چون برخی اززوایای مربوط به حادثات تاریخی، بخصوص برای محققان ما ارزش ویژه میداشته باشد، بنابرآن، خواستم نحوه ی دستگیری و قتل قوماندان عبدالحق توسط گروه طالبان را بگونه ی بسیارفشرده دراینجا بعرض برسانم:
" پیترتامسن "، جریانِ دستگیری و اعدامِ قوماندان عبدالحق را درکتاب خویش تحت عنوان "جنگ اشباح" چنین شرح میدهد:
" ... عبدالحق تصمیم گرفت تا{ازپاکستان} داخل افغانستان شده و قیام علیه طالبان را بدون مساعدت امریکا {؟} آغازنماید. امید وی بیشتر بالای خانوادۀ ارسلا درحصارک ِننگرهاردرنزدیکیهای لوگربود. مدت سه روزرا ازمرزمیان افغانستان – پاکستان با پای طی نمود. اومیدانست که خطر او را بیشتر از سوی آی .اس .آی تهدید میکند، زیرا جاسوسانِ شبکۀ مذکور از مدتها وی را تعقیب میکردند. . . با آنهم عبدالحق مطمئن بود وقتی به حصارک برسد، {قوم} جبارخیل از او حمایت خواهند کرد. حاکمِ طالبان در ولسوالی حصارک از همکاری خویش بصورت مخفی به او اطمینان داده بود. وی چنین محاسبه کرده بود که با بسیج ِافرادِ قبایل و فعالین ِضد طالبان در داخل، میتواند علیه رژیم، مبارزه را به راه بیاندازد. بنابرآن، بتاریخ بیست و یکم ماه اکتوبرازمرزگذشت و پا بداخلِ خاکِ افغانستان گذاشت و بخاطر پای مصنوعی اش، از اسپ استفاده نمود. تنها به تعداد بیست و دو نفر به شمول محمد قاسم ارسلا، عزت ارسلا، نواسۀ عبدالحق، دین محمد، حامد جگرن، فرمانده شاپور و شاه ولی نصیری همراهش بودند که فقط چند میل تنفگ (ای. کی- ۴۷) و تفنگچه با خودحمل میکردند.چون اسپ ها آهسته میرفتند، لهذا، بجای سه روز، چهار روز طی طریق نمودند. آنها در طولِ راه با اهالی قرا و قصباتی بر میخوردند که از بمبارانِ امریکایی ها شکایت داشتند. روزسومِ راه پیمایی درمحلی بنام " حضر" واقع درغرب ولایت لوگر بود که شنیدند به تعداد سه صد نفر تفنگدارانِ طالبان، غرضِ دستگیری شان از جلال آباد می آیند.عبدالحق و یارانش هنوز چندین ساعت ازحصارک دور بودند. اودرک کرد که موضوع افشا شده وامید ی باقی نمانده است؛ زیرا برای برگشت هم خیلی دیرشده بود، پای مصنوعی اش نیزمانع فرارمیشد... حامد جگرن با استفاده از تلفون ستلایت به دفترِ عبدالحق در پشاور تماس برقرارنموده طالب کُمک گردید و دفترِمذکوربا جیمزرچی و دفتر سی آی ای دراسلام آبادغرضِ فرستادنِ هلیکوپتردر تماس شد. درآنجا دو میدان برای نشست وجود داشت، مگر سی آی ای ارسال هلیکوپتر را نپذیرفت.
جیمزرچی به رابرت مک فارلن که زمانی مشاورِ امنیتی ریگان بود، به واشنگتن تلفون کرد. مک فارلن به مرکزِ عملیات سی آی سی تماس گرفت تا یک طیارۀ بدون سر نشین را غرض شلیک راکت بالای کاروان طالبان بفرستد، اما طیاره هنگامی رسید که دیگر دیرشده بود. عبدالحق خطاب به همراهانش گفت تا زود به سوی پاکستان فرارنمایند، ولی آنها نمیخواستند او را تنها بگذارند. عبدالحق بالای آنها عتاب کرده گفت که حتماً بروند. خویشاوندانِ وی، شاپور، نصیری و حامد جگرن هنوزهم ازرفتن تعلل میکردند. درهمین اثنا، به یک تیم قوای مخصوص امریکا در کارشی – خان آباد ازبیکستان که فرمانده آن کپیتان جیسن امرن بود، دستور داده شد تا داخلِ خاکِ افغانستان شده به عبدالحق کُمک نمایند. مگرکپیتان و گروهش هنوزبه دَورِ یک میز درداخلِ خیمه، مشغول بررسی نقشۀ شرق افغانستان بودند. ... یک گروپِ طالبان ازعقب ِیک تپه در ولایت لوگرنمایان شده عبدالحق را دستگیرنموده به سوی دفترحکومتی حضربردند. درهمین اثنا، حاکم ِطالبان از داخلِ دفترِ خویش بیرون آمد. یکی از محافظانِ حاکمِ مذکور با دستۀ راکت لنچربه فرقِ عبدالحق حواله نمود و او را بیهوش ساخت. وقتی به هوش آمد، او را درسیتِ عقبی موترِ پک اپ نشانده به سوی کابل حرکت کردند. در مسیرِ راه، یک عراده موتر سیاه رنگ ( اس. یو. وی) نمودارگردیده با اشارۀ چراغ دستورِ توقفِ موترِحامل ِعبدالحق را داد. ملا عبدالرزاق وزیرداخلۀ ترسناکِ طالبان ازآن بیرون جهید و گفت: " او، {عبدالحق} کابل رفته نمیتواند، او باید اعدام شود. " حاکم ِحضریک گام به عقب ایستاد و حامد جگرن تقاضای زنده ماندنِ عبدالحق را نمود و اما عبدالحق خطاب به او گفت " خاموش باش و ازاین مردم چنین تقاضامکنُ ! با افتخارزنده گی کنُ! " دستۀ طالبان به موترهای شان برگشتند و پک اپِ حامل ِعبدالحق، وزیر داخله را تعقیب نمود تا آنکه دریک خیابانِ فرعی پیچید و بالاخره دریک گوشه یی ازدشت متوقف شد. وقتی عبدالحق ازموترِ پک اپ پایین شد، عبدالرزاق امرکرد تا دستهایش را ببندند. عبدالحق با صدای بلند گفت: " این خواست خداوند است، آنرا می پذیریم ". عبدالرزاق برایش گفت گپ نزند و چند قدم دورتر برود. رزاق ماشیندارش را آماده ساخت و سایرِافرادِ طالبان هم متعاقب ِآن، تفنگهای شان را به صدا در آوردند. عبدالحق حدود پانزده قدم دور رفته بود که رزاق صدا زد توقف کند و رویش را بگرداند. وی اطاعت کرد و رزاق بالایش شلیک پیهم نمود و طالبانِ دیگر نیزبصورت دستجمعی بالای او شلیک کردند تا قسمت بالایی سرِ عبدالحق به هوا پرتاب شد. سپس عبدالرزاق برای طالبان دستورداد تا حامد جگرن را نیزاعدام نمایند و کردند. رزاق بالای شاپورونصیری فریاد کشید تا دور شوند... "
این بود جریان مربوط به دستگیری واعدام قوماندان عبدالحق برادرحاجی قدیرو یکی ازفرماندهان مشهورجهادضد شوروی دیروز توسط ملاعبدالرزاق وزیرامورداخله ی "امارت اسلامی طالبان" درپایان سال 2000 و آغازسال2001
میلادی درافغانستان.
چنانکه قبلاً گفته آمد، عبدالحق قبل ازآنکه بدستِ طالبان کشته شود، یک سلسله سفرها، تماسگیریها، مذاکرات و فعالیتهای سیاسی متحد سازنده رابه منظورتشکیل ِیک جبهۀ مشترک برضد گروه طالبان و ایجادِ یک حکومت ِوسیع البنیاد به راه انداخته بود.
گفته شد که درهمین شب وروز، مقام های (آی.اس.آی) پاکستان که از رویداد های جاری سخت نگران شده بودند، دراثرِ یک تفاهم ِمحرمانه با لندن و واشنگتن، درنظرداشتند، با طرد و جابجایی بعضی ازمُهره های طالبی یا براه اندازی نوعی کودتا، تغییری درساختار ِامارت ِگروه ِمذکوربه وجود آورند تا بدین گونه،بدون آنکه این بنای استعماری کاملاً سرنگون گردد، اهداف و مقاصدِ مطروحۀ جانب امریکا برآورده شود. بنابرآن، " قوماندان عبدالحق "، درپرتو چنین یک تفاهم، با آگاهی برخی از رهبرانِ گروه طالبان واما بدون استیذان شبکۀ آی.اس.آی به مناطق جنوب کشور فرستاده شد. چنانکه بعداً افشأ گردید، قبل ازآنکه اورا در بین راه کابل- لوگر به قتل برسانند، فهرست اسمای تعدادی ازرهبران ِبلند پایۀ طالبان و اسنادِ مربوط به توافقِ آنان درمورد این سفر، ازجیب ِوی بدست آمده بود. پاکستانی ها درهمان موقع بود که موضوع ِ" طالبانِ میانه رو" را به میان کشیدند که درسالهای بعدی نیزهمین اصطلاح حتا شامل ِمصطلحات ِدولتِ حامد کرزی گردید. دنبالۀ حوادث درافغانستان واقتضأ سیاست های خاصِ ابرقدرتها، پسوندِ تروریست را ازنام گروه طالبان زدود و اصطلاحات دیگری مانند " اپوزیسیون مسلح" ، " جنبش طالبان"، " نیروهای مقاومت" ، "برادران آزرده خاطر"، " گروه های شورشی" و امثالهم را زایید. (پایان)