خواننده گرانمایه!
یک نسل پیش، و یک نسل پس از من، همه با هم؛ شاهد رویدادهای غیر طبیعی، شتابنده، ناپخته و ویرانگر، همچنان ناظر پادشاه گردشی، تغیر رژیم ها و بکارگیری ایدئولوژی ها
و مکتب های سیاسی ناآشنا و بیگانه پرور بودیم. نتیجه و پیامد آین رویدادها – جز تباهی، ویرانی و آلام چیزی نبود و نیست، با تاسف با گذشت زمان سیر صعودی به خود گرفت.
در این گیر- دار استخوان شکن و تباه کن، بی شمار از اعضای خانوادۀ فکری - سیاسی و تشکیلاتی طاهربدخشی، خود را از روند فعالیت های مشترک کنار کشیدند و به همین ترتیب - یاران، همراهان و رهروان او (بدخشی) را بنا به دلایلی تنها گذاشتند.
شماری از آنها؛ صرف نظر از ماهیت و ابعاد کارکرد های هر یک: چند و چون گفتند، نوشتند، ویدیو توام با صدا و تصویر عرضه داشتند، در استطاعت و توان به طاهر بدخشی، این مظلوم تاریخ، به راه - رسم و رهروان او، بی رحمانه و غیرمسئولانه تاختند، تبر رقیب طاهربدخشی را دسته شدند و شمشیر دشمن را صیقل دادند. به خدایی خرد؛ درباره مثال و اسناد معتبر کم نیست. همه در ذخیره گاه چند نشریه چاپی و الکترونیکی درون و بیرون مرز، همچنان کتابها و جزوه ها تالیف شده، قابل دسترس می باشند.
بر من حق استادی دارند.
زنده یاد بدخشی و تنی چند، مستقیم و یاغیرمستقیم، از جمله مرا استاد اند، از اعماق قلب از آنها سپاسگزارم و دوستشان دارم. چون؛ تشخیص راه از چاه را برایم آموختند، ورنه با آن غرور، آن بی باکی که در نوجوانی وجوانی که من داشتم، سرنوشتم؛ خدای خرد داند به کجاها کشیده می شد؟ به گمانم؛ منحیث یک جانی در خدمت کدام جنایتکار داخلی و یا خارجی (یا هر دو) به آنها خدمت جنایکارانه می کردم و از این بابت شرمندۀ خود، زمین و زمان خود می بودم.
هم صنفی ها و هم دوره های مکتب و دیگرانی در میحط زیست می دانند و به یاد دارند، سخت بی پروا و مست بودم و سر به فلک داشتم. در ولایت بدخشان، هر حادثه و عملکرد ضد حکومتی رخ داده بود، به من (قیام) ربط می دادند. آن بود: شانزده بار زندان (توقیف، حبس کوتاه و طویل) دیدم. جزایی عدم دوام تحصل (اخراج از مکتب) بر من و یارانم تحمیل گردید، پس از مدتی به شرط ترک ولایت (نوع تبعید) حق تحصیل برایم اعاده گردید. در حالی که از وقوع برخی حوادث، روح و روانم آگاه نبود و بی خبر بودم.
یاد دهانی.
خواننده محترم! می دانم که آگاه اید: شماری از پیشکسوتان، همقطاران، زیادی از کاروان راه و رسم اندیشه طاهربدخشی، بسیاری از عدالت خواهان و مردم دردمند میهن ما را، دشمنان وطن کشتند و در گوشۀ این کشتارها و رنج آفریدن ها، کمتر از تعداد انگشت یک دست، برخی از همراهان ما، در نقاب راه و رسم بدخشیِ بی نقش نبود، تاریخ در این باره گواه است.
حال چه جریان دارد؟
در چند هفته پسین؛ علیه طاهربدخشی یا به دفاع از او، نوشته ها و بیانات متفاوت، متضاد و تفاسیر مختلف، از نام بدخشی و خانواده فکری او عرضه گردید و زورآزمایی دهه های گذشته دوباره تکرار شد. برخی کمان کش ها با تیر و کمان وارد میدان شدند. صرف نظر از این: کی و کیها آغازگر این زورآزمای بود، کی ها کف زدند و کی یا کی ها به دفاع مشروع، نیمه مشروع حتاغیرمشروع پرداختند. همچنان کسانی هیزم کش این معرکه شد و برخی هم تماشاگر و شماری از خود پرسیدند: اینها "عدالت خواهان و رهروان راه عدالت" با خود اینقدر بد و بی راه می گویند، اگر توان در کمر داشته باشند به غیر خودی ها، چه خواهند کرد؟ برخی نیز به داوری و تعدادی به نکوهش چنین عملکردها مشغول گردیدند. راستی؛ اگر این مردان کمان کش، توان و امکان پرتاب راکت را در خود داشتند، به یقین علیه یکدیگر دریغ نمی کردند. شکرگزار خدایی دانا و توانا، را که نه راکت دارند و نه راکت داریم و توان پرتاب خمپاره را. به یقین؛ دوام چنین عملکرد و شیوه کار و تداوم آن، تیشه به ریشه خود زدن، چیزی دیگر نیست و نمی باشد. واضح و روشن که چنین عملکرد و راه پیمودن؛ راندن آب به آسیاب دشمن بوده و خواهد بود.
چرا؛ چنین شد؟
اگر دست نوشته های طاهر بدخشی، آنچه بود وهست به موقع نشر می گردید و تاریخ مبارزات سازمان او در مقاطع مخلتف تاریخ در جزوه های جداگانه تدوین می گردید و هر دوِ در اختیار جامعه و مردم گذاشته می شد، به یقین؛ روز و روزگار ما حال چنین نبود. به گفته استاد واصف باختریِ، ما همه با هم در این باره قصور داریم. اضافه می کنم، قصور بیشتر متوجه رهبران ما بخصوص نفر یا نفرهای اول سازمان پس از بدخشی بوده و بده کار هردو مساله یعنی؛ تاریخ سازمان بدخشی و دست نوشته های او اند.
پیشنهاد:
۱. نخست به همه مدعیان مکتب طاهربدخشی، سپس به مجموع پیرو و پیروان مکتب عدالت، انسانیت و در نهایت به آن های که در محیط دایره عدالت و خدای خرد و دانا - جا خوش کرده اند می طلبم، دست از تقابل به یکدیگر بردارند/ برداریم.
۲. چه خوب که شکیبا باشیم تساهل، تسامح و تعامل را پیشه کنیم، پس از آن به گفتگویی سازنده، تبادل نظر و اطلاعات گذر نمایم، الی گام های سازنده و سازنده تر تا فرجام..
۳. در ادامۀ پیشنهاد های قبلیِ بار دیگر خواهش میکنم، پیشنهاد دارم و تاکید می ورزم: دست نوشته های طاهربدخشی هر آنچه هست ولو اندک، نشر و پخش گردد. خوشبختانه "انستیتوت طاهر بدخشی" در این راستا گام های نخستین را برداشته و خود را مکلف به "کار علمی دربرگیرنده خوانش، تجربه، تغییر، ترکیب و قدردانی انتقادی متون، اسناد، آثار و تصاویر از بایگانی های پژوهشی، شفاهی، رسمی وغیر رسمی می باشد. این کار شامل مواد زیر است:..." در این راستا به تحقیق و مطالعات اکادمیک می پردازد. بنااً از حزب ها، حلقات عدالت خواه و اعضای آنها، همچنان از شخصیت های مستقل که دست نوشتۀی یا نوشته ها بدخشی را نزد خود داشته باشند خواهش میکنم، آنچه در اختیار دارند، یک یک کاپی از آنها را در اختیار "انستیتوت طاهر بدخشی" قرار دهند، تا دین و رسالت خود را در این باب ادا کرده باشند.
۴. بایست دست نویس های بدخشی، تاریخ مبارزات و کارکردهای فکری وعملی بدخشی و سازمان او تدوین، نشر و پخش گردد. و به ادامۀ آگهی های قبلی، در مشورت با تعدادی از بزرگان و عزیزان پیشنهاد دارم:
در نظر است، روی آنچه بدخشی و سازمان او می اندیشید و عملکرد، گفتمانی را با درنظر داشت آزادی بیان، تساهل، تسامح، یکدیگر پذیری ... و با فرهنگ سیاسی (؟) از طریق - یکی از رخنامه ها و یکی - از سایت های معتبر در یک برنامه ویژه - دراز مدت، با مکانیزم قابل قبول و موثر طور باز با مدیریت کار آگاه راه اندازی می شود.
در این برنامه در قدم نخست چانس به آن عده از شخصیت های داده خواهد شد که در کار مشترک و یا در ارتباط دائمی با بدخشی و سازمان او در ارتباط بودند. یا مطابقت با اجندا اسناد در دست دارند - بحث نمایند. همچنان ایشان بایست به پرسشهای پرسشگران پاسخ خواهند داد.
و آنهای که در رویداد های مورد نظر مستقیم سهم نداشتند و یا دیرتر قدم به جهان هستنی گذاشتند، می توانند؛ در بحث گفتمان مزبور سهم گیرند، پرسش و پرسشهای خویش را برای دریافت پاسخها مطرح نمایند- اجندا بحث، اصول و میکانیزم آن و چگونگی سهم گیری در آن با آغاز فعالیت، خدمت علاقمندان پیشکش و به اطلاع همه رسانیده می شود.
- از دوستان و علاقه مندان خواهش دارم، دیدگاه، نظریات و پیشنهاداتی خود را برای غنامندی موضوع مطروحه در همین برگه ارائه دارند. البته حرف و حدیثی در این باب وجود دارد بعداً خدمت خوانندگان گرامی پیشکش می گردد.
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
روح حیوانی سفالی جامد است
روح انسانی کنفس واحد است
مثنوی مولانا
تا دیدار دیگر پدرود.