حیدر لهیب در زمان خود چهره مطرح و مهم جریان دموکراتیک نوین بود. زندگی او با تاریخ جریان دموکراتیک نوین گره خورده است. برای شناخت دقیق زندگی سیاسی او که بخشی از تاریخ است، به شواهد معتبر و قابل اعتمادی باید استناد کرد زیرا در مصادره کردن یک شخصیت خوشنام
به سود خود و گروه خود، عناصر و نهاهادهای فراوانی ذینفع هستند. مخصوصاً آنانی که نیازمند توجیه تصمیمها و موضعگیری های دیروزی شان هستند. به همین خاطر، پژوهش دقیق و منصفانه در بارهٔ زندگی سیاسی حیدر لهیب
و دست یافتن به واقعیت گذشتهٔ سیاسی او که دیگر در میان ما نیست تا از خود و گذشتهٔ خود سخن بگوید، کار دشواری است. ما هم منابع قابل اطمینانی نداریم تا بتوانیم باقاطعیت بگوییم که حیدر لهیب در واپسین سالهای زندگی خود چگونه می اندیشیده، روابط اش با گروههای چپ چگونه بود و باور هایش دستخوش چه فراز و فرود هایی شده بود. با اینحال، روشنی انداختن بر گذشتهٔ واقعی او، نیازمند پژوهش خاص و دقیق است، پژوهشی که شاید هیچگاه به نتیجهٔ قطعی نرسد. به نظر من آنچه را که تا حال در بارهٔ واپسین سالهای زندگی سیاسی او از قلم دیگران خوانده یا از دیگران شنیده ایم، زوایای ناروشن زندگی سیاسی لهیب را به خوبی روشن نمیسازد. موضوع این نوشته مروری است بر آنچه که در بارهٔ زندگی سیاسی حیدر لهیب، در سالهای فروکش فعالیت سیاسی جریان دموکراتیک نوین الی مرگ لهیب، تا به حال خوانده یا شنیده ایم.
آنچه که به رویت اسناد تاریخی دست داشته در باره لهیب غیر قابل انکار است، شعله یی بودن و مائویست بودن او در یک مقطع خاص از تاریخ زندگی اش هست، زمانی که او در جریدهٔ شعله جاوید مقاله می نوشت و در تظاهرات خیابانی فعالانه شرکت و سخنرانی می کرد. چون اسناد کافی در این باره وجود دارند، همه موافق اند و جا برای هیچ شکی نیست. عدم توافق مربوط به زمانی است که جریان دموکراتیک نوین دیگر فعالیت علنی نداشت و به تبع آن، فعالیت سیاسی علنی برای حیدر لهیب نیز پایان یافته بود. از این دوران در بارهٔ حیدر لهیب که چگونه می اندیشید، سند قابل اعتباری که مورد توافق همگان باشد، در اختیار ما نیست. با اینحال، در باره هویت سیاسی حیدر لهیب عمدتاً دو نوع دیدگاه را می توان مشخص ساخت:
۱- دیدگاه کسانی که لهیب را تا روزهای زنده به گور شدن اش به دست عمال رژیم خلقی، کماکان یک مبارز شعلهیی، وفادار به آرمانهای آزادیخواهی و عدالت اجتماعی می پندارند و شکی ندارند که او تا واپسین تپشهای قلب اش به این آرمانها وفادار باقی مانده بود. در این دید، همهٔ سازمان ها، گروه ها و افراد باز مانده از جریان شعلهٔ جاوید شامل اند. دست کم این سازمان ها و گروه های چپ نمی پذیرند که حیدر لهیب، پس از پایان دوران مبارزه علنی به اندیشهها، آرمانها و باورهای سیاسی خود پشت پا زده و از آنها فاصله گرفته باشد. این گروه عمدتاً به مقاله های چاپ شدهٔ حیدر لهیب در شعلهٔ جاوید و دوران فعالیت های علنی جریان دموکراتیک نوین، که اوج درخشندگی آن جریان بود و حیدر لهیب به عنوان یکی از چهرههای درخشان آن جریان، فعالانه شرکت داشت و سخنرانی های آتشین ایراد می کرد، استناد میکنند. ولی به طور روشن و مستند چیزی در باره لهیب در دوران اُفت و پراکندگی جنبش چپ افغانستان، نمیگویند. اما استناد به دوران فعالیت علنی لهیب به تنهایی کافی نیست تا نتیجه بگیریم که او تا پایان زندگی خود به آن آرمانها وفادار ماند و اندیشهاش دچار تحول و دگرگونی نشد. زیرا تا هنوز هیچ سند قابل اعتمادی در این باره در دست نیست که با استناد به آن، به صورت قاطع در مورد ثبات یا تحول اندیشه و آرمان او در این دوران حکم کرد. در نبود اسناد معتبر در باره زندگی سیاسی لهیب هرچه گفته و نوشته می شود، متکی بر حدس و گمان است. در واقع اکثر روایت ها در بارهٔ زندگی سیاسی لهیب، در دستگاهی باز سازی می شوند که روایتگران، در حال، برای خود شان بر پا داشته اند و از دریچهٔ اقتضاها یا رجحان های کنونی، سراسر گذشته را آن گونه می بینند یا باز سازی می کنند که مواضع امروز شان را توجیه کند. انزوا و خاموشی حیدر لهیب در طی دوران اُفت جنبش چپ و نبود اسناد معتبری که وفاداری او را به اندیشههای سیاسی چپ نشان دهند، البته به این معنی هم نیست که گسست او را با باورهای پیشین اش ثابت سازد و ما بتوانیم از آن نتیجه بگیریم که حیدر لهیب با سیاست یا پیشینهٔ خود بریده بود. من کسانی را می شناسم که سالها را در اروپا و امریکا بدون ارتباط با یاران سیاسیشان، مشغول زندگی، کار و تحصیل بودند اما با شنیدن خبر کودتای ثور، به افغانستان برگشتند، درفعالیتهای سازمانها و گروههای چپ شرکت کردند و زندانی و یا کشته شدند. حتی شماری از فعالین نامدار جریان دموکراتیک نوین در سال های اُفت جنبش چپ، فعالیت سیاسی به مفهوم واقعی این کلمه نداشتند. در قضاوت رویداد های تاریخی، به شمول زندگی سیاسی افراد، هیچ چیزی کمتر از اسناد معتبر نمی تواند قابل اعتماد باشد.
۲- دیدگاه دوم، که عمدتاُ توسط آقای سیاسنگ در باره حیدر لهیب مطرح می شود، این است که «پس از سال ۱۹۷۲م حیدر لهیب، نه تنها از "هر گونه وابستگی سیاسی" و سازمانی، بلکه از جریان شعله جاوید، "مارکسیزم و ایزمهای فرآویخته" اش نیز یکسره برید.*» سیاسنگ اما نمی گوید که با تکیه بر چه سندی این چنین با قاطعیت حکم صادر می کند. آقای پویا فاریابی هم در تایید ادعای سیاسنگ می نویسد، «تا جایی که من به یاد دارم لهیب از سال ۱۳۵۲به بعد، گرایشی به شعله یی بودن نداشت. این موضوع را واصف باختری بهتر از هر کس دیگر می داند. بنای دوستی من با لهیب از سال۱۳۵۲ استواری یافت. ما دیگر از هرگونه سیاست و سیاست بازی دوری گزیده به فرهنگ، بیشتر ادبیات و مسایل ادبی، دل بسته بودیم.» در این گزاره آقای پویا فاریابی یا برخورد و فهم سطحی خود را از ادبیات و سیاست، به عنوان دو مقولهٔ جدا از هم به نمایش می گذارد، یا ادبیات را به تنها بحث های فنی آن فرومی کاهد و یا عامدانه از اصل مسأله طفره می رود. در غیر این سه وضعیت، مگر چطور ممکن است کسی مصروف پرداختن به ادبیات بوده باشد ولی از هرگونه سیاست دوری گزیده باشد؟ مگر کار پویا، باختری، سیاسنگ و دیگران، وقتی به عنوان سپاهیان فرهنگی رژیم خلق و پرچم کار می کردند، کار سیاسی نبود؟ *
چرا داوریهایی را که ماهیت ایدیولوژیک را در پوشش روایتهای فرهنگی پنهان می کنند، باید به دیده شک نګاه کنیم؟ زیرا این روایتها در روزگار خون و آتش، از ذهن کسانی می آیند که در نقش سپاهیان فرهنگی رژیم خلق و پرچم، رژیمی که قاتل حیدر لهیب و صدها تن از یاران اوست، می آیند. این روایت ها ادعای سپاهیان فرهنگی است که در برابر دستمزد به سفارش رژیم چیزهایی تولید می کردند که رژیم به آن نیاز داشت.
به یاد داشته باشیم که «حقایق هیچگاهی به صورت خالص به ما نمی رسند. اساساً "حقایق تاریخی" به صورت خالص وجود ندارند، بلکه از بین هزاران حقایق برگزیده می شوند و پس از آن در اختیار ما قرار می گیرند. بنابراین، قبل از نگاه به «حقایق»، باید به این توجه کنیم که این «حقایق» از طرف چه کسی برگزیده شده اند". صحت ادعای سپاهیان فرهنگی رژیم را باید به دیده شک بنگریم. فرض را بر این بگذاریم، که بریدن از جریان چپ پس از ۱۹۷۲ واقعاً توسط حیدر لهیب به پویا فاریابی و «شاهدان» دیگر اظهار شده باشد، از کجا می توان باور کرد که در آن شرایط استبدادی دوران داودخان، حیدر لهیب به این افراد اعتماد داشته و حرفهای واقعی دل خود را به آنها گفته است؟ زیرا در آن شرایط هیچ شعلهیی آگاه و با مسئولیت این خطر را نمی پذیرفت که راز های سیاسی و گروهی خود را، جز نزدیکان قابل اعتماد، حتی به اعضای خانواده خود افشا سازد.
گروه اول که که ادعا دارند، لهیب تا آخر زندگی به جریان چپ وفادار ماند، حد اقل می توانند این استدلال را مطرح کنند که شرایط فعالیت علنی سازمان های سیاسی در دوران داوود از بین رفت ولی فعالیت سیاسی اعضا و رهبران سیاسی به صورت مخفی ادامه یافت. اما گروه دوم، قطعاً نیازمند اسناد معتبری هستند تا اعتماد را بر ادعای شان جلب کنند. و این بدون ارائه اسناد موثق میسر نیست.
سیاسنگ در جایی از قول برادر حیدر لهیب، همان کسی که در زندان پلچرخی با او دوست و آشنا شد و من در خاطرات زندان پلچرخی خود از او نام برده ام، می گوید که لهیب دیگر شعلهیی نبود و از هر گونه سیاست روگردان شده بود. پرسیدنی است که برادر لهیب، نوجوانی که در اوایل دهه شصت، تازه در زندان پشت لب سیاه کرده بود، پیش از زندانی و کشته شدن لهیب، مگر چند سال داشت که از سیاسی بودن و یا نبودن لهیب چیزی بداند؟ من شخصاُ در آن دوران با دهها شعله یی شناخت و رابطه داشتم اما تا زمان استواری اعتماد متقابل، هیچ رازی که نمایانگر فعالیت سیاسی یا سازمانی ما بوده باشد، در بین ما هرگز تبادله نمی شد. زیرا پس از سال ۱۳۵۲ گروه های بازمانده از جریان دموکراتیک نوین، دیگر به مبارزه مخفی رو آورده بودند و دسترخوان کار سیاسی خود را هرجا هموار نمی کردند.
قرار معلوم، نه تاریخ بی طرف وجود دارد و نه تاریخ نگار بی طرف. تاریخ نگار همواره از منظر حال به گذشته نگاه می کند. حالی که انباشته از تضاد هاست. به همین دلیل، باید دقت کرد که تاریخ نگار خودش دراین میان در کجا قرار دارد. زیرا او از جایگاه حال خود، گذشته را در خدمت و توجیهِ این حال بازسازی میکند و گذشته را در خدمت حال خود قرار می دهد. این اصل که تاریخ نسبت به "حال" کمتر با "گذشته" سروکار دارد، امروز در فلسفه تاریخ اصل پذیرفته شده است و طرفداران زیادی دارد. نمونه های فراوانی از تاریخ، مصاحبه، یادداشت و خاطره می توان آورد که اصل «به خدمت گرفتن روایت دیروز به منظور توجیه امروز» را به صورت برجستهای می توان دید. مثلاً هرگاه به مصاحبه آقای مضطرب باختری دیروز و اسحاق نگارگر امروز که توسط خانم منیژه باختری اجرا شده، به دقت گوش دهیم، تلاش او را در جعل و بازسازی گذشته به نفع امروزش به روشنی میبینیم. وقتی او ادعا می کند که «طرفدار همکاری با شعله جاوید نبود»، یا« با مارکسیسم علنی موافق نبود»، گذشتهٔ خود را دقیقآ به این دلیل جعل می کند که راه پیموده تا امروز را به گونه ای طبیعی نشان دهد و وانمود سازد که ملایی امروز، او ریشه در گذشته اش دارد.
سیاسنگ نمونهٔ دیگری است که حقایق دیروز را برای توجیه امروز خودش به خدمت می گیرد. او برای این که شرمندگی خیانت به رفیق های قبلی و تسلیمی اش را به خاد بپوشاند، دست به دامن لهیب خوشنام می شود و بزرگداشت او را به عنوان یک شخصیت انقلابی و نقش درخشان اش را در جریان دموکراتیک نوین، این گونه به باد انتقاد استهزا آمیز می گیرد: «در شگفتم از همباوران دیروزم که چرا آزاده اینچنین رهیده از هر بند را "قهرمان" پابند به آیین خویش میپندارند و میگویند: «لهیب! راهت پر رهرو باد!»؟
تلاش برای بازسازی گذشتهٔ حیدر لهیب توسط سیاسنگ و جعل هویت گذشته خود و شعله جاوید توسط نگارگر به هیچ کدام این ها محدود نمی شود. تلاش برای جعل گذشتهٔ شخصیتهای خوشنام را از طرف شماری از هواداران محمد طاهر بدخشی، بحرالدین باعث و عبدالمجید کلکانی نیز دیده میتوانیم. نگاه اکثر فعالان سیاسی به تاریخ، نگاهی وارونه یا اسطورهیی است که در آن مرز روشنی بین واقعیت و افسانه وجود ندارد. تاریخ و واقعیتهای تاریخی برای این فعالین، به عنوان ابزار سیاسی و ایدیولوژیک به کار برده می شوند و واقعیتهای تاریخی را بر اساس شرایط و اوضاع زمان، دستکاری و بازسازی می کنند. با این حال، زمانی که حال و هوای "چپ" در افغانستان داغ بود، هوا داران، مجید کلکانی، طاهر بدخشی و مولانا باعث را نظریه پردازان و تیوریسنهای مارکسیست لینینیست و طرفدار اندیشههای مائو تسه دونگ و چه گوارا و... معرفی می کردند اما حال که "چپ" در اُفت شدید و غم انگیز به سر می برد، هرچیز رنگ جهادی، اسلامی، قومی، پشتونی، تاجیکی، هزارگی، خراسانی و "اوغانی" به خو گرفته است. مجید انقلابی و نظریه پرداز کمونیست، تا سطح یک مسلمان جهادی ( در بهترین حالت مسلمان دمکرات) فروکاسته می شود؛ طاهر بدخشی، یکی از بنیاد گذاران حزب دمکراتیک خلق، حافظ قرآن و نویسندٔ ده ها کتاب و رساله در اسلام شناسی، (که معلوم نیست این همه کتاب و رساله کجا هستند و چرا نشر نمی شوند)، معرفی می شود. به نظر من خاستگاه این نوع نگاه به تاریخ، و این همه دستکاری ها وباز سازیها، ناسیونالیسم قومی و سیاستهای هویت جمعی (Identity politics) است که بازار آن امروز در کشور ما بیش از هر زمانی گرم است.
فشردهٔ کلام این که با روایتهای تاریخی و سخنانی که در مورد شخصیت های تاریخی میخوانیم، ناگزیر هستیم با احتیاط برخورد کنیم و در ارزیابی درستی یا نادرستی یک روایت، جایگاه و منافع امروز راوی را در بازگویی و بازسازی دیروز از نظر نیندازیم.
********************************************************
پ.ن:
سهراب حسن زاده، یک تن از هم دوسیه ها و هم بند سیاسنگ، در این باره چنین می نویسد:
" «پراتيك ملاك حقيقت است". من ميخواهـم خاطره اى اززندانى شدنم رادرسال ١٣٦٠خورشيدى باچندتاه رفقاى بقول سياه سنگ هـمباور كه درراس ماهـمين شاعر نازك خيال قرارداشت زير شلاق و شكنجه قرارگرفتيم من وسايرين با هـمان إيمان خلل ناپذيروعزم خاراين هـمان شكنجه هـاى طاقت فرساراتحمل كرده ولب به سخن نكشوديم و بخصوص زمزمه هـاى درموردشهـامت وپايمردى شاعر كنونى دربيرون اززندان توسط زنده ياد انجنير زلمى بگوشهـايم طنين اندازبود، اما با درد و تاسف درهـفته دوم جريان تحقيق هـمين شاعرنازك خيال به هـمه اى مسايل اعتراف وبالاى هـركدام مان بطور جداگانه شهـادت داد و تاثير منفى برجا گذاشت و دانستم كه پهـلوان پنبه بيش نبوده است و ما تا اخر روحيه مانرا حفظ كرديم و جناب شان ازهـمان شروع زندان درباطلاق تسليمى فرورفت و با گذشته اش پشت كرد. اكنون در نظر دارد و ميخواهـد خود راعقب چهـره اى نامدار وشاعرانقلابى چون لهـيب پنهـان نموده و ازينطريق عليه رهـروان جريان ديموكراتيك نوين موضع بگيرد وخود را وارسته جلوه دهـد و بقول معروف برايش بينى خميرى بسازد. محبت پيشه اى هـر بوالهـوس نيست."