فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ ابتهاج
یاران و دوستان عزیز،
درگذشت دوست و رفیق مان سیدکبیر آغا را به خانواده محترم ایشان، به یاران و همرزمان تسلیت میگویم.
من هم، مانند بسیاری از شما با یار و دوست مان سیدکبیر آغا از سالیان طولانی بدینسو آشنایی داشتم. او تا آخرین روزهای زندگیاش بر ارزشهای عدالتخواهی و برابریطلبی و دموکراسی ایستادگی کرد و از آنها به دفاع برخاست.
ما همه در کنار هم، در نشریه های گوناگون برای این ارزشها نوشتیم، مارش کردیم و شبان و روزهای بسیاری به بحث نشستیم. در شورای دموکراسی برای دموکراسیی هنجارین کار کردیم. سید کبیر آغا تا زمانی که مغلوب سرنوشت پر از درد و غم شد، با پایداری بر باورهایش خردمندانه و انتقادی وفادار ماند.
آخرین باری که سال پیش تلفونی با او صحبت کردم، از صدایش میشد دریافت که آمادهی سفر است. سفری که همهی ما در پیشداریم. از کاروان تاراجشدهی ما، در این روزگار پسین یگان یگان کاروانیان میروند و ما در ماتم مینشینیم. همین امسال رسول اظهر رفت و حالا هم سیدکبیر آغا.
با خودم فکر کردم، گفتم شاید در این روزگار تداول، تالان و سیطرهی بیداد بر انسانیت، این هم از خوش شانسی برخی ها باشد که زودتر میروند. و شاید هم با چنین آرزوی ناپسندی خودم را تسلا میدهم.
میهن و مردم ما روزگار بسیار سخت و اندوهباری را در پیش دارند. روزگاری که مطلقا بهتر از این «بدی» که ما امروز تجربه میکنیم، بدتر خواهد بود.
شرمگینم که در کنار شما نیستم اما در این روز مرا در کنار خود بدانید و در غم و اندوه تان شریکم.
«رفیقان قدر یکدیگر بدانید»
یاد رفیقمان را زنده بداریم!
کابل، ۳۱ سرطان ۱۳۹۸ خورشیدی
رنگین دادفر سپنتا