سال به سال دریغ از پارسال 

متفکر انسان دوست آمریکایی نوام چامسکی در بحث های اخیرش از انفجاری شدن اوضاع جهان سخن گفته است . شاید مناسب ترین فرصت باشد که به فرموده این فرزانه احترامانه افزوده شود  : " جانا سخن از زبان ما میگویی" . و اما بعد ! 

هرگاه اوضاع کلی وطن موضوع بحث باشد، دشوار است رویداد های درهم امیختهِ خارجی و داخلی  را جدا از هم مطالعه کرد. با این وصف ، بخش اول این نوشته را که قرار است بخوانید، میتوان حاشیه ای  بر متن کنش ها  و واکنش های سلطه گرانه استعمار  جهانیِ در اقصی نقاط جهان تصور کرد که بیشتر معطوف به در گیری استعمارگرانِ در حال استحاله، در منطقه ما و به صورت اخص در کشوریست که  مکان آتش افروزانه ترین و خونریزانه ترین تجارب استعماری از اواسط نیمه دوم قرن 20  به اینسو انتخاب شده و ان تجاوز وتحمیل تاکنون استمرار دارد. در قسمت دوم زیر عنوان فرعی "چه نباید کرد ها" بیشتر بر اوضاع یوم البدتر وطن تمرکز خواهد شد . در این خط و ربط می پنداریم که :
تنها نظاره گر بیطرفِ ادای نقش دایه گی ویروس کرونا نشستن و این که  نوزاد سرمایه داری  یا " هیولا " مورد نظر حضرت " بیدل " ، با چه دُهل و کرنا و در چه شمایلی قابل " صورت " خواهد شد، بسنده و کافی نیست . زیرا آنچه در چشم انداز تیره و تار اوضاع جهان قابل تشخیص است ، سیر قهقرایی تحولات برهمان محور تضاد ها با معیار منافع طلبی  (و نه حقوندی) که به زیان زیرسلطه ها و 99% ها ، تخریب ها بر ویرانی ها افزوده و خواهد افزود ، میباشد . معامله بی شرمانه طالب -امریکا که مصداق کامل و  دقیق "سنگها را بستن و سگها را رها کردن " است و پیامدهای احتمالی ننگین و خونین ان؛ شاهد این مدعا است . 
 در بیرون از کشور یکی از ان تحولات چشمگیر ، البته سوا از ماجراجوی های تحریک آمیز ترکها در مدیترانه و فارغ از توجه به پهلو های حقوقی ان تحرکات و آفتابی شدن بخشی از روابط منافقانه و پنهانی شیخ های تیل فروش عرب با اسرائیل ؛ قرارداد استعماری 25 ساله چین با آیت الله های ایرانی میباشد که در صورت تحقق، برای جهان ، منطقه و به ویژه افغانستان با تبعات فراوان همراه خواهد بود. این قرارداد حلقه محاصره  بر دور کشور اشغال شده ما ، یا جایی که ، آنجا از ماجرای سنگها و سگها نوشتیم ، را استحکام می بخشد . اگر امری بنام فاجعه مضاعف وجود داشته باشد ، از نظر من برای کشور، در موقعیت کنونی همین است . در ادامه روی این تحول احتمالی و اینکه، این قرارداد میان دو همسایه ما ، یکی در غرب و دیگری در شمال شرق ، چه تبعاتی برای ما میتواند داشته باشد، کمی بیشتر مکث میکنیم . 
وقوع این رویداد مهم سیاسی-اقتصادی را  سه عامل مرتبط بهم ؛ یکی، فشار طاقت فرسای مثلث شیطانی  "امریکا- اسرائیل – انگلستان" ، بر ایران ، حاوی حمایت جانبی برخی کشور های غربی و عربی که سبب تضعیف و راندن و غلطاندن ایران به دامن روسیه و چین گردیده ( به یک معنا ، درست مانند لغزاندن کیوبا به دامن شوروی وقت ) و دومی ، حاکمیت بشدت استبدادی و فاسد ملا های ایرانی که از راه بحران آفرینی ها امرار حیات میکنند ، و سومی ناکامی برنامه های استعماری غرب در راس امریکا در منطقه و جهان ، با آغاز  فرسودن حلقه زنگ زده ی آمریکایی محاصره و اشغال دور کشور ما ؛ تسریع و تسهیل و شاید اجتناب ناپذیر ساخته است . دیده شود . 
انچه از سابقهِ تجربه استعماری- جینگوئیستی- هژمونیستی چینی، ثبت حافظه و تاریخ معاصر جهان است، گذشته از ماجرای سربسته انقلاب فرهنگی! انکشور، زودتر از همه ، نمونه وار ، توحش و استبداد پولپوتی به ذهن خطور میکند .  و باز ، وقتی بر آن  بربریت سیاسی - تاریخی خمرهای سرخ ، خزیدن  سرمایه سالارانه اژدهای آتش نفسِ چینی که بوی نفت شرق میانه  به مشامش زده تا با بلعیدن ان ، بازار جهانی پلاستیک فروشی اش به  قیمت تباهی کره خاکی چاقتر گردد ،  را اضافه کنید ، افغانستان و ایران عجالتاً پیشکش ! حال و احوال منطقه  و جهان را خراب آباد  خواهید  یافت . از اینجا به بعد میکوشیم اثار مخرب این تهاجم جینگوها و عقب نشینی در حال جنگ و گریز یانکی ها و تماشاگری شیطانی قطبی ها، و حسابگری "چوټ" و گز هندی ها، بر کشور غرق در جنگ و مصیب وبحرانِ  ما  و در متن ان نقش منافقانه پاکستان را بررسی  و در صورت امکان با برجسته ساختن ضرورت بدیل و جانشین، فارغ از ان تهاجم ملخی و این فرار شغالی ، البته به مقصد کاستن تخریب و تقلیل  زیان های که به دنبال میاورد را، شناسایی کنیم .        
فروپاشی محتوم امپراتوری سرمایه دارانه غربی ، مانند گذشته ، با مبدأ فرسایش از گستره جغرافیایی کشور ما و اطراف ان ، که اینبار،  با ظهور و گشایش جبهات  امپراتوری های سرمایه دارانه شرقی همزمان گردیده ؛ پیوسته و قانون مندانه علایم و نشانه ها (انقباض خود خواسته امریکایی) آشکار میسازد . قد علم کردن امپراتوری های اقتصادی - نظامی چین و روس به مثابه عامل خارجی در تسریع این انحلال نقش تسهیل کننده بازی میکند . عامل  خارجی یکجا با عامل داخلی (ساختاری) ، نظام سرمایه داری غرب و در راس آن ایالات متحده آمریکا را که مانند امپراتوری های نو ظهور دگر ، بر بنیاد قانونمندی های قدرت و ثنویت روابط قوا سازمان یافته  و فعال اند ، به بن بست کشانده و راه تضعیف و انحلال امپراتوری امریکایی را هموار نموده است . اما این همه ئی ماجرا نیست . تلویحاً یادآور می شوم که امریکایی ها میکوشند، خلای بجا مانده از فراخواندن نیروی های جنگی خود از کشور ما را گویا با "حضور استخباراتی" فاجعه بار خود پُر کنند! . در مورد  قانونمندی های قدرت در گذشته حرفهای ما را  مکرر گفته ایم .  اینجا در رابطه به بحث  یک خاصه قدرت(=زور) را به اختصار تکرار میکنیم . قدرت چون از روابط قوا وجود می یابد ، خاصه بخود افزایی دارد و نمیتواند بدون جذب و مکندگی ، برپا و بر جا بماند و بنابراین پویایی و دینامیسم ، در صورت بطی شدن جریان جذب ، تضعیف و هنگام بروز مانع برسر راه  استمرار عملیه جذب و مکندگی ، مراکز قدرت راه انحلال در پیش می گیرند .  
در گذشته های دور تاریخی ، شیوه غالب حل مناقشات میان امپراتوری ها توسل به جنگها مستقیم میبود . در عصر ما ، با توسعه سلاح های امحا و کشتار جمعی، وقوع جنگ های میدانی ، میان کشور های دارنده این نوع سلاحها به علت برنده نداشتن طرفها در میدان ، جنگ فیصله کن بین این قدرت ها ، عجالتاً منتفی به نظر میرسد . در عوض این روزها بازار انواع  دیگر جنگها از جمله جنگهای اشغالگرانه و جنگهای نیابتی و یا ترکیبی از ایندو که شاید همه انواع ان، در مقولهِ نسبتاً جدید "جنگ استخباراتی" بگنجند ، برای تامین اهداف (منافع) دوقلوی استعمار- سرمایداری، در اشکال گوناگون در چند نقطه کلیدی جهان را گرم و بر پا نگه داشته اند . جنگهای نیابتی در افغانستان، سوریه، لیبیا ،عراق و به نوعی فلسطین و کشمیر  در اشکال متنوع ظاهر شده  و پیچیدگی های بیشتر دارد و این مسئله شناخت ارکان آن را دشوار می سازد . این دشواری فضای مبهم ایجاد میکند و این فضای مبهم محل عمل سلطه گر است . در این محل ، اتش جنگ نیابتی ، طبعاً  نه بسود استعمارستیزی بلکه در خدمت استثمار استعمارزده توسط استعمارگر افروخته نگه داشته می شود . جنگ طالبان در افغانستان یکی از جنگهای نیابتی به نیابت مستقیم پاکستان و نیابت غیر مستقیم غرب وچین است . با قرارداد 25 ساله ایران – چین ، این نیابتِ خود خواسته ی نائب های غیر مستقیم ، توازنی را که عامل کتلست پاکستانی میان منافع چین و امریکا در میدان افغانستان حفظ  نموده بود ، به عقیده من – که مبنای ان  نگنجیدن دو پادشاه در یک اقلیم است- ، به لرزه  درآورده است . در مورد آثار و پیامدهای این لرزه ها  و پاشیده  گی های که دنبال می اورند،  به علت پیچیدگی های معضلات موجود و نوظهور و سیال بودن اوضاع ، دشوار است ، احکام یقینی و قاطع صادر نمود . و اما این دشواری ها و ابهامات نباید سبب شود تا از مطالعه احتمالات به قصد روشنگری غافل و برای تحقق پیش فرض های منفعلانه ومغرضانه جاده صاف کن شویم . با جستجو در این مسیر می توان به تشخیص وقوع و تحقق نزدیکترین احتمالِ ضامن آزادی و استقلال نزدیک و ان را جدی تر در محراق توجه قرار داد . این مأمول سهولت های زیاد در کار مطالعه و تحقیق در مسیر رسیدن به هدف آزادی و استقلال، مردم سالاری و عدالت اجتماعی و سرانجام زیست باهمی در رفاه و صلح در کشور فراهم میکند . دلایل این تاکید زیاد اند . از جمله ،رویکرد  سیاسی اِعمال کننده های قدرت و زورمداری و عمله و فعله ، به شمول قلم فروش های اجیر آنها اینست که عمل در تاریکی و دوستدار ابهام و عاشق حفظ  صورت ومقلوب نمودن معنا میباشند ومتناسب به حجم همین فتنه گری و تقلب میزان ترس شان از روشنی و شفافیت و روشنگری بخصوص در عصر تسهیل تبادله اطلاع و فن ودانش ، را میتوان با ترس آنها از قیام ها و مقاومت های مسلحانه همسنگ دانست. به همین دلیل است که جنگ های روانی علیه مستعمره واستعمار زده ها از بیرون ونیز از داخل توسط دست نشانده ها شدت یافته است.البته در مورد خاص کشور ما جنگ گرم  معه و پا بپای جنگ روانی .
این تبصره "پراودا" که افغانستان حیثیت پُل میان چین و ایران را دارد و نتیجه گیری ان روزنامه از این امر واقع ، چُغلی نزدیک به واقعیت  به نظر میرسد. ترجمه ازاد ان تبصره اینکه ، آمریکایی ها افغانستان را ترک نمیکنند. و اما به تعقیب ان، نشریه کم اعتبار تر روسی "اسپوتنیک"، از زبان وزیر خارجه آمریکا از تقلیل نیرو های نظامی آمریکا به میزان صفر تا ماه می سال آینده خبر پخش می کند . اینجا دیگر ما بازبان دیپلماسی بیرونی ها سر و کار نداریم، بلکه با زبان استخباراتی مشبوع از ابهام و فریب به هدف  داغتر کردن جنگ روانی مواجه هستیم تا از جستجو و تلاش برای یافتن سررشته امور خود کنار کشیده و مایوسانه  ، تن به تقدیر بسپاریم . بخصوص وقتی بدبخترین برده زور اقای ترامپ از نزول صاعقه آسای دوباره بر افغانستان ، در صورت ضرورت بوق میزند . بنا بر ان ، برای بی اثر ساختن اینگونه حمله ها و جنگ روانی خارجی ها و همانند های ان، در متن جریان مستحیل شدن سیاسی اقتصادی نظامی غرب در منطقه ، که همزمان محتوی ان تصمیم گیری بی اجازه برای مردم ما است ، فکر می شود ، در چنین موقیعت، مناسب ترین مبدا کار یک "نه" بزرگ گفتن به نایب الحکومه های خارجی افغانها چه در لندن و واشنگتن و چه در مسکو پیکن و بخشیدن عطای شان (دست پرورده ها) به لقای شان بوده میتواند. میدانید و میدانیم منظور انزواطلبی و عصبیت خشک ناسیونالیستی نیست. هدف دگرگونی رابطه ها و تعویض روابط منافع محور با روابط حقوق بنیاد است . این جانشین سازی تنها با اتخاذ روش موازنه منفی(موازنه عدمی) در سیاست خارجی (و داخلی) مجال تحقق می یابد . با در نظر گرفتن این ملاحظه که ؛ تنظیم کننده روابط خارجی در کشورها، دولت ها می باشد ، بلادرنگ اضافه شود که این انتظار و توقعِ یعنی"اتخاذ سیاست موازنه عدمی" در سیاست خارجی از حاکمیت هشت رُخ و نُه گِرد موجود که بخش بزرگ مشکل و معضل فعلی وطن ما است  و نه  راه حل ان ، خود فریبی عوام فریبانه است . به موقعیت و موضع وطن و حاکمیت سیاسی و جایگاه و نقش مردم ، که بدترین موقعیت و ضعیف ترین موضع و نامطلوب ترین جایگاه میباشد ، در ادامه بحث با کمی تفصیل مراجعه میکنیم . اینجا از روی ضرورت یک کمی به پهلوهای نظری مسائل توجه خواننده را جلب میکنم . 
در تحلیل ها ، اعم از سیاسی اجتماعی اقتصادی... پیرامون مسائل ملی و بین المللی ، چگونگی اصل رهنمای که تحلیلگر در سر دارد (اندیشه و روش و هدف) ، در فرایند کار او نقش بازی میکند . این اصل رهنما جایگاه او را در رابطه با قدرت معین میکند و به ما میگوید که بر قدرت هستیم و هستند یا با قدرت . با قدرت بودن یعنی در مقام بی اراده گی، عمله و فعله قدرت بودن . مهم نیست در سلسله مراتب قدرت چه مُهره ی هستیم . زور دار هستیم یا کمزور، بهمه حال در مدار بسته روابط قوا محصوریم و گوش به فرمان زور . و اما بر قدرت بودن که با طبیعت انسان اینهمانی دارد، ازادی و در عمل و نظر و از بند رستن و رها بودن است . روشنفکری یعنی این . هرگاه  از تحلیلگر به مبارز سیاسی عبور کنیم ، "نه" به قدرت، سر راست جایگاه عمل مبارز سیاسی که عبارت میشود از، داخل وطن و بیرون رژیم و مستقل از قدرت خارجی ، یعنی جایی که باید باشد را معین میکند . اگرچه بسیار روشن است که مراد ما از "داخل وطن" به معنای کم بها دادن و نفی موثریت ادای نقش انعده هموطنان بیرون کشور که هنوز دست درکار، شور وطن در سر و درد مردم در دل دارند، نه تنها نیست، بلکه بنا بر دلایلی آن را بسیار ضروری و مفید می دانیم و همچنان "بیرون از رژیم" نافی کار کردن در ارگان های دولت ولو دولتِ  فاسد و مزدور نظیر دولت ما، نه ، بلکه میتوان بصورت مشروط کار در نظام استعماری را تشویق نیز کرد. با این وصف برای جلوگیری از کج بحثی های سبکسرانهِ که اکثراً به نحوی فرصت سوز اند،این توضیح را ضروری دانستم . به این ترتیب ، هنگامی که موقعیت این چنینی مبارز سیاسی معین شد، یعنی مبارز ما از آزادی و استقلال برخوردار گردید و یا در حقیقت اصل رهنمای اندیشه او ازادی و استقلال که همزمان به معنای "نه" گفتن به قدرت نیز است ، گردید ، آنگاه از موضع این استقلال با امر های واقع بیرون و داخل میتوان و میتوانند رابطه مستقیم تامین کرد و مجال ظهور اشتباه  در نظر و عمل را به حداقل تقلیل داد . زیرا رابطه مستقیم  با واقعیت یعنی بر کلیت  واقعیت  محاط شدن . و اما رابطه ی با واسطه ، یعنی واقعیت های سیاسی را از زبان کرزی و احمدزی و خلیلزاد... شناختن و بنا بران از دروغ های سرکاری که زیر سلطه های حاکم بر مردم ، در یک جامعه ، زیر سایه سلطه گر ها ، بر واقعیت ها می چسبانند ، ویا بخش های واقعیت را می پوشانند، خلاصه از دستکاری کردن در واقعیت ؛ جلوگیری  شده  و در نتیجه عرصه تاثیر فریب و اغفال و گمراهی تنگ و کوچک میشود . بنابراین ، همین جا متذکر شوم ، شیوه و روش اجرای تصمیم امریکایی ها مبنی بر خروج قوایش از افغانستان ، در اتاق های فکر توسط think tank های راه اندازِ جنگهای روانی که میتوان گفت ، در  مورد وطن ما با بکار گرفتن  روانشناسی طفل و مادر - طفل هنگام تنبیه توسط مادر به پاچه مادر می چسبد -  تنظیم شده ، به عقیده من بنا بر توازن قوای نوسانی در منطقه ، کارایی کمتر خواهد داشت .  پُر کردن خلای که از خروج قوای امریکایی بوجود می اید با نایب "طالب-پاکستان" و نیروهای ناشناخته دیگر (ملیشه های افغانی CIA *) اگر تنها و تنها ، با میزان سود وزیان جانب آمریکایی ها نیز سنجیده شود، برای جانب امریکایی تعبیر و تفسیری جز عقب نشینی در روابط بین المللی بسود رقبای تازه دم جهانی ندارد. باید صریح بود ، در انچه و انجا که روی سخن ما به بجانب امریکایی ها و بیرونی های دیگر تصور میشود ، ان گفتنی ها به فحوی " دور نرو که گرگ میخوردت، نزدیک نیا که بدم می آیی" نیست؛ بلکه مراد ما شناسایی و معرفی ان رشته تدابیر قابل تجربه به جامعه بوده میتواند که  سیلان وقفه ناپیر جبر بد به بدتر، که همیشه و قانونمندانه به بدترین ها سر باز کرده و میکند را مانع شده  و یا کم از کم  این موضوع تفهیم و تبلیغ شود که  بیرون از این چنبر خفقان آور زور گویانه راهی که  از خوب به خوبتر و سرانجام به خوبترین میرسد نیز وجود داشته و بعد الزامی گردانیدن آنچه به این رسم و راه و روش جبری تحمیلی در کشور ما پایان داده بتواند، میباشد. نادیده گرفتن امکانات بالقوه موجود این تغیر، در هنگامه ی که جهان وارد مرحله گذار به یک تحول (شاید تاریخی) و آماده جابجایی های که ، درگذشتهِ نه دور، قابل تصور نیز نبود، میگردد، فرصت سوزی نابخشودنی و جبران ناپذیر خواهد بود. 
 در ایالات متحده آمریکا یا فعال مایشاء سنگین وزن خارجی اوضاع افغانستان، در آینده نزدیک قرار است انتخابات ریاست جمهوری برگزار شود . نظرسنجی ها ، از رفتنی شدن عروسکی با آرایش غلیظ راست ترین جناح سرمایه داری امریکا یعنی اقای ترامپ و بالا کشاندن همراه با رقص و پایکوبی عروسک خیمه شب بازی رنگ پریده دیگر، از انجمن کفن  دزدان  مشهور به  دموکرات ها ، یا کسی بنام جو بایدن ، سخن میگویند . فکر میکنم تعدادی با من هم عقیده خواهند بود، هرگاه گفته شود که تند روی های راست گرایانه سیاسی آقای ترامپ  نمی تواند تولید عقل بسته خودش باشد . در عوض او در نقش ازمایشی برای اجرای سیاست های راست افراطی به صحنه هُل داده شده است، تا در توجه به گراف فشار روزافزون سرمایه داری بر بشریت و طبیعت نکات انفجاری را قابل تشخیص سازد. نقش سیاسی اقای جو بایدن نیز صورت ویرایش یافته نقش آقای دونالد ترامپ خواهد بود هرچند به زیان راه حل حقوقمدارانه مسأله افغانستان . در هر دو صورت – ابقا آقای ترامپ در مقامش و یا پیروزی آقای بایدن- عقب نشینی های سیاسی نظامی اقتصادی غرب توأم با سازش روی تقسیم منافع و سهم بیشتر طلبی  رقبا در منطقه از گاو قربانی ایران- افغانستان ، از رجحان ها و اولویت های ناگزیرانه ایلات متحده امریکا و متحدان(اگرچه بنا بر همان انقباض یاد شده متحدی برای خود باقی نگذاشته است) و حریفان بدسرشت اش در منطقه خواهد بود. چرا و چگونه ؟
خروج آمریکایی ها از افغانستان تا هنگامی که از ضمانت های لازم تامین و حفظ منافع دراز مدت سیاسی اقتصادی نظامی خود  در منطقه مطمئن نگردیده اند ، صرفنظر از قیمتی که برای ماندگاری و عدم خروج خواهند پرداخت چنانکه در بالا متذکر شدیم  ، بعید به نظر میرسد . آمریکایی ها برای اینکه این ضمانت را حاصل کنند ، در حال حاضر روی نیروی جنگی آماده به خدمتگزاری طالب و نظامیان محیل و "جی سر" گوی پاکستانی  و در داخل، روی حاکمیت ارتجاعی وضد ملی کابل به مثابه اهرم فشار برای زیاده خواهی سهام ، وتمویل این پروژه عظیم و پیچیده - بیشترینه تمویل شونده از منابع مواد مخدر تولیدی کشور و نیروهای محرکه دیگر و صدقه و زکات شیخ های تیل فروش عرب- ، حساب های  کلان باز کرده اند . هنوز به تجربه نمیدانیم که چنین حساب باز کردن ها در شمار قمارهای همسو به مکانیزم و طرز کار سرمایه داری است و ضمانت های محاسبه شده دارند یا خیر . بهمه حال، تا اینجا حق با مبصر"پراودا " است. مگر در این متن، عامل دیگری که در راه خروج غربیها به شیوه خروج نظامیان روسی از افغانستان، نقش مانع بازی خواهد کرد، عبارت از شیوه و روش خروج یا فرار ظاهراً رندانه ، مطابق طرح جو بایدن است که به نظر من تنها به لخشیدن و لغزیدن و ارام گرفتن امریکایی ها در آغوش متعفن پاکستان اختتام نیافته و منتهی نمی گردد ؛ بلکه بنابر قانونمندی های روابط قوای مستقر و مستولی بر مناسبات سیاسی- اقتصادی منطقه که در متن آن علایم دست بالا داشتن جینگوییسم چینی چهره نمایی میکند و ان یک در سرک کشی ها و بندرسازی های چندین صد بلیون دلاری انها قابل رویت است ، را باید شامل معادلات کرد و انگاه حاصل جمع و تفریق به ما خواهد گفت که  پا های در حال لیز خوردن نظامیان غربی بر سواحل خلیج فارس و سواحل ابهای گرم نیز بخت گیر کردن کم داشته  و شدت لرزه در بنیاد های استعماری اقمار عربی غربی ها را نیز به سبب یک عُمر  بدرفتاری و جنایات آمریکا- انگلیس در منطقه و جهان بلزه در خواهد آورد . یعنی درست سناریو مانند آنچه بر سر شورویها رفت برای امریکایی ها در کمین است . در ادبیات سیاسی انگلیسی زبانها ، اصطلاحی است که  ان را policy in run  مینامند . چنین پالیسی ها را میتوان با کلوخ در اب ماندن و از اب گذشتن تشبیه کرد . توسل آمریکایی ها به چنین سیاست های کاربردی در منطقه نشانه به بن بست رسیدن لیبرالیزم جهانی است و تا وقتی اصل رهنمای سیاستگذاران لیبرال که مبنای فعلی روشی ان تبعیت از منافع زوردار که معکوساً متناسب به ضرر بی زور یا کمزور میباشد ، تغییر نیافته و رها نگردیده، سرانجامی جز آنچه امروزه روز جهانیان با ان مواجه اند ، نامتصور بوده و دال بر درستی تشویش آقای چامسکی میباشد . مگر اینکه...
برای ادامه بحث به یک جمع بندی مختصر نیاز است . وقتی از استعمار جهانی نام میبریم منظور ما مجموعه کشور های است که از موضع سیاسی- اقتصادی-نظامی مسلط با بقیه کشور ها روابط سلطه گرانه دارند . مهم نیست این کشور ها را امپریالیستی بنامیم و یا نیوکلونالیستی . مهم نوع رابطه سلطه گرانه ی است که با کشور های زیر سلطه دارند و یا می خواهند داشته باشند. رقابت ها تا مرز دشمنی ها میان کشورهای این مجموعه ، در جنگ منافع و گسترش و یا کاهش ساحات نفوذ در شمار امر های واقع اند . اینروز ها، در متن این پیشروی ها و پسروی ها، ما زیر سلطه ها، شاهد انقباض قدرت برتر اقتصادی جهان آمریکا ، به سود انبساط دومین اقتصاد برتر یعنی  چین هستیم . در این جابجا شدن های رقابتی وجنگی، استثمار و غارت کشورهای کوچک یا مستعمره ها، دست نخورده و ثابت مانده و اما شیوه ها و روشهای دوشیدن مستعمره ها پیوسته در حال رشد و ترقی! بوده که ابداع پدیده "حضور استخباراتی" اداره ترامپ نمونه تکاملی این کشف استعماری در افغانستان میباشد . موفقیت و یا عدم کارایی این نوآوری سیاسی استعماری آمریکایی به اضافه تجارب گذشته و همچنان هیجان سیطره بر بازار ها، از استین استعمار اقتصادی تازه دم چینی که در هجومش بر کشور های کوچک نظیر وطن ما بر سر راهش به ایران ، ریشه های تولید داخلی کوچک این کشور ها را از بیخ و بُن میخشکاند و بیکاری و فقر را در مستعمرات دائمی می سازد ، به عوامل زیاد مربوط میشود که مهمترین عامل را در چگونگی نقشی که حاکمیت ها در مستعمرات در مقابله با استعمار بازی میکنند - جاده صاف کنی و یا دفاع از حقوق مردم - ، باید جستجو کرد . و باز، چگونگی این نقشِ بازدارندگی در بُعد وسیعتر، میتواند دو پهلو ملی و بین المللی جداگانه داشته باشد . در بُعد بین المللی همزمانی دفاع ملل در بی محل کردن تهاجم استعمار هرگاه با بدیل آزادی و استقلال همراه گردد، میتواند استعمار را به مواضع واکنشی به عقب نشینی وادار و فرصت های کنشی فراوان در اختیار استعمارزده ها قرار دهد . تناوب زمانی در خیزش ها و جنبش ها و عدم تدارک بدیل یا آنچه در بهار عربی اتفاق افتاد ، فرصت های مساعد در اختیار استعمار جهانی قرار داد  تا با تمرکز یک به یک روی کشورهای در حال جنبش، نه تنها ان جنبش ها را به کجراهه های گمراهی سوق و موفقانه سرکوب کنند بلکه توانستند اندیشه جنبش ها را نیر با خشونت تیره آلوده سازند . هرچند جوانه های جنبش ها دوباره به روییدن آغاز کرده و اما اینبار کرونا صادراتی سرمایه داری موقتاً کارش را کرد. 
وقتی به رابطه استعمارگر- استعمار زده از بعد ملی توجه شود باز هم یک رشته وجوه را میان کشور های اماج تجاوز ، مانند خشونت تحمیلی و سرکوب قهری، تهدید به تجزیه وطن ، دست نشانده گی رژیم ها ، تشابه در اهداف استعمار در کشور های مانند افغانستان ، سوریه ، لیبی ، عراق  را مشترک می یابیم .  با این وصف برخی ویژگی های ملی مانع به اصطلاح پیچاندن یک نسخه همه مکانی  استعمار زدائی می شود. بنابراین ما در این بخش  در متن رابطه استعمارگر- استعمار زده, روی استعمار زدائی که الزماً حاکمیت بومی خادم استعمار را نیز شامل میشود، تمرکز میکنیم .
چه نباید کرد ؟
 "چه باید کرد" ها برای کشور مانند افغانستان برای کارکنان بیشمار است . فکر میکنم با آغاز از " چه نباید کرد" ها تشخیص کار های که حیات و ممات جامعه به نکردن و کردن ان بستگی دارد اسان میشود. از نظر من سرخط های اساسی این نباید کرد ها که در ادامه، یکایک توضیح خواهد شد،عبارت اند از : خشونت ورزی ، پذیرفتن نظام ، تکیه به قدرت خارجی و تجزیه کشور . صاحبنظران میتوانند به این فهرست "نباید کرد ها" بیفزایند اما کاهیدن از فهرست گنجایش ندارد .
1 – خشونت : خشونت ورزی روشی است که سبب استمرار خشونت میشود . اصل را باید بر خشونت زدایی یعنی بی محل کردن اسباب خشونت گذاشت . ببینیم در عمل چه میگذرد . در حال حاضر در کشور از میان سیل خشونتی که جامعه را فرا گرفته است ، دو نماد شاخص خشونت و قابل لمس برای همه ، یعنی  طالب و امریکایی ( مولد خشونت های دیگر ) ، توجه را جلب میکند . از گذشته تاریخی و ازدواج دموکراسی آمریکایی و دین (به ویژه نوع جهادی و طالبی و وهابی...) و فراز و نشیب ها و گرم و سرد که این زوج نامیمون از سر گذشتانده و آثاری که بجا گذاشته ، همه کم و بیش آگاهی داریم . اینجا نخست تنها به ارقام یکساله فاجعه و مصیبتی که بر مردم ما تحمیل شده ، به استناد منابع خود امریکایی ها ، که توسط " دویچه ویله" گزارش شده ، توجه ها را جلب میکنیم : 
«بر اساس گزارش فرماندهی مرکزی نیروی هوایی ایالات متحده، حمله‌های هوایی این کشور به مناطق گوناگون أفغانستان نسبت به دوران پیش از ترامپ افزایش چشمگیری یافته است. گفته می‌شود که تنها در سال ۲۰۱۹ نزدیک به هفت‌هزار و ۵۰۰ بمب آمریکایی به "اهدافی" در افغانستان اصابت کرده است.
حمله‌های هوایی با شدت مشابهی در سال جاری هم ادامه داشت. بنا بر آمار سازمان ملل در شش ماه نخست سال جاری میلادی دست‌کم یک‌هزار و ۲۸۲ غیرنظامی در افغانستان کشته شده‌اند. ۳۴۰ تن از قربانیان کودک بودند. منبع دویچه وله» . 
 انچه در بالا خواندید تنها اعداد و ارقام روی کاغذ در یک گزارش خونسردانهِ  که کشور متبوع ارائه کننده ان (آلمان)، همین اکنون با مهمانداری دو جناح مجرمین مکرر در قطر، زیر نظر مامور خلیلزاد امریکایی ، باز هم در غیاب قربانیان اصلی ، شاید  میخواهد  وجدان  ناآرام خود را  تسکین دهد ،  نیستند . سخن از زندگی انسانها و جان های عزیز شان و مال و منالی که نداشتند و ندارند و دیگدان های سرد در خانه های گِلی شان و همه و همه با بمب های امریکایی و روسی به هوا پراکنده شده ئی مردمانی است که اضافه از چهار دهه پیوسته چنین بی باکانه و مرگبارانه به تمسخر میشوند . با این حال، حجم و وزن بمب های که  روسها و آمریکایی ها بر سر افغانستان و ویتنام ریختند و امریکایی ها در افغانستان هنوز میریزانند، نشان داد که این زورگویی های ددمنشانه نمیتواند ملت ها را یکسره از هستی ساقط کند. ملت ها دوباره بپا میخیزند . ویتنامی ها بپا ایستادند .
 در مورد خشونت زدایی در گذشته خواندگی ها و نوشته ها و تجارب حاصل از انها را به مناسبت های، شریک ساخته ایم . در اینجا این توضیح را ضرور میدانیم که خشونت زدایی به معنای نفی مطلق مقاومت مسلحانه متکی بخود (البته در مقایسه با مقاومت مدنی یا همان جنبش همگانی بالنده و جهانی شده ) نیست . اما برای کشوری در شرایط و موقعیت مانند  میهن ما که حیثیت چهار راه سیاست اقتصاد تاریخ و جغرافیه جهانی یافته  ، نه تنها می تواند قبل از ملت شدن کارایی داشته باشد بلکه گذشته از تبعات دیگر-  از جمله ، جانشین شدن خشونت جدید و ملزوم ان وابستگی با خشونت قدیم - در مقایسه با جنبش های همگانی بر محور اصل " وطن ازادی و استقلال" ، از نظر ضایعات نیرو های محرکه - انسان جز مهم این نیرو ها است- نیز بسیار پُر هزینیه بوده میتواند .     نتایج اخرین تحقیقات در رابطه به جنبشهای همگانی به ما میگوید که : 
«هفته نامه کوریه انترناسیونال (۲۰ سپتامبر ۲۰۲۰) تحقیق سیاست شناس استاد در دانشگاه هاروارد را منتشر کرده ‌است. این محقق گفته بود، هرگاه ۳.۵ درصد از مردم یک کشور به جنبش درآیند و مردم، هوادار جنبش باشند، [جنبش] پیروز می ‌شود . چه میزان از مردم باید در جنبش شرکت کند تا که به حاکمیت یک جبار و یا یک مستبد پایان دهد؟ اریکا چنووِث (Erica Chenoweth) سیاست شناس استاد در دانشگاه هاروارد که در بارۀ رژیم های استبدادی تحقیق می ‌کند، می ‌کوشد کیفیت و کمیت شرکت کنندگان در یک جنبش را، وقتی هدف آن سرنگون کردن رژیم استبدادی است، بدست آورد. برای اینکار، او جنبش در کشورهای مختلف را از سال ۱۹۰۰ بدین سو، موضوع تحقیق خود کرده‌ است. حاصل اول این تحقیق این شده ‌است که اقبال یک جنبش اعتراضی بر ضد یک مستبد، ٢ برابر می ‌شود، اگر خشونت ‌آمیز نباشد. حاصل دوم نیز این‌ است که هرگاه شرکت کنندگان در جنبش، دست کم ۳.۵ درصد مردم یک کشور باشند، پیروزی آن قطعی است.»
 توضیح علل عدم موفقیت جنبش ها در کشور های که انجا فیصدی بیشتر تر مردمی که به جنبش در امدند، هرچند بسیار ضرور است، مگر در حیطه بحث ما نمی گنجد و مستلزم نوشته جداگانه است .
 برای جلوگیری از اطاله کلام تفصیل سه نباید کرد ضروری باقیمانده (پذیرفتن نظام، تکیه بر قدرت خارجی و تجزیه کشور) را موضوع نوشته جداگانه میکنم . 

 

اخبار روز

14 میزان 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها