انسان موجودیست در حال شدن یا به گفتۀ آلکسیس کارل انسان موجودی ناشناخته

( از میان دو واژۀ؛ انسان و انسانیت نخستین در میان کوچه ها و دومی در لابلایی کتاب ها سرگردان است۰ ویکتور هوگو)  به گفتۀ "" ریچارد تاک "" لویاتان اثر توماس هابز بزرگترین و نخستین اثر فلسفۀ سیاسی به زبان انگلیسی است و اولین  شرح جامع دربارۀ دولت مدرن و ویژگی ها و کار کرد های آن است ۰

به ویژه جدایی سیاست  و دولت از کلیسا و مذهب به عنوان یکی از مهم ترین ویژگی دولت  مدرن یکی از محور های اساسی تحلیل هابز در سراسر کتاب را تشکیل می دهد۰ بنابر این؛ موضوع اصلی بحث هابز در لویاتان دولت؛  قدرت و سیاست است ۰ هابز با بهره برداری از تمثیل های ابزاروار و انداموار؛  دولت را همچون انسان مصنوعی قلمداد می کند؛ به سخن دیگر تمثیل دولت به عنوان انسان مصنوعی که آمیزه ای از دو تمثیل اساسی مذکور است؛ مبنای علم سیاست جدید هابز به شمار می آید۰ لویاتان یا دولت به عنوان انسان مصنوعی  ممکن است دچار انواع بیماری ها گردد و یکی از علایق اصلی هابز تشریح کالبد دولت و توضیح بیماری های آن است ۰ بنابر این ترسیم چارچوب اساسی علم سیاست جدید یکی از دستاوردهای بزرگ لویاتان  به شمار می آید۰ دستاورد دوم هابز در این کتاب؛ تحلیل او از ماهیت قدرت است که همچون پدیده ای سیال و فراگیر اساس کل زندگی اجتماعی را تشکیل می دهد و حوزه های مختلف زندگی همچون مالکیت اقتصادی؛ علم و دانش؛ اخلاق؛ قانون و حقوق و غیره همگی در پرتو آن شکل می گیرند و در حقیقت با آن هم ذات هستند۰ لویاتان در تورات یک جانور بزرگیست در دریا که همه جا چنگ انداخته و همه را در کام می کشد و در قبضۀ قدرت و تسخیر خود می گیرد۰ هابز حکومت را لویاتانی میداند که باید قدرت تام و تمام داشته باشد۰ ( در اینجا باید به جناب هابز گفت که اگر دولتی قدرت مطلق  داشته باشد بر اساس تجربۀ  که از تاریخ داریم چه تضمینی وجود دارد که دولت به حقوق مردم دست درازی نکند و از مردم بردگان بی هویت و موجودات از خود بیگانه نسازد؟ البته هابز این نکته را نیک می دانست ولی باوجود این معتقد بود که دولت باید قدرت تام و تمام داشته باشد که این دیدگاه خوشبختانه مورد سنجش و نقد جدی قرار گرفت۰ از آنجا که هابز نظر منفی و بدبینانه نسبت به سرشت انسان داشت و انسان را گرگ انسان می دانست؛ برای مهار این گرگ باورمند بود که باید قدرت بی چون و چرایی مانند لویاتان یا همان دولت تمام ابعاد و عرصه های زندگی انسان را چه مادی و چه معنوی زیرتسلط خود داشته باشد و هر آنچه خود لازم می داند انجام دهد و حتا دولت پاسخگویی هیچ کسی  نیست و نباید باشد۰ پرسشی که در اینجا باید از جناب هابز نمود این است که؛ مگر اعضایی تشکیل دهندۀ دولت پیشنهادی شما از همین انسان ها به وجود نیامده است؛ پس چگونه است که به گرگان که دولت را تشکیل می دهند قدرت مطلق می دهید و اعتماد می کنید؟ وقتی انسان معمولی به باور هابز میتواند گرگ و درنده و بی رحم باشد؛ وای به روزی که به تعداد از این گرگان از لحاظ قانونی قدرت تام نیز داده شود؛ معلوم نیست که چه فجایعی رخ خواهد داد۰ اصولأ  سرشت انسان را کاملأ بد و اهریمنی دانستن نه تنها کم لطفی؛  بلکه سیاه و سیفد دیدن و قضاوت نسبتأ عجولانه و سهل انگاری در تحقیق است۰ فقط کافیست هر کدام ما در زندگی شخصی خود به دور و برمان نظری اجمالی بیندازیم و با انسان های خوب و متوسط و بد مواجه خواهیم شد۰ بنابر این صادر کردن یک دستور کلی و یک تعریف کلی نسبت به همۀ انسان ها به باور من غیر اخلاقی  و نوعی سطحی نگری می باشد۰ همین طور سرشت انسان را کاملأ نیک و فرشته خو دانستن نادرست و خام است۰ انسان موجودیست در حال شدن؛ سیال و پویا که در یک قالب خاص نمی گنجد۰ ما انسان ها داریم نه انسان۰) و اما ذرۀ در بارۀ  دیدگاه هابز و دیدگاه جان لاک می آورم که درست درک شان از انسان نقطۀ مقابل هم قرار دارند ۰ به همان اندازه که هابز نسبت به انسان بدبین است جان لاک خوشبین و امیدوار است و انسان را لاک نه گرگ و نه فرشته می داند؛ بلکه به تربیت انسان باور دارد۰ در اینجا ما با دو نوع انسان شناسی مواجه هستیم و دو نوع انسان شناسی را ارائه می دهند۰ هم هابز و هم لاک  برای شناخت انسان به تاریخ مراجعه می کنند۰ یکی مانند هابز انسان را گرگ انسان می داند و دیگری مانند جان لاک چنین سیاه نمی بیند و برای همین به دموکراسی و آزادی باور دارد و مانند هابز همۀ قدرت و مالکیت را به حکومت نمی دهد۰ جوامع غربی بیشتر بر اساس نظریات لاک شکل گرفته نه هابز۰ لاک چند دینی را به سود جامعه می داند۰جامعۀ مدنی و جامعۀ سیاسی از تعبیرات لاک است۰ هابز و لاک هر دو تجربه گرایی نامینالیست بودند۰نامینالیسم مکتب فکری فلسفی مهمی بود که در قرون وسطا در اروپا پدید آمد و دگرگونی زیادی در فلسفۀ اسکولاستیک به وجود آورد و در نگاه دینی و سیاسی تغییراتی ایجاد نمود۰ نیک سرشت دانستن انسان و بد سرشت دانستن انسان در نظریه پردازی انسان مؤثر است؛ از یکی آزادی و از دل آن دیگری خودکامگی سر بر می آورد۰ لاک نمایندۀ دیدگاه نیک سرشت دانستن انسان است و هابز نمایندۀ بد سرشت دانستن انسان و جانبدار حکومت دیکتاتوری۰ هم هابز و هم لاک برای اینکه بدانند انسان چگونه است به تاریخ روی آوردند و به دو نتیجۀ مخالف رسیدند۰ برای هیچکدام نظریات ادیان و فیلسوفان در بارۀ انسان قانع کننده نبودند۰ هر دو برای شناخت انسان تاریخ را مرور کردند و زحمات بسیار کشیدند که در جای خودش قابل قدر است۰ هردو تجربه گرا بودند؛ تجربه گرایان نظریات شان پسینی هستند و پس از تجربه نظر می دهند؛ به عبارت دیگر نخست می خوانند؛ تحقیق و پژوش می کنند تجربه می آموزند و بعد اظهار نظر می کنند۰ نامینالیسم یعنی اینکه انسانها نه زیر یک کل می روند و نه زیر یک کلی۰ انسان یک مفهوم کلی است که وقتی می گویم انسان ده ها نکته در باره اش به ذهن می آید۰ نومینالیست ها به مفهوم کلی باور ندارند۰ ما انسانها داریم و هر انسانی حکم خودش را دارد۰ نومینالیست ها می گویند به تعداد انسانها انسانیت داریم؛ پس هیچکس را نمی توان گفت از انسانیت بیرون است چون با تعریف من مغایر است۰ نومینالیسم تمام تنوع ها را مد نظر دارد۰ به باور نومینالیسم انسانها از لحاظ جسمی؛ روانی؛ فکری و هوشی و درک مسائل و برخورد با قضایا کاملأ متفاوت هستند و همه را در زیر یک چتر نمی توان جمع کرد۰ ما انسان نداریم بلکه انسانها داریم۰ پس بر اساس دیدگاه نومینالیسم اگر می خواهید حکومت بکنید باید تنوع را در نظر گرفت یعنی بر انسانها حکومت نمود نه بر انسان۰ آدمی ماهیت ندارد بلکه تاریخ دارد و مانند یک رودخانه جاریست۰ انسان اگر ماهیت داشت ایستا بود و مانند یک برکه یا حوض می گندید۰ ما مدرنیته نداریم مدرنیته ها داریم؛ عقلانیت نداریم عقلانیت ها داریم۰ فلسفه نداریم فلسفه ها داریم؛ دین نداریم دین ها داریم؛ ایدئولوژی نداریم ایدئولوژی ها داریم؛ همین طور الا آخر۰ سهراب سپهری هم می گوید: آدمی یعنی عجالتأ؛ یعنی هر آدمی عجالتأ؛ یعنی تمام وجود و استعدادم هنوز تحقق پیدا نکرده؛ تا حالا اینگونه بوده ام و در آینده شاید طور دیگری باشم۰ البته نه تنها هر انسانی عجالتأ بلکه بشریت یعنی عجالتأ؛ یعنی بشریت نیز هنوز تحقق نیافته است ۰ هر نسلی و هر عصر و زمانی انسان های خودش را تولید می کند؛ بنابر این در قضاوت کردن و داوری نمودن در بارۀ انسان های دوران گذشته باید دقتی بیشتری نمود و نباید با درک امروزین خود آنها را مورد نقد و سنجش قرار داد؛ که اگر چنین کردیم بدون شک از عدالت و انصاف دور شده ایم۰ در هیچ دوره و زمانی انسان کامل نبوده ودر آینده نیز چنین خواهد بود۰ باورهای هر نسل و هر عصری برای مردمان همان عصر درست و منطقی و معقول بوده هست۰ نسل های بعد از ما بدون تردید درک و برداشت دیگری از عالم و آدم خواهند داشت۰ نومینالیسم نیز می گوید همه چیز را عجالتأ در نظر بگیرید۰ اگر کسی یا دینی یا فیلسوفی یا هر مکتب فکری بگوید که ماهیت و سرشت انسان این است؛ اخلاقش؛ فکرش؛ احساسش؛ خلاصه همه چیزش را کشف کرده؛ یاوه گویی نموده و نباید پذیرفت۰ اگر بگوییم آدمی باید همیشه چنین دینی؛ چنین حکومتی؛ چنین ارزش های؛ یا همیشه تعریف سعادت اش این است؛ همیشه تعریف اخلاقش این است ؛ چنین درکی از انسانها کاملأ سطحی و جز کلی گویی چیزی دیگری نیست۰ آلکسیس کارل دانشمند فقید فرانسوی که دو جایزۀ نوبل در پزشکی هم گرفت؛ کتابی دارد به نام انسان موجود ناشناخته؛ ایشان معتقد است که انسان را ما بسیار کم می شناسیم۰ کارل می گوید ما حتا جسم انسان را نیز درست نمی شناسیم تا چه رسد به افکار و احساسات اش۰ کارل انسان را بسیار پیچیده تر از آن می داند که فکر می کنیم۰ ادعایی اینکه تمام رمز و راز انسان را می دانیم یک خرافه بیش نیست۰ همین طور چه ادیان و چه ایدئولوژی های مدرن که ادعایی شناخت کامل انسان و تاریخ را دارند و ناشیانه برای انسان حال و آینده نسخه می پیچند؛  نشان دهندۀ این است که هنوز درک ایستا و سطحی از انسان دارند۰ هر مکتب فکریی که مدعی شناخت آغاز و انجام تاریخ و انسان است؛  این ره که می رود به ترکستان یا بهتر باید گفت به ناکجا آباد و بهشت خیالی و یا به فاجعه ختم  شده و خواهد شد ۰ در گذشته فیلسوفان و ادیان خیال می کردند انسان را با تمام معنا می شناسند؛ برای همین به یک تعریف کلی اکتفا می کردند۰ یکی می گفت انسان یعنی حیوان ناطق؛ دیگری می گفت انسان یعنی حیوان ابزار ساز؛ دین می گفت انسان یعنی بندۀ جهول و ظلوم یا انسان یعنی موجود طماع و آزمند۰ بر همین اساس برای انسان راهکار نشان می دادند و ارزش های ابدی باور و اعتقادات ابدی جلواش می گذاشتند؛ چون یک تعریف تک بعدی از انسان داشتند۰ انسان یک موجود چندین بعدی و هرمنوتیک است که ابعاد و زوایایی گوناگون و متعدد دارد۰ انسان را در قالب یک تعریف گنجاندن اگر نادانی نباشد یک سهل النگاری معرفتی و علمی است۰ ( میان دو خر بهر جو جنگ شد/ لگد زد یکی دیگری لنگ شد/ بنالید از درد و گفتا همی/ که حقا تو خر نیستی آدمی/ نشاید که خر خوانمت زانکه خر/ نیازارد انباز خود چون بشر۰ این هم تعریف جناب خر از انسان) بنابر این باید حکومت ها و ادیان و ایدئولوژی ها درک کنند و انسان را با تمام فراز و نشیب هایش و تغییراتش در نظر بگیرند۰ ادیان و ایدئولوژی ها و سران شان و خود کامگان خودشان را خطاکار نمی دانند و هر کسی هم بخواهد اندک نقدی دلسوزانه و صادقانه بکند با قالب های که دارند و بر چسپ های که می زنند مانند؛ کافر؛ ملحد؛ زندیق؛ گناهکار و رویزیونیست؛ نوکر سرمایه داری؛ مرتجع؛ بورژوا؛ یا از آنطرف؛ کمونیست؛ مارکسیست؛ آشوبگر؛ ضد  دموکراسی و صدها اتهام دیگر به همدیگر می زنیم۰ دین ادعا می کند که آغاز و انجام تاریخ را می داند و راه سعادت را هم پیدا نموده و بهشت و دوزخ را آماده دارد۰ ایدئولوژی چپ هم به همین نتجه می رسد؛ یعنی او هم آغاز و انجام تاریخ را می داند؛ بهشتی به نام جامعۀ بی طبقه ارائه می دهد؛ تعریف تک بعدی از انسان مطرح می کند و بر همان پایه با انسان برخورد می کند۰ در صورتی که انسان موجود سیال هست و این گونه تعاریف جزم اندیشانه او را توضیح نمی دهد که هیچ؛ بلکه باعث مصیبت و غلط فهمی های زیادی هم می شود۰ در دین اگر از آن خارج شدی دیگر انسان نیستی و حتا ریختن خونت هم جایز است که انسانی مانند مولانا هم چنین درکی فاجعه باری حداقل در این مورد ارائه می دهد مانند این شعر: (همچنین کفار را خون شد مباح/ همچو وحشی پیش نشا و رما/ چونکه وحشی اند از عقل جلیل۰) یعنی چون کافر به زعم مولانا عقل دینی ندارد کشتن اش مباح و جایز است و حتا مولانا توجیه گر این فهم و درک غلط می شود۰در پایان لازم می دانم که دیدگاه برتراند راسل فیلسوف و ریاضیدان قرن بیستم را دربارۀ مارکسیسم به اختصار بیاورم که امیدوارم برای شما خوانندۀ گرامی جالب باشد۰ در بارۀ مارکسیسم می نویسد: که مارکسیسم یک نادین است که بر الگویی دین ساخته شده است۰ مارکسیسم یک ایدئولوژی است که دین دنیوی هست۰ مارکس پیامبر این ایدئولوژی است و پیروانش او را تقدیس می کند۰ کتابش کاپیتال است و امتش پرولتاریا۰ کافرانش بورژواها و سرمایه داران هستند۰ شیطانش امپریالیسم است که به اولعنت می فرستند۰ بهشت اش جامعۀ بی طبقۀ آینده است۰ انگلس می گفت: خدایی تاریخ بی رحم ترین خدایان است که ارابه هایش را از روی استخوان های بورژواها و سرمایه داران عبور خواهد داد۰ مارکسیسم ملت نمی شناسد و جهان وطنی فکر می کند۰ همۀ این عناصر نمونه برداری از دین است؛ به ویژه دین مسیحیت؛ فقط مصادیق تغییر کرده اند۰ قهر انقلابی  و مبارزه هم در مارکسیسم وجود دارند۰ بالاخره باید گفت تمام اجزایی که در دین است در مارکسیسم نیز یافت می شود۰ کارل اشمیت می گفت: دین در جامۀ مبدل آمده است۰ ( اگر عقاید خود را با تفکر و مطالعه به دست بیاوری؛ کسی نمی تواند به تو توهین بکند؛ اگر کسی چیزی بر خلاف آن بگوید؛ عصبانی نمی شوی؛ یا می خندی یا به فکر فرو می روی۰ راسل)( منابع: لویاتان اثر توماس هابز؛ ترجمۀ دکتر حسین بشیریه۰ تاریخ فلسفه اثر برتراند راسل؛ ترجمه دریابندری۰ جریان های بزرگ در تاریخ اندیشۀ غربی؛ اثر فرانکلین لوفان بومر؛ ترجمه دکتر حسین بشیریه۰ تاریخ دموکراسی در اروپا؛ نویسنده مهدی رجبی۰ مولانا در گذر زمان دکتر عبدالکریم سروش۰درس این قرن کارل پوپر؛ ترجمه علی پایا۰)

اخبار روز

01 ثور 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها