جوامع بشری درفرايند تکامل تاریخی خود مراحل ونظام هاي مختلف را پشت سر گذاشتانده و ایدولوژی های زیاد را تجربه کرده اند٬ چنانچه قرن نزده و بیست را قرنهاي او ج گیری مكاتب ایدولوژيكي نامیده اند اما هرايده و عقيده الزاماً ايدولوژي نيست ٬
چون ايدولوژي يك مكتب ويك نظام فكريست كه مبتني برجهان بيني واهداف معين مبارزاتي تدوين ميگردد ٬ بايد ها ٬ نبايد ها ٬ دوستان و دشمنان از قبل تعين شده دارد ٬ كلمه ایدولوژی از بدو پيدايش با طعن و لعن هاي فراوان مواجه بود٬ ايدولوگ به كساني گفته ميشد كه خيالپرور و ذهني گرا بودند ٬ مشهور ترين مكتب ايدولوژيك درپهلوي ديگر مكاتب سياسي اجتماعي ماركسيزم است ٬ باوجود كه خود ماركس ايدولوژي را باورهاي كاذب ميدانيست و ميگفت من نه ايدولوگم و نه ايدولوژي ساخته ام ٬ قوانين تكامل طبيعت را مطالعه كردم وقوانين تكامل تاريخ وجامعه را كشف كردم ٬ اما ديرنپايد كه ماركسيزم خود به ايدولوژي بي رقيب مبدل گرديد ۔ ايدولوژي ها ساخته تخيلات و ارمان طلبي هاي خود بشرست ٬ اما تاثيرات عميق اعتقادي وروحي درپيروان خود ايجاد کرده آنها را الينه وبيخود ميسازد كه به حقيقت بودن باورهاي خود ايمان آورده خود را درپاي بت هاي ساخته خود قرباني ميكنند ٬از ويژه گي هاي ديگر ايدولوژيها اينست كه درشرايط خاص روي نياز هاي معين بوجود ميايد ٬ لهذا تناسب محتوايي و معنايي باتغيرات زمان ندارد چون اهداف ايدولوژي از قبل تعين شده است ٬ ايدولوژي بين انسانها ٬ ديوار هاي جدايي اعتقادي ايجاد ميكند ٬ ایدولوژی سلاح وشعار دوران مبارزه است ٬ شعار ميدهد اما راه رسيدن اش را بلد نيست ٬ در حاليکه نظام سازي نياز به برنامه دارد ٬ برنامه سازي کار علم و دانش است که با شعار ساخته نميشود ٬ يک حکومت زماني موفق است که بتواند رابطه متوازن بين رشد اقتصادي و اجتماعي ٬ سياسي و فرهنگي جامعه ايجاد کند ٬ نه اينکه بنام دين ويا ايدولوژي ديني خود را بر جامعه تحميل کند ٬ تجربه هاي تاريخي نشان داده ٬ كه از قرن نزده به بعد بدون استثنا مكاتب ايدولوژيك هيچكدام نتوانستند ٬ جامعه ايدال را كه ادعا ميكردند تحقق بخشند آنچه د رحافظه انسان امروز از حكومت هاي ايدولوژيك باقي مانده ٬ عبارتند ازحكومتهاي تك حزبي ٬و ديكتاتورمنش که واقعيت هاي اجتماعي سياسي را از عينک دودي ايدولوژيهاي مي ديدند و همه تحولات وتغيرات اجتماعي سياسي را درراستاي خط ايدولوژيک شان توجيه و تفسير ميکردند ٠
واما ايدولوژي اسلامي :
اسلام يک عقيده است ٬ اعتقادات جهت زندگي ما را تعين ميکند نه رفا و تداوم زندگي را٬ ايدولوژي واژه ٬ سياسي مبارزاتي است که از بيرون وارد نظام فكري اسلامي گرديده ودر رقابت با ايدولوژي هاي ديگر بخصوص ماركسيزم از جانب مبارزان مسلمان تقريباً درنيمه قرن بيست مطرح شد٬ گرچه بازگشت به اسلام و اصلاح طلبي ديني درعصر مدرن توسط سيد جمال آغاز گرديد بود بعداز سيد جمال توسطه محمد عبده ٬ رشيد رضا ٬ اقبال و ابولعلا مودودي ادامه يافت ٬ بعداً متناسب با نياز زمان پرژه روشنگري و اصلاح ديني متناسب با اقتضاي زمان به مبارزات ايدولوژيک منتهي شد ٬ بحث ايدلوژي شدن دين زماني رونق يافت که کشورهاي استعماري غرب درکشورهاي اسلامي شرق ميانه و افريقا دست به تاراج هست وبودي مادي و معنوي شان زدند ٬درمقابل متناسب با جهان دو قطبي آنروز مسلمانان بگونه واکنشي برمحور ايدولوژي گرد آمده و مبارزات شان را عليه استعمار و استکبار به عزم رسيدن به حکومت اسلامي ادامه بخشيدند ٬ در چنين شرايط است که حسن البنا با شش تن از ياران اش اخوان المسلمين را تاسيس ميکند ٬ وکساني چون سيدقطب ٬ مودودي ٬ در جهت ايدولوژي سازي اسلام تيوري پردازي ميکنند و رسيدن به حکومت اسلامي را هدف رهبرد ي شان قرار ميدهند و اما ٬در جوامع فارسي زبان مرحوم بازرگان وشريعتي ٬ از جمله كساني بودند كه دربين اقشار روشنفکري آن زمان دراين عرصه تلاشهاي زياد نمودند٬ تا بتوانند اسلام را منحيث يگانه راه نجات جوامع اسلامي در برابر مارکسيزم و کاپيتاليزم منحيث يک ايدولوژي مطرح کنند و اما نميدانستند که ايدولوژي ذاتاً بار ارزشي دارد٬ پيروان خود را گرم ميکند اما راه بسوي نظام را نمشيود از متن ايدلوژي استخراج کرد ٬ چون ايدولوژي درمبارزه سياسي اجتماعي خود نظام برانداز وانقلابگر است ، هرگز نميواند جوابگوي چگونه ساختن نظام بعد از پيروزي باشد ٬ زيرا بعد از پيروزي ايدولوژي قطع و جبراً به حاشيه ميرود پس چگونه ميشود نظامي را برشانه ايدولوژي بنا ء کرد ودر تداوم نطام هم به همان شعار هاي ثابت ايدولوژيك باقيماند ، مرحوم شريعتي درمجموع آثار جلد 1 ص 209 چنين مينويسديكي از هم فكران ازمن پرسيد به نظرتو مهمترين رويداد ودرخشان ترين موقعيتي كه ما درسالهاي اخير كسب كرده ايم چيست؟ گفتم دريك كلمه تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به يك ايدولوژي است، يعني به گفته شريعتي اسلام درقرن بيستم تبديل به يك ايدولوژي شد ٬ شريعتي آنچه گفت و نوشت مربوط دوران قبل از پيروزي و نظام سازي بود ٬ هرچه بود از جنس مبارزه وايدلوژي بود ٬ نه چکونه ساختن و تداوم بخشيدن حکومت اسلامي ٬ شريعتي باوجوديکه که ميدانست نهضت هاي ايدولوژي بعد از پيروزي به نهاد مبدل ميشوند ٬ و ميدانست که مبارزه کردن ٬شعار دادن لازمه مرحله نهضت است ٬ ونميشود با ايدولوژي نظام ساخت ٬ چون اقتضاي حکومتداري و نظام سازي مصلحت ها مفاهمه و کنار آمدن است نه کنار گذاشتن و شعاري مبارزه کردن ٬ اين دو دريک فضا نميگنجند ٬ايدولوژي فرياد مرحله نهضت است وهر نهضت بعد از پيروزي مبدل به نهاد ميشود٬ اما شريعتي چگونگي آنرا تجربه نکرده بود و تصور ميکرد که با اجتهاد و امربه معروف و نهي از منکر پارادوکس نهضت و نهاد حل خواهد شد ٬ اما امروز همه ميدانيم که مرحله پيروزي ختم نهضت وآغاز صفحه جديد درجهت نظام سازي و تداوم نظام است وتداوم هرنظام سياسي نيازمند به برنامه وروشهاي علميست ٬ پس رابطه نهضت ونهاد طولي است نه عرضي ما نميتوانيم با مبارزه ايدولوژيک حکومت را ايجاد کنيم که هم ديني و هم ديمکراتيک باشد ٬ باوجود که در تاريخ ما حکومتها و نهاد هاي اسلامي زياد داشتيم که سبب غناي تمدني ٬ تاريخي و فرهنگي در جوامع اسلامي گرديده بودند ٬ اما مدينه فاضله که ايدولوژي معرفي ميکند هيچگاه تحقق نيافته ٬ چون بحث حکومت و چگونه حکومت کردن ٬ امروز از جمله مباحث فلسفه سياسيست ٬نه اعتقادي و ايدولوژيک ٬ پس گفته ميتوانيم ساختاري حکومتهاي مدرن امرزي پيوند سيستماتيک با جامعه شناسي ٬ اقصاد ٬ علم سياسيت ٬ وحتي روانشناسي اجتماعي دارد ٬حکومت هاي مدرن ٬ حکومتهاي نظم گرا وبرنامه محور است٬ حکومت بايد ٬ ارتباطات علمي وسامان يافته بين نهادهاي مختلف ٬ اقتصادي ٬ حقوقي واجتماعي را تامين کند ٠
قسمت دوم:
پاردوکس حکومت ديني :
حکومت را که ايدولوژي اسلامي وعده ميدهد ٬ قبل از اينکه تحقق آن عملي باشد تخيلي وذهني است ٬ بيان يک نظام ارزشي وخيالي است نه يک حکومت زميني و بشري ٬ چنين حکومتي قبل از اصلاحات و تامين نياز هاي اقتصادي جامعه در مرحله اول دنبال همگون سازي اعتقادي ٬و تک فکري و تک ايماني درجامعه است ٬يعني جامعه را از نظر فرهنگي و اعتقادي مونوکلتوري ساخته وعدالت را در برپايي حکومت اعتقادي اسلامي تصور ميکنند ٬ درحاليکه دين قبل از آنکه ايدولوژي باشد ٬ يک عقيده و يک مفهوم فرا بشري و فراتاريخيست ٬ ما در دين برنامه وفصل باب براي حکومت کردن و ايدولوژي ساختن نداريم ٬ حکومت و ايدولوژي بحث هاي اجتهادي وبشري است يعني حکومت ديني چيزي نيست مگر برداشت هاي ديني گردانندگان آن حکومت از دين است ٬ واين برداشت ها ميتواند نادرست و يا اختلافي بين فقهاي مذاهب مختلف باشد ٬ بدين اساسن مانميتوانيم استباطات ديني فقي و مذهبي خود را دريک جامعه منحيث قوانين حکومتي جبراً تحميل نمايم ٬ ويا اينکه برداشت هاي بشري خود از دين را اساس ايجاد حکومت قرار دهيم ٬ اما لازم به تذکر است که برپايي حکومت ديني يک قرائت معين از دين است ٬ نه يگانه معني دين ٬ درحاليکه پيراون حکومت ديني و اسلام سياسي بر محور همين قرائت اتوپيايي و استباطات تخيلي خود مبارزه ميکنند ٬ ميکشند ٬ کشته ميشوند و تصور ميکند که در راه خدا و نجات انسان و جامعه بشري قدم برداشته اند ٬ آنها بدين باورند که تنها با اسلام ميشود حکومت عدالت محور را بناء کرد ٬ اما آگاهان در مسايل سياسي واجتماعي ميدانند که عدالت معين کننده شيوه و سيتم حکومتها نيست٬ بلکه عدالت لازمه سيستم واز جمله وظايف حکومتها ست ٬ ازسوي ديگر عدالت يک امر نسبي و بشريست ٬ عدالت اسم بي مسما ست ٬ ما پديده بيرون از قضاوت ويا عمل گرويي و فردي چيزي بنام عدالت نداريم ٬ در تعريف عدالت نزد قدما ميخوانيم ٬ قراردادن شي ودرجايگاه اش عدالت است !٬ اما در شرايط پيچيده امروزي تامين عدالت در اجتماع درتعريف ساده ديروزي نميگنجد چون زندگي امروز بسيار مغلق تر از آنست که درگذشته تصور ميگرديد ٬ امروز تامين عدالت جدا از درک شرايط سياسي ٬ اجتماعي ٬ اقتصادي و تکامل تاريخي يک جامعه و جدا از از درک شرايط بدون درنظر داشت سيستم عرضه و تقاضا قابل تعريف و تطبيق نيست ٬ اما ديروز عدالت را مانند امنيت در دست شاهان و اميران ميديدند که با فشار و ايجاد ترس و ارعاب آنچه خود عدالت تشخيص ميدادند درصورت لزوم تطبيق ميکردند٬ بهرحال زندگي ادامه دارد بشرنيازمند عدالت و در همه عرصه زندگي است ٬ اما تامين عدالت بگونه مجرد صرف در موجوديت حکومت دلخواه ممکن نيست ٬ تامين عدالت نيازمند سيستم اداره سالم وعلمي است ٬نه اينکه تنها مجازات ها و اعدام ها دست بريدن ها عدالت را در اجتماع را تامين کند ٬ بريدن دست دزد مجازات مجرم است ويک بحث حقوقي است ٬ نه نابود کننده فقر در جامعه ٬ اما کسانيکه در پي ساختن حکومت اسلامي وبرپايي اسلام سياسي هستند بايد بدانند که نبايد ايدولوژي را عقيده ويا داشتن عقيده تعريف کرد ٬ عقيده لازمه زندگي هرانسان است ٬ اما ايدولوژي مقوله اجتماعي ٬ سياسي ومبارزاتي است که برمبناي جهانبيني استور ميباشد ٬ در جهان امروز بعد از جنگ سرد مرگ نظام هاي ايدولوژيک و حکومت هاي تک حزبي فرا رسيد ٬و جهان يک قطبي شد ٬ در موجوديت مردم سالاري حرف از حکومتهاي ايدولوژيک زمينه تطبيقي ندارد اما اسلام يک دين است به گفته هيرودت اگر دين را صد بار بکشيد با ز زنده ميشود ٬ اما ساختارهاي اجتماعي سياسي جامعه درحال تغير تحول و تکامل است ٬ چنانچه بعد از جنگ سرد نظم سياسي اقتصادي جهان عوض شد ٬ سياستهاي ايدولوژي محور جاي را به سياست هاي اقتصاد محور رها كردند ٬ انسان امروز متناسب با رشد فکری وعقلي به مرحله درك پسا ايدولوژيكي رسيده و ديموكراسي مدرن توانسته توازن زماني و علمي با شرايط اقتصادي وسياسي جهان پيشرفته ايجاد كند و حكومت هاي تك حزبي و ايدولوژيكي که محصول ارمان گرايي هاي ذهني بشربود ديگر قابل تطبق و احيا نيست ٬ و بجرئت ميتوان گفت كه ديگر دوران حكومت هاي ايدولوژيك در سيرتكامل جوامع انساني به پايان رسيده و بشريت امروزي برمبناي عقلانيت دست هاورد هاي بالاتر رسيده كه ارزشهاي انساني ٬ حقوق بشر وحقوق شهروندي و حقمداري مولفه هاي اساسي دولت هاي مدرن امروزرا تشيکيل ميدهد ۔ ديني سازي همه نهاد هاي اجتماعي درجوامع امروزي نه عملي و نه ممکن است ٬ چنين طرزديد مربوط به جوامع ابتدايي ديروزي ميشد٬ ديروز دين واحکام ديني در کانتکس زندگي ساده ديروزي آنهم درموجوديت محتصب و شلاق مطرح وقابل تطبيق بود ٬ اما امروز درموجوديت رشد علوم انساني ومکاتب مختلف فکري علمي فلسفي آموزه هاي ديني متاسفانه نقش بيشتراز نصيحت کردن را به عهده ندارد ٬ چون در فرايند تحولات يک قرن اخير ٬ معنا و فلسفي زندگي بشر دچارتغيرات و تحولات بنيادي در عرصه هاي مختلف گرديده بخصوص ٫ تغيرات و تحولات اجتماعي الزاماً ٫ساختارهاي سياسي ٫ و حتي فرهنگي جامعه ر ا با خود عوض نموده ٫ يعني نياز هاي جديد متناسب با شرايط جديد در عرصه هاي مختلف زندگي بوجود آمده که قبلا مطرح نبودند ٬ امروز اگر دين بزرگترين نقش در زندگي انسان بازي کند ٬ عبارت است از تامين ارتباط معنوي بين زندگی فردی و اجتماعی است، چون شرايط اجتماعي ٬ اقتصادي و سياسي جوامع امروزي بمراتب مغلق تر وپيچيده تراز حدود تصرفات ونسخه هاي فقي است که ديروز قابل تطبيق بودند ٬ زندگي اجتماعي انسان امروز ابعاد بسيار وسيع وارتباطات جدا ناپذير با علوم و فنون مختلف پيدا کرده ٬ علوم انساني امروز مانند فلسفه علم ٬ فلسفه تحليلي ٬معرفتشناسي ٬ جامعه شناسي ٬ روانشناسي ٬ و همچنان علوم تجربي مانند فزيک وکميا ٬ بيولوژي وغيره همه و همه زندگي انسان امروز را وارد مرحله جديد نموده که قبلا قابل پيش بيني نبود ٬ چنانچه جهان شناسي انسان امروز را با انسان چند قرن قبل از بنياد تغير کرده وتکامل يافته ٬ انسان امروز به حق و حقوق خود و ديگران ازافق ديد اومانیسم ،ديموکراسي ٬ حقوق بشرو حقوق شهروندي نگاه ميکند که با درک انسانهاي ديروز وشرايط آنزمان قابل مقايسه نيست٬ ما نميتوانيم به عقب برگرديم و متناسب به ديدگاه اعتقادي خود حکومت را تاسيس کنيم که درآن حقوق شهروندي مبناي اعتقادي داشته باشد ٬ طوريکه شهروندان درجه اول كساني باشند كه ازنظر مذهبي وابسته به مذهب حاكم ٫ شهروند درجه دوم مسلماناني که تعلق به اقليت هاي مذهبي ديگر دارند ٬٫ شهروند درجه سوم غيرمسلمانان يا اهل ذمه باشند ٬ حالا جدا از اينکه٬ تفاوت هاي حقوقي ديگر هم درحكومت هاي فقي وديني وجود دارد مانند تفاوت حقوق مرد وزن ٫ برده و آزاد ٬ که با منطق و انسان شناسي و فلسفه حکومت داري امروزقابل قبول نيست ٠
دین و دیموکراسی :دين و ديمكراسي دو حوزه جدا از هم در زندگي بشر است ٬ رابطه شان عرضي است نه طولي ، این دو هیچگاه درامتداد هم نبوده و نمیشود٬ دیموکراسی را از دين استخراج و يا استنباط کرد ، دین مجموع از باور اعتقادی و ميتافزيکي است ،اما ديمکراستي یک فراینده تکاملي گسترده و پیچیده اجتماعي اقتصاديست ٬ در دين حرف از ايمان واعتقاد است ٬ اما در ديموکراسي حرف از آزادي و رفا اجتماعيست ، دين فرو آمده از آسمان و ديموکرسي برخاسته از زمين است ٬ دين خدايي وديمكراسي بشريست ٬ در دين تقليد و تعبد معيار است در ديموكراسي تحقيق و تحليل ٬ حوزه تصرف دين زندگي شخصي و اعتقادي يست، اما در ديمكراسي بهبود نظام اقتصادی اجتماع مطرح است ٬ در دين خداسالاري مطلق و در ديموكراسي مردم سالاري نسبي است ٬ دردين همه تلاشها بخاطر خداست ٬ دردیمکراسي همه تلاش ها براي مردم ٬ ديمكراسي آزادي آور اما دين تكليف محور است ، دیموکراسی حرف از دولت ملت و حقوق شهروندی دارد ، اما دین حرف از حاکم و رعیت ٬ مجتهد و مقلد ميزند ٬ استحکام ديموكراسی در رشد اقتصادي ٬ فرهنگي جامعه است ، استحکام جامعه دینی معطوف به درجه ایمان و باور، دیني يست ، ديموکراسي با وجود قدامت تاریخی فراورد عصر مدرنست ٬اما دين رهاورد دور سنت است٬ ديموکراسی انتخابی اما دین اعتقادی والقأييست ٬ ديموكراسي مقوله روبه گسترش وانعطاف پذير است ظرفيت جذب وهضم ارزشهاي مختلف و متغير امروزو فرداي جامعه بشری را دارد، اما آموزه های دینی روی اصول ثابت و لاتغیر استوار اند ، دين درعرصه حکومت دنبال ايدولوژي است ٬ اما ديمکراسي نظام فرا ايدولوژي وفرا حزبيست ٬دین دوستان و دشمنان از قبل تعين شده دارد، اما دوستان و دشمنان ديموکراسي در مسيرتکامل آن زاده و يا زدوده ميشوند ، در دین بين مومن و کافر تفاوت اساسي وجود دارد در دیموکراسی انسانها همه حقوق مساوی دارند ، دین در جهت تحقق جامعه ایدال دینی نیاز به ایمان و اخلاص دارد ،اما تحقق دیموکراسی نیاز به برنامه علمی تخصصی دارد٠ ٬ پارادايم ديمکراسي يک مفهوم است نه يک وجود ٬ديمکراسي يک فرايند ويک نظام است نه يک لباس که به اندام جامعه دوخته شود و به نمايش گذاشته شود ٬ و بلاخره ديموکراسي رهاورد نظام تکامل يافته در عرصه هاي اقتصادي اجتماعي و فرهنگيست که رابطه مستقيم با تکامل جامعه وانسان داشته٬ زمان تحقق ميابد که مولفه هاي آنها در يک ارتباط متقابل ومتوازن همديگرشان را تکميل کنند ٬ واين مولفه هرگز شکل نخواهد گرفت مگراينکه مقدمات و پيش زمينه هاي آنها که همانا رشد اقتصادي ٬ اجتماعي و فرهنگي است قبلا ويا حداقل همزمان رشد نکند ٬ ديموکراسي را نميشود شبهي سازي کرد ٬ آنچه درافغانستان وجود دارد شبه ديمکراسي است ٬ وجود وحضور ميخانيکي دارد نه رشد درون ساختاري و اورگانيک ٬ ديمکراسي زماني تحقق پذيراست که شاخص هاي آن درجامعه قابل درک و لمس و پذيرش باشد ٬ انتخابات و شورا ٬ حقوق شهروندي ٬ حقوق بشر ٬ آزادي سياسي ٬ آزاديهاي مدني وآزادي بيان همه ازشاخص ها و مولفه هاي ديموکراسي اند که بگونه سامان يافته در يک جامعه پيشرفته ويا درحال توسعه با هم ديگر وارد تعامل شده همديگرشان را تکميل ميکنند ٬ آينجاست که ديموکراسي زاده ميشود ٬ همانطور که بايک گل بهار نميشود ٬ درجامعه سنتي و ديني ما هم حرف اول وآخر را دين ميزند ٬ تا ساختار اعتقادي و اجتماعي جامعه عوض نگردد ٬ حرف از ديمکراسي نوعي فرا فگني روشنفکرانه براي ابراز تمايلات وآرزوهاي خيالي نيست ٬ انتظار ثمر از اين شوره زار وقت ضايع کردن است٬ چون ما در مرحله گذار از سنت بسوي مدرنيته قرار داريم ٬ جامعه نياز به زمان دارند تا فرايند گذار را پشت سر نگذارد ٬ مقدمات و پيش زمينه هاي ديموکراسي مساعد نگردد٬ حرف از ديمکراسي زود است ٬ پيش زمينه ها عبارتند از رشد اقتصادي و فرهنگي و تغيرات بنيادي که در عرصه تعليم وتربيه جامعه است ٬ اين راه بي انتها همرا با جامعه درحال تکامل است٬رسيدن به ديمکراسي مستلزم حرکت قدم به قدم مانند بلند رفتن از پله هاست ٬ مدل ديمکراسي کامل وجود ندارد ٬ چون تکامل انسان وجامعه انساني پاياني ندارد٠ تمام