برای درک ضرورت استقلال سیاسی، معنا و مصداق دقیق آن و همچنان چگونگی رسیدن عملی بدان ما هنوز نیازمند گفتمانهای گسترده و عمیق هستیم. در همین راستا سال گذشته مکاتبه ای با همکار ارجمند و فرزانه ام جناب ضیا صدر مسئول نشراتی "ننی افغانستان" داشتم که اینک با افزودهای نهایت اندک به نشر دوباره آن مبادرت نمودم:
صدرگرامی با تشکر مجدد از علاقه مندی آن عزیز به ادامه بحث در مورد استقلال سیاسی، مسائل زیادی در ذهنم خطور نمود که باید به عرض می رساندم. از اینرو پاسخ گفتن به شما وقت بیشتری را در بر گرفت. مهمترین مسئله ای که ذهن مرا به خود جلب می نماید، همان تصور جا افتاده تاریخی در مورد حصول استقلال افغانستان در جنگ سوم افغان و انگلیس و برقراری روابط مستقلانه با کشورهای خارجی و کسب آگاهی در مورد حاکمیت ملی است. حتا برخی حامیان طالبان نیز در این روزها عین منطق را مطرح می کنند که هرگاه شاه امان الله خان به خاطر بیرون راندن انگلیس ها و اقتدار سیاسی شان از افغانستان قهرمان خوانده می شود، چرا طالبان نیز قهرمان نباشند که خواهان بیرون رفتن کامل نیروهای امریکائی و ناتو از افغانستان اند؟
من مجبور بودم پارادیم (چهارچوب تحلیلی) خودم را از موضوع استقلال اندکی مفصل تر توضیح بدهم. با اینهم جایگاه شامخ محمود طرزی وسراج الاخبار را در آغاز قرن بیستم برای ترویج مفاهیم مدرنی چون وطن، استقلال، تجدد، تعلیم وتربیت و مفاهیم گسترده دیگری نباید فراموش کرد. به ویژه آنکه طرزی با وجود استفاده از لحن غلیظ التقاطی دینی- سیاسی، بار بار تاکید می نماید که این واژه ها علاوه از معانی شان در قاموسهای قدیمی و افکار عامه در عصر تجدد حاوی مفاهیم خاصی می باشند.
آن عده روشنفکرانی که در اوایل قرن بیستم برای کسب استقلال افغانستان از بریتانیا پا به جلو گذاشته بودند، با آگاهیهای سیاسی بالنسبه جدید و روشنی راه می پیمودند. چنانکه مرحوم محمود طرزی معلم وار از مسائل ساده را در موعظه هایش در سراج الاخبار برای توضیح مفهوم استقلال شروع کرده و با دهها مثال از وجوه مختلفی برآن روشنی می انداخت. او تقریباً نزدیک با تعریف رسمی و عام امروزین از استقلال سیاسی شناخت داشت. چنانکه در یکی از موعظه هایش می گوید:« آزادی آنست که یک ملک و یک ملت، استقلال حکومتی خود را مالک باشد و به زیر حکم و اداره حکومت غیر جنس و غیر دین خود نباشد. صاحب آزادی، حقوق حاکمیت، آزادی حقوق، دین و مذهب و آزادی لسان و قومیت، آزادی ادبیات و مدنیت باشد».
با آن که طبق این تعریف کشوری مستقل شمرده می شود که دارای حاکمیت ملی باشد، یعنی در پیشبرد امور داخلی و برقراری روابط بین المللی و خارجی اش بدون مداخله دیگران تصمیم گرفته بتواند. هنوز داشتن استقلال سیاسی به معنای آن بوده نمی تواند که کشور مد نظر نمی تواند تحت نفوذ قدرت دیگری قرار بگیرد.
دریک دولت ملی و مستقل مردم باید بتوانند سرنوشت شان را خود شان تعیین کنند. همینکه مردم بتوانند خود در مورد سرنوشت شان تصمیم بگیرند به آن حاکمیت مردم اطلاق می شود. این حاکمیت مردم در استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی شان تجلی می یابد.
استقلال سیاسی هنگامی به کمالش می رسد که قدرت سیاسی توسط شهروندان یک دولت ملی اعمال شود. برای آنکه شهروندان یک کشور اعمال قدرت سیاسی نمایند باید دارای سرمایه سیاسی بزرگتر ازهر سازمان و نهاد دیگر و همچنان بزرگ تر از نفوذ خارجیان باشند. بنابراین، آن دولت ملی که شهروندانش دارای سرمایه سیاسی کمتر از یک جناح سوم می باشد، از نگاه سیاسی نمی تواند مستقل باشد. سرمایه سیاسی عبارت از انباشت قدرت و منابع از طریق ایجاد روابط، اعتماد، حسن نظر و نفوذ در بین سیاستمداران و یا احزاب سیاسی و سائر سهمداران دنیای سیاست می باشد. در واقع این سرمایه سیاسی مانند یک ارز قوی برای بسیج رای دهندگان به منظور ایجاد اصلاحات در سیاست و یا رسیدن به سائر اهداف سیاسی مورد استفاده قرار می گیرد. سرمایه سیاسی مانند یک اعتبار بانکی است که می تواند به مصرف برسد، در بانکی به دوران افتد، به طور خراب به مصرف رسانده شود، سرمایه گذاری شود، از دست برود و یا ذخیره گردد.
این سرمایه سیاسی است که معرف استقلال سیاسی حقیقی بوده و نشان می دهد که کی نفوذ بیشتر در جریان تصمیم گیریهای پارلمان می داشته باشد.
اعلام استقلال و ایجاد پارلمان صرف نمادهائی برای آرزومندی مردم برای داشتن قدرت و اقتدار در جهت اجرائی گردانیدن تصامیم شان می باشد.
وقتی که ما در شرایط موجود و در همه حالات دیگر متوجه رابطه مالکیت ثروت در جامعه و اعمال قدرت سیاسی می شویم، می بینیم که هرکه مالک منابع مادی و اقتصادی هست، اعمال قدرت سیاسی نیز می نماید.
پارلمانها و قانونهای اساسی سمبول های اقتدار اند. بنابراین دیدگاه های این اقتدارها هنگامی اجرائی گردیده می توانند که در قبال یک جناح سوم دارای ظرفیت لازم برای تامین منابع مورد نیازشان باشند.
بنابراین، یک اقتدار دولتی در صورتی که بتواند منابع مورد ضرورت اش را از مردم خود تامین نماید، می تواند در برابر بیگانگان مبین اراده مردم باشد.
استقلال اقتصادی به معنای آنست که مالکیت منابع داخلی در اختیار مردم داخل یک کشور بوده ووسائل تولید در خدمت بهره برداری از منابع طبیعی کشور می باشد. مالکیت مردم درون کشور بروسائل تولید یک امر اساسی در تبارز اراده عام مردم توسط دولت یا اداره سیاسی می باشد.
هرگاه چنانکه در افغانستان مرسوم شده است، منابع طبیعی کشور توسط خارجیان و شمار معدود نخبگان مورد استثمار قرار گیرد، اقتدار سیاسی یا حکومت، مبین اراده همین جناحها می باشد.هرگاه هر دسته داخلی و یا خارجی این منابع را مورد بهره کشی قرار بدهند، لاجرم دولت نیز در خدمت آنها قرار می گیرد.
از آنجائی که همه حکومتها برای اعمال قدرت شان به منابع ضرورت دارند، این به سود آن ها تمام می شود تا منابع دوامدار و قابل اعتماد را جستجو کنند. هرگاه دولتها خود منابع مورد ضرورت شان را تهیه نمایند، در آن صورت دولتها به منافع خود ارجحیت قایل می شوند. هرگاه آن منابعی را که دولت بدان ضرورت دارد، شهروندان تهیه کنند، در آن صورت دولتها مجبور اند از منافع شهروندان حمایت کنند. هرگاه شرکتهای بزرگ سرمایه داری منابع مورد نیاز دولتها را تامین نمایند، دولتها نیز به سود آنها کار می کنند.
امروز مانند دولتهای افغانستان، منابع مورد نیاز بسیاری دولتها از مدرک قروض و کمکهای خارجی تامین می شود. بنابراین معلوم است که دولتها به تقاضاهای این منابع نیز گوش فرا می دهند. حتا موسسات غیر دولتی (ان جی او ها) که یک بخش نیازمندیهای دولتها را تامین می نمایند، می توانند قسماً بر تصامیم این دولتها تاثیر بگذارند.
اگر به طور فشرده بگوییم، استقلال سیاسی عبارتست از اراده عام شهروندان یک کشور که توسط حکومت شان اظهار می شود. همینکه حکومتها از این وظایف شان دور شوند، مردم استقلال سیاسی شان را از دست می دهند. بنابراین، استقلال سیاسی بر مبنای استقلال اقتصادی به وجود می آید. استقلال اقتصادی عبارتست از کنترول ثروت یک ملت توسط اکثریت شهروندانش.
استقلال اقتصادی یک پیش شرط ضروری برای ایجاد یک ملت از نظر سیاسی مستقل است.
اکثر کشورهائی که رسماً استقلال سیاسی شان را به دست آورده بودند، در عمل چیزی جز مستعمرات نوین نیستند. یعنی آنها از همه امتیازاتی برخوردار اند که از بیرون و مطابق به قوانین بین الدول ویژه دولتهای دارای حاکمیت ملی می باشد، اما در واقعیت امر نظام اقتصادی شان و در نتیجه مشی سیاسی شان از خارج هدایت می شده است.
شیوه ها و اشکال استعمار نو متنوع و متکثر اند. در اشکال بسیار شدید نیروهای نظامی کشور امپریالیستی شاید در نیمه مستعمره جاگزین شوند تا دولت آن کشور را کنترول کنند. غالباً سیاست استعمار نو از طریق وسایل اقتصادی و یا مالی اعمال می گردد.
در نتیجه در استعمار نو، سرمایه خارجی بیشتر برای استثمار به کار می رود تا برای انکشاف بخشهای کمتر انکشاف یافته جهان.
هدف کشورهای کمتر انکشاف یافته جهان مانند افغانستان از مبارزه علیه استعمار نو به مفهوم رد سرمایه گذاری کشورهای پیشرفته در کشورهای فقیر نیست، زیرا این کشور ها در پهلوی کمبودهای فراوان دیگر برای انکشاف پایدار شان به قلت سرمایه و تکنالوژی نیز گرفتار اند. هدف آنست تا جلو آن اقداماتی را باید بگیرند که به فقیر ترشدن کشورهای کمتر انکشاف یافته می انجامد.
این پیچیدگی و زمان بر بودن تامین استقلال سیاسی موجب آن می شود که من بدان همچون یک پروسه طولانی و چندین بعدی بنگرم. من در مقاله ای که همین امروز در مورد نقش محمود طرزی و جنرال محمد ولی خان در تمهید تحصیل استقلال کشور و شناساندن آن به کشورهای جهان در فیسبوک انتشار داده ام، دیدگاه هایم را چنین فشرده ساخته ام. همچنان در ترجمه مقاله ای از خانم سوزان لوگهید، پیرامون نفوذ منحصر به فرد بریتانیا بعد از استقلال افغانستان، کوشش به عمل آمده است تا این واقعیت ها در تاریخ افغانستان برملا گردند.
استقلال به معنای گذشتن پیروزمند ازیک به یک موانعی است که در راه انکشاف پایدار دولتهای ملی قرار دارند.بنابراین استقلال نه داده می شود و نه گرفته می شود، بلکه با اتکا به مبارزات خردمندانه و پیگیر شهروندان یک کشور ایجاد می گردد. با اینهم رسمیت یافتن استقلال سیاسی یک کشور نخستین گام انصراف نا پذیر به این هدف است.
100 سال پیش از امروز در عرصه سیاست، فرهنگ و دیپلوماسی، سه شخصیت نامدار تاریخ افغانستان یعنی شاه امان الله خان، محمود طرزی و جنرال محمد ولی خان در پیشاپیش یک جنبش عظیم مردمی، با قاطعانه ترین اعمال برای تحصیل استقلال سیاسی افغانستان کوشیدند.این درک شجاعانه از ضرورت تاریخی آزادی ملی سزاوار هرگونه تکریم است..