(به خاطر داشته باشید؛ آن که برای ابلهان می نوسید؛ همواره مخاطب بسیار می یابد۰ آرتور شوپنهاور"" ) """وجدان اخلاقی و عمل سیاسی: تولد منشور ۷۷ """ ؛ بحران عمیق انسانی که ناشی از "" زندگی در دروغ"" است
و در عین حال این این نوع زندگی را امکان پذیر می سازد؛ بی تردید بعد اخلاقی خود را دارد؛ یعنی افزون بر دیگر پیامدها؛ به صورت بحران عمیق اخلاقی جامعه خود نمایی می کند۰ فردی که به سطح ارزش های مصرفی سقوط کرده؛ و درملغمه ای از فرهنگ رمه وار " حل شده" و پیوند او با نظام هستی؛ از احساس مسئولیت نسبت به گذران زندگی روزمره اش فراتر نمی رود؛ فردی است روحیه باخته و دلسرد۰ نظام بر دلسردی او تکیه می کند و با تشدید آن؛ همچون پروژۀ اجتماعی به کل جامعه تعمیم می دهد۰ "" زندگی در راستی"" به عنوان طغیان فرد علیه موقعیتی که به او تحمیل شده؛ اقدامی برای باز یافتن مسئولیت خویش است۰ بنابر این اقدامی است به راستی اخلاقی۰ نه فقط به سبب بهایی که در ازای آن پرداخته می شود؛ بلکه به ویژه از این رو که حاصل حسابگری نیست۰ این اقدام پر مخاطره می تواند حاصل مثبتی داشته باشد؛ به عبارت دیگر می تواند به بهبودی کلی اوضاع بینجامد و یا نینجامد۰ از این نظر؛ همچنان که در پیش گفتم؛ این کار به معنی بازی با "" آخرین ورق"" است و مشکل بتوان تصور کرد که فردی عاقل؛ آن را فقط برای سود آتی؛ بازی کند؛ یعنی برای رسیدن به سود احتمالی فردا؛ امروز فداکاری کند۰ بدیهی است که مقامات حاکم قادر به فهم "" زندگی در راستی"" نیستند و از این رو فرد را به داشتن انگیزه های سودجویانه؛ همچون میل به قدرت؛ پول یا افتخار متهم می کنند؛ آنان کوشش می کنند از این طریق فرد را به خودشان؛ یعنی دنیای یأس و دلسردی همگانی بکشانند۰اگر "" زندگی در راستی"" در نظام پساتوتالیتر؛ به بستر هر گونه سیاست مستقل و آلترناتیو بدل می شود؛ بنابر این اندیشیدن در بارۀ ماهیت و چشم انداز این سیاست؛ ضرورتأ باید بعد اخلاقی "" زندگی در راستی"" را به مثابۀ پدیدۀ سیاسی در نظر بگیرد؛ اگر اعتقاد مارکسیستی انقلابی برخی از دوستان ما به اینکه اخلاق؛ امری "" روبنا""یی است؛ مانع از آن می شود که اهمیت این بعد را در تمامیت اش درک کنند؛ به زیان خود آنان است: وفاداری توأم با نگرانی آنان نسبت به اصول موضوعه شان؛ عملأ آنان را از فهم مکانیسم حرکت های سیاسی خودشان نیز باز می دارد؛ و آنان را به قربانیان "" آگاهی کاذب"" بدل می سازد؛ درحالی که معمولأ مارکسیست ها هستند که دیگران را بدان متهم می کنند۰ ( توجه فرمودید که با چه هوشمندی و درایتی هاول توپ اتهام را به زمین آقایان مارکسیست می اندازد و به درستی درک و فهم آنان از "" زندگی در راستی"" را مورد پرسش جدی قرار می دهد و نه تنها با نظام توتالیتر حاکم در گیری جدی سیاسی پیدا می کند؛ بلکه با تفکر چپ در بارۀ معنا و مفهوم اخلاق و زندگی راستین وارد بحث های تئوریک جدی می شود۰ عجیب این است که تا کنون جناحی از چپ مارکسیستی هنوز هم حاضر نیستند بی لیاقتی ها و استبداد و نظام توتالیتر حاکم آن زمان را زیر سؤال ببرند و علت شکست و اضمحلال آن سیستم را نتیجۀ تبانی سرمایه داری و طرفدرانش می دانند؛ فراموش می کنند که در سیستمی که فقط یک حزب و فقط یک جناح حق اظهار نظر داشته باشد؛ خواهی نخواهی روزی سقوط می کند۰ به شهادت تاریخ میتوان گفت اگر یک نظام و یک سیستم پیچیدۀ حکومتی از داخل پوسیده نباشد و پایگاه مردمی خود را از دست نداده باشد؛ نیروی خارجی به ندرت می تواند آن را شکست بدهد۰ نظام شوروی سابق با اقمارش بیشتر به علت فرسودگی فکری و اخلاقی و مادی خودش باعث سرنگونی اش گردید؛ تا ابد نمی توان با زور و فریب و ایجاد ترس و رعب و وحشت و حکومت خشن پولیسی بر مردم حکم راند۰ نظام سرمایه داری با همۀ معایب و محاسنش این درک را دارد که خودش از داخل خود را مورد چالش قرار می دهد و راه نفس کشیدن فکری را صد در صد نمی بندند و حداقل مردم احساس آزادی و رضایت می کنند و از لحاظ مادی تأمین هستند۰ طبقۀ کارگر دیگر همانی نیست که جناب مارکس در کتاب بسیار عمیق اش یعنی کاپیتال معرفی می کند؛ کارگر امروز اگر انقلاب شود به جز زنجیرهایش بسیاری چیزها را از دست می دهد و درست به همین دلیل؛ انقلابی که چپ ها آرزویش را دارند رخ نخواهد داد۰ جامعۀ سرمایه داری قرن ۲۱ به تحلیل و تفسیر تازۀ نیازمند است۰ امروز تعداد کسانی که در بخش خدمات کار می کنند بر کارگران فزونی دارند و نباید فراموش نمود که همین طبقۀ کارگر با سرمایه داری منافع مشترک دارند؛ هر چند در آمدش بسیار کمتر از آن سرمایه دار می باشد۰ من سالها در یک شرکتی در آلمان کار کرده ام؛ یادم می آید روز با چند تن از کارگران آلمانی وارد بحث شدم و بحث ما از این قرار بود: کارگر آلمانی از من پرسید که شما برای کشورتان چه برنامۀ دارید؟ من گفتم ما نیز مانند شما می خواهیم دارای شرکت ها و کارخانه های باشیم و مردم کار کنند و زندگی مرفۀ داشته باشند؛ آن کارگر بدون مکث و با عصبانیت رو به من کرد و گفت شما حق ندارید که دنبال صنعت و پیشرفت علمی گام بردارید؛ گفتم چرا؟ گفت یکنوع تقسیم کار در جهان وجود دارد که شما جهان سومی ها ملزم به رعایت آن هستید؛ ما دانش و صنعت داریم و هزاران شرکت کوچک و بزرگ که هر آنچه شما نیاز دارید می سازیم و شما با فروش معادن و ذخایر زیرزمینی تان به ما می توانید وسائل ساخته شده را از ما بخرید۰ و تمام کارگران دیگری که آنجا بودند به نفع کارگر آلمانی قضاوت نمودند و من تنها ماندم؛ پس باید گفت کارگر امروز جهان غرب دستش به همان اندازۀ سرمایه دار و نظام سرمایه داری در یک کاسه است و در خوب و بد آن شریک است؛ هر دو منافع مشترک دارند و این نکتۀ مهمی است که چپی های یخ زده و فریس شده تاکنون درک ننموده اند۰ ) معنای سیاسی که اخلاق در نظام پساتوتالیتر دارد؛ دست کم در تاریخ سیاسی مدرن؛ پدیده ای است غیر عادی که می تواند پیامدهای بس مهمی داشته باشد؛ و من سعی می کنم آن را نشان دهم۰ بی تردید مهم ترین واقعۀ سیاسی در چکسلواکی؛ پس از به قدرت رسیدن گوستاو هوساک در سال ۱۹۶۹؛ ورود منشور ۷۷ به صحنه بوده است۰ حال و هوایی که به این رویداد انجامید؛ نه به سبب رویدادی مستقیمأ سیاسی؛ بلکه با محاکمۀ گروه موسیقی جوانی؛ موسوم به "" مردم پلاستیکی"" آماده شد۰ در این دادگاه؛ نه دو درک از سیاست؛ بلکه دو درک از زندگی در برابر هم قرار گرفت۰ از یک سو مقدس مآبی سترون حکومت پساتوتالیتر؛ و از سوی دیگر جوانانی که فقط می خواستند در راستی زندگی کنند؛ چیزی را که دوست دارند بنوازند؛ ترانه های زندگی واقعی خود را بخوانند؛ زندگیی داشته باشند آزاد؛ برادرانه و شایستۀ شأن انسان۰ افرادی بودند و بدون پیشینۀ سیاسی؛ نه به هیچ وجه خودشان را مخالف می دانستند و نه جویای جاه و مقام سیاسی و نه از سیاسی های سابق طرد شده از دستگاه بودند۰( می بینید که حتا آن نظام پولیسی؛ که خود را قدرتمند می دانستند؛ از چند جوان و موسیقی شان هراس داشتند و این خود گواه دیگریست بر سطحی بودن آن نظام خودکامه) در حالی که این جوان ها نیز می توانستند همرنگ جماعت شوند و با پذیرفتن "" زندگی در دروغ"" ؛ در آسایش و امنیت به برند؛ اما راه دیگری برگزیدند۰ باوجود این؛ یا دقیق تر بگوییم؛ به همین دلیل؛ ماجرای آنان بازتاب ویژه ای داشت۰ این مورد؛ برای همۀ کسانی که هنوز تسلیم نشده بودند جذاب بود۰ به علاوه این واقعه زمانی رخ داد که پس از سال ها انفعال؛ انتظار و بد بینی نسبت به هر نوع مقاومت؛ با پدیدۀ نوینی مواجه شدیم: نوعی"" خسته شدن از خستگی"" ؛ سر انجام شروع کردیم از این انتظار سترون و از این زندگی منفعل و امیدواری به بهبود اوضاع؛ خسته شویم و به ستوه آییم۰ به یک معنی؛ این همان قطره ای بود که جانم را سرریز کرد۰ گروه و گرایش هایی که تا آن زمان هر یک در کنج خود و یا در لاک خود روزگار میگذراندند و یا نحوۀ فعالیت شان زمینۀ چندانی برای همکاری با یکدیگر نداشت؛ ناگهان احساس کردند که آزادی ها را نمی شود از هم تفکیک کرد۰ همگان در یافتند که حمله به موسیقی زیرزمینی چک؛ حمله به یک پدیدۀ اساسی و ابتدایی؛ حمله به چیزی است که همه را متحد می کند۰( چقدر نظام های ایدئولوژیک و توتالیتر در عین تفاوت باهم نزدیک و شبیه هستند؛ در حکومت اسلامی ایران گروه های از جوانان به علت نداشتن آزادی که بتوانند به موسیقی دلخواه خویش بپردازند؛ به موسیقی زیرزمینی و مخفی روی آورده اند و حتا در زمان طالبان یا دوران وحشت و بربریت در کشور خودمان جوانان با همۀ خطرات که متوجۀ شان بودند نیز به دور از چشم دژخیمان طالب به موسیقی و حتا تدریس زیرزمینی روی آورده بودند۰ بنابر این نظام های دیکتاتوری و خودکامه بی نهایت ترسو و بزدل هستند که حتا از آزادی های معمولی جلوگیری می کنند؛ پس چنین نظام های استبدادی خود گور خود را می کنند و هیچ نیازی به گورکن بیگانه نیست۰) آنان فهمیدند که مسئله بر سر تجاوز به "' زندگی در راستی"" و نقض مفهوم واقعی زندگی است؛ فهمیدند که آزادی موسیقی راک؛ همانا آزادی فردی؛ آزادی اندیشۀ سیاسی و فلسفی؛ آزادی ادبیات؛ و آزادی بیان و دفاع از منافع اجتماعی و سیاسی جامعه است۰ این رویداد موجب بیداری حس همبستگی واقعی میان افراد شد و فهمیدند که چنانچه از آزادی دیگران دفاع نکنند؛ هر چند نوع کار و نگاه شان به زندگی به گونه ای دیگر باشد؛ از آزادی خودشان نیز داوطلبانه دست خواهند شست۰ آزادی بدون برابری حقوقی و برابری بدون آزادی؛ وجود ندارد۰ منشور ۷۷ این برداشت قدیمی را که فقدان آن در تاریخ چکسلواکی مدرن امری اساسی است؛ به عنوان یک اصل به کار می گیرد: چیزی که نویسندۀ کتاب ۱۹۶۸؛ به درستی تجزیه و تحلیل کرده و آن را تحت عنوان "" اصل گزینش"" ؛ زمینۀ فقر سیاسی؛ اخلاقی کنونی می داند که در توطئۀ شگفت انگیز دموکرات ها در پایان جنگ دوم جهانی؛ و اتحاد شان با کمونیست ها به وجود آمد و گسترش یافت و سرانجام به "" پایانی تلخ"" رسید؛ منشور ۷۷ برای نخستین بار پس از ده ها سال؛ این شیوه را کنار گذاشت وکلیۀ امضاء کنندگان منشور؛ جمعی و همبسته بر آزادی خود پای فشردند و برای نخستین بار همکارانی برابر شدند۰ اینجا دیگر سخن از ائتلاف کمونیست ها با چند غیر کمونیست نیست؛ که از نظر سیاسی -- اخلاقی؛ نوآوری تاریخی یا انقلابی باشد؛ بلکه با جمعی( Communaute) مواجه هستیم که آغوش اش به روی همگان باز است و از پیش؛ موقعیت فرودست به کسی نمی دهد۰ در چنین فضایی بود که منشور ۷۷ زاده شد۰ چه کسی می توانست تصور کند که محاکمۀ دو گروه ناشناس موسیقی؛ پیامدهای سیاسی چنین چشمگیری داشته باشد؟ به نظر من؛ تاریخ پیدایش منشور ۷۷؛ آنچه را که در بالا بدان پرداختم؛ به خوبی نشان می دهد؛ بدین معنا که زمینه و نقطۀ آغاز حرکت جنبش هایی که در نظام پساتوتالیتر به تدریج بعد سیاسی یافتند؛ حوادث مستقیمأ سیاسی یا درگیری های گوناگون گرایش های سیاسی نیست؛ بلکه اغلب این جنبش ها در حوزه ای به کلی متفاوت؛ در حوزه ای بسیار وسیع تر؛ یعنی در حوزۀ "" پیشا سیاسی"' به وجود می آیند؛ جایی که صحنۀ تقابل میان "" زندگی در دروغ"" با "" زندگی در راستی"" است؛ یعنی جایی که ادعاهای نظام پساتوتالیتر با هدف های واقعی زندگی رویارو می شوند۰ طبعأ این هدف های واقعی زندگی می توانند اشکال متنوعی به خود بگیرند۰ مانند منافع ابتدایی مادی؛ اجتماعی یا حرفه ای؛ منافع معنوی یا خواست های وجودی بنیادی همچون تمایل فرد به زندگی بدان گونه که خود می پسندد و برخوردار شدن از شأن و منزلت انسانی۰ ویژگی سیاسی این رویا رویی ها ناشی از این نیست که هدف های آغازین آن ها ماهیت یکسانی داشته اند؛ بل از آنجاست که نظام پساتوتالیتر بر اساس دستکاری و فریب همۀ جانبۀ فرد بنا شده و با بدل شدن به دستگاه تمام عیار فریبکاری؛ هر عمل یا هر گونه بیان آزادی؛ هر اقدامی در جهت "" زندگی در راستی"" را ضرورتأ تهدیدی علیه خود و به طریق اولی؛ اقدام سیاسی تلقی می کند۰ پیوند سیاسی احتمالی میان این جنبش ها که در بستر "" پیشا سیاسی"" گسترش می یابند؛ تنها در مرحله ای بعد به وجود می آیند و تکامل پیدا می کنند؛ و این بیش از آنکه ناشی از برنامه و حرکت این جنبش ها باشد؛ نتیجۀ رویارویی این جنبش ها با نظام است۰ این نظریه در سال ۱۹۶۸؛ یک بار دیگر تأیید شد۰ سیاستمداران کمونیستی که خواستند اصلاحاتی در نظام انجام دهند؛ برنامه ای نداشتند و این طور نبود که یک شبه خواب نما شوند و متحول گردند؛ بلکه زیر فشار فزاینده ای که از حوزه های بیرون از عرصۀ سیاست وارد می شد؛ چاره ای جز این نداشتند۰ در واقع این سیاستمداران خواستند تضاد های اجتماعی؛ تقابل میان خواست های نظام و نیاز های زندگی را که قشر های مختلف جامعه در زندگی روزانه شان احساس کرده و بیش از پیش آشکارا بیان می کردند حل کنند؛ همان تضادهایی که طی سال ها توسط اهل علم و هنرمندانی بیان می شد که سخن شان در جامعه بازتابی زنده داشت؛ و دانشجویان خواهان حل این تضادها بودند۰ پیدایش منشور ۷۷ نشان دهندۀ اهمیت سیاسی بعد اخلاقی پیش گفته نیز هست۰ شکوفایی منشور ۷۷ بدون وجود این حس همبستگی میان گروه های مختلف تصور پذیر نیست؛ همچنان که بدون این احساس ناگهانی که دیگر بیش از این نمی توان منتظر نشست و باید باهم و با صدای بلند حقیقت را گفت؛ تصورپذیر نبود۰ اینکه این اقدام چه مجازات هایی در پی دارد؛ و روشن نبودن اینکه آیا چنین کاری در کوتاه مدت نتیجۀ ملموسی خواهد داشت یا نه؛ مانع از این اقدام نشد۰ پاتوچکا قبل از مرگ نوشت: "" در زندگی چیزهایی هست که ارزش رنج کشیدن دارند"" فکر می کنم که چارتیست ها( امضاء کنندگان منشور) این جمله را نه فقط به عنوان یادگار او بلکه هم چون دقیق ترین بیان انگیزه های خود قبول دارند۰ورود منشور ۷۷ به صحنه؛ از نگاه بیرونی؛ به ویژه از منظر نظام و ساختار قدرت؛ بسیار شگفت انگیز بود۰ چنین به نظر می رسید که این منشور یکباره از آسمان افتاده است۰ البته از آسمان نیفتاده بود؛ ولی می شد این تصور را فهمید: حرکت هایی که به پیدایش آن انجامید؛ در "" سپهر پنهان"" و در تاریکی رشد کرده بودند و این؛ هرگونه تحلیل را دشوار می ساخت۰ پیش بینی پیدایش این جنبش بسیار دشوار بود؛ همانطور که امروز پیش بینی پیامدهای آن دشوار است۰ تصویر این شگفتی که ویژۀ هر جنبش است؛ بدین گونه است که چیزی از "" سپهر پنهان"' سر بلند می کند و پوستۀ مردۀ "" زندگی در دروغ"" را می شکافد! زمانی که چنین واقعه ای رخ می دهد؛ فرد هرچه بیشتر قربانی دنیای "" نمود"" باشد؛ بیشتر هم شگفت زده می شود۰ ( عشق شادیست؛ عشق آزادیست؛ عشق آغاز آدمیزادیست۰ "" هوشنگ ابتهاج معروف به سایه)