یاد دهانی:
- انتقاد کردن و انتقاد پذیری هر دو امریست سازنده.
- کیش شخصیت و شخصیت پرستی راهی است بخطا.
- آزادی بیان، یکی از اصل ها و پایه های دموکراسی است.
- تساهل، تسامح، مدارا، اصل های است مربوط به تمدن بشری.
- تهمت، دروغ گویی وکتمان حقایق ازنگاه حقوقی واخلاقی جرم است.
مقدمه.
خواننده محترم!
این نوشته را با سپاس از عبدالطیف پدرام آغاز می نمایم؛
- عبدالطیف پدرام، نوشتۀی دارد دربارۀی: "به مناسبت چهلمین سالروز زنده یاد محمدطاهربدخشی"، آن را به تکرار خواندم، عادتم این است: آنچه را میخوانم دقیق و با مسوولیت میخوانم. راستی گپ؛ هیچ یک از نوشته ها و صحبت های قبلی لطیف پدرام به اندازه نوشته مورد بحث کنونی ما، مرا خوشم نیامده بود. از این بابت از لطیف جان پدرام سپاسگزارم. چون؛ قسمتی از حرف، حدیث و باورهای ناگفتۀ خود را در نوشته مورد نظر به وضاحت - روشن ساخت. اما؛ حرف و حدیث دیگری نیز دارد، باید "ما" تشنگان جویایی حقیقت را سیرآب نمایند.
باید گفت: بیان دیدگاه ها، نظریات و برداشتها؛ حق مسلم هر انسان است، صرف نظر از این که مسائل ارائه شده وارد باشد یا نه، بحثی است جدا.
غیر از این؛ کم توان ها و دارای احساس گرم حداقل؛ به اهانت غیر خودی ها خواهند پرداخت و یا از تعرض لفظی و جسمی دریغ نخواهند کرد و زورمندان، از تفنگ (اگر توان به کاربرد آن را داشته باشند) کار خواهند گرفت. در این فضا؛ وحشت به عنوان حاکم و قاضی، وارد میدان خواهد شد که فاجعه می آفریند.
نکات چند پیرامون موضوع بحث.
- عبدالطیف پدرام دوست دیرین اینجانب، نوشت: "... شهیدمحمدطاهربدخشی مارکسیت - لینینیست بود..."
* اما نه نوشت: مارکسیست - لینینست های وطنی و غیر وطنی، مبارزه طبقاتی را همواره و مدام در اولویت کاری خویش قرار می دادند/ دادند/ می دهند. اما؛ زنده یاد بدخشی در افغانستان استثنایی (مانند نداد؟!) طرح و حل مساله ملی را در اولویت کاری خود قرار داد، نه مبارزه طبقاتی را. چرا؟ بحثی است دراز دامن، نه به آن سادگی های که برخی ها تاهنوز نوشتند و حدیث گفتند.
- ادامه نوشته پدرام: "ما در همهی جریان ها آدم های میانه رو و تندرو داریم. ["بدخشی میانه رو بود"] بدخشی وابسته به چین و شوروی نبود. او یک چپ مستقل بود.اهل اخلاق و ریاضت کشی بود. در هیچ زمینه ای گرفتار فساد نبود."
* امانت داری؛ همین را گویند، پدرام؛ دین خود را در برابر استاد خود (بدخشی) بیان کرد و برایش - گویم؛ احسنت.
- ادامه نوشته: "بدخشی، بعد از کودتای ثور۱۳۵۷در اوج قدرت تره کی- امین ریاست تالیف و ترجمه را پذیرفت."
* بدخشی، پیشنهاد حفیظ الله امین را برای پذیرفتن یکی از این دو مقام ("ریاست اقوام - قبایل" و "سفارت افغانستان مقیم ایران") رد کرد و نپذیرفت (اینکه بدخشی در اولین دیدار، پس از کودتای هفت ثور با نور محمد تره کی چه گفت اندکی کلام طولانی است) و برای ردپا گم کردن(؟!)، بدخشی به امین پیشنهاد کرد: تجربه کاری ام در تالیف و ترجمه بود/ است، از این طریق ممکن به فرهنگ و تعلیم و تربیه کشور مفید واقع شودم. یعنی تصدی اجرایی وظیفه در ریاست تالیف - ترجمه را بدخشی، خود پیشنهاد کرد، نه امین. اینجا بین دو کلمه ("پیشنهاد" و "پذیرفت") اندکی مغالطه شده، اگر حرفم را باور ندارید؟ صحبت تلفونی خود (قیام) با دستگیرپنجشری (یکی هم زندانی هایم درسالهای ۱۳۵۱و۱۳۵۲در زندان دهمزنگ) را در مورد با شما (پدرام عزیز) شریک می سازم.
- ادامه نوشته: "اعتقاد اش [بدخشی] این بود که سوسیالیزم به پیروزی رسیده است؛ پس باید با حزب دموکراتیک خلق کنار آمد. برای همین موضعگیری مورد انتقاد شدید رفقایش قرار گرفت."
* حزب حاکم و رژیم ۷ثور، نظام خود را "...دموکراتیک..." خوانده بود (مگر؛ دموکراتیک عمل نکرد و نظریات متفاوت در داخل حزب تحمل نگردید؟! این داستان طولانی است) و بدخشی داغتر از کاسه آش نبود، که پیروزی سوسیالیزم را برای حزب حاکم تبریک گفته باشد.
برخورد هیئت رهبری وقت سازمان با بدخشی، صرف در مورد " مقام ریاست تالیف و ترجمه" بود و بس، نه اینکه بدخشی رژیم حاکم وقت را نظام سوسیالستی دانسته بود، و صحت ندارد. در این باب اینجانب چیزهای می دانم، میگذارم به پروگرام "آغاز سخن" نشر شده در رخنامه اینجانب، البته مدتی پس از امروز و شما (جناب پدرام) را برای پاسخ به برخی از پرسشها مانند پیشکسوتان دیگر در این باره زحمت خواهم داد.
- ادامه نوشته: "محمدطاهربدخشی در اواخر۱۳۵۷در جلسه ای که در پل سرخ کابل [... ]در خانه[... ] ظهوری [...] دایر شد که من [پدرام] هم حضور داشتم"
* پدرام عزیز! اندکی توجه کنید: بدخشی روز اول سنبله (ماه ششم) سال۱۳۵۷ساعت پس از ده شب هنگام شنیدن خبرهای بی بی سی (در آشپزخانه) توسط شش تن لباس شخصی از خانه اش در بلاک۱۸مکرویان اول گرفتار و آرام از خانه بیرونش کردند (فرزندان قد و نیم قدش همه حضور داشتند و خانم گرامی اش (جمیله بدخشی) خانه نبود، خانه سلطان علی کشمند رفته بود، چون او "کشتمند" قبلاً گرفتار شده بود و جمیله جان ساعت ۱۲شب خانه میرسد، و از چگونگی مساله آگاه می شود...) دیگران از جمله ظهوری پس از گرفتاری بدخشی دستگیر به زندان انتقال میگردد.
اینجانب (قیام) با تعداد توقیف شدگان دیگر، در دهه اول ماه میزان (ماه هفتم) ۱۳۵۷به کاروان زندانیان در دهمزنگ پیوستیم. هر دو (بدخشی و ظهوری) آنجا در زندان بودند. اواخر سال۱۳۵۷(به گفته شما؛ ماه پازه یا دوازده) جلسۀ پل سوخته و خانه ظهوری کجا؟؟!! و گرفتاری بدخشی در ماه اسد۱۳۵۷(ماه پنجم) کجا؟؟!! تفاوت حدوداً شش تا هفت ما.
- ادامه نوشته: "[بدخشی] از سازمان اخراج شد،..."
*با امانت داری می نویسم: بدخشی برای شش ماه از طرف رهبری وقت سازمان تعلیق گردید و فیصله برایش توسط حکیم و کوشانی ابلاغ گردید (البته پس از یک گفتگو و با ریزش اشک حکیم) نه اخراج. چرا تعلیق؟ بدخشی خواسته بود؛ هم رد پا گم کند و هم با حفظ اعتقادات خویش (با درک اینکه رژیم به استبداد متوصل می شود) سازمانش را در یک تشکیلات محدود به شیوه دیگر حفظ نمایید. با وجود اسرار رفقایی رهبری وقت، آنچه در ذهن و ضمیرش بدخشی میگذشت برای رفقای خود نه گفت (؟!) من چیزهای را در این باد می دانم، در امتداد "آغاز سخن" به ارائه پرسش ها برای دریافت پاسخها خواهم پرداخت.
اما:
- عدم درک رفقا از ذهن و ضمیر بدخشی در آن برحه زمانی.
- بیان نکردن آنچه در ذهنش و ضمیرش بدخشی میگذشت (اگر میگفت؛ ممکن رد پا گم کردن؛ معنی پیدا نمی کرد).
- توطئه های مختلف توسط حلقاتی در درون حزب حاکم.
- قیام بدخشان و تخار در آن شرایط...
- گویا با افشای مدارک کودتای جناح پرچم علیه تره کی - امین و...، همه دست به دست هم داد تا آنچه بدخشی در سر میپرورانید، عملی نگردد. چیزهای دیگر را می دانم به بعد.
- ادامه نوشته: "این اخراج توام بود با صدور کلمات رکیک و طنزآمیز از جانب برخی از انقلابیون و رهبری سازمان نسبت به ایشان [بدخشی]. مثلا رفیق "پرت امین"... یعنی رفیق حفیظ الله امین.این واژه را بیشتر دولت محمدشفق معروف به حکیم در بارهی زنده یاد بدخشی به کار میبرد. البته به صورت مسخره آمیز."
* پدرام گرامی؛ لازم نبود، از نام جانباز جان باخه (دولت محمد/ شفق/ حکیم) این جمله را " مثلا رفیق "پرت امین"... یعنی رفیق حفیظ الله امین.این واژه را بیشتر دولت محمدشفق معروف به حکیم در بارهی زنده یاد بدخشی به کار میبرد. البته به صورت مسخره آمیز."
آنچه از زبان حکیم گفتید، واقعیت ندارد. من قبل از۷ثور۱۳۵۷مدت طولانی با دولت محمد حکیم و مولاداد سفر و زندگی مشترک داشتیم. و پس از تعلیق بدخشی بار- بار باهم دیدیم، آنچه شما نوشتید، از زبان او (حکیم) نشنیدم.
- ادامه دادید: "با صدور کلمات رکیک و طنزآمیز از جانب برخی از انقلابیون و رهبری سازمان نسبت به ایشان [بدخشی]" از جمله انقلابیون و اعضای رهبری..."
*آیا از مجموع انفلابیون و رهبری سازمان که به آن اشاره کردید، به غیر از "حکیم" دیگری نبود/ نیست که نامش را ذکر میکردید؟!
در این باب؛ به گمان اغلب چهار تن از اعضای برجسته آن وقت رهبری سازمان که در جلسه مورد نظر شما (نه اواخر سال۱۳۵۷) اشتراک داشتند، هریک کوشانی، ظهوری، رفیع و بغلانی حیات دارند، امید؛ درباره کوتاه، اندکی هم شده روشنی اندازند.
- ادامه نوشته: "بعد از شهادت زنده یادبدخشی، حفیظ (معروف به عبدالله) و مولاناباعث، من سازمان "بریگاردهای انقلابی مردم افغانستان"را تشکیل دادم. این گروه باید برای آزادی افغانستان مبارزه میکرد."
* پدرام عزیز! جهت روشنگری و قدردانی از اعضای "...بریگارهای..." تحت فرمان خویش، اگر نام چند تن، همچنان تاریخ رفتن خود نزد فرمانده مسعود، به همین ترتیب تا قبل از تصمیم سفر نزد فرمانده، مصروفیت شغلی و پیشۀی شما چه بود؟ فشرده بنوسید و روشنی اندازید، تا مسائل روشن تر گردد. البته پیش از پیش برای روشنگری شما در مورد آنچه گفته آمدیم تشکر میکنم. نشود؛ که روشنی نه اندازید.
- ادامه نوشته: "به هر حال. ماجرای من و فرمانده مسعود(قهرمان ملی) و "سازا" که تحت رهبری یک گروه از شعله یی ها نام خود را به "آزادگان" تغییر دادند بماند تا صحبت های بعدی.در آینده توضیح خواهم که از محفل انتظار تا سازا و آزادگان چه گذشته است."
*عبدالطیف پدرام! اگر شما آنچه در زمینه "از محفل انتظار تا سازا و آزادگان چه گذشته است" می دانید، روشنی اندازید، پیش از پیش، شما را سپاس میگویم. امیدوارم، اگر پرسش و یا پرسشهای در ذهن اینجانب بروز کرد و با شما مطرح ساختم. به حضرت شاملو احواله نکنید:
من عدوی شما نیستم
انکار شما ام.
- جناب پدرام؛ جای نوشتید: "...شما میتوانید در مورد این تصمیم رهبری سازمان [اخراج] در بارهی بدخشی از محترم کوشانی ،بشیربغلانی، ظهورالله ظهوری، اسحاق کاوه، سخی غیرت،حاجی ثانی، بپرسید یک عدهی دیگر شهید شدند. این کار را در حق بدخشی شهید، همان اعضای رهبری"سازا" انجام دادند و من به آن تصمیم همانجا مخالف بودم و به همین دلیل رابطه ام را با زنده یاد بدخشی قطع نکردم. چرا که بدخشی از همهی آن ها مهمتر،بزرگتر و بهتر بود"
*همینقدر میگویم، اسحاق کاوه و غلام سخی غیرت، آن وقت (۱۳۵۷) شما به آن اشاره دارید (شروع از ایجاد سازمان بدخشی تا سال۱۳۶۲) هیچ وقت عضو سازمان نیودند. بلی پس از سال۱۳۶۲درست است.
معلومات:
- عبدالطیف پدرام؛ در آخیر سال۱۳۵۳در راه سفر به کابل در شهر مشهد مرکز ولسوالی کشم بدخشان با سه تن (عبدالحفیظ با نام مستعار عبدالله، گلاب و عبدالبصیر بدروز، دستگیر؟! و در شهر فیض آباد با تفاوت مدت زمانی زندان دیدید. پس از رهایی سه تن، عبدالطیف مدتی دیگر در زندان ماند) از همان تاریخ به خصوص از شروع سال۱۳۵۴در ذهن اینجانب در مورد رابط... و طرز فکرعبدالطیف پدرام پرسش های در ذهنم ایجاد گردید و در آخر فصل بهار۱۳۵۸ و اوایل فصل تابستان سال۱۳۵۹به ذهنیت و پرسشهایم پاسخ یافتم و با گذشت زمان به عمق مساله پی بردم که در پروگرام (آغاز سخن) در بخش پرسشها و پاسخها از عبدالطیف پدرام عزیز؛ درباره آن ذهنیت ها، رابط، طرز فکر و مسایل چند، ایشان (پدرام) را زحمت خواهم داد.
اشاره:
- دوستان نباید، شرایط زمانی و غیره مسائل و اوضاع داخلی (افغانستان) و بین المللی به خصوص اتحاد جماهیر شوروی سال۱۳۵۷را با سالهای (اواخر۱۳۵۸ تا۱۳۶۵) و مجموع آن سالها را با اواخر سال۱۳۵۵تا سقوط رژیم داکتر نجیب الله یکسان دانست. اگر چنین باشد، یکی از اشتباهات در ارزیابی ها و تحلیل های ما همین است که به خطا رفته ایم.
ایان سخن.
سعدی زمزمه دارد:
دنیا خوشست و مال دنیا عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیز مقدم است.
(پدرود تا پروگرام دیگر)