وقتی بسیار زیادی از آن زمان نمی گذرد که برخی از متفکران و سیاست دانان در سراسر جهان، به شمول تعدادی از اندیشمندان و صاحبان تجارب کافی از فراز و فرود های ایدئولوژیک، سیاسی، اقتصادی و نظامی در امریکا، به این عقیده بودند،
البته بعد از فروپاشی شوروی، که امریکا که در تسریع فروپاشی شوروی عمده ترین نقش را داشت، مرتکب خطای بزرگی شده است.
دلیلی که این افراد برای این فرضیۀ خویش می آوردند، این بود که وجود یک دشمن حقیقی یا خیالی در جهان برای جذب کشور هائی که به گونه ای از این دشمن هراس دارند و می خواهند دوستان قوئی، مانند امریکا را برای حفاظت خویش در کنار خود داشته باشند، هم به سود امریکا بود و هم به نفع این کشور ها.
این گروپ از انسان ها برای اینکه این استدلال شان را قوت ببخشند، قرار داشتن کشور های اروپائی، کشور جاپان، کشور های جهان اسلام، مخصوصاً کشور های نفت خیز شرق میانه و یک تعداد کشور های دیگر را که در زمان موجودیت شوروی با امریکا مناسبات نزدیک سیاسی ـ اقتصادی ـ نظامی داشتند، در کنار امریکا مثال می زنند؛ و اضافه می کنند که به وجود آمدن اتحادیه اروپا، پیدایش فضای رقابت های تجاری ـ اقتصادی نسبی جاپان با امریکا، همچنین بی نیازی قسمی بسیاری از کشور های دیگر جهان از حمایت نظامی امریکا، برای این بود که شوروی از بین رفته بود و این کشور ها بیشتر از آن علت و انگیزه ای برای داشتن خوف جدی و پناه بردن به امریکا نداشتند ـ چین را هیچ کدام منبع خطر جدی و فوری نمی دانستند، چون چینِ بعد از سال های 1980 عمدتاً به فکر بالا بردن تولید و تجارت و تقویۀ اقتصاد خود بود؛ تا به فکر جنگ و ماجراجوئی های نظامی، که متضمن مصارف زیاد می باشد.
همین تئوری امروز در باب ترس کشور های عربی از ایران نیز وجود دارد، که سبب نزدیکی روز افزون کشور های عربی به امریکا، حتا به اسرائیل، که یکی از قدرت های اتمی جهان، یکی از همپیمانان بسیار نزدیک و قابل اعتماد امریکا و مورد حمایت اروپا می باشد و خود را از سوی ایران شدیداً در خطر می بیند، نیز گردیده است.
ارزش و نیاز به نفت در جهان مدرن و صنعتی از دید هیچ انسانی پنهان نیست. همه می دانیم که قدرت های بزرگ از دهه ها بدینسو در صدد کنترول، تعیین قیمت و تعیین راه های انتقال نفت از شرق میانه، و اینک از آسیای میانه و حوزۀ آبی کسپین به اقصی نقاط جهان بوده و در این راه به شدت تمام با هم در رقابت بودند و هستند. زمانی کنترول این مادۀ ضروری و قیمتی به دست انگلیس ها بود. بعد از جنگ عمومی دوم که امریکا از انزوا بیرون شد، انگلیس را پس زد و با دوستی با اعراب، که چندان دل خوشی هم از انگلیسی ها نداشتند، نه تنها بر نفت این منطقه با همکاری رهبران فاقد هنجار های انسانی ـ اخلاقی کشور های تازه به استقلال رسیدۀ منطقه، تصرف پیدا کرد، که هم راه های جریان و هم حق تعیین قیمت و کنترول آن را در اختیار خود در آورد، تا اینکه شاه ایران با پیشنهادی به سازمان اُپک قیمت نفت را در حدود سه صد در صد بالا برد و با این تصور مسخره آمیز که می تواند حتی امریکا را در عرصۀ سیاست جهانی رهنمود بدهد، خود را به دست خود و به وسیلۀ امریکا و سه متحد سنگین وزنش به گورستان تاریخ سپرد.
ایران از همان زمان تا امروز، امروز ولی به گونۀ بسیار سرسختانه، نمی خواهد قدرت های بیرون از منطقه، از جمله امریکا در این جا نقش تعیین کنندۀ سیاست استخراج، تعیین راه انتقال، تعیین قیمت و اینکه نفت به کدام کشور ها به فروش برسد و به کدام کشور ها به فروش نرسد، و بدینوسیله از نفت و از کشور های منطقه در بازی های کلان استراتژیک خود استفاده کند، بدون اینکه نقش و سود و زیان ایران را در نظر بگیرد، مخالف بود.
برای رسیدن به همین منظور و یک سری اهداف و اغراض دیگر، مانند به دست آوردن رهبری جهان اسلام، صدور انقلاب اسلام شیعی به سائر کشور های اسلامی و تقویه تشیعه در جهان، ایران، با همه مشکلات اقتصادی، معیشتی مردم و همه نیاز های یک کشور جهان سومی برای توسعۀ سیاسی ـ اقتصادی ـ نظامی خود، همه ثروتی به دست آمده از نفت و همه تلاش هایش را برای ساختن سلاح و پر کردن زرادخانه ها و نظامی گری به کار گرفت؛ کاری که باعث ترس و تشویش بسیاری از کشور های عربی به خصوص کشور عربستان سعودی، که می خواهد کماکان نقش رهبری جهان اسلام را داشته باشد، و ایران کنونی آن را به چلنج می کشد، گردیده است. ناگفته نماند که ترس اسرائیل هم کمتر از ترس عربستان سعودی از یک ایران قوی از نظر نظامی نیست! در نتیجۀ همین تلاش ها است که این کشور ها، همانگونه که امریکا آرزو می کند، بیشتر از هر زمانی به امریکا نزدیک تر و متکی تر می شوند.
صاحب این قلم را باور بر این است که امریکا اگر خواسته باشد، با وضعیتی که ایران در حال حاضر در منطقه خلیج و تنگۀ هرمز به وجود آورده است، همراه با متحدین امریکائی و اروپائی و آسیائی و افریقائی و آسترلیائی خویش، ایران را به همان اندازه که خواسته باشد، سرکوب می کند. چین و روس شاید ایران را کمک کنند، اما این کمک ها بدون تردید تا جائی نخواهد رسید که جنگ به جنگی تبدیل شود که سبب تباهی همه جهان، که طبعاً روسیه و چین را هم شامل می شود، گردد. در این خصوص بهتر خواهد بود به دو نظریۀ زیر، که مربوط به نکسون (فکر می کنم) می باشند، استناد کنیم:
"ویرانگری تسلیحات هسته ای، هزینۀ راه حل جنگ بین قدرت ها را تا حد نفی کامل، بالا برده است. در آستانۀ قرن بیست و یک کسی نمی تواند جنگ هسته ای و سیاسی را با استدلالی منطقی ارائه کند". و "ثروت متزاید در جهان، شالودۀ منسجم تری برای صلح، فراهم می سازد".
همانطور که تصرف بخشی از گرجستان و قسمتی از اوکراین در دو مرحله و دو زمان متفاوت توسط روسیه به جنگ میان امریکا و متحدینش با روسیه منتج نشد، جنگ امریکا و متحدین آن با ایران هم به جنگی منتج نمی شود که روسیه و چین عملاً در آن سهیم گردند و سبب ویرانی ملک و اقتصاد خود شان شوند! این نکته هم قابل ذکر است که اروپائی ها در اوائل پیدایش مشکل موجود میان ایران و امریکا بیشتر کوشش می کردند جانب احتیاط را بگیرند و به هر دو طرف توصیه می کردند که خودداری به خرچ بدهند، اما امروز به وضوح سخن از ساختن یک ارتش مشترک اروپائی، فرستادن کشتی های جنگی مربوط به کشورهای اتحادیه اروپا برای حفاظت از نفت کش های شان و تأمین امنیت تنگه هرمز و همکاری با امریکا می زنند. لحن گفتار و تُن صدای اروپائی ها نیز در خصوص ایران امروز فرق کرده است!
تصور این واقعیت هم از نظر صاحب این قلم دور نیست که آسیب های جنگ، اگر صورت بگیرد، برای منطقه بی نهایت زیاد و سنگین، و از نظر اقتصادی، هم برای منطقه و هم برای جهان ـ با ویران شدن پالایشگاه ها، به آتش کشیده شدن چاه های نفت، مصارف مهار نمودن آتش چاه های متعدد، از کار افتادن قسمی یا کلی صنایع ماشینی ـ تولیدی ـ پتروشیمی غرب، بالا رفتن قیمت نفت در جهان و خساراتی که دامن مؤسسات مالی غرب و عرب را می گیرد، خواهد بود.
دولت امریکا به گونه عملی می خواهد ابعاد تخریبی و ضرر های مالی ـ اقتصادی این جنگ را، و وجود کشور جنگ افروزی را به نام ایران، که واقعاً تا سرحد نابودی خود برای نابودی دشمن ـ عربستان سعودی، امارات، اسرائیل، و ضربه زدن به امریکا و متحدین اروپائی وی، علی الخصوص انگلستان ـ در صورت وقوع جنگ به پیش خواهد رفت، و به خطر افتادن منابع انرژی مصرفی جهان (غرب)، بر رخ جهان، مخصوصاً بررخ کشور های نفت خیز منطقه و ضرورت اتحاد آن ها را در میان خود شان و با امریکا، بکشد؛ و از این وضعیت، مطابق فرضیۀ کسانی که از بین رفتن شوروی را به سود امریکا نمی دانستند، با ایجا یک شوروی دیگر، یعنی کانون دیگری برای ایجاد ترس برای کشور های منطقه و جهان، کشور های همپیمان و نزدیک به خود را بیشتر از پیش به خود نزدیک کند و سود بیشتر و دراز مدت تر، تا زمانی که نفت این کشور ها تمام شود، از فضائی که به وجود می آورد، ببرد!
آره، امریکا و متحدین آن می توانند این کشور را با زور اسلحه و فشار های اقتصادی بالاخره به راهی که می خواهند، بکشانند؛ اما این کار را نمی کنند.
حوصله ای که امریکا و اروپا در برابر قلدرمنشی های ایران نشان می دهند، یقیناً ناشی از ترس از جنگ و ویران شدن کشور های عربی و مختل شدن پروسۀ استخراج و تصفیه و انتقال نفت از کشور های شرق میانه به جهان غرب نیست؛ زیرا ذخایر نفتی امریکا و متحدین آن به اندازه ای هستند، که شش ماه ـ یک سال دوران تعطیل جریان تولید و انتفال نفت را با هیچ مشکلی تحمل ناپذیری تحمل می کنند ـ اگر جنگ و احیای مجدد چاه ها، پالایشگاه ها، لوله های نفتی، ترمیم کشتی ها، پاک کاری مین ها و... شش ماه ـ یک سال دوام کند؛ که به گمان اغلب جنگ با ایران به یک ماه هم به درازا نخواهد کشید؛ زیرا اهمیت جاری نگه داشتن جریان نفت ایجاب می کند که جنگ هرچه بیشتر قاطع و سریع باشد؛ و در کمترین فرصت ایران را به زانو در آورند. از این گذشته تهیه مجدد سلاح و مهمات، آباد کردن شهر ها و فابریکه ها و فعال ساختن مجدد تولید نفت و... همه کار هائی هستند که ثروت های سرشاری را برای کشور های دارای فن آوری های پیشرفته نوید می دهند!
همه می دانیم که سرمایه های ناشی از عاید نفت، همه در بانک های امریکا و سوئیس، با شرکای امریکائی، ذخیره شده اند و امریکائی ها از آن استفاده و سود هنگفت می برند. همینگونه سود سرشار از سرمایه های چندین صد میلیارد دالری صد ها امریکائی اسرائیلی تبار و اسرائیلی هائی مربوط به کشور مادر. و فروش تسلیحات چندین میلیاردی به هر یک از کشور های عربی منطقه و...، که متناسب با دوام جنگ به رکود مواجه خواهند شد!!
اخیراً آقای ترمپ گفته است که اگر می خواست، می توانست (می توانست، ولی این که جهاتی چند اجازه داشت یا نه، بحثی جداست) در جنگ افغانستان، یعنی در جنگ با طالب و حامیان طالب، در یک هفته پیروز شود. ملموسات و مشهودات ابتدای حمله امریکا به افغانستان و شواهد موجود در این کشور، و در ارتباط با قدرت امریکا و ناتو، و کرنش جنرال مشرف در برابر تهدید امریکا در آن زمان، نگارنده را به داشتن این اعتقاد مجبور می سازد که در این گفتۀ آقای ترمپ شک نکند.
به نظر من، ایشان، اگر می خواستند، می توانستند، این جنگ را، یا با دادن امتیاز به این آن، و یا با زور اسلحه، در یک هفته یک طرفه کنند، همانطور که روسیه به شرق اوکراین حمله کرد و در کمتر از یک یا دو هفته کریمه را به خاک خویش ضمیمه کرد و به مصداق این ضرب المثل که "آب از آب تکان نخورد"، هیچ عکس العملی هم از هیچ منبعی به ظهور نرسید! همینطور مسئلۀ فلسطین و لبنان و عراق و... را. اما، چرا این کار ها را نمی کنند؟
برای یافتن پاسخ به این سؤال، شاید یگانه راهی که برای ما باقی می ماند، همین باشد که به این ضرب المثل که "آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد"، یعنی رو آوردن امریکا به تئوری دشمن تراشی برای برخی کشور ها و برای جهان، برای دست یافتن به امتیازات بیشتر و مهم تر و نزدیک ساختن دو باره برخی از دوستان موجود و قدیم و تأمین سود خویش، چه در ارتباط با افغانستان باشد یا کشور های دیگر، حتا اگر به تئوری توطئه هم باور نداشته باشیم، با اگر و مگر هائی، و تا حدودی باورمند شویم.
و این اگر و مگر ها یکی اش اینست که اگر امریکا خلاف فرضیۀ ایجاد جوّ ترس برای جذب بیشتر دوستان قدیم و دوستان بیشتر نخواهد ایران را به شوروی دیگر، یعنی منبع هراس برای دیگران تبدیل کند، بدون شبهه می خواهد ایران را نیز مانند کشور های عربی و اسرائیل، همراه با سوریه و لبنان و عراق در حلقۀ کشور های گوش به فرمان خود در منطقه، حتا اگر به زور شده، شامل و متحد خود بسازد ـ سکولار یا غیرسکولار و دموکرات یا غیردموکرات مهم نیست. مگر عربستان و کویت و قطر و امارات و... سکولار و دموکرات هستند و به حقوق انسان ها احترام می گذارند؟! مهم این است که امریکا کماکان به عنوان یک قدرت مسلط بر منطقه و سیاست نفتی آن در برابر رقبا باقی بماند و منافع آن، همراه با منافع سائر کشور های اروپائی و متحدین شرقی و جنوب شرق آسیائی اش، حفظ گردد. برد در هر دو سر از آنِ امریکا و متحدین جهانی آن است. به هر یک به قدر توان و استحقاقش چیزی از این بازی خواهد رسید، به استثنای مردم بی چاره ای که در هر زمان و در همه جا در بی چارگی به سر برده اند ـ یا با بی رحمی کشته می شوند!
خلاصۀ کلام : نتیجه اخلاقی ای که از این مبحث می گیریم این است که سیاست مداران امروز، بیشتر به آسایش و منافع خود و کشور خود گرایش دارند و فکر می کنند، تا به صلح سرتاسری در جهان، رفع خصومت ها، مساعد ساختن زمینه گفت و گو میان ملت ها، علاقه به نزدیک نمودن همه کشور های جهان به هم و سائر فعالیت های متعالی ای که جهان واحدی مکانی برای زیست بدون هراس برای همه بسازند؛ و صادقانه بکوشند که دنیای فردای ما متفاوت از دنیای امروز ما باشد.
و اینکه: صداقت و درست کاری در میان هر چه سیاستمدار در جهان است، با گذشت هر روز کم بغل تر می گردد و مباین با این، انسانیت و رواداری و احترام به حقوق بشر و حقوق همه ملت ها بیشتر و بیشتر جای خود را به زورگوئی و تحمیل و بی عدالتی و غارت گری می دهد؛ با تأسف و تألم!