( امواج زندگی را بپذیر؛ حتا اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرند؛ آن ماهی آسوده که بر سطح دریا می بینی مرده است۰ "" نلسون ماندلا"" ) قدرت رهایی بخش کلام علیه سرکوب:
حال تصور کنیم که یک روز چیزی در سبزی فروش ما سر به طغیان بگذارد و شعار هایش را برای به دست آوردن دل مقامات بالاتر از خود دیگر آویزان نکند؛ و از این پس در انتخابات که در واقع انتخابات نیست؛ شرکت نکند۰ حالا دیگر در نشست ها؛ آنچه را که به نظرش می رسد به زبان آورد و حتا نیرویی در خود می یابد که با هر کسی که خود بر پایۀ وجدانش بخواهد؛ اعلام همبستگی کند۰ سبزی فروش ما با این طغیان؛ خود را از "" زندگی دروغ"" بیرون می کشد؛ آیین و مناسک رایج را به کنار می نهد؛ قواعد بازی را به هم می زند و هویت و حرمت سرکوب شدۀ خود را باز می یابد و آزادی خویش را متحقق می کند۰ طغیان او اقدامی برای "" زندگی راستی"" خواهد بود۰اما مقامات بالا به سرعت واکنش نشان می دهند: از مدیریت مغازه محروم اش می کنند؛ او را به جایی برای انبارداری می فرستند و حقوق ماهانه اش را هم کاهش می دهند۰ امید او به گذراندن تعطیلات در بلغارستان به باد می رود؛ ادامۀ تحصیل بچه ها به خطر می افتد۰ بالادستی ها دعوایش می کنند و همکارانش شگفت زده می شوند۰.غالب کسانی که او را به چنین مجازات هایی محکوم می کنند؛ البته از صمیم قلب نیست؛ بلکه ناشی از فشار "" فضای حاکم"" است؛ فضایی که پیش از این؛ سبزی فروش را وادار به آویختن آن نوار شعارها می کرد۰ آنان سبزی فروش را تحت پیگرد قرار می دهند؛ یا به این دلیل که کارشان همین است؛ یا برای اینکه وفاداری خودشان را ثابت کنند؛ یا اینکه فقط تحت تأثیر فضای عمومی؛ در ذهنیت جامعه چنین جاگیر شده که مسائل از این طریق قابل حل است؛ چنین روشی ضرورت دارد و خلاصه اینکه؛ همین است که هست۰ به علاوه؛ اگر این کار را نکنند؛ خودشان مورد سؤظن قرار خواهند گرفت۰ رفتار عاملان این مجازات ها؛ در اساس؛ شبیه همگان است: در نقش عناصر نظام پساتوتالیتر؛ اعلان "" اتوماتیزم"" این نظام و عوامل رده پایین اتوتوتالیتاریسم جامعه۰بنابر این؛ خود ساختار قدرت است که از طریق مجریان این مجازات ها؛ اعضای بی نام و نشان؛ سبزی فروش را از خود می راند؛ این خود نظام است که با حضور بیگانه سازش در درون افراد؛ طغیان او را مجازات می کند۰ بنابر منطق "" اتوماتیزم""اش ومنطق دفاع از خودی که دارد؛ باید این کار را بکند: در واقع سبزی فروش فقط مرتکب خطای فردی نشده که به شخص او محدود شود؛ بلکه خطای او بسیار وخیم تر از این است: اومقررات را زیر پا گذاشته؛ بنابر این بازی را برهم زده و آن را به عنوان بازی افشا کرده است۰ او دنیای "" نمود"" را که پوشش حفاظتی بنیادی نظام است نابود کرده؛ وساختار قدرت را با گسیختن تار و پود آن؛ به لرزه در آورده است: او نشان داده است که "" زندگی در دروغ"" همانا زندگی در دروغ است۰ او ظاهر "" متعالی"" را از میان برده و بنیادهای واقعی؛ یعنی بنیادهای "" پست"" قدرت را آشکار کرده است۰ او فریاد زده شاه لخت است(( هانس کریستیان آندرسون؛ نویسنده ی هلندی قرن نوزده میلادی؛ قصه ای دارد به نام "" لباس تازه امپراتور"" که داستان پادشاه سرزمین دوردستی است که علاقۀ شدیدی به لباس داشته و در ساعات مختلف روز لباس تازه ای می پوشید۰ روزی دو شیاد وارد شهر شدند که ادعا می کردند خیاط اند۰ آنان توانستند امپراتور را متقاعد کنند که پارچه ای دارند با خاصیت جادویی و فقط کسانی می توانند به چشم ببینند که روح و روانی مطلقأ پاک داشته باشند۰ امپراتور فرمان داد که بلافاصله مشغول دوختن لباس شوند۰ دو شیاد با حرکات دست وانمود می کردند که در حال دوختن اند۰ وزیر پشت وزیر به دیدن دو خیاط می رفتند و از ترس متهم شدن به ناپاکی با ستایش از جنس پارچه و هنر خیاط باز می گشتند۰ مراسم باشکوهی تدارک شد تا امپراتور لباس نو بر تن کند۰ امپراتور به سراغ دو خیاط رفت و از این که اثری از لباس ندید شگفت زده شد؛ اما با این حال به روی خود نیاورد و عریان شد و لباس جدید را با حرکت دست های دو خیاط به تن کرد و سپس به میان مردم آمد۰ مردم که از ماجرا با خبر بودند برای اینکه در زمرۀ صاحبان روح و روان پاک به شمار آیند زبان به تحسین گشودند۰ در این هنگام کودک بی خبر از همه جایی پیش آمد و با فریادی که در سراسر قلمرو امپراتور شنیده شد اعلام کرد که شاه لخت است! )) و چون شاه به واقع لخت است؛ واقعۀ فوق العاده خطرناکی به وقوع پیوسته است: سبزی فروش با این عمل خود؛ همگان را فرا خوانده؛ به همگان امکان داده تا پس پرده را مشاهده کنند؛ او به همگان نشان داه که زندگی در راستی امکان پذیر است۰ "" زندگی دروغ"" در صورتی می تواند پشتیبان سودمند نظام باشد که همگان را در بر گیرد؛ در همه جا و همه چیز رسوخ یابد؛ و از این رو همزیستی با "" زندگی در راستی"" را بر نمی تابد؛ و هر آنچه که نشانی از "" زندگی در راستی"" دارد؛ "" زندگی در دروغ"" را به عنوان یک اصل نفی کرده و تمامیت آن را تهدید می کند۰ این بسیار قابل فهم است: تا وقتی"" نمود"" با واقعیت رو به رو نشده؛ همچون نمود به نظر نمی رسد؛ تا زمانی که "" زندگی در دروغ"" با "" زندگی در راستی"" رو در رو قرار نگیرد؛ ماهیت دروغین اش آشکار نمی شود۰ اما به محض آنکه بدیلی به وجود می آید؛ "" زندگی در دروغ"" و نمود را چنان که هست؛ در ذات و تمامیت اش به مخاطره می افکند۰ و این به هیچ وجه ربطی به بزرگی یا کوچکی بدیل یا آلترناتیو ندارد: نیرویش ناشی از کم و کیف "" فیزیکی"" اش نیست بلکه ناشی از "' نوری"" است که بر پایه های لرزان نظام می افکند و تکیه گاه های آن را آشکار می کند۰ سبزی فروش از طریق اهمیت "" فیزیکی"" اش نیست که ساختار نظام را تهدید می کند؛ بلکه اقدام او؛ فراتر از خود او می رود و روشنی بخش محیط اطرافش می شود؛ و این می تواند پیامدهای مهم محاسبه ناپذیری داشته باشد۰ اگر تکیه گاه بنیادی نظام؛ "" زندگی دروغ "" است؛ جای شگفتی نیست که "" زندگی راستی"" را تهدید اصلی علیه خود به شمار آورد۰ به همین دلیل است که آن را تحت پیگرد قرار می دهد و شدیدتر از هر چیز دیگر سرکوب می کند۰ "" زندگی در راستی"" در نظام پساتوتالیتر؛ فقط به ساحت وجودی ( بازگشت به انسانیت خویش) محدود نمی شود؛ بلکه فرد را به اندیشیدن فرا می خواند؛ واقعیت را چنان که هست نشان می دهد و از نظر اخلاقی سرمشق به دست می دهد۰ افزون بر این؛ بعد سیاسی مشخصی نیز دارد۰ در نظام پساتوتالیتر؛ حقیقت به معنای وسیع کلمه؛ از تأثیر و برد ویژه ای برخوردار است که چنین چیزی در نظام های دیگر دیده نمی شود؛ بیشتر و به ویژه؛ نقش یک مؤلفۀ قدرت ویا حتا نقش نیروی سیاسی دارد۰ این نیرو به چه صورت عمل می کند؟ نقش حقیقت به عنوان یک مؤلفۀ قدرت چگونه است؟ قدرت آن؛ چگونه می تواند تحقق یابد؟ آدمی از خود بیگانه می شود چرا که مایه و زمینۀ بیگانه شدن در درون او وجود دارد۰ در بستر زندگی واقعی اوست که چنین چیزی عملی می شود۰ "" زندگی در راستی"" به عنوان آلترناتیو سرکوب شده و نیاز واقعی؛ مستقیمأ در ساختار "" زندگی در دروغ"" حضور دارد۰ اما "" زندگی در دروغ"" به این نیاز واقعی پاسخی غیر واقعی می دهد۰ فقط در چنین متنی است که "" زندگی در دروغ"" معنی پیدا می کند و در واقع؛ فقط از منظر "" زندگی در راستی"" است که موجودیت می یابد۰ این واقعیت که زندگی در دروغ؛ کم و بیش در جامعۀ انسانی به صورت عذر؛ رگ و ریشه دارد؛ نشان دهندۀ چیزی جز دلبستگی انسان به حقیقت نیست۰ زیرا ظاهر آراستۀ "" زندگی در دروغ"" ؛ قلمروی آمال واقعی و زندگی ای که به روی حقیقت و راستی "" آغوش گشوده"" ؛ پنهان شده است۰ قدرت سیاسی انفجاری و محاسبه ناپذیر"" زندگی در راستی"" در این واقعیت نهفته است که به محض آنکه شناخته گردید؛ صاحب یک هم پیمان می شود؛ هم پیمانی که هر چند نامرئی است؛ اما همه جل حضور دارد۰ این هم پیمان؛ سپهر پنهان است۰ "" زندگی در راستی "" در این سپهر پنهان به وجود می آید و رشد وگسترش می یابد؛ آن را به خود فرامی خواند و از آن همدلی می شنود۰ فضای ارتباطی بالقوۀ او در اینجاست۰ این فضا البته پنهان است؛ و به همین دلیل؛ از سوی حاکمیت خطرناک تلقی می شود۰ حرکت های گوناگون در تاریکی پوشیده می مانند و به محض اینکه به مراحل نهایی می رسند یا نتایج شان به صورت تکانه های گوناگون و شگفتی زا پا به عرصۀ "" روشنایی"" می گذارند؛ معمولأ برای پنهان کردن شان همچون گذشته؛ دیگر کار از کار گذشته است؛ و به وضعیتی می انجامد که حاکمیت در برابر آن ناتوان است و به ناچار با سراسیمگی؛ واکنش های نامناسبی از خود نشان می دهد۰به نظر می رسد که در نظام پساتوتالیتر "" زندگی در راستی"" ؛ زمینۀ اصلی و نقطۀ حرکت "" اپوزیسون"" به معنای وسیع کلمه است۰ بدیهی است که رویا رویی میان این "" نیروی اپوزیسیون"" با حاکمیت؛ به شکلی به کلی متفاوت با آنچه در جامعه های باز و یا در دیکتاتوری های "" کلاسیک"" وجود دارد؛ رخ می دهد۰ رویارویی به هیچوجه در سطح قدرت واقعی نهادینه و محسوس متکی بر فلان ابزار حکومت صورت نمی گیرد؛ بلکه به کلی در سطح دیگر و در ضمیر انسان؛ یعنی در سطح وجودی روی می دهد۰ شعاع عمل این نظام خاص را نمی توان با شمار هواداران؛ انتخابات ها یا شمار سربازانش تشخیص داد؛ چرا که نیروهای خود را در "" ستون پنجم"" وجدان جامعه؛ در آمال پنهان زندگی؛ در خواست پایمال شدۀ فرد برای زندگی شرافتمندانه؛ دست یافتن به حقوق اولیۀ انسانی و منافع واقعی اجتماعی و سیاسی او استقرار داده است۰ این قدرت نه نیروی فلان گروه محدود اجتماعی یا سیاسی؛ بلکه نخست در نیروی بالقوه ای که در کل جامعه؛ و از جمله در کل ساختارهای قدرت پراکنده شده؛ لانه کرده است۰ تکیه گاه این قدرت؛ نه سربازان خودش؛ بلکه "" سربازان دشمن"" است؛ یعنی همان کسانی که در دروغ زندگی می کنند و هر لحظه ممکن است؛ دست کم در نظر در معرض نیروی حقیقت و راستی قرار گیرند؛ یا دست کم؛ به علت غریزۀ حفظ قدرت؛ با حقیقت همراه شوند۰ این قدرت نوعی سلاح باکتریولوژیک می سازد که به یمن آن؛ اگر اوضاع به این سو تحول یابد؛ یک فرد غیر نظامی می تواند بر یک لشکر نظامی غلبه کند۰ چرا سولژنیتس را از کشورش بیرون راندند؟ قطعأ بدین دلیل نبود که او قدرت مؤثری در اختیار داشت و فلان مقام رژیم نگران از این بود که او جایش را بگیرد۰ خیر؛ اخراج او معنای دیگری داشت: اقدامی بود نومیدانه برای بستن راه حقیقت هراس انگیز۰ این نیرو در هیچ رقابتی برای کسب قدرت شرکت نمی کند؛ اما در فضای تاریک و ناشناختۀ توانایی های وجود آدمی عمل می کند۰ باوجود این؛ حرکت های پنهان این نیرو؛ ممکن است نتایج آشکار داشته باشد؛ پیش بینی اینکه این حرکت ها چگونه؛ کجا و در چه مقیاسی به راه خواهند افتاد؛ دشوار است؛ ممکن است به یک عمل و رویداد سیاسی و یا یک جنبش اجتماعی؛ به انفجار ناگهانی نارضایتی های مردمی؛ به در گیری حاد در ساختار قدرت که پیش از این یکدست به نظر می رسید و یا خیلی ساده به تغییرات مهار ناپذیری در عرصۀ اجتماعی و فکری بینجامد۰ از آنجا که همۀ مسائل واقعی و همۀ پدیده های بحرانی در پس پردۀ ضخیمی از دروغ پنهان مانده اند؛ هرگز نمی توان با اطمینان کامل گفت که آن قطرۀ معروفی که جام را سرریز می کند؛ چه ماهیتی خواهد داشت و چه هنگام و چه گونه فرو خواهد افتاد۰ به همین دلیل است که حاکمیت؛ پیشگیرانه و با واکنشی تقریبأ حسی؛ هرگونه اقدامی را برای "" زندگی راستی"" ؛ حتا در مقیاس کوچک؛ سرکوب می کند۰ ردایی که "" زندگی دروغ"" به تن دارد؛ از جنس شگفت انگیزی است۰ تا زمانی که جامعه را می پوشاند؛ گویی از جنس فولاد است۰ اما به محض آنکه کسی در جایی از آن سوراخی پدید آورد و فریاد زد"" شاه لخت است"" ؛ به محض اینکه تنها یک بازیگر؛ قواعد بازی را زیر پا گذاشت و بازی را همچون یک بازی؛ برملا و رسوا کرد؛ همه چیز عوض می شود و زره پوش؛ کاغذی به نظر می رسد و رو به از هم گسیختن می رود و به نحو ترمیم ناپذیری متلاشی می شود۰ وقتی از "" زندگی راستی"" سخن می گویم؛ روشن است که نباید آن را فقط به یک مفهوم خاص؛ همچون بیانیه امضاء کردن یا نامۀ سرگشاده نوشتن گروهی از روشنفکران محدود کرد؛ بلکه این می تواند شامل هرگونه فعالیتی بشود که فرد یا جمعی از افراد علیه جو دروغ و دستکاری افکار عمومی انجام می دهند؛ از قبیل نامۀ سرگشادۀ روشنفکران به کارگران اعتصابی؛ کنسرت راک؛ تظاهرات دانشجویی؛ خودداری از شرکت در نمایش های انتخاباتی؛ گفتار صریح در نشست های اداری و یا حتا اعتصاب غذا۰ از آنجا که نظام پساتوتالیتر خواست های زندگی را همه جانبه سرکوب می کند؛ و از آنجا که این نظام بر اساس دستکاری همه جانبۀ کلیۀ مظاهر زندگی بنا شده است؛ بنابر این به لحاظ سیاسی؛ به طور غیر مستقیم؛ از سوی تمامی مظاهر آزاد زندگی در خطر است۰ و حرکت های که در جوامع دیگر؛ حتا به فکر کسی هم خطور نمی کند که ابعاد سیاسی به آن دهد؛ چه برسد به اینکه آن را بالقوه انفجاری بداند؛ در اینجا موجودیت نظام را تهدید می کند۰ از بهار پراگ به عنوان رویارویی دو جناح حکومتی یاد می شود که یکی خواهان حفظ نظام به شکل سابق؛ و دیگری خواهان انجام اصلاحاتی در آن بوده است۰ گاه فراموش می شود که این برخورد؛ پردۀ آخر و نتیجۀ بیرونی نمایشی طولانی بوده است که اجرای آن از مدت ها پیش در ذهن و وجدان جامعه آغاز شده بود۰ فراموش می شود که در مراحلی از آغاز نمایش؛ افرادی بوده اند که در سخت ترین شرایط؛ توانسته اند در راستی زندگی کنند۰ این افراد نه قدرتی داشته اند و نه در پی دست یافتن به قدرت بوده اند۰ "" زندگی در راستی"" آنان حتا بر پایۀ اندیشۀ سیاسی نبوده است۰ شاعر؛ نقاش؛ یا نوازنده بوده اند و نه ضرورتأ آفریننده؛ بلکه شهروندان معمولی؛ که توانسته شأن و منزلت انسانی خود را حفظ کنند۰ طبعأ امروز جستجوی اینکه در کدام محفل ها؛ چه زمان و از کدام کوره راه های پرپیچ و خم؛ این یا آن اقدام یا موضع گیری مشخص صورت گرفته و به چه شکلی ویروس حقیقت به تدریج در بافت "" زندگی در دروغ"" پراکنده شده و دست به حمله زده؛ بسیار دشوار است۰ اما یک چیز روشن است؛ اینکه اقدام برای اصلاحات سیاسی؛ نه علت بیداری جامعه؛ بلکه کاملأ نتیجۀ نهایی آن بوده است۰ به همین دلیل؛ کسانی به"" زندگی راستی"" روی می آورند که به نظرشان بازیابی هویت انسانی؛ ارزش خطر کردن و آزمودن عرصۀ سیاسی را هم دارد؛ و یا بر آنند که امروز در چکسلواکی راه دیگری برای فعالیت سیاسی واقعی وجود ندارد۰ در هر حال؛ نتیجه یکسان است۰ کسی که آمادۀ فداکردن هویت انسانی خود برای سیاست نیست و بنابر این؛ اعتقادی به اهمیت سیاستی که نیازمند چنین فداکاری است ندارد؛ به چنین نتیجه ای نیز خواهد رسید۰ ( اگر شما تلاش کنید احتمال دارد که شکست بخورید؛ اما اگر شما تلاش نکنید؛ حتمأ شکست خواهید خورد۰) Von meinem