( اگر شما تلاش کنید احتمال دارد که شکست بخورید؛ اما اگر شما تلاش نکنید حتمأ شکست خواهید خورد) ""بیداری جامعۀ مدنی"": در نظامهای پساتوتالیتر؛ زندگی سیاسی به معنای سنتی آن از میان می رود۰افراد امکان بیان آزادانۀ عقایدشان را ندارند و از آن بدتر؛ از حق ایجاد تشکیلات سیاسی محروم اند
و خلاء ناشی از آن توسط مناسک و آیین ایدئولوژیک؛ به تمامی پر می شود۰ بدیهی است که این وضع؛ گرایش آدمی به سیاست را کاهش می دهد؛ اندیشۀ سیاسی مستقل-- چنانچه به شکلی وجود داشته باشد و فعالیت سیاسی از نظر اغلب افراد؛ امری غیر واقعی؛ انتزاعی و نوعی سیاست بازی تلقی می شود که به کلی از دلنگرانی های سخت و روزمرۀ آن ها فاصله دارد؛ چه بسا با این فعالیت ها همدل باشند؛ اما به کلی بی فایده به نظرشان می رسد؛ چرا که از یک سو خیال پردازانه می نماید و از سوی دیگر؛ با توجه به سرکوب شدید حاکم؛ بس خطرناک است۰ با این همه؛ البته افراد و گروه های هستند که انگیزۀ وجودی آن ها سیاست است و دست از آن بر نمی دارند و از راه های گوناگون برای داشتن اندیشۀ سیاسی مستقل تلاش می ورزند؛ اظهار نظر می کنند و حتا سعی دارند در صورت امکان متشکل شوند؛ چرا که آن را جزئی از "" زندگی در راستی"" خود می دانند۰ اینکه چنین کسانی وجود دارند و فعال اند؛ به خودی خود بسیار اهمیت دارد و امر مثبت است۰ اینان حتا در بدترین دوره ها؛ تداوم اندیشۀ سیاسی را پاس می دارند و اگر جنبش سیاسی از بطن درگیری های "" پیشاسیاسی"" سر برکشید و آغاز به فهم ماهیت سیاسی خود کرد وشانس موفقیت نسبی خود را افزایش داد؛ غالبأ به لطف همین "" سرداران بی سپاه"" و منزوی است که با تحمل فداکاری های سخت؛ تداوم اندیشۀ سیاسی را حفظ کردند و هر جا که ضرور افتاد؛ با این آگاهی سیاسی؛ جنبش های آتی را غنا بخشیدند۰ مورد چکسلواکی ؛ نمونۀ روشنی در این زمینه است: تقریبأ کلیۀ زندانیان سیاسی سال های هفتاد که آن زمان به نظر می رسید رنج و عذاب بیهوده ای بر خود هموار می کنند؛ ( در واقع؛ تصور بر این بود که تلاش برای فعالیت سیاسی در جامعه ای که به کلی بی اعتنا و زمین گیر شده؛ کاری است کاملأ بیهوده و دن کیشوتی۰ دقیقأ در سرزمین هندوکش نیز میتوان همین طرز تفکر را مشاهده نمود؛ مردم از همه چیز و همه کس سرخورده و ناامید گردیده و بنابر این به جای آنکه به خود و قدرت خودشان ایمان و باور داشته باشند؛ یا قضا وقدری می اندیشند و یا دنبال یک نوع معجزه ای هستند و یا منتظر اند که قدرت های بزرگ و حتا همسایگان ما چه کار می کنند و این بدترین چیزی است که نشان دهندۀ عدم اعتماد به نفس مردمان یک سر زمین می باشند۰ هاول به ما گوشزد می کند که پتانسیل که در بی قدرتان وجود دارند و اگر مردم به قدرت خودشان پی ببرند دیگر هیچ نیرویی را توان ایستادن درمقابل شان نبست۰ و روشنفکر وظیفه اش این است که مردم را متوجه قدرت و زورشان بکند و این قدرت مردمی که می تواند مخرب و یا مفید باشد در جهت درستی هدایت نماید که بیشتر سودمند باشد تا مخرب و زیان آور۰) امروز از فعالان منشور ۷۷ به شمار می روند؛ و از فداکاری های پیشین آنان قدرشناسی می شود و آگاهی سیاسی این مبارزان؛ به جنبش نیرو می بخشد۰ باوجود این؛ به نظر من اندیشه و عمل این دوستان و نیز کسانی که هرگز از فعالیت سیاسی مستقیم باز نایستاده و همواره آمادۀ پذیرفتن مسئولیت سیاسی بوده اند؛ در بسیاری موارد با بیماری مزمنی همراه است۰ این بیماری عبارت است از عدم فهم ویژگی تاریخی نظام پساتوتالیتر به عنوان واقعیتی اجتماعی-- سیاسی؛ و عدم فهم ماهیت ویژۀ قدرت که از نشانه های مشخصۀ این نظام است۰ آنان به همین دلیل؛ در اهمیت فعالیت های مستقیم سیاسی مبالغه می کنند و به اهمیت سیاسی رویداد ها و روند های"" پیشاسیاسی"" که سرچشمۀ اصلی وضعیت واقعأ سیاسی اند؛ کم بها می دهند۰ آنان به عنوان سیاستمدار؛ یعنی کسانی که اهدافی سیاسی دارند؛ اغلب نقطۀ عزیمت را جایی می گیرند که زندگی طبیعی سیاسی در گذشته؛ آنجا به پایان رسیده بود؛ و این البته فهمیدنی است۰ الگوهای رفتاری و ذهنی آنان بیشتر با شرایط سیاسی عادی همخوانی دارد و بدین ترتیب؛ برخی شیوه های اندیشه؛ کار و مفاهیمی را که متعلق به اوضاع اساسأ دیگری است؛ ناخواسته؛ در شرایط کاملأ نوین به کار می گیرند؛ بدون آنکه از قبل در بارۀ معنا و محتوای این شیوه ها در این شرایط نوین به اندازۀ کافی اندیشیده باشند؛ و بی آنکه بدانند این الگوهای رفتاری و ذهنی چه چیزی از سیاست دارند و کار آمدی شان در کجاست و بالاخره؛ بدون آنکه در بارۀ آیندۀ این شیوه های گوناگون اندیشه و عمل تأمل کرده باشند۰ اغلب؛ رانده شدن این اشخاص از ساختار قدرت و عدم امکان فعالیت مستقیم در این ساختار؛ با این دلبستگی به مفاهیم سنتی سیاست ترکیب شده است؛ ذهنیتی که در جوامع کم و بیش دموکراتیک یا دیکتاتوری های "" کلاسیک"" شکل می گیرد۰ مجموعۀ این شرایط؛ آنان را به چایی سوق می دهد که از واقعیت دور افتند و از دنیایی واقعأ خیالی سر در آورند؛ با این فکر که چرا باید با واقعیت کنار آمد؛ به هر حال هیچ یک از مصالحه های پیشنهادی ما پذیرفته نخواهد شد؟ در واقع؛ چنان که در پیش گفتم؛ در نظام ما رویداد های سیاسی که از اهمیت سیاسی واقعی برخوردارند؛ از چیزهای دیگر و به گونۀ متفاوت با نظام های دموکراتیک به وجود می آیند؛ و اگر بخش عمده ای از جامعه نسبت به طرح مدل و برنامه های سیاسی آلترناتیو و نیز تشکیل احزاب سیاسی بی توجه اند و به دیدۀ تردید به آن ها می نگرند؛ فقط به علت وادادگی عمومی در برابر مسائل اجتماعی و محصول یأس و سرخوردگی عمومی و از میان رفتن"" مسئولیت والا"" نیست؛ بلکه در این رفتار یک نوع غریزۀ اجتماعی سالمی نیز نهفته است: اگر افراد احساس می کنند که در واقع؛ همه چیز؛ تغییرکرده؛ پس ضروری است که در همۀ موارد باید به گونۀ دیگری عمل کنند۰ اگر در سال های اخیر تکان های مهم سیاسی در کشور های بلوک شرق( دست کم در مراحل اولیه؛ وپیش از آنکه بیشتر از جانب ریاضی دانان؛ فیلسوفان؛ مورخان و یا کارگران شروع شده است؛ و اگر موتور های گوناگون"" جنبشن ناراضیان "" از سوی افرادی با حرفۀ "" غیر سیاسی"" به راه افتاده؛ به این علت نیست که آن ها با هوش تر از کسانی بوده اند که خود را سیاستمدار می دانند؛ و بنابر این نسبت به واقعیت های سیاسی؛ آن چنان که واقعأ هست؛ باز اند و از کارهایی که می توان و باید در بستر این واقعیت ها انجام داد؛ درک وسیع تری دارند۰ به هر حال؛ هرگونه مدل سیاسی آلترناتیو؛ هر اندازه جذاب هم که باشد؛ مسلمأ امروز نمی تواند "" سپهر پنهان"" را به شکل واقعأ زنده ای مخاطب قرار دهد؛ در مردم و جامعه شور و شوق ایجاد کند و جنبش سیاسی واقعی به راه اندازد۰ عرصۀ واقعی سیاست در نظام پساتوتالیتر جایی دیگر است: در تنش مداوم و بی امانی است که میان ادعاهای پیچیدۀ این نظام و اهداف زندگی وجود دارد؛ از قبیل نیاز اولیۀ فرد به اینکه دست کم در جاهایی با خویشتن به تضاد نیفتد؛ و خیلی ساده؛ زندگی تحمل پذیری داشته باشد؛ مقامات بالا دست و حکومتی تحقیرش نکنند؛ زیرکنترل مداوم پلیس نباشد؛ بتواند آزادانه سخن بگوید؛ بتواند استعداد های طبیعی خود را شکوفا کند؛ امنیت قضایی داشته باشد و ۰۰۰۰ هر چیزی که از دور یا نزدیک؛ مشخصأ به این حوزه مربوط شود؛ هر چیزی که به این تنش بنیادی زنده و همه جا حاضر مربوط باشد؛ ضرورتأ انسان را به اندیشیدن در بارۀ آن فرامی خواند۰ گفتارهای انتزاعی در بارۀ تشکیلات سیاسی یا اقتصاد ایده آل؛ به حق؛ چندان توجهی جلب نمی کنند؛ نه فقط به این دلیل که همه امکان تحقق آن را ناچیز می دانند؛ بلکه به این دلیل نیز هست که هرچه کمتر نقطۀ عزیمت سیاست "" اینجا و اکنون"" مشخص و بشری باشد؛ بیشتر به "" آنجا"" و به"" یک روز"" انتزاعی می چسبد و از این رو خطر آن دارد که به آسانی؛ به نوع دیگری از بندگی انسان بدل شود۰ کسانی که در نظام پساتوتالیتر زندگی می کنند؛ بسیار خوب تشخیص می دهند که چه چیزی اولویت دارد؛ خیلی ساده؛ می خواهند بدانند آیا زندگی کردن به شکل انسانی امکان پذیر است یا خیر؛ و نه اینکه یک حزب درقدرت است یا چند حزب و نام این احزاب چیست۰ رها شدن از بار مقوله ها و روش های سیاسی سنتی؛ خود را تمامأ به روی جهان هستی انسان باز کردن؛ و سپس از خلال تحلیل و بررسی؛ به جمع بندی سیاسی رسیدن؛ نه فقط از نظر سیاسی واقع بینانه تر است؛ بلکه در عین حال از دیدگاه "" دولت ایده آل ""؛ وسیع ترین چشم انداز های سیاسی را عرضه می کند: در واقع همان طور که در جای دیگر توضیح خواهم داد؛ بهبود واقعی؛ عمیق و قابل دوام اوضاع؛ تحت تأثیر این یا آن برنامه در تحلیل نهایی؛ فقط می تواند بیرونی؛ یعنی ساختاری و در رابطه با نظام باشد۰ در حالی که برنامه باید بیش از هر زمان و هر جای دیگر از انسان شروع کند؛ از هستی انسان؛ از باز سازی جایگاه او در دنیا و مناسبات اش با خود؛ با دیگران و با جهان۰ امروز بیش از هر زمان؛ ایجاد یک مدل بهتر سیاسی و اقتصادی باید بر اساس تحول عمیق وجودی و اخلاقی جامعه صورت پذیرد؛ این امری خودکار نیست که کافی باشد آن را ابداع کنیم و به عنوان نوع تازه ای از مدل های قدیمی از کار افتاده مطرح سازیم؛ بلکه مدلی است که تنها می تواند به عنوان تجلی زندگی در حال تحول و تغییر به وجود آید۰ این به هیچ وجه بدان معنا نیست که پیدایش یک نظام جدید؛ به طور خودکار زندگی بهتری به ارمغان خواهد آورد؛ بلکه به عکس؛ فقط با زندگی بهتر است که می توان نظام بهتری را بنیاد گذاشت۰ یاد آوری کنم که من به اهمیت اندیشه و کار سیاسی نظری کم بها نمی دهم؛ به عکس بر آنم که اندیشه و کار سیاسی نظری واقعی را هنوز کم داریم۰ اینکه می گویم "" واقعی"" ؛ منظورم اندیشه و عمل آزاد از هرگونه طرح های سیاسی سنتی است که از دنیای دیگری به دنیای ما انتقال یافته؛ از دنیای که دیگر باز نخواهد گشت و تازه حتا اگر باز گردد؛ مشکلات مهم ما را برای همیشه حل نمی کند۰( من نیز مانند جناب هاول بر این باورم که حتا به اهمیت اندیشه وکارهای نظری و تئوریک که پایه و اساس عمل سیاسی می تواند باشد هنوز پی نبرده ایم۰ بسیاری از دوستانی که اهل سیاست هستند؛ البته صادقانه می گویند که ما به مسائل و بحث های نیاز داریم که در رابطه با امور روز مره باشد؛ این دوستان با همۀ حسن نیت شان آنچه را متوجه نیستند و به آن فکر نکرده اند؛ این است که بدون طرح عمیق مسائل و شناخت و نقد آنچه در سطح و ژرفایی جامعه موجود است ما قادر به حل مشکلات مان نخواهیم بود۰ بارها نوشته ام که ما با صرف کار روزنامه نگاری و یا ژورنالیستی و خبر رسانی مسائل روز نمی توانیم عواملی که باعث به وجود آمدن این فجایع و مصیبت ها شده اند را شناسایی نماییم و راه برون رفت از آن را بیابیم۰ من به دوستان ژورنالیست احترام زیادی قائل هستم و تعدادی را می شناسم که صادقانه کار می کنند و نگران اوضاع نابسامان کشورمان می باشند ولی در عین حال باید ژرفتر به قضایا بپردازند و ریشه یابی نمایند۰ اگر می خواهیم دوباره تعصبات؛ خشونت؛ جهل؛ خرافات؛ باز تولید نشوند باید تاریخ را مورد بررسی و کند و کاو قرار داد و بدون ترس و محافظه کاری نتیجۀ تتبعات و تحقیقات خود را در هر زمینۀ که است منتشر نمود و در اختیار علاقه مندان به ویژه نسل جوان گذاشت تا شاید آنان راه را اشتباه نروند و دیگر با چنین فجایعی دردناک و ناگواری مواجه نگردیم۰ به گونۀ مثال می توان گفت: یک صد سال پیش زنده یاد امان الله خان حرکتی تجددمآبانۀ راه انداخت ولی دیری نپایید که با شکست مواجه شد و علت این شکست از طرف گروه ها و احزاب و اهل سیاست و اندک روشنفکرانی که وجود داشتند به دلایلی مورد ارزیابی همه جانبه قرار نگرفت۰ تحلیل دقیق نشد که نقش نیروهای واپسگرا و ارتجاعی و اشتباهات شخص امان الله خان در این ناکامی چه بودند۰ اگر این تحلیل صورت می گرفت امکان داشت ما یک بار دیگر با لشکر جهل و خرافات مانند طالبان رو به رو نمی شدیم که حتا از ملایان زمان امان الله خان نیز خشن تر و خطرناکتر هستند۰ باید بررسی کرد که چرا هر چند دهۀ گروه های بسیار عقب مانده و خشونت طلب سر بلند می کنند و آنچه رشته ایم؛ پنبه می سازند و جلو پیشرفت را می گیرند؟ بدون واکاویدن جدی تاریخ ما بازهم شاهد حضور این گروهک ها خواهیم بود۰) و اما ادمۀ بحث از زبان هاول: انترناسیونال دوم و چهارم؛ و نیز بسیاری دیگر از نیروها و سازمان های سیاسی؛ طبعأ می توانند به نحو مؤثری از برخی از فعالیت های ما پشتیبانی سیاسی کنند؛ باوجود این؛ هیچکدام از آن ها مسائل ما را به جای ما حل نخواهد کرد۰ این سازمان ها در دنیای دیگری عمل می کنند و محصول شرایط متفاوتی هستند۰ دیدگاه های تئوریک آن ها می توانند برای ما جالب و آموزنده باشد؛ ولی اگر ما خودمان را با آنان یکی بگیریم؛ به هیچ وجه نخواهیم توانست به حل مشکل خود نایل شویم۰ به نظر من بی معناست اگر زمینۀ حرکت خودمان را در برخی مباحث حاد و مطرح در جوامع دموکراتیک جستجو کنیم۰ به عنوان مثال؛ چگونه می شود به طور جدی در بارۀ اینکه آیا ما خواهان تغییر نظام ایم یا اصلاح آن؛ بحث کرد؟ صورت مسئله غلط است! در حال حاضر ما نه توان تغییر نظام را داریم و نه اصلاح آن را۰ ما حتا قادر نیستیم مشخص کنیم که اصلاح در کدام نقطه به پایان می رسد و تغییر از کجا به بعد آغاز می شود! تجارب سنگین به ما می آموزد که نه "" اصلاح"" و نه "" تغییر"" به خودی خود چیزی را تضمین نمی کنند۰ و بالاخره اینکه برای ما اهمیت ندارد که بدانیم نظامی که در آن زندگی می کنیم؛ بر طبق این یا آن آموزه یا نظریه سیاسی؛ تغییر یافته و یا اصلاح شده است۰ مهم این است که با شأن و منزلت انسانی زندگی کنیم و اینکه نظام در خدمت فرد باشد و نه فرد در خدمت نظام؛ و با امکاناتی که در اختیار داریم در این جهت مبارزه کنیم۰ اینکه روزنامه نگار غربی که غرق در سیاست های روزمرۀ دنیایی است که در آن زندگی می کند؛ کار ما را زیادی قانون گرا یا خیلی الله بختکی؛ بسیار رویزیونیست؛ انقلابی یا ضد انقلابی؛ بورژوایی یا کمونیستی ؛ راست یا چپ ارزیابی کند؛ البته هیچ اهمیتی برای ما ندارد۰( اگر بیشعوری درد داشت؛ بازهم یک عده ای مسکن می خوردند و به کار شان ادامه می دادند۰ "" جرج کارلین"")