به دور از یاس و استیصال در راه تامین صلح آگاهانه پا بگذاریم

 (فصلی از رساله "جوانان افغانستان ،چشم اندازهای آینده و صلح پایدار" که برای ورکشاپ جوانان مدیوتیک در کابل از 9 تا 12 عقرب 1398 تهیه شده بود)

قراراست افغانستان وارد چارمین پروسه صلح گردد، اگرچه تاکنون توافقات فقط بین طالبان و ایالات متحد امریکا صورت گرفته است.

متن این توافقات نیز به طور مکمل انتشار نیافته است و بخش های مخفی آن شاید مدت های طولانی نامعلوم بماند. در این توافقات مردم و حکومت افغانستان عمداً به کناری زده شده اند. سه پروسه قبلی دیگر در کل شکست خورده اند. این ها عبارت اند از تلاش های نماینده های ملل متحد( محمود مستری، بنوان سیوان با دیگو کوردویز) در زمان حکومت داکتر نجیب الله، تلاش های لخضر براهیمی در زمان طالبان و کنفرانس پترزبرگ و تشکیل حکومت موقت به رهبری حامد کرزی. این آخرین پروسه با وجود صرف قریب هزار میلیارد دالر، توافق گسترده جهانی و منطقوی، حضور بیش از صد هزار نیروی پاسدار صلح و مشارکت بخش اعظم نیروهای عامل و حاضر در صحنه سیاسی افغانستان در تشکیل دولت، بازهم در سراشیب ناکامی کامل قرار گرفته است.
سوای مخالف خوانی ها، نفرین ها و اتمام حجت های سیاسی معمول و رایج - که بیشتر میراث فرهنگ سیاسی نسل پیشین روشنفکران کشور است- یک نسل جدید، تحصیل یافته و کارشناس نیز به این مهم پرداخته اند که تاکنون ماحصل افکار شان بیشتر به حیث ناظران اوضاع، معطوف به مقایسه مواضع و عملکرد کنشگران سیاسی سه پروسه شکست خورده در گذشته بوده است. حکومت و اپوزسیون غیر طالب حکومت نیز به جز از شعار های بسیج کننده « دفاع از جمهوریت و قانون اساسی" و یا " مذاکرات بی قید و شرط با طالبان"، شعارهای حیاتی تری را مطرح نکرده اند.
چنین فقر نظری موجب شده است که افکار عامه در مورد صلح دچار یک نوع استیصال گردد.این در حالیست که تجارب جهانی از جنبه های محتوائی پروسه های متنوع و متعدد صلح، حاوی درس های گرانبهائی است که اگر دقیقاً آموخته شده و آگاهانه و در عمل- در پروسه جاری صلح - مدنظر باشند، می تواند از تکرار فاجعه های گذشته جلوگیری کند.
بدون درک مفاهیم اساسی پروسه صلح، قضاوت ها به بیراهه می روند
 الف - صلح چیست؟ تعریف صلح:
هرکس صلح را بر مبنای یک تئوری و از یک زاویه معین تعر یف می نماید. این در حالیست که باید تعریف صلح واضح و تئوری ای که برای این تعریف به کار برده می شود، با اعتبار باشد. بیشترین کارهای تحقیقی ترجیح می دهند که صلح را به دو دسته منفی و مثبت تقسیم نموده و بین صلح پایدار و غیر پایدار تفکیک قایل می شوند. صلح منفی یا صلح نا پایدار مثلاً به آتش بسی گفته می شود که بدون کدام توافقتنامه کارساز و تضمین اجرائی شدن این توافق نامه به وجود آمده باشد و با وجود عدم جنگ جامعه در معرض خطر آغاز مجدد جنگ و یک آینده نا روشن قرارمی داشته باشد. صلح مثبت یا پایدار با پیامدهای ذیل تعریف می شود:
1. نبود خشونت مسلحانه و تقریبا نبود سائر اشکال خشونت مانند خشونت ساختاری، روان شناختی و فرهنگی. پرداختن به حل منازعه به طریق سازنده، و این صلح در سطح داخلی و خارجی از مشروعیت بلندی برخوردار باشد.
2. حل اسباب ریشه ئی منازعه
3. فراهم ساختن موفقانه شرایط ایجاد صلح در جهت یک صلح پایدار.
ب- تفاوت صلح با حالاتی که در آن جنگ وجود ندار د
1. ترک مخاصمت ها Cessation of hostilities :عبارت از توافق رسمی جناح های داخل جنگ برای توقف محاربه است. ترک مخاصمت لزوما به معنای پایان جنگ نیست، در حالی که یک تلاش برای مذاکره روی صلح بوده می تواند. نمونه این ترک مخاصمت بدون پیمان صلح را بین کوریای جنوبی و شمالی از سال 1952 به اینسو دیده می توانیم.
2. آتش بس (Cease fire) و آتش بس کوتاه یا توقف موقتی جنگ (Truce) که هریک از جوانب جنگی توافق می نمایند تا اقدامات تهاجمی شان را به تعویق اندازند. آتش بس بخشی از یک توافقنامه یا معاهده صلح بوده می تواند. اما همچنان یک آتش بس می تواند ناشی از یک تفاهم غیر رسمی جناحهای متخاصم باشد. یک آتش بس معمولا بسیار محدود تر از ترک مخاصمت ها می باشد. با اینهم یک آتش بس موفق می تواند به رفع مخاصمت ها و پیمان صلح بیانجامد.
ج- پیمان صلح:
پیمان صلح یک توافقنامه بین دو یا چندین جناح متخاصم می باشد که رسما پایان حالات جنگی را اعلام می کنند. پیمان صلح از رفع مخاصمت ها، تسلیم شدن، آتش بس و آتش بس موقت فرق دارد.
د- مراحل سه گانه در پروسه صلح
1.صلح سازی یا رفتن به سوی توافق نامه صلح (Peace making)
 2. ایجاد یا تثبیت صلح (Peace building)
 3. صلح بانی (Peace keeping)
صلح سازی (Peace making) و مذاکرات صلح (Peace making):
صلح سازی و مذاکرات صلح و میانجی گری (mediation)، عبارت از تلاش هائی اند که جناح های در حال منازعه را برای رسیدن به یک توافق صلح آماده بسازند. از نگاه اکثر پژوهش گران اینکه چرا توافق های صلح ناکام می شوند و یا موفق می گردند، مربوط به آنست که با چه اصولی جناح های در حال منازعه به یک توافق می رسند و چه گونه آن را به اجرا در می آورند.همین اصول و اجراات اند که رسیدن به یک صلح پایدار را مورد تاثیر قرار می دهند.
هامپسن در سال 1996 چهار پاسخ ممکن را در مورد دلایل موفقیت پروسه های صلح چنین ارائه نمود:
1. حمایت بین المللی
2.پخته شدن و به سر رسیدن منازعه و یا آرزومندی جوانب برای رسیدن به صلح
3. توازن نظام مند)سیستمیک( قوای منطقوی که موید صلح باشد
4.کیفیت توافقنامه صلح به ویژه فراگیر بودن مناسب آن و ترتیبات برای شریک گردانیدن در قدرت.
والتر در سال 2002 متغیر کلیدی در موفقیت پروسه صلح را موجودیت جناح سومی می داند که عبارت از قدرت خارجی می باشد و تضمین می نماید که در جریان تطبیق موافقتنامه صلح مانع برخورد دو طرف متخاصم می گردد.
ستیدمن در سال 2002 دلایل برگشت منازعه را در عوامل زیرین می بینید:
1. موافقتنامه مبهم و مصلحتی
2.فقدان هم آهنگی بین میانجی ها و اجرا کنندگان موافقتنامه
3.تطبیق نا مکمل وظایف تعیین شده
4. اختصاص دادن مدت کوتاهی برای اجرائی ساختن موافقتنامه و تعهد محدود اجرا کنندگان
5. موجودیت اخلال گران خشونت گرا که با استعمال قهر و خشونت اجرای توافق نامه را تضعیف می نمایند.
هوگلاند در سال 2008 این عوامل را موجب برهم زدن پویائی و ناکامی پروسه صلح اعلام کرد:
1. وقوع حوادث نا مطلوب چشمگیر مانند قتل یک مقام بلند رتبه
2. عملیات خشونت باری که شمار زیاد کشته در پی داشته باشد
3. یک حمله نمادین برنماد یکی از جناح های درحال منازعه
4. یک حمله نمادین برخود پروسه صلح
 ایجاد یا تثبیت صلح ( Peace building )
تثبیت یا ایجاد صلح حاکی از تغییرات پیچیده ای است که شامل فعالیتهای همزمان مردمان زیادی در بخشهای مختلف ، سطوح مختلف، مقاطع زمانی مختلف و در اقشارمختلف می باشد.تثبیت صلح با توجه به منازعه با کنشگران در سطح محلی ، متوسط و بالا و بین المللی سر وکار داشته و در صدد اشتراک مساعی بین تغییرات متعدد دیپلوماتیک ، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، اجتماعی، روان شناختی،قضایی، تعلیم و تربیت و سایر بخش می باشد.
در حقیقت این مهم ترین ، حیاتی ترین و زمان بر ترین مرحله ای است که با تاسیس نظام سیاسی ، طرح برنامه های انکشافی و انتخاب سیاست خارجی، یا منجر با صلح پایدار می گردد و یا در صورت ناتوانی و سهل انگاری موجب عودت مجدد جنگ و نا امنی می گردد، چنانکه در افغانستان 19 سال اخیر شاهد آن هستیم.
اولویتها در تثبیت یا ایجاد صلح :
از آنجائی که ایجاد صلح، خواهی نخواهی مراحل مختلفی را طی می کند، این سوال مطرح می گردد که کدام وظیفه کسب اولویت می کند تا منابع و وقت بیشتری به آن اختصاص داده شود. هرچند توافق عمومی بر آنست که وظایف مختلف باید مکمل همدیگر باشند، بازهم برخی از پژوهشگران نمی توانند از اولویتها منصرف گردند. دیدگاه های آن ها از این قرار اند:
1.یک گروه پژوهشگران بر این نظر اند که ایجاد صلح نتیجه ای بار نمی آورد مگر اینکه امنیت اساسی برقرار شده باشد. آن ها امنیت را کلید اصلی ایجاد صلح بعد از جنگ می دانند. آنها این امنیت را برای آزادی مسافرت، فقدان تهدیدهای فردی و گروهی و دسترسی مصون به منابع ضروری بعد از جنگ لازم می دانند. به همین دلیل است که آنها بر کاهش نقایص و کمبودی ها در بخش امنیتی و نظامی بیشتر تاکید می نمایند. بنابراین از نگاه آنها ساختار امنیتی داخلی یک دارائی تلقی می شود .
2. گروه دوم انکشاف اقتصادی را راهی به سوی موفقیت دیده و مدعی اند که باید آسیب پذیریهای اقتصادی از همان آغاز بر طرف شوند.
3.برای گروه سوم رفاه اجتماعی و جامعه مدنی حایز اهمیت است
4.توصیه می شود که یک پروسه ایجاد صلح خوب باید شامل انگیزده زدائی از کسانی باشد که از جنگ سود می برند و نفوذ آنها در این پروسه کاهش داده شود.
5.گروه دیگری توصیه می نمایند که باید به درمان ناتوانی ها در بخش سیاسی و نهادی یا دولت سازی پرداخته شود. آنها شکنند بودن و سقوط پروسه سیاسی ونهادها را زمینه ساز عمده جنگ می دانند. بدون شک دولت سازی پاشنه آشیل یک صلح پایدار است.دولت سازی چیزی غیر از "حکومتداری خوب" است که بانک جهانی مبلغ آنست و دولت را تا سطح یک اداره تقلیل می دهد و کار کردهای اساسی ومشروعیت کارکردی اش را از آن سلب می نماید. همچنان دولت سازی چیزی غیر از "جمهوری اسلامی" میراث گروه های تنظیمی اسلامگرا و "امارت اسلامی" مورد تقاضای طالبان است. نظام های دولتی معاصر برای تامین ثبات به جای برداشت های هویتی و ایدئولوژیک بیشتر به واقع بینی و خردگرائی ارزش قایل اند. همچنان دولت سازی تنها به شکل ریاستی و صدارتی نیز خلاصه نمی شود. دولت سازی به طور خاص نظام بسیط و تمرکز گرا(یونیتیری) و یا سیستم فدرالی نیز نمی باشد. ستون اصلی ثبات وبقای دولت های معاصر را قبل از همه تامین امنیت شهروندان و کشور و تامین ثبات اقتصادی تشکیل می دهد. از آغاز قرن 21 به اینسو، در آن دولت سازی هائی که همراه با مداخله نظامی خارجی در نقاط مختلف جهان صورت گرفته اند و به این نکات مهم التفات صورت نگرفته است، جنگ و منازعه بار دیگر اوج گرفته اند و دولت سازی عمدتاً ناکام بوده اند. افغانستان بعد از 19 سال دولت سازی طبق فلسفه مداخله گران نظامی خارجی یک نمونه آنست.
6.بالاخره اهمیت قائل شدن به عوامل روان شناختی(هویتی) و عدالت اجتماعی کسب اهمیت می نماید.
وطن خانه مشترک همه باشندگان کشور افغانستان است. هرقدر مساوات سیاسی و حقوق شهروندی در یک کشور تعیمیم یافته باشد، باشندگانش بیشتر احساس امن و آسایش می نمایند. محدودیت های حقوق سیاسی وطن را زندان می سازد و سلب حقوق سیاسی کشور را به گورستان مبدل می گرداند. پس حقوق برابر و بلا استثنای همه شهروندان افغانستان به مشارکت سیاسی و در تصدی به همه مقامات سیاسی از صدر تا به ذیل، مدخلی خواهد بود برای جلوگیری از سوء استفاده از هویت های قومی توسط جنگ سالاران. در همین جاست که ضرورت گذار از ناسیونالیسم قومی به میهن پرستی مدنی برای احیای حس تعلق و مسئوولیت عاشفانه و جانبازانه نسبت به وطن مشترک و هموطنان در احاد مردم کشور چهره نمائی می کند.ناگفته پیداست که جای برنامه های دروغین فقرزدائی هزاره سوم حکومت های بعد از از 11 سپتمبر در افغانستان را که در به اصطلاح "استراتژی انکشاف ملی" آن ها بازتاب یافته است، باید برنامه انکشافی بگیرد که هدف آن درسطح کلان و کوچک اقتصادی فراهم ساختن نیازهای اولیه همه باشندگان این سرزمین می باشد. در همینجاست که بر وظیفه اصلی یک دولت ملی معاصر که عبارت از تامین امنیت اقتصادی (حرکت به سوی خودکفائی داخلی) می باشد، تامین حداقل غذا، سرپناه، صحت و تعلیم و تربیت برای همه افزوده می شود.
متاسفانه جوانانی که در دوطرف این جنگ منحوس در افغانستان کشته می شوند، اکثراً فرزندان مردم فقیر اند که هیچ زمینه دیگری جز پیوستن به جنگ برای تامین معاش شان ندارند. فاجعه چنان جانسوز است که وضعیت این بینوایان زمینه مساعد را برای تلقینات ایدئولوژیک مختلف فراهم ساخته و حتی آن ها را داوطلب جنگیدن در کشورهای بیگانه می گرداند.
با همه تعاریف مختلفی که از عدالت اجتماعی صورت می گیرد، اصولاً به هنگام مطرح شدن این موضوع، مساوات و انصاف در توزیع سه عنصر کمیاب اجتماعی یعنی قدرت، ثروت و حیثیت اجتماعی به میان می آید. توجه در اینجا باید بیشتر به وضعیت اقتصادی اکثریت باشندگان کشور مبذول گردد که در فقر و تنگدستی خانمان براندازی دست و پا می زنند.
پرداختن جدی به این بخش می تواند از نفرت پراگنی های بی لگام و نسل کشیها وبقیه فجایعی جلوگیری نماید که در جنگ های جاری معمول شده اند.
صلح بانی ) Peace keeping )
عبارت از فعالیت های است برای ایجاد شرایط مناسب برای پاگرفتن یک صلح پایدار. تجربه نشان داده است که صلح بانی تلفات ملکی و نظامی را کاهش داده و هم در بسیاری موارد از خطر برگشت جنگ جلوگیری نموده است.
هم در ملل متحد و هم در سطح دولت های ملی یک تفاهم در مورد نظارت وضعیت توسط صلح بانان ) Peace keepers ( برای تطبیق موافقت نامه صلح، کمک به جنگجویان سابق
 برای تطدچبیق این موافقت نامه وجود دارد. این کمک ها اشکال مختلفی دارند که شامل اعتماد سازی، تقسیم قدرت، حمایت برای انتخابات، تقویت حاکمیت قانون و انکشاف اقتصادی و اجتماعی می باشد. صلح بانان ملل متحد را به خاطر رنگ کلاه خود) کلاه آهنی( شان " کلاه آبی" ها می گویند. اینها می توانند شامل سربازان، افسران پولیس و اشخاص ملکی باشند. غیر از ملل متحد در چند دهه اخیر قدرتهای عضو ناتو نیز کوشیده اند، زیر عنوان "مداخلات بشردوستانه" مدعی یک نوع صلح بانی شوند.
تضمین کنندگان صلح (Peace Guarantors)
جنگ های داخلی به تناسب جنگ بین دولت ها تمایل بیشتر به تکرار خشونت ها و طولانی شدن دارند و راه حل صلح آمیز را دشوار می گردانند. هنگامی که راه حل سیاسی در دستور کار قرار می گیرد، دو جانب متخاصم دچار یک مخمصمه امنیتی می گردند. این بدان جهت است که قرار است یک جانب و یا هردو جانب خلع سلاح شوند. در این صورت بیم آن می رود که جناح مقابل از ضعفی استفاده نماید که در نتیجه خلع سلاح به وجود آمده است . بنا براین، مشارکت یک جناح سومی به حیث تضمین کننده صلح ممکن است پروسه صلحی را که به توافق رسیده است، به موفقیت قرین گرداند. هنگامی که یک جناح سومی قوی و صاحب نفوذ وعده امنیت را به یک جناح در پروسه خلع سلاح می دهد، ممکن است هردو جناح بدان احترام و تمکین نمایند.
تجربه نشان داده است تا زمانی که تضمین کنندگان خارجی وجود نداشته باشند، جناح های متخاصم روی توافقاتی که صورت گرفته است، استادگی نمی کنند. از همین جاست که لازم می افتد تضمین کننده و یا تضمین کنندگان قوی و با نفوذ خارجی خلع سلاح و تقسیم قدرت را تضمین نمایند تا توافقات قابل اعتماد گردند.
کنش گران داخلی به اراده خود شان تن به خلع سلاح نمی دهند، زیرا ترس از آن دارند که با از دست دادن قدرت تسلیحاتی شان حریف از موقعیت ضعیف آنها سو استفاده بکند.
به منظور ایجاد اعتماد و تضمین یک صلح پایدار، تضمین کنندگان باید ظرفیت نظامی کافی داشته باشند تا هرجانبی را که بخواهد تخطی نماید، سرزنش کنند. آمار نشان می دهند که وجود تضمین کننده های صلح 85 درصد خطر ناکامی پروسه صلح را کاهش داده اند. با اینهم تا زمانی که پروسه دولت سازی به طور هدفمندانه و عمیق به اجرا در نیامده است، تضمین کنندگان صلح به تنهائی ولو هر قدر نیرومند باشند، نمی توانند راه به جائی ببرند. یک نمونه آن حضور پرشمار و حتا زمانی بیش از صد هزار نفری سربازان ایالات متحد امریکا، ناتو و متحدان آن ها در افغانستان است.
مشکل گروه های ملیشه ئی جنگی
 گروه های جنگی پیشین برای آن که بتوانند نقش مثبتی در تثبیت صلح داشته باشند، باید به احزاب دموکراتیک تبدیل گردند و نماینده موثر منافع مردم شوند. این تغییر نمی تواند یک پروسه خطی و همیشه پیش رونده بوده و به یک بارگی اتفاق افتد.این فرآیند غالبا پیشا پیش تنظیم نمی شود، بلکه چند بار و به تکرار باید اقداماتی در این راستا صورت گیرد تا نتیجه مطلوب حاصل گردد.به فرجام رساندن این وظیفه بر تعهد ملیشه ها به پروسه صلح و اراده و تصمیم گیری آنها تاثیر می گذارد.
تبدیل شدن یک گروه مسلح ملیشه ئی و جنگی به یک حزب دموکراتیک خود از دشوارترین چالش ها برای تثبیت و ایجاد صلح می باشد. یعنی آن رهبران و اعضای گروه های ملیشه ئی جنگی که کارشان همیشه با سلاح و تفنگ بوده است، به آسانی نمی توانند به یک سازمان سیاسی تبدیل شوند و از طریق گفت وگو و مبارزه سیاسی خواستهای شان را مطرح نمایند. برای آنکه یک گروه مسلح ملیشه ئی به یک حزب دموکراتیک تبدیل شود، عوامل متعدد داخلی و خارجی باید وجود داشته باشد.
نیاز به مالکیت ملی گسترده برای صلح
 مالکیت ملی و مالکیت ملی پروسه صلح
 مالکیت ملی در اساس عبارت از اِعمال موثر اقتدار دولتی بر مشی های انکشافی و آن فعالیت هائی است که قسما یا کلاً توسط منابع خارجی تمویل و یا تجهیز می شوند. از نگاه حکومت ها این به معنای تدوین دستورکار انکشاف ملی ، سیاستهای مقتدرانه و استراتژی ها می باشد.
اما مالکیت ملی صلح چه در افغانستان و چه سائر کشورهای در حال منازعه، چیزیست که هم نخبگان سیاسی و هم حکومت ها هریک به نوبه خود می خواهند تعریف انحصاری و به سود خود از آن ارائه نمایند- چنانکه همین اکنون چنین مشکلی بین هواداران رئیس جمهورافغانستان و اپوزسیون غیرطالب وچود دارد. مالکیت ملی صلح براین نظر است که دکترین، برنامه ریزی، مدیریت و راه اندازی صلح سازی یا اقدامات جهت رسیدن به یک توافق صلح (peace making) باید توسط یک نیروی مشروع ملی )حکومت صورت( گیرد. این نیاز از آنجا ناشی می شود که یک مرجع نهائی اقتداربه مثابه یک اهرم سیاسی و اجرائی وجود داشته باشد تا اولویت های سیاسی را تدوین نموده و به اجرا در آورد. از نگاه تجربی ناکامی برای نیل به یک مالکیت ملی گسترده ، آن عامل کلیدی می باشد که منجر به انحراف و نابودی پروسه صلح می شود. برعکس موجودیت یک رهبری ملی قوی و یک تعهد اجتماعی عمیق در زمان گذار موجب موفقیت این پروسه می شود.
برخورد تقلیل گرا به مالکیت ملی صلح ، مساله را فقط به انتقال صلاحیتها از خارجی ها به داخل کاهش می دهد. در حالی که از نگاه واقعیتهای نهایت سرسخت دوران گذار باید تثبیت و ایجاد صلح (peace building) به عوض نیروهای خارجی توسط کنشگران خود یک کشور برنامه ریزی، مدیریت و قابل اجرا گردد.
مالکیت ملی صلح برای آن مطرح می شود که صلح را از سطح دانی آن یعنی نبودن جنگ تا سطح صلح مثبتی ارتقا دهد که براساس یک توافق هنجارمند به وجود می آید و آن را صلح مثبت می گویند. مالکیت ملی هنجارمند منبعث از حقوق مشروعی می باشد که بر مبنای اصول قبول شده بین المللی، مانند حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت یا خود ارادیت، مشروط به قبول هنجارهای کلیدی بین المللی، مانند احترام به دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون و غیره به وجود آمده باشد. گاهی هم یک شکل مختلط حاکمیت مطرح می شود که در آن نیروهای بین المللی می کوشند فضا را برای رسیدن به توافق کنشگران محلی آماده سازند.
مالکیت ملی صلح و نیاز به اجماع ملی در افغانستان
 مادامی که کوفی عنان در سال 2005 مقوله مالکیت ملی را به کار برد، فرض بر موجودیت یک حکومت ملی با مشروعیت بالنسبه کافی مردمی مطرح بود تا نقش موثری در تعیین و اجرائی ساختن اولویتهای سیاسی داشته باشد. کشور دچار بحران ما در شرایط کنونی متاسفانه دارای چنین موقعیتی نیست. شمار قابل ملاحظه نخبگان سیاسی اپوزسیون ناشیانه اختلافات شان با حکومت بر سرکار را از عرصه یک اختلاف سیاسی داخلی که در اکثر کشورها معمول است، بیرون کشیده ، فضای بی اعتمادی غیر قابل تحملی به وجود می آورند. پاسخهای حکومت بر سرکار علی الرغم تاکید بر مالکیت ملی پروسه صلح، مخالفان را عملاً نادیده می گیرد. در اینجا است که برای قانونمند ساختن و مثبت گردانیدن پروسه صلح، بار دیگر ضرورت توسعه و تحکیم مالکیت ملی صلح از طریق رسیدن به یک اجماع یا وفاق ملی مطرح می شود.
از مشخصات اصلی وفاق یکی هم تمرکز روی اصول اساسی و ارزشهای عمومی میباشد، نه مسائل سیاسی خاص. وفاق ملی یک امر واقعی است نه بوروکراتیک. برای رسیدن به یک وفاق ملی واقعی در ارتباط به پروسه صلح و آنهم در زمان کنونی، ما نیازمند چند هزار نماینده نه، بلکه چند ده نخبه ای می باشیم که طیف نفوذ آنها بخش قابل ملاحظه افغانستان امروزین را فرا می گیرد و خود از قانونگذاران و بانیان جمهوری اسلامی افغانستان می باشند. برای رسیدن به یک وفاق ملی کارآمد در شرایط کنونی و در آستانه گفت وگوهای صلح با طالبان، نخست لازم است دولت افغانستان و این نخبگان اپوزسیون به طور موکد و مشترک وفاداری شان را به قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان و نهادهای این قانون اساسی ابراز داشته و بر همین مبنا مشترکا و از موضع واحد با طالبان و هر مرجع ذی ربط دیگر داخل گفت و گو و مذاکره گردند.

اخبار روز

14 میزان 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها