدعی است که درحالت صحت کامل با رضایت خاطر در حضور محکمۀ با صلاحیت» میشود۰ اعتراف؛ اقرار ارتکاب جرم خلاف قانون است؛ نه بیان این که مثلاً من خطابهای دادهام یا در مظاهره اشتراک کردهام۰ باید ببینیم که محتوای خطابه چه بوده است یا هدف مظاهره کدام است۰ اگر به محتوی و هدف خلاف قانون اقرار کرد ما حقوقاً به آن میتوانیم اصطلاح «اعتراف» را استعمال کنیم؛ در غیر آن غلط بوده و ازعدم دلیل وسند است۰ به این قبیل درفشانی (!) آقای سارنوال در این «صورت دعوی» وظیفتاً متوجه باشید۰
حصۀ دوم: رد کلیات ادعا به صورت عمومی!
الف: تناقضات عمومی: از یک طرف اشخاص مدعیعلیهم را به صورت حکم مطلق به چهار دسته و جمعیت سیاسی مختلف منسوب میکند۰ از طرف دیگر مربوطین آن چهار دستۀ مختلف را در عالم خیال خودش؛ «نه واقعیت»؛ شریک یک جرم واحد ساخته و طالب یک جزای واحد و متحدانه برای آنها میشود و خنده آورتر این که سر کردگی این ترکیب لته و کهنه و آب و آتش را به یک نفر پنجمی خارج این دستههای مختلف یعنی این جانب (طاهر بدخشی) میبخشند تا تمام کاسه و کوزه بر سر یکه و تنهای من بشکند و به این تخنیک کهنۀ پولیسی گویا محرک واقعی را پیدا کرده به دست فرشتۀ کور عدالت بسپارد که مسئوولیتهای سوء اداره؛ عدم لیاقت و نارساییهای پولیس را ار انظار عامه بپوشاند۰ این تناقض عقلی -- منطقی؛ حقوقی و خلاف واقعیت عینی است که شخص قضات هم به حیث همشهریان کابل و توسط برادران و فرزندان روشنفکر و محصل خود غیر مستقیم و دیگر شاهدان و اهل خبره؛ این جمع اضداد را قبول نمیکنند و آن را از مستحیلات عقلی اعلام خواهند کرد۰ وقتیکه مثل زمان امیر عبدالرحمن خان کور کورانه؛ علی محمد را عوض محمد علی به غلط گرفتار کرد؛ مجبوراً برای پوشاندن این اشتباه؛ خود را به جمعیتی منسوب میسازد که درست نقطۀ مقابل آن است و انسان باخبر به شمول آمران محبس از خنده روده بر میشوند و در مسألۀ (محمد نجیب نام)
ب: تحقیر و تمسخر روشنفکران گناه اجتماعی است: قشر روشنفکر که محصول افکار عصری و معارف ۴۰ سالۀ کشور است؛ تاریخچۀ درخشان و بلند بالای نیم قرنه دارد که کارنامههایشان مشحون از وطنپرستی و مبارزات ضد استعمار و مجادله علیه استبداد؛ برای مشروعیت دموکراسی و بهبود اجتماعی میباشد۰ و مشروطهخواهان اول؛ مفتخرانه به دهن توپ مطلقیت بسته و دورۀ هفت؛ صفحۀ درخشان برای زندگانی دموکراتیک بود که حالا ثمرۀ زندان رفتن آنها میوههای به نام تحول و دموکراسی داده که قضات و سارنوال هم از آن میخورند۰ تحقیر و تمسخر و اهانت این قشر؛ اهانت به واقعیت فرهنگ و تاریخ ملی کشور است۰ آقای سارنوال ! این قشر سه سال نه؛ بلکه بیست و سه سال است که به مبارزات شعوری و دسته جمعی برای اخذ حقوق مردم و آوردن حکومت قانونی به پاخاسته اند و این قانون اساسی؛ خونبهای آنها و به قلم آنها بوده و بسیار بهتر از شما تعبیر و تفسیر آن را میدانند و نمیتوانند آن را مطابق مرام استبدادی شما تعبیر کنند۰ آنها میخواهند که شما مکلفیت های فردی و ملی خود را بدانید که قدرت به دست تان است و بیش از این خود سری و عدول از حدود قانون نکنید۰ طوری که قانون اساسی جدید؛ سالهای قبل تان را افشا کرد که همه خود سری و بی قانونی بوده و از اجتماع؛ تظاهرات و احزاب سیاسی جلوگیری می شده است۰ سهمگیری روشنفکران در حیات ملی مورد تأیید ذهنیت عامه است۰ فقط خواص شما است که نا آرام شده و این خدمت اجتماعی را تحریک میخوانند و اعصابشان متشنج گشته است نه اوضاع! نه آقای سارنوال! حکومت شما؛ روشنفکران را نه؛ بلکه تاریکفکران را میخواهد؛ جمعیت مستقل و ملی کار ندارد و فقط مگسان گرد شیرینی و دار و دستۀ تمثیلی و نمایشی میخواهد۰ سارنوال صاحب! کدام امر از طرف که؛ در کجا و در کدام تاریخ به که ابلاغ شده است که اطاعت نشده است؟ دزد گفتن و بربستن حالا درست نیست۰ از آن جمله اگر واقعاً حرکات طاهر بدخشی به زعم شما این سرکردۀ روشنفکران در این سه سال خلاف قانون میبود؛ چطور آمرین او اشخاصی مانند داکتر صمد حامد و توریالی اعتمادی روسای پوهنتون و داکتر پوپل وزیر معارف و معاون صدارت با صدها راپور غلط؛ و توصیههای متنفذین و لو دادن رقبای سیاسی؛ بعد از ملاقاتهای مفصل بازهم او را مجرم نشناخته؛ یک اخطار رسمی یا شفاهی؛ یک کسر معاش یا معطلی ترفیع به او متوجه نساختند۰ آنها کدام قباحت مرا در سجلم ثبت کرده اند که حالا به آقای سارنوال سندی باشد؟ وفعلاً هم از ریاست تألیف و ترجمه؛ اخلاق و پابندی حاضری مرا پرسیده میتوانید۰ نه تنها شش سال مأموریتم در زیر دست اشخاص مهم و آگاه دولت؛ قانونی گذشته؛ بلکه در حیات مدنی من نیز چیزی پولیس و هم شهریانم یافته نمیتوانند که دلالت به آزار؛ ضرر و تخریب و عدم آرامش افراد یا اجتماع کند۰ بلی جناب قضات؛ تنها یک گناه دارم! آن عقاید سیاسی من میباشد که ضد استعمار و ضد استبداد است۰ از عدم لیاقت و ضعف اداره و حرکات غیر قانونی اشخاص متنفذی که به قانون احترام نمیکنند؛ انتقادکرده ام و میکنم و این را به خیر مردم و صلاح جامعه میدانم و به آن هیچ مخالفت قانونی وجود ندارد۰ این انتقادهای وارد و مستدل وعلمی من؛ مقام داران غیر مستحق و صاحب امتیازان ستمگر و خود سر را سخت ناراحت کرده است و میخواهند شر مرا ازسر خود دور کنند۰ اما این هم از نادانی آنها نشأت میکند که به اصل علل نارضایتی مردم و خرابی اوضاع اقتصادی و اجتماعی پی نمیبرند و همۀ آن را مربوط چند روشنفکر مثل من میدانند۰اما بعد از حبس و زندان و معدوم کردن ما خواهید دید که باز همان آش است و همان کاسه و بالاخره از دود آتش افروختۀ خود کور خواهند شد۰ ( داکترعبدالصمد حامد« ۱۹۲۹-- ۲۰۱۲ م» از اعضای کمیتۀ پیشنویس قانون اساسی سال ۱۹۶۴ بود۰ مدتی به حیث رئیس دانشگاه کابل و سپس به حیث وزیر پلان و معاون صدراعظم ایفای وظیفه کرد۰«توریالی اعتمادی» ۱۳۰۳—۱۳۸۵« ششمین رئیس پوهنتون کابل بود۰ » داکتر علی احمد پوپل« ۱۲۹۵-- ۱۳۸۳ خ» وزیر معارف دوران صدارت سردار محمد داود؛ دو دورۀ دیگر افزون بر کرسی وزارت معارف به حیث معاون اول صدارت نیز ایفای وظیفه کرده است۰)
در اینجا دادگاه باز اتهامات واهی را بر بدخشی وارد میکند که کاملاً ساختگی و خلاف قانون اساسی زمان بوده و بدخشی عاقلانه وشجاعانه از خودش دفاع مینماید۰ دادگاه میگوید که بدخشی: اذهان طبقات کسبه و مسکونین را مغشوش مینمودند؛ وبدخشی چنین پاسخ میدهد: تا جای که شخصاً گپ زدهام و شنیدهام؛ اکثریت روشنفکران برای تنویر مردم از آمدن دموکراسی و استقبال تحول و تفسیر و تشریح مواد قانون اساسی سخن زده؛ آن را به بهترین وجهش تعبیر و تفسیر کرده اند۰ لذا این اتهام سارنوال نه تنها دروغ بلکه بهتان محض است که باید تعقیب شود۰و شما به قاضی تحقیق میتوانید از کسبه و دکانداران جاده و پل خشتی و غیره معلومات بگیرید که من و دیگران چطور اذهان آنها را مغشوش ساخته ایم۰ در همین خطابۀ ۱۱ ثور وقتی که از ستیژ پایین شدم صدها نفر دست دادند؛ دعای خیر کردند و آفرینها خواندند۰ اگر پولیس دوسیهساز نمیبود؛ هزارها نفر از کسبه و مسکونین را به محکمه حاضر میکردم که به تنویر نمودن من شهادت میدادند۰ پس قرار ادعای سارنوال در این سه سال حتماً اذهان مردم مغشوش شده است! لطفأ نتایج سوء آن را نشان دهید! بلی! در اثر این مبارزات روشنفکران اذهان مردم تنویر شده و حالا تا اندازهای در مقابل استفاده جویان و رشوتخواران و زور گویان و ظالمان ذهنیت شان مغشوش شده و در صدد رهایی و نجات خود از این طلسمات اند۰ و سارنوال اگر چنین اعمال نیک را مغشوش ساختن اذهان مینامد؛ باید اول قانون اساسی را تعقیب کند که از آزادی نطق و بیان و آزادی انسان و حقوق بشر سخن می زند۰ قضات محترم! اینکه ماهیت این تظاهرات از نگاه حقوقی و قوانین موجود چگونه است؛ در تمام مواردی که به شهر آمده اند دیده و شنیده ایم «صلح آمیز» و برای « امرهای جایزی» بوده و این که در حملات پولیس و مداخلههای غیر قانونی آن در حریم مکتب و پوهنتون کی ملامت است؛ اگر ادعای ۲۰ هزار معلم و محصل را نمیشنویم ؛ آیا قوتی در دنیا هست که قطعنامۀ ۳۰۰ دانشمند کشور را ارزش ندهد و لت و کوب استادان زن و مرد را با سرقتها و بی سیرتیهای قوای ضربه انکار کند؟ حکومت به اصطلاح برای حفظ پرستیژ خود چنین سرش را در برف خجالت درون کرده است۰ اما سارنوال برای ثبوت این ادعای خود لطفاً یک مرتبه؛ یک نشان؛ یک دلیل بیاورد که من در این تظاهرات مستقیم و غیر مستقیم سهم داشته و اشتراک کرده ام۰ این صورت دعوای کودکانه و جاهلانه را؛ جز یک ادعانامۀ عاری از تسلسل منطقی و ترتیب حقوقی که پر از تناقضات و اتهامات بی اساس و بی پایه است؛ چیز دیگری شمرده نمیتوانیم و پشیزی اهمیت حقوقی ندارد۰ راستش این است که بعد از مطالعۀ آن؛ حیف من آمد که در مقابل چنین لاطایلاتی؛ دفاعی بنویسم۰ امید است قضات با جرأت عدم سمع آن را اعلام کنند۰ سارنوال که مأمور است مجبور؛ به اساس فرمایش و دستور برای من دعوی خاص و مشخصی را متوجه ساخته نتوانسته؛ برای این که شکار اسیر خطا نرود؛ مانند تفنگ چره یی به طرف من مطالب زیادی را فیر کرده است۰ یعنی تقریباً چهارده اتهام و افتراء را پشت سر هم قطار کرده و هرچه مادۀ جزایی که در جرایم امنیت عامه یافته است با ارتباط و بی ارتباط هم حواله نموده است۰ اما این چهارده مطلب لفاظی به هفت کته گوری از لحاظ موضوع خلاصه میشود که به این قسم آن را تردید میکنم۰
(بدخشی این هفت کتهگوری را مفصل شرح میدهد که خوانندۀ گرامی میتواند به اصل دفاعنامه در تارنمای گفتمان مراجعه و بخواند).
ما باید طبق روحیۀ تحول و حکم قانون اساسی و حقوق بشر و منشور مللمتحد و مقتضیات عصر و رواج مدنی؛ تظاهرات؛ اعتصابات صنفی و سیاسی محصلین؛ کارگران؛ وروشنفکران را حق آنها دانسته و آهسته آهسته خود را به تحمل آنها عادی بسازیم؛ زیرا آزادی حدودی جز آزادی دیگران ندارد۰ تا جایکه ما شنیدهایم و همۀ مردم کابل دیده اند؛ مظاهرات امسال صلحآمیز و برای امرهای جایزی مثل دوام تحصیل؛ جزای متجاوزین و غیره بوده است۰ لیکن چون در بعضی موارد مثل حادثۀ ابن سینا؛ مسأله از پیش مسؤولان امور و پولیس شاریده بود؛ لذا از آن به بعد؛ آنها سخت تلاش دارند که این مظاهرات و حوادث گذشته را که همه نتیجۀ قانون اساسی و برای استقلال؛ آزادی و دموکراسی و تمثیل آنها بوده است؛ غیر قانونی بخوانند۰ و حتا گستاخانه قلم و کتابچۀ شاگردان را سلاح قلمداد کنند و آرزوی دوام تحصیل و بر طرفی یک خاین و بد اخلاق را ناجایز بخوانند۰ نعوذبالله ازاین تلاشهای مذبوحانه! اما بهتر است اینها به عدم کفایت؛ سوء اداره و بی سنجشی و کم حوصلهگی خود اعتراف کرده؛ مانند دیوانه ها؛ گاهی این شاگرد و گاهی آن روشنفکر رهگذر را ناحق گریبان نگیرند؛ زیرا درین ملک هنوز کسی قبر طره باز خان را با آن همه فجایع غیر انسانی آتش نزده و استخوانهای محمد شاه خان ضبط احوالات را کشیده محاکمه نکرده است که از شما را بنماید۰
(طره باز خان؛ در دوران استبدادی نادرخان و هفده سال صدارت هاشم خان قومندان کوتوالی«قومندان امنیه» بود۰ به گواهی مدارک معتبر تاریخی او از شکنجهگران بیرحم شخصیتهای ملی و وطنپرست و از جلادان آن نظام ستمگر بوده است).
آقایان: حاجت به این ندارد که دست این قضات بیچاره را هم به خون آزادی و حیثیت ما آلوده بسازید۰ اراذل و اوباش اجیر بسیار دارید؛ میتوانید در ملاء عام به ترور ما بپردازید و گویا از شر ما خود را خلاص کنید۰ به خاطر اینکه ما چرا همه چیز را میدانیم؟ و چرا همه فجایع را میبینیم؟ بالاخره چرا انتقاد میکنیم و افشا مینماییم؟ اما ساده تر این است که قانون اساسی را تعدیل کنید۰ نام تحول و وموکراسی را از تبلیغات پس کنید و اما به چنین دوسیه سازیها و دسیسهها نپردازید که مردم دیگر تحمل آن را ندارند۰(میرزا محمد شاه خان نیز در آن زمان رهبری ادارۀ «ضبط احوالات» را به عهده داشت و همراه با طره باز خان؛ از پاسداران و مجریان دستگاه شکنجه و کشتار نادری بود۰)
بدخشی در جای از دفاعنامهاش واژه یا مفهوم ارتجاع را به درستی و دقیق توضیح داده میگوید:« تعریف علمی ارتجاع ۰۰۰» ارتجاع و ارتجاعی در لغت به معنی بازگشت است و بر کسان؛ گروهها؛ حزبها و طبقههای اطلاق میشود که مخالف هر نوع پیشرفت و تحول در روابط و بنیاد اقتصادی؛ اجتماعی و سیاسی موجود هستند و یا خواستار خنثا شدن بعضی تحولات و بازگشت به گذشته اند۰ ارتجاع و ترقیخواهی در جامعه نسبی است و وابسته به درجۀ پیشرفت و مرحلۀ تاریخی آن جامعه است۰ چنانچه نیروهای مترقی یک جامعه ممکن است در جامعۀ دیگر ارتجاعی یا محافظه کار به شمار آیند۰ ارتجاعیها همان دست راستیهای هستند که به روابط و نهادهای اقتصادی و اجتماعی در حال زوال پیوستگی دارند و در برابر هر نوع تحول مقاومت میکنند و دیگر از مختصات آنها ضد دموکراتیک بودن شان است« ارتجاع ضد دموکراسی است وبه هر نوع انتقال قدرت و ثروت از طبقات حاکم به طبقات محکوم مخالفت می کند۰»
بدخشی در تعریف استبداد چنین مینگارد: «تعریف علمی استبداد» مراد از آن بنیاد سیاسی است که دارای این مشخصات باشد:
الف- نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت دولت۰
ب - وسعت دامنۀ قدرت که عملاً به کار برده میشود۰۰۰؛ استبداد در سده های ۱۷ و ۱۸ از لحاظ نظری بر حق قدرت نامحدود و زمامدار متکی بود۰ و هیچ چیز حتا حقوق طبیعی مردم نیز آنرا محدود نمیکرد۰ در قرن هژدهم انقلابهای آمریکا و فرانسه با استبداد به مبارزه بر خاستند و این مبارزه در طول سده های ۱۹ و ۲۰ منجر به بسط حکومتهای قانونی در سراسر جهان شد»۰ من از شما میپرسم که آیا قبل از استقلال در کشورما مفهوم حکومت قانونی وجود داشت؟ و آیا کسانی که مستند علیه مشروطیت مبارزه کرده اند ( هم پدران شان هم خودشان) فعلاً از کار کنان حکومت و دولت نیستند؟ و همچنین آیا این طومارهای شکایات چهارسالۀ دو صد نمایندۀ پارلمان که همه حاکی از اجحافات و استبداد وزرا و والیها و رؤسا بود یک چند فیصدی آن راست و درست نیست؟ و بگذریم از اینکه هنوز عنعنات طرهباز خان در تحقیقات و زندانها پا برجاست! یا آنکه در اطراف کشور تعذیب خلاف کرامت انسانی واضحاً وجود دارد۰
دادگاه بدخشی را به اغتشاش و هرج و مرج و در عین حال به سوسیالیست بودن متهم میسازد ولی بدخشی با درایت تناقض این اتهامات را نشان میدهد۰ بدخشی چنین مینگارد: «عوام میگوید: «عقل نه؛ جان درعذاب»۰ راستی نمیدانم به کدام کجی این شتر مست حکومت اشاره کنم۰ مرا از یک طرف منسوب به جمعیت خلق (جریدۀ خلق) میداند که هدف غایی خود را سوسیالیزم اعلان کرده بود۰ چون بیچاره سارنوال سواد و مطالعه و معلومات علمی و سیاسی ندارد؛ برای اینکه به هر صورتی باید جزا ببینم؛ من یعنی «سرکردهٔ» آنها را هرج و مرج طلب و انارشیست میخواند که از نگاه علم سیاست و مکتبهای سیاسی «سوسیالیزم» و « انارشیسم« دو قطب مختلف جمع ناشونده و آشتیناپذیر اند۰ فقط قضات محترم که فضل خداوند لیسانسههای حقوق و علوم سیاسی اند؛ خودشان میتوانند مرا از شر این جهالت خلاص کنند و به دهن مدعی نادان بزنند که بابا ! یکی از این دو حربه را حواله کن؛ حوالۀ هردوی آنها کاری نمیشود۰ یکی دیگری را خنثا میکند! گذشته از این؛ اینجانب با جرئت و واضح عرض میکنم که طرفدار « اجتماعیت» بوده و به اساس «تعاون اجتماعی» میخواهم که کشور عزیزم « جامعۀ مرفه و مترقی» طوری که قانون اساسی بیان داشته است و به ضرورت «درک تحول» اشاره کرده است۰ جناب سارنوال! ضرورت تحول را بیان کردن؛ هرج و مرج طلبی نیست۰ با انارشیزم یعنی هرج و مرجطلبی و بیبند و باری سیاسی و اجتماعی به اساس عقیدۀ علمیام جداً مخالفم۰ در این محکمه مبارزه ام را علیه انارشیزم که معتقد به هیچ نظم نیست اعلان میکنم؛ نه در گذشته هرج و مرج طلب بودهام و نه در آینده خواهم بود۰ لذا این سخن جعلی پولیس و سارنوال بوده؛ جداً آن را تردید کرده؛ میگویم که هرج و مرج های گذشته و آینده از استثمار بیرحمانه ؛ از ستم؛ از نادانی و سوء ادارۀ طبقات حاکمه و هیئت سیاسی آنها به وجود آمده و میآید۰ زیرا مردم زحمتکش و مؤلد احتیاج جدی به نظم و آرامش داشته؛ آشوب طلب نیستند۰ روشنفکران طرفدار آنها نیز چنین مفکورهای دارند۰
در این پاراگراف بالا دیدیم که بدخشی با چه زیرکی انارشیزم و هرج و مرج طلبی را به دستگاه حکومتی نسبت میدهد و با استدلال قوی از خود و مردم دفاع کرده است۰ جناب سارنوال صاحب! من و دیگر روشنفکران تحولطلب؛ تحول میخواهیم! و تحول به نظر ما عبارت از«جنبشی است سریع برای ایجاد نو آوریها که رفع ناسازگاریهای اجتماعی میشود»۰ طغیان و شورش تحول اجتماعی به شمار نمیرود۰ ما مخالف جدی اغتشاش هستیم؛ زیرا اغتشاش حرکت ارتجاعی است؛ فقط نظم و امنیت را برهم نمیزند؛ بلکه شیرازۀ حیات اقتصادی و اجتماعی را میگسلد۰ انسانهای اجتماعی اغتشاش را نمیخواهند؛ چناچه در اغتشاش گذشتۀ مملکت؛ کور نبودید که همان «جدیدی ها» و«متهم به کافری» و روشنفکران به مخالفت اغتشاش برخاستند۰ اما همان (تکفیر کنندهها) و مخالفین تحول و تجدد به آنها تفنگ دادند؛ کمک کردند وعملاً اغتشاش به دست آنها؛ مرتجعین و محافظهکاران صاحبامتیاز و جاهطلبان به راه انداخته شد۰ در آن حادثه جناب حضرتان (اشارهای ست به ایفای نقش منفی اعضای برجستۀ خانوادۀ روحانی «حضرت شور بازار» در راه اندازی اغتشاشهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ «مانند حضرت فضل مجددی ملقب به نورالمشایخ و حضرت محمد صادق مجددی و حضرت محمد معصوم مجددی و حضرت عبدالحلیم جان مجددی و حضرت بزرگ جان مجددی» در ضدیت با اصلاحات امیر امانالله خان و دامن زدن مخالفت و شورش برای سرنگونی رژیم او و پیروزی امیر حبیبالله کلکانی) را هم دیدیم و جناب والی احمد خانها و عضدالدولهها و فلان خان و ملک دیگر تانرا هم!
حصۀ ششم: در خواست تطبیق کامل مادۀ ۲۵ (۳۱) قانون اساسی!
نظر به وجود ذهنیت تبعیضطلبانۀ شؤنیستی و فاشیستینمای قبلی در سیاست عملی حکومات مستبد گذشته و وجود بقایای شاگردان مکتب تفوق طلبی وزیر محمد گل (۳۲) معروف در دستگاه دولتی و همچنین پروپاگاند رقیبانه و خاینانۀ جریانهای سیاسی نقاب دار و قدرت طلب جدید و به اساس ثبت ناقص ضبط قضایی سارنوال با قرینهسازی فقرۀ ۳ مادۀ ۵۸ که در مادۀ ۶۵(۳۳) تبلیغ شفاهی آن با جزای غیرعادلانه اش که از روحیۀ استبدادی زمان (۳۴) تدوین آن اصول نامه نشأت کرده ذکر است؛ مانند خاک خشک به دیوار حواله کرده است۰ من هم خوش هستم که از این گوساله گوساله گفتن وکیل مدافع قوۀ اجراییهای که در راه برقراری مساوات برادرانۀ مردم کشور تا هنوز گام اساسی نبرداشته است؛ آن حصۀ خطابۀ روز کارگر را که راجع به در خواست تطبیق کامل مادۀ ۲۵ قانون اساسی که در بارۀ تأکید بر قراری مساوات و رفع تبعیض و امتیاز برای مردم افغانستان است۰
(پانویس: ۳۱- ماده این است: مادۀ ۲۵:«تمام مردم افغانستان بدون تبعیض و امتیاز در برابر قانون حقوق و وظایف مساوی دارند۰ ۳۲- منظور بدخشی محمدگل مهمند شؤوینیست بسیار متعصب و تبعیض طلب مشهور است که هنگام تصدی های دولتی اش در شمال کشور با فرهنگ مادی و معنوی مردمان بومی این سرزمین دشمنی آشکار نشان داد۰ و با از بین بردن شمار زیاد کتب و آثار و آبدات با ارزش تاریخی و فرهنگی و تغییر اجباری نامهای اصیل و باستانی؛ فجایع و جنایتهای بیمانند فرهنگی و خیانت تاریخی نابخشودنی را مرتکب شده است۰ ۳۳ ماده این است: مادۀ ۶۵: هر مأمور دولت که برای ارتکاب یکی از جرایم مذکور فقرات (۱) و (۳) مادۀ( ۵۸) و مادۀ (۶۲) ومادۀ( ۶۴) تبلیغ شفوی یا تحریری بنماید؛ به حبس از پنج تا ده سال با اعمال شاقه محکوم میگردد۰ ۳۴- اشاره به استبداد دوران صدارت سردار داود که اصولنامه مورد نظر تدوین همان دوره بود۰)
در اینجا بدخشی از عدالت اجتماعی و مساوات سخن میگوید: «اتحاد ملی از نگاه علم جامعه شناسی و روانشناسی انسان و اقوام فقط وقتی واقعاً میسر میشود و به وجود میآید که در میان مردم و اقوام و مناطق مختلف یک کشور در مقابل وظایف و حقوق اساسی؛ تبعیضاتی بر اساس لسان؛ قومیت و منطقه نبوده؛ ومساوات و برابری کامل برادرانه در مقابل آن وظایف و حقوق به میان بیاید؛ یعنی امتیازات خانوادگی؛ طبقاتی و قومی از بین برود و منظور«انکشاف متوازن تمام امور حیاتی افغانستان» که قانون اساسی در دیباچۀ خود آورده؛ بر آورده شود».
بدخشی به دفاع شجاعانهاش علیه نابرابری چنین ادامه میدهد: «جناب قضات! به گفتۀ گالیله: «من چه کنم؛ زمین هم چنان میچرخد»! بدبختانه در همین سرزمین در نیمۀ دوم قرن بیست با آگاهی از حقوق بشر؛ اعلامیۀ انقلاب کبیر فرانسه و منشور ملل متحد و بالاخره این مادۀ قانون اساسی و ضرورت تاریخی؛ هستند کسانی که از امتیازات خانوادگی؛ طبقاتی و قومی بدون داشتن لیاقت؛ استحقاق و تقوا سالهاست بهره مندند و به خرچ جیب زحمتکشان و مالیۀ ظالمانۀ مناطقی که به استبداد؛ به زودی گردن نگذاشتند؛ زندگی طفیلی و عیاشانه دارند۰ بهترین مقامات دولت؛ کلانترین زمینهای زراعتی و زیادترین سرمایههای ملی و دیگر وسایل تولیدی و اجتماعی در انحصار و اختیار آنها بوده و هنوز هم میخواهند خودشان؛ فرزندانشان و اقوام شان برای همیشه از این خوان یغما متمتع باشند۰ لذا بسیار ظریفانه نبلیغات تفوقطلبی یک قوم را به نام مصلحت! (!) ملی و غیره به خورد جوانان و نسل جدید خویش میدهند و به یک نگاه سرسری و منصفانه عملاً دیده میشود که اشخاص لایقتر و با تقواتر را فقط به نسبت منسوبیت به اقوام دیگر و لسان و مذهب دیگر؛ پنهان و آشکار به بی علاقهگی؛ انتظار موقع یافتن به خیانت و حتا به بیگانه پرستی متهم کرده و میکنند۰ اگر من نتوانم یا نخواهم؛ تاریخ؛ خونبهای این شهدای ظلم و تهمت را که سر به هزاران میزند؛ خواهد خواست! زیرا حق تلف نمیشود و ادامۀ چنین یک ظلم به انسانهای شریف؛ آزادیخواه و دموکراسی طلب و مترقی که وطنپرستی و مردمگرایی شعار و سر لوحۀ مبارزات شان است؛ ناممکن است۰ چونکه خانۀ ظلم خراب است و حقیقت پیروز میشود۰ این اتهامگران و شاگردان مکتب استعمار کهن برای حفظ مقام غیر مستحق و اموال یغما کردۀ امتیازاتشان که به چنین اتهامات و ترور شخصیت و توطئههای رذیلانه دست میزنند؛ نمیدانند که «واقعیات تاریخ و فرهنگ کشور» که مراعات آن طبق قانون اساسی به همه لازم است؛ عکس این اتهامات«جریان افغان ملت» را نشان میدهد! مثلاً خوشبختانه سلسله جنبان این شؤوینیزم عظمتطلبانه و تفوقطلبی وغلبهخواهی بر قومیت و لسان دیگر اقوام زحمتکش کشور که خالق فرهنگ نامدار وطن و مولد نعمات مادی این سرزمین اند؛ کسی (۳۶).است که در حساسترین مرحلۀ آزمون تاریخ؛ دفاع از مادر وطن یعنی در جنگ استقلال که لوی درستیز جبهۀ شرق بود؛ با سبوتاژ و خیانت نه تنها بر صف ما شکست آورد؛ بلکه باعقب نشینی شرمآور خود تا جلال آباد از طرف دولت ملی؛ روشنفکران متجدد و مردم آن زمان محکوم شد۰ جای تأسف و بسیار تعجب است که چنین شخصیت غیر ملی به نام یک رهبر ملی جازده شود و افکار مسموم آن به صورت سیستماتیک در آمده و سیاست عملی سازمانهای ادبی و علمی قرار گیرد و بر سر قبر آن مشاعرهها شود! مرده باد تفوق طلبان؛ مرده باد امتیازخواهان؛ مرده باد کسانی که براساس تفوقطلبی و امتیازخواهی از اتحاد ملی واقعی جلوگیری کرده؛ با اعمال و حرکات تخریشآمیز خود نمی گذارند نفاق از بین برود و زخمها التیام یابد! همچنین ما عقیده داریم که به قسم عکسالعمل این تفوقطلبی و تخریب بلخ تاریخی و تحقیر و تمسخر فرهنگ ملی (بومی) از قبیل جریمۀ ( قلدوم) و پاره کردن چپن و بالاخره غصب باغ و خانۀ مردم؛ افکار ناقص انتقامی و کوتاهنظرانه در دماغ بعضی روشنفکران امتیاز از دست دادۀ دیگر اقوام و مناطق هم در جریان این ستمگریها به وجود آمده که سبب عدم درست جوش خوردن اتحاد ملی بوده و از (انتیگران) (۳۸) ملی جلو گیری میکند۰ ما عملاً علیه چنین افکار تجزیهطلبی غیرعلمی و چنین اشخاصی در ساحه و مناطق خودمان مبارزه کرده و میکنیم و با آواز جهر میگوییم؛ مرده باد افکار تجزیه طلبی! مرده باد کسانی که در راه اتحاد ملی نادانسته سنگ میاندازند۰ همین طور ما حکومت را محکوم میکنیم که تنها به صورت سطحی در رادیو و اخبار ودروس معارف از «وحدت ملی» فقط به قسم نظری دم میزند و در عمل در مقابل حقوق و وظایف از مساوات کار نگرفته خودش امتیازات را خلق کرده و آن را همچنان نگه میدارد۰ در حالیکه میتواند با به کار بردن بعضی تدابیر جزئی بعضی از این تبعیضات بزرگ و معلومدار را که سبب انزجار دیگران است از بین ببرد؛ و برای دولت عصری تسهیلاتی وارد کند۰ حاضرین؛ پولیسها؛ مردم! این است نظریات علمی ما در بارۀ اتحاد ملی۰ ما به مبارزات علمی و قانونی خود ادامه خواهیم داد و از اتهامات نمیترسیم زیرا: تاریخ بیست سال اخیر نشان داد و ثابت ساخت که چنین تهمتها به همه مبارزین و مجاهدین نمیچسپد۰ چنانچه در دورۀ هفت محمودی (۳۹) را کشمیری و عمال پاکستان؛ غبار (۴۰) را شیعه و ایرانی خواندند و دهقان بدخشی (۴۱) و عبدالاول تالقانی (۴۲) را نفر شوروی گفتند و که نوا (۴۳) و خیری (۴۴) حزب مغل را ایجاد کرده اند و برات علی تاج (۴۵) و جویا (۴۶) شرکت هزارهها را به مقصدی ساختند۰ بعدها معلوم شد که همۀ آنها مبارزین وطنپرست؛ دموکرات و اشخاص ملی و صالح و مسلمان بوده؛ نه حزب مغلی در میان بود؛ نه شرکت هزاره ای؛ نه تجزیۀ هرات۰ دیروز اشخاص ملی و دموکرات ما را دولت و قدرت طلبان آن روز؛ تجزیه طلب مینامیدند۰ امروز جوانان مترقی و تحول طلب را هم حکومت و هم قدرتطلبان جدید نقابدار؛ منطقهپرست و سکتاریست میخوانند۰ ما در حالیکه چنین اتهامات ناروا را از ریشه رد میکنیم؛ از تهدید وارعاب نترسیده؛ سلاح مبارزۀ اصولی وقانونی خود را جهت از بین بردن امتیازات خانوادگی و ستم طبقاتی و ملی به زمین نمی گذاریم و نمیگذاریم . زنده باد مبارزاتی که بر اساس علمی برای اتحاد ملی جدید و مستحکم مردم و اقوام افغانستان از طرف روشنفکران تمام خلقها واقوام کشور صادقانه و غیورانه به عمل میآید۰ زنده باد اتحاد ملی بر اساس مساوات برادرانه!
(زیرنویسها: ۳۶- بدخشی به محمد گل مهمند اشاره دارد که در زیر نویس۳۵ در بارۀ تعصب و کاررواییهای ویرانگرانهاش سخن بیشتر است۰ ۳۷جریمۀ«قلدوم» یا «قلدینگ» یکی از نمونههای زشت «تحقیر و تمسخر» فرهنگی مردمان بومی بوده است۰ در این باره سلسله مقالات تحت عنوان «حقایق پنهان در تاریخ افغانستان یا جنایات محمد گل مهمند»ازقلم استاد بسمالله میمنهگی «توردیقل میمنگی» منتشرۀ سایت خراسان زمین چنین آمده است: اجبار تا حدی در ین رابطه وقیحانه و دور از احترام به حق تکلم مردم به زبانهای مادری بود؛ که اگر در داخل صنف و یا محوطۀ مکتب دو شاگرد اوزبیک و یا تورکمن به زبانهای مادری با همدیگر مکالمه مینمودند؛ مبتنی بر قوانین مکتب در آن زمان هردو جریمه و در صورت تکرار یکجا با والدین خویش مورد مجازات قرار میگرفتند۰«در تماس تلیفونی به پرسش من در مورد نوعیت ومقدار جریمه؛ استاد بسمالله خان گفت که جریمۀ «پولی» و مقدارش«یک پول» یا به زبان رایج آن وقت «یک پیسه» بوده است۰ این جریمه را جریمۀ« قلدینگ» نام گذاشته بودند و به افادۀ تحقیرآمیز خود به آن «قولدونگ».نیز میگفتند۰« م۰ کوشانی»۰--۳۸- بیان دیگر از انتگراسیون "integratio" به معنای اتحاد اقوام و جماعتهای اتنیکی گونهگون در جوامع کثیرالملهٔ مانند افغانستان؛ که در آن روزگار گاهی کاربرد داشت۰ ۳۹- داکتر عبدالرحمان محمودی نمایندۀ مردم کابل در دورۀ هفتم شورا؛ مبارز نامدار و تسلیم ناپذیر؛ صاحب امتیاز جریدۀ «نداء خلق »؛ ۴۰-- میرغلام محمد غبار نمایندۀ مردم کابل در همان دوره؛ مبارز سرشناس و صاحب امتیاز جریدۀ «وطن» ؛ ۴۱- سید محمد دهقان نمایندۀ مردم بدخشان در همان دوره؛ مبارز و سخنور شجاع و قلم به دست توانا۰؛ ۴۲-- عبدالاول قریشی نمایندۀ مردم تخار در «دورۀ هفت» مبارز جسور و خستهگی ناپذیر ضد استبداد و تمامیت خواهی۰؛ ۴۳-- نظر محمد نوا شاعر و چهرۀ شناخته شدۀ فرهنگی فاریاب و وکیل میمنه در دورۀ دوازدهم شورا؛ برادر کهتر آقای ابوالخیر خیری۰؛ ۴۴- ابوالخیر خیری فاریابی اهل معارف؛ شاعر و فرهنگی که یک دوره به نمایندگی مردم فاریاب عضویت پارلمان را هم داشت و صدای رسای عدالتخواهی بلند کرد۰ او با نوشتن مضامین متعدد انتقادی و اجتماعی بر سیاستهای تبعیضی و برتریجویانه رژیم وقت انتقاد کرده است۰؛ ۴۵- براتعلی تاج؛ حقوقدان؛ استاد دانشگاه و از مشروطهخواهان نیمۀ نخست قرن بیستم بود۰ او از پیشگامان روشنفکری تاریخ جدید و مبارزان مشروطه خواه در افغانستان بشمار میآید که با میرغلام محمدغبار؛ میرمحمد صدیق فرهنگ؛ سرور جویا؛ فرقه مشر فتح محمد؛ عبدالحی عزیز و نورالحق هلمندی جمعیت یا«حزب وطن» را بر محور جریدۀ «وطن» تأسیس کردند۰ به بهانۀ تظاهرات بسیار وسیعی؛ که به دلیل مداخلۀ دولت در انتخابات دورۀ هشتم شورا در کابل راه اندازی شد سران حزب وطن نیز از جمله غلام محمد غبار؛ صدیق فرهنگ؛ فرقه مشر فتح محمد؛ فاروق اعتمادی؛ سرور جویا و براتعلی تاج زندانی شدند۰ براتعلی تاج از جملۀ کسانی است که بدون محاکمه ۱۰ سال پشت میلههای زندان ماند۰؛ ۴۶-- غلام سرور جویا؛ نویسنده؛ شاعر و شخصیت مبارز ملی و آزادیخواه بود که در دو نوبت بیش از ۲۲ سال از دوران جوانی و زندگی پر افتخارش را در دخمههای مخوف زندان خاندان مستبد نادر سپری کرد۰ او با تحمل سختیهای بسیار هیچگاه مناعت خود را از دست نداد و هرگز تسلیم حاکمان جبار نشد تا آن که در دوران صدارت سردار داود درسال ۱۳۴۰ خ به صورت شک برانگیزی در زندان جان سپرد۰ او از مؤسسین حزب وطن« ۱۶ جدی ۱۳۲۹» تحت رهبری میر غلام محمد غبار و همکار قلمی جریدۀ «وطن» بود۰)
بدخشی قضات را مخاطب قرار داده چنین میگوید: جناب قضات محکمه! این بود خلاصۀ مطلب یک حصۀ خطابۀ من که مرتجعین و تفوقطلبان را وارخطا نموده در صدد ترور شخصیت سیاسی من بر آمده اند و به اساس راپور ناقص ضابطان قضایی وقرینهسازی پولیس بالای سارنوالی فشار آورده شد که از دوسیۀ خالی و عادی من اقامۀ دعوی کند۰ شما را هم شاید با تحریکات قومی و منطقهای و لسانی احاطه کرده باشند و قضاوت شما را میخواهند مغشوش کنند۰ نه تنها این خلاصۀ خطابۀ من و یک حصه راپور ضابطان قضایی حاکی از این است که من علیه افکار تجزیه طلبی تبلیغ کردهام و شعار داده ام؛ بلکه مبارزات بیامان و پیگیر خود را هم در محضر بیش از هزار نفر در پارک کوچک پیش روی هوتل سپین زر در بین ساعات ۲--۵ بعد از ظهر روز پنج شنبه ۱۱ ثور ۱۳۴۸ اعلان کرده ام۰ علیه تمامیت ارضی افغانستان فقط شاه شجاع ها و امیر محمد یعقوبها و امیر عبدالرحمان خانها اقدام کرده اند و کسانی که امروز در حکومت در مسألۀ پشتونستان تعلل میورزند هم؛ معلوم اند۰ وهمیشه خون ملت و مردم بوده که به خاطر استقلال ریخته است۰ چنین افترای عظیم را هم به وطندوستان رد میکنیم۰ و چنین تخویفها هم سبب این شده نمیتواند که ما علیه تبعیضات طبق مادۀ (۲۵) قانون اساسی سخن نزنیم یا تطبیق مادههای ۳۸ و ۳۹ را که برای رفع امتیازات؛ قانونی است نخواهیم۰ علیه تبعیض سخن زدن چیزی؛ انفصال جزئی از خاک چیز دیگری است۰ ما با خود تعهد کردیم که برای حفظ تمامیت ارضی کشور و استقلال آن فداکاری بی نظیری خواهیم نمود و در این راه جان خواهیم داد۰ مادۀ اول قانون اساسی را کاملاً میدانیم۰
بدخشی را به دروغ متهم میکند که به مأمورین پولیس توهین کرده است؛ جناب بدخشی ضمن رد کامل این ادعا چنین سخن میگوید: جناب قضات! شبهای بسیار با ارزش جوانی من در مطالعۀ شعر و ادب تصوفی و اخلاقی به سپیده دم رسیده و قلبم مالامال از دوستی انسان و عواطف عالی بشری است۰ هیچگاه بچهگانه و غیرعادلانه به روی هیچ کس قفاق نزدهام و شخصیت انسانی کسی را به شمول افراد و مؤظفین پولیس توهین و جریحهدار نساختهام؛ زیرا تمام آنها فرزندان زحمتکش اطراف و نواحی کشور بوده؛ از نگاه سیاست و تبلیغ هم باشد؛ به اعمال این گونه ناسنجیده دست نمی زنم و خود را بدنام نمیسازم۰ زیرا به تجدید تربیت و تفهیم آنها معتقد بوده؛ آنها را این چنین از خود نمیرانم۰ این تهمت غیر واقعی؛ غیر اخلاقی و غیر منطقی را نه تنها به شدت رد میکنم بلکه یک عالم تأسف را هم بدرقۀ آن مینمایم که پولیس عصری ما برای اجرای دستورهای متنفذین مورد انتقاد جوانان و مبارزین به چنین جعلیات بی پایه و اساس و خجالتآور دست میزند۰ من ثابت کرده میتوانم که در جریان چهار سال اخیر افراد و مؤظفین پولیس را به جز از فاصلههای ده بیست متری ندیده ام و هیچ یک گفت و گو و مشاجرهای میان من و یکی از افراد و مؤظفین واقع نشده است۰ من اعلان میکنم با وجود آنکه طبقات حاکمه و حکومتها همیشه از راه تطمیع و تهدید؛ شاهد خریده گی و ساخته گی در مقابل اشخاص بیگناه آورده اند۰ حال اگر دو فرد از مؤظفین خورد رتبۀ پولیس را به محکمه حاضر کنند که باقید قسم در حاضر بودن من به توهین کردن من شاهدی بدهند؛ آفرین میگویم زیرا فکر میکنم حداقل شرم انسانی؛ شرافت مسلکی و ایمان مسلمانی در میان این اشخاص باقی است۰ جناب قضات! کسانی که فرزند حقیقت و طالب عدالت اند و به راه روشنی؛ خیر و فلاح جامعه روانند و شرافتمندانه به مبارزه علیه ظلم و اجحافات برخاسته اند و خودشان بر خلاف تعذیب؛ تحقیر؛ توهین و ستم اند؛ هیچگاه به مأمور مجبور و مظلوم توهین نمیکنند؛ اما من در خطابۀ تاریخیام از دستگاه پولیس به صورت کامل انتقاد صریح و روشن کرده و گفته ام که پولیس باید پولیس دولت باشد و تحت تأثیر فلان صدراعظم؛ وزیر داخله و والی نرود۰ اخبار « مساوات» را به اطراف نبرد و تعهد نامههای «دموکرات مترقی» را دسته دسته از اطراف به کابل نیاورد و امثال آن و پولیس دولت ما باید ملی باشد۰
در بخش پایانی دفاعنامه زنده یاد بدخشی با قلم توانایش و شهامت کمنظیرش چنین قضات را مخاطب قرار داده مینویسد:«نتیجه و خاتمۀ دفاعیه»: قضات محترم دیوان حقوق عامۀ محکمۀ ولایت کابل! اینجانب محمد طاهر بدخشی دارندۀ ورقۀ تابعیت ۹۷۰۳۴۸؛ عضو علمی ادارۀ تألیف و ترجمۀ معارف در روز ۱۱ ثور ۱۳۴۸ مطابق روز بینالمللی کارگر در بین ساعت دو و پنج بعد از ظهر در حالی که در شهر کابل سه میتینگ و تظاهر دیگر هم در پارک زرنگار؛ پل باغ عمومی و آبدۀ میوند در جریان بود؛ در پارک کوچک غرب پشتنی تجارتی بانک در یک جلسه یعنی میتینگ مسالمتآمیز؛ نظر به خواهش یک تعداد شاگردان؛ کارگران و اهالی برای سه ساعت یک خطابه داده ام۰ اساس این خطابه را تبلیغ و تشریح آرزوی تطبیق مادۀ (۳۷) قانون اساسی تشکیل میداد که واضحاً میگوید:« هدف عمدۀ قوانین ۰۰۰۰۰ حقوق و منافع اصناف و کارگران حمایت شود؛ شرایط مساعد کار فراهم شود؛ روابط بین کارگران و کارفرمایان به صورت عادلانه و مترقی تنظیم یابد»۰ البته شما حمایه و دفاع از حقوق این طبقه محروم را مانند پولیس؛ گناه نمیدانید؛ و در ضمن راجع به مسایل مهم جاریۀ بینالمللی و ملی هم حرف زده ام۰ خطابۀ اینجانب مفصلترین و ترویجیترین خطابههای سال ۴۸ بود که به صورت آرام و عادی آغاز و دوام کرده (چنانچه در جریان آن اکثر حاضرین که از اهالی دکانداران ؛ کسبه؛ جوالیها و مأمورین و بعضاً محصلین بودند؛ در چوکیها و زمین قیر شدۀ پارک و دندانههای آن نشسته بودند) ؛ مسالمتآمیز و آرام؛ مانند یک کنفرانس علمی خاتمه یافت۰ چنانچه دو نفر ضابطان قضایی این قدر شرافت دارند که این شهادت را بدهند۰ در آخر در حالیکه علم آوری عمیقانۀ شما را در بارۀ این خطابه به حیث یک کل با روحیه و نتیجۀ آن میخواهم؛ محکمه را به نمایندگی قوۀ قضاییه که یک رکن مستقل تطبیق کننده و تفسیر کنندۀ قانون اساسی و قوانین دیگر است؛ میخواهم که بداند: به منظور تطبیق:«دموکراسی سیاسی»: از حکومت انتقاد کرده ام و میخواهم در جریانهای سیاسی کشور سهم بگیرم۰ « دموکراسی اقتصادی»: روابط ظالمانۀ تولیدی میان صاحبان وسایل تولید اجتماعی و زحمتکشان را تقبیح و تجدید اساسی آن را طبق قوانین عادلانه خواستار شدهام و خواهانم۰«دموکراسی اجتماعی»: علیه تمام تبعیضات مشهود در ساحههای مختلف حیاتی مردم با استناد مادۀ ۲۵؛ ۳۸؛ و ۳۹ بیانات داده ام و محو و رفع هرچه زودتر آنها را خواسته و من بعد هم میخواهم۰ این حق را از حقوق و وظایفی میدانم که مادۀ ۲۶ قانون اساسی به من و دیگر مردم داده است۰ و شما مکلف اید از این حقوق حمایه کنید و آزادی گویندۀ آن را احترام کنید۰ آزادی حق طبیعی انسان است۰ این حق جز آزادی دیگران و منافع عامه که توسط قانون تنظیم میگردد؛ حدودی ندارد۰ آزادی و کرامت انسان از تعرض مصون است و انفکاک نمیپذیرد۰ دولت به احترام و حمایت آزادی و کرامت انسان مکلف میباشد۰ هیچ عملی جرم شمرده نمیشود مگر به موجب قانونی که قبل از ارتکاب آن نافذ گردیده باشد۰ هیچ کس را نمیتوان مجازات نمود مگر بر طبق حکم محکمۀ با صلاحیت که بعد از محاکمۀ علنی و حضوری صادر گردیده با۰۰۰۰ برائتذمه حالت اصلی ۰۰۰۰ اقرار به جرم عبارت از اعترافی است که متهم به رضای کامل در حالت صحت عقل ۰۰۰ در حضور محکمۀ با صلاحیت مینماید ۰۰۰» جناب قضات! آخرین کلام من در پایان این محکمۀ تاریخی این است: که اینجانب نظر به عقیدۀ اجتماعی و افکار فلسفی ام؛ نخواستم در دفاعیهام تنها حقوق شخصیام را ادعا و فقط از خودم دفاع کنم؛ چونکه به گفتۀ یک نویسندۀ دانشمند و بزرگ اجتماعی:«در چنین محیطی؛ جریان پر هرج و مرج برای ریشه کن کردن آزمندانۀ یکدیگر حکمفرماست۰ همه دشمن یکدیگرند۰ هر فرد؛ تنها برای پر کردن جیب و شکم خود در این جنگ کثیف شرکت میجوید و هر لحظه نگاههای محتاطانهای به اطراف میاندازد تا مبادا گلویش به چنگ همسایهاش بیفتد۰ در آشفتگی این مبارزۀ خسته کننده و وحشیانه؛ بهترین نیروهای معنوی در راه دفاع از خود تلف میشود و خلاقیت معنوی افراد در راه تنظیم استراتیژی حقیر دفاع از خود بر باد میرود»۰ لاکن وقتی که صاحبان قدرت علیه مبارزان اجتماعی چنین برخورد نادرست و ناجوانمرادنه میکنند؛ باید از این سخن بالزاک نویسندۀ فرانسوی کمک گرفت تا حریف بهتر افشاء شود۰ «کشتن انواع و اقسام دارد۰ کشتن فرد یا افراد خانوادهای به گونههای مختلف نیز ممکن است: تهمت بستن و بهتان زدن نوعی از کشتن و نابود ساختن به شمار میرود۰ یا قطع معاش کسی و دچار مضیقه ساختن دودمانی نیز نوعی از انهدام است۰ به همین جهت اسلحه تنها تفنگ و هفت تیر و شمشیر نیست بلکه: افترا؛ قضاوت نادرست و اعمال نفوذ برای از بین بردن حقی؛ از خطرناکترین سلاحها محسوب میشود که بی هیاهو؛ بی جاری شدن خون و بی یک سو افتادن جسد بی جانی؛ میتواند یک انسان را به مرگ تدریجی و نابودی نامرئی در زندان دچار سازد و خاص ناجوانمردان است که با پنبه سر می برند۰» اما به گفتۀ قهرمان جاوید نهضت ملی ایتالیا: «برای انسان کامل؛ عشقی برتر از آن وجود ندارد که برای زندگی مردمش جان شیرین خویش را هدیه کند»۰ پایان - ۱۵ سنبله ۱۳۴۸ مطابق ۶ سپتامبر ۱۹۶۹ زندان ولایت؛ کابل؛ م. طاهربدخشی»
این بود مقالۀ نسبتاً بلندی که در بارۀ زنده یاد محمد طاهر بدخشی به شما هم میهنان عزیز و گرامی ارائه گردید؛ من امیدوارم که با دقت و حوصلهمندی آن را مطالعه نموده به نکات ظریف و اساسی که در این دفاعنامه آمده اند عطف توجه را کرده باشید۰البته هیچ مقاله و نوشتۀ شما را از اصل بی نیاز نمیکنند و اگر میل داشتید میتوانید متن کامل این دفاعنامه را در تار نمای وزین گفتمان بخوانید۰ باز خوانی اینگونه متون تاریخی میتوانند به فهم برخی از مسائل و معضلات جاری در کشور مفید واقع گردد۰ همانگونه که مشاهده نمودیم بدخشی در این دفاعنامه از اتحاد صادقانۀ ملی از مساوات؛ عدالت اجتماعی؛ برابری؛ دموکراسی و آزادی؛ پیشرفت و ترقی کشور؛ و همچنین بیزاری از شؤونیسم و فاشیسم و خودکامگی و استعمار به روشنی و وضاحت سخن گفته است۰ تمام مشکلاتی که بدخشی ردیف میکند؛ هم اکنون نیز وجود دارند و شاید با پدید آمدن گروه های تبهکار و تروریست و جاهل و فرهنگ ستیزی مانند طالبان این مشکلات چند برابر هم شده باشند۰امروز نیز مانند پنجاه سال پیش هیچ کدام از آن مطالبات به حق بدخشیها و روشنفکران محقق نگردیده است۰ هنوز هم از بیعدالتی و نابرابری و نبود آزادی و فقر مادی و فرهنگی رنج میبریم۰ هنوز هم تبعیض و اختلاس و باند بازی کشور را به پرتگاه سقوط سوق میدهد۰ اکنون وظیفۀ روشنفکران غیر دولتی و آزادۀ تمام اقوام عزیز افغانستان اند که دست در دست هم داده مام میهن را از این فلاکت و مرگ تدریجی نجات دهند تا مردم ما بتوانند مانند یک جامعۀ متمدن و آباد و آزاد از قید استعمار خارجی و استبداد و استحمار داخلی در کنار هم یک زندگی شرافتمندانۀ را داشته باشند۰ به امید آن روز۰ (منابع: دفاعنامۀ بدخشی، ایرانیت ؛ملیت؛ قومیت؛ اثر اصغر شیرازی/ مدرنیته؛ دموکراسی و روشنفکران اثر رامین جهانبگلو/ حاکمیت و آزادی اثر رامین جهانبگلو/ نقش روشنفکر اثر ادوارد سعید/ جامعۀ باز پوپر پس از پنجاه سال؛ ویرستاران: ایان یاروی-- ساندرا پرالانگ؛ ترجمۀ دکتر مصطفی یونسی/ تکامل چیست؟ اثر ارنست مایر؛ ترجمه سلامت رنجبر/ رسالۀ منطقی- فلسفی اثر لودویگ ویتگنشتاین؛ ترجمه و شرح: سروش دباغ۰) به پایان آمد. این دفتر حکایت همچنان باقیست۰(آنکه میخواهد روزی پریدن را بیاموزد؛ نخست باید ایستادن؛ راه رفتن؛ دویدن و بالا رفتن را یاد بگیرد۰ پرواز را با پرواز آغاز نمیکند۰ نیچه)