عبدالله: غنی جان! یک کاری بکن. مردم از فساد و گسترش نا امنی و ظلم به ستوه آمده اند. گرچه من هیچ صلاحیت ندارم؛ اما نشود که همین مقام بی صلاحیت هم از من گرفته شود. آن وقت چه خاکی بر سر کنم. دیگر نه کسی متحد من است و نه کسی به حرفم گوش می دهد. این آخرین امید من است.
سه بار در انتخابات ریاست جمهوری شکست خوردم و دیگر حوصلۀ شکست خوردن نمانده است. اعتراضات زیاد شده می رود، مردم سروصدا راه انداخته اند. آبروی زنده و مردۀ من به دست خودت است.
غنی: عبدالله جان! این مردم در طول تاریخ چنان زمامداران خودکامه و خونریز و ظالم را دیده اند که ظلم ما در مقایسه با آنان عدالت و ترحم پنداشته می شود. من نشنیده ام و یا حد اقل در عمرم در کشور دیگری ندیده ام که ملتی به چنین عقوبتی گرفتار شده باشد. اما، با وجود آن از همان حکمرانان ظالم و خونریز تجلیل نمایند، گاهی با نام قهرمان و گاهی با نام غازی و مجاهد. ازین جهت زیادهم تشویش به خود راه ندهید. آن هایی که این مصیبت ها را بر مردم تحمیل کرده اند خودشان در عیش و نوش زنده گی می کنند. کرزی چهارده سال چور و چپاول کرد و همه گی می دانند که هیچ کارنامۀ خوب ندارد، اما همین من و تو میدان هوایی کابل را به نامش مسمی کردیم و حالا هم خرچش را به دالر می گیرد. بیغم باش، کدام خائن در این مملکت محاکمه شده که ما و تو شویم. هرکسی که رئیس جمهور آینده بود همرایش شرط می مانیم که یک جای تاریخی ره به نام ما کُند در غیر آن دو پای را در یک موزه می کنیم و می گوییم او تقلب کرده است، ما قبولش نداریم. چوکی های مان را هم رها نمی کنیم و اگر برادران طالب آمدند خو موضوع بیخی روشن است.
عبدالله: غنی جان! گپ های تو صحیح هستندی اما مردم و کشور از ما توقع داشتندی که باید کاری برای شان کردندی.
غنی: عبدالله جان! مثل آدم گپ بزن. این کردندی و داشتندی چی معنا دارد. مقصد تو کدام مردم هستندی. بنیاد این مملکت به همین ترتیب است که هر قدر کار کنی کار پیش نمی رود و اگر کار نکنی پس هم نمی ماند. بناء" وقتی کارها پس نمی ماند چی ضرور است که به خود زحمت بدهیم. همین مردمی که در طول تاریخ در فقر و فلاکت زنده گی کردندی، غذا برای خوردن نداشتندی و چت برای سرپناه و هیچ اعتراضی هم نکردندی اما هنوزهم برای قوم و زبان خودشان گریبان پاره کردندی و اقوام دیگر و گوینده گان زبان دیگر را از دم تیغ کشیدندی. کجای این مملکت را جور کنیم.
عبدالله: غنی جان، این گپ ها صحیح است اما وطن پرستان این مملکت در مورد ما چی قضاوت خواهند کرد؟
غنی: عبدالله جان! همین من و تو که داد از وطنپرستی می زنیم درجه یک وطنفروش هستیم. هر قدر هم که ادا و اطوار وطن پرستانه دربیاوریم بازهم مانند چوپان دروغگو شده ایم و مردم قبول ندارند. آن هایی هم که خود را وطن پرست می گفتند و حرف میهن بر لب داشتند باعث بربادی وطن شدند. زیرا درین مملکت هر حرفی که از زبان یک دیوانه خارج شود عده ی احمق پیدا می شوند که آن را قبول نمایند. صحیح است که کُل مردم برای ما کف نخواهند زد؛ اما پیدا می شوند یک تعدادی که گپ ما را قبول کنند و از ما قهرمان بسازند و فردا هم برای ما زنده باد بگویند.
عبدالله: غنی جان! عده یی می گویند که در حاکمیت ما به مسایل قومی بیش از حد دامن زده شده است. فکر نمی کنی که این موضوع برای ما خطرناک باشد و ما چاقو را روی گلوی خود گذاشته ایم؟
غنی: عبدالله جان! این گپ تو مرا یاد شخصی انداخت که گوسفند می دزدید و بعد از کشتن گوشتش را به فقرا تقسیم می کرد. کسی برایش گفت که این کار گناه دارد. گفت: بلی ثواب و گناه آن مساوی است اما دنبۀ آن برای من رایگان می ماند. کجا کدام کسی از اعضای فامیل من و تو کشته شده اند. تشویش مردم را هم نداشته باش، آن ها عادت کرده اند. تا تنور گرم است نان پخته کن. حالا هم دامن زدن به همین مسایل قومی است که اقوام کشور علیه همدیگرشان گلو پاره می کنند، کسی از فارسی بیزار است و کسی از پشتو. بگذار که همدیگرشان را لت و پار کنند. فایده اش برای من و تو می رسد که از برکت آن به چوکی تکیه زده ایم. اگر روزی رسید که آن ها متحد شدند و دیگر مسایل قومی نباشد نه تو می مانی و نه من.
عبدالله: غنی جان! حالا فهمیدم که چرا ترا دومین مغز متفکر دنیا می گویند. کلۀ من تا این جا کار نداده بود. راستی یک سوال دیگر: اگر من مطابق این نقشه رفتار نمایم آیا لقب سومین مغز متفکر جهان به من خواهد رسید؟
غنی: عبدالله جان! کاش عقل تو هم مانند نامت دبل می بود که بدون معطلی جواب می دادم، حالا این را تضمین کرده نمی توانم. اما در صنعت مادلینگ و مُد و فیشن به یقین که نفر اول در جهان خواهی بود.