آیا اسلام و دموکراسی را می توان با هم آشتی داد؟

 بدون مقدمه و شرح و تفسیر و اطالۀ کلام باید گفت، البته با ملاحطاتی و با اما و اگر هائی، که جوابِ "آره" و "نه" به این پرسش به دید، برداشت و به فهم تک تک مسلمانان جهان بستگی دارد. 
برخی با سازگاری و تلفیق این دو تفکر خوش بین هستند و برخی آن را در کته گوری های ناپسندیده، غیرمجاز و نامشروع قرار می دهند.

از ناسازگار و بیزاری مردم شروع می کنم:
1ـ ناسازگار است، چون عمدتاً بنابر تفسیر آیت "...ان الحکم الا لله یقصص الحق و هو خیر الفاصلین*" هر نوع حق حکمیت  در جوامع اسلامی تنها و تنها از آن خدا پنداشته شده و پنداشته می شود. 
عالمان علوم دینی اصولگرای نشسته و وابسته بر/به مسند قدرت،  یا امیدوار برای دست یافتن به قدرت سیاسی ـ حقوقی، ظاهراً برحسب اذن الهی، بر وفق همین آیت و آیات مشابه دیگر از جمله آیات و احکام تکوینی و تشریعی موجود در قرآن همیشه کوشیده اند برای حفظ و تداوم قدرت و سروری و مهتری خود منحیث مأمور و کارگزار خدا بر روی زمین تنها بر حاکمیت خدا بر مردم تأکید کنند و حاکمیت مردم بر مردم، یعنی دموکراسی را با آن که امروز مطلوب ترین و رایج ترین شیوۀ ادارۀ سیاسی در جهان معاصر است بدعت و غیر الهی بخوانند و مطابق همین نظریه و ضروری بودن اجرای بدون کم و کاست فرامین خدای، حاکم و فرمان دار واقعی بر جهان انسانی و جهان طبیعت، دموکراسی را که حکومت مردم از طریق نمایندگان مردم بر مردم و برای مردم است به نوعی عدول صریح  از دین و بی اعتنائی غیر قابل بخشش به اوامر الهی و انکار آشکار حاکمیت خدا بر مردم  بدانند و بر بنیاد همین باور جانب داری از دموکراسی را دهن کجی به قرآن و اسلام دانسته آن را نفی کنند. از نظر اصولگرایان، قرآن و سنت حاوی همه چیز است و با داشتن چنین رهنمودی که همه اعمال انسان مسلمان را توجیه و تفسیر می کند به رهنمود و قانون و نظام دیگری ضرورتی احساس نمی شود.
ملخص یا فشردۀ کلام تا اینجا: شریعتمداران درون وبیرون قدرت خواهان حاکمیتی به نام و به نیابت از خدا بر مردم هستند، خلاف اکثریت مردم کشور که با تجاربی ناخوشایند، گاهی ناگوار و گاهی هم تلخی که همه از این نوع حاکمیت ها دارند، به آن خوش بین نیستند و رضایت ندارند.
علت بیزاری مردم هم این است، که حضور عملی دین ورزان بنیادگرا و منفعت طلبی که به جنبه های ارفاقی، اعتدالی، صلحجوئی، سازندگی و داشتن بردباری دین پابند نیستند، دین ورزان تشنه قدرت و بندۀ پول، درعرصۀ عمومی، رأس قدرت و در حوزۀ سیاست آمرانۀ دولتی و غیر دولتی، چنانکه در کشورهمسایۀ ما ایران دیده می شود، یا خود در دوران امارت اسلامی طالبان شاهد آن بودیم و هم سیاست های احزاب و تنظیم های جهادی که مقید به هیچ اصول انسانی و اخلاقی و خلاق اسلامی نبودند و نیستند، حتی اگرحاکمیت الهی بر مردم در قرآن به صراحت هم بیان شده باشد، مردم را بر آن داشته است که به جای حکومتی به نام خدا به سوی نظریۀ حاکمیت مردم رو آورند و این را نسبت بدان ترجیح دهند. 
امارت طالبانی، پادشاهی ها و خلافت های خودکامه، مطلق العنان و ضد مردمی کشور های عربی و غیر عربی در جهان و سلب حقوق قانونی، آزادی های مدنی ـ سیاسی و وجود تفاوت های مفرط و شرم آور میان فرمانداران و فرمانبران این کشور ها علت دیگری است برای روی خوش نشان ندادن مردم به حاکمیت های ظاهراً دینی و نظام های گوئیا اسلامی ـ الهی و علاقه گرفتن آن ها به نظام دموکراسی.  
با علم به آزمندی و نفس پرستی انسان ها و سلطۀ نیرومند تمایلات ذاتی برتری طلبی و اضافه خواهی بر آن ها اجرای عدالت و تطبیق حاکمیت عادلانه، تلطیفی، تهذیبی و انسان دوستانه، حتی اگر خدا چنین نظامی را دوست داشته باشد و توصیه کرده باشد، توسط انسان ها نه تا کنون ممکن و عملی بوده است و نه در آینده ممکن وعملی خواهد بود. بنابراین مردم  برای رهائی از دست اشخاص حقه باز و شیاد می خواهند خود در نصب و عزل حکومت ها و نظارت بر کار آن ها دست آزاد داشته باشند و چون به دست آوردن این آزادی ها زیر سایه حکومت دینی برای مردم ممکن نیست لازم می دانند که نظام سیاسی کشور را مطابق به خواسته ها و برای نیک بختی خود سازمان دهند. 
تجربه های گونه گون و متعدد، بعد از سقوط دولت دکتر نجیب الله و آمدن مجاهدین، اگر لزوماً بحث را در کشور خود و چند دهۀ اخیر محدود کنیم، مردم ما را بر آن داشته است که از سپردن زمام قدرت به انسان های خودسر، لجوج و مستبدی که خواست های شخصی خود را در پوشش احکام قرآن و به نام خدا به منصۀ اجرا می گذارند و برای رسیدن به قدرت و شهرت و ثروت جهانی را با خاک یکسان می سازند و میلیون ها انسان را با بی رحمی و سبعیت از دم تیغ می گذرانند یا مجبور به ترک خانه و کاشانۀ شان می سازند و جز خلق شر و فساد و رنج برای عامۀ مردم کاری نمی کنند پرهیز کنند و به حاکمیت آلوده به ده ها نوع خیانت و جنایت و پلیدی های نمایندگان خود خوانده الهی نه بگویند.
تجربۀ تاریخی از حاکمیت های اسلامی نشان می دهد که به استثنای یک یا دو دوره حاکمیت حاکمان مسلمان در طول تاریخ اسلام هیچ حکومت اسلامی، عدالت، حکومت داری خوب، رعایت قانون، احترام به حقوق و آزادی های فردی و جمعی مردم، حتی اوامر الهی را، به صورت قطعی جدی نگرفته است و اعمال هیچ یک حاکم یا مدعی حاکمیت در یک کشور اسلامی، با همه دعوا ها و گُنده گوئی های شان از اسلام و اسلامیت و عبادت و خداجوئی و داشتن اخلاق و عدالت اسلامی نه در راستای تعالیم دین بوده است و نه در راستای منفعت و رفاه مردم.
تناقضاتی بی شمار میان گفته های رهبران اسلامی ما با اعمال شان، طی کم و بیش سه دهه ای که گذشت سندی غیر قابل انکاری است برای این گفتۀ من. سرشتۀ کار های کشور همین حالا در ید چه کسانی است و چه کسانی طی تقریباً سه دهه بر این کشور به طور مستقیم و غیرمستقم حکم رانده اند و حکم می رانند و در تعیین سیاست های کشور کماکان نقش بازی می کنند؟ 
نتیجه چیست؟ علت این همه دعوا های افراد ظاهراً خداپرست در یک سو و فقر و ناداری  و درد و رنج در جانب مقابل چیست؛ غیر از پشت کردن گروه اول به خدا و غیر از نفس پرستی و دین فروشی این مدعیان اسلام و ادعائی بودن حاکمیت بی مثل و مانند اسلامی؟ 
میلیونر ها و میلیاردر هائی چون عطا ها، قانونی ها، اسماعیل ها، مسلمیار ها، سیاف ها، عبدالله ها، فهیم ها، نادری ها، خلیلی ها، انوری ها، محقق ها، ربانی ها، شیرزوی ها، قدیر ها، حقجو ها، مسعود ها، حکمیتیارها، کرزی ها و صد ها مالک شهرک ها، شرکت های هواپیمائی، فابریکه های صنعتی و بانک ها و... و شرکای شان، همه کسانی اند که قبل از شروع جهاد هیچ چیزی نداشتند، اما امروز از برکت استفاده از نام اسلام و جهاد مالک میلیون ها دالر هستند ـ در کشورفقیری که مردم نان خوردن خود را ندارند!
با چنین تجربه ای، با یقین کامل می توان گفت که جواب مردم در برابر این پرسش که خواهان حاکمیت مردم اند یا حاکمیت الهی، این خواهد بود که "حاکمیت مردم را ترجیح می دهیم!" چون می دانند که حاکمیت الهی برای اشخاصی شیاد و متقلب و سود جوی نشسته بر سینه مردم وسیله ای شده است برای فریفتن مردم، فرو نشاندن عطش قدرت و پر کردن جیب های خود و ایادی های شان. 
بنابر احکام قرآنی و اصرار علمای علم دین حاکمیت عرضی می باید به حاکمیت ذاتی، یعنی حاکمیت بشری باید به حاکمیت الهی منتهی شود ـ البته به نیابت و از طریق علمای دین. 
با احترام به این مطلب، مردم خوش باور و خوش قلب جوامع اسلامی  (چیزی از روی میل و به دلیل اطاعت از اوامر خدا و چیزی هم به اجبار و برای حفظ ظاهر و حفظ سر و مال از گزند مدعیان بدخوی اسلام) طی زمان های طولانی در حالی که در بی خبری از جهان پیرامون شان به سر می بردند چنین امری را لبیک گفته اند، اما از آنجا که مدعیان نیابت از خدا درعمل به آن چه خدا فرموده است هیچ وقت پابندی، وفامندی و تقیدی نشان نداده اند، آرام آرام، به خصوص بعد از قرن 18 میلادی و آشنائی با غرب، به این نتیجه رسیدند که بهتر است سرنوشت خود را به دست خود بگیرند و بیشتر از این به انسان های دروغگو، خواه در حوزه دین و خواه خارج از این حوزه، باور بی ریاء و اطمینان بی حد و حساب نکنند.
مسألۀ نظارت بر کار های حاکمان و رضایت از کار های شان، مسأاله دیگری است که سبب ناسازگاری دموکراسی با حاکمیت نیابتی الهی می شود. سخن از نظارت بر کار خدا از نظر دین به یک معنی انسان و عقل انسانی را بالاتر از خدا و علم و عقل خدا قرار دادن است. 
همچنین رضایت انسان، حتی در امور مربوط به زندگی و حیات مادی و خصوصی وی را پرنقش تر از رضایت خدا ساختن، برای مسلمانان اصولگرای در صدد قدرت ـ یا نشسته بر کرسی سالاری ـ اساساً و به هیچ وجه قابل تصور و پذیرش نیست. 
این گونه نگرش در حوزۀ دین، نگرشی است مطلقاً کفرآمیز. این موضوع، یعنی رضایت مردم از حکومت ها و نظارت مردم بر اعمال دولت ها، خلاف نظریه حاکمیت الهی از اساسات دموکراسی شناخته می شود: تناقض آشکار حکومت دینی با حکومت دموکراسی!
وجود تبعیض: 
تبعیض و برخورد های غیرعادلانۀ ناشی از تعصب های جنسیتی، دینی یا فرهنگی و... در جامعه به خصوص وقتی حاکمیت حامی و مروج آن باشد، موجب بیزاری مردم از نظام و پیشوایان سیاسی چه دینی و چه غیردینی می گردد.
طوری که در عمل دیده شده است و دیده می شود زنان در جوامع اسلامی هیچ گاهی از حقوق و آزادی های مردان بهرمند نبوده اند و اگر جریان به همین منوال ادامه یابد هیچ وقت هم برخوردار نخواهند شد. 
زن ستیزی و حاکمیت مرد بر زن در جوامع اسلامی امری است عادی و رایج،  درحالی که در جوامع دموکراتیک زنان شان دارای آزادی های مدنی و سیاسی هستند و از همان حقوق و امتیازاتی برخوردارند که مردان این جوامع.
مسأالۀ دیگر مسأله ای غیر مسلمانان و اقلیت ها در جوامع اسلامی ای است که حاکمان آن مبانی فکری ـ عقیدتی خویش را حیثیت قانونی و منزلت قدسی  می دهند و به این ترتیب هر چه اقلیت و غیرمسلمانی را که در جامعه به سر می برند از حقوق و آزادی های برابر با مسلمانان بی بهره می سازند. 
نصب ستاره های تکه ای به رنگ زرد به سینه شهروندان هندوی ما در دوران امارت طالبان، یکی از نمونه هائی چرکین و نفرت انگیزی است که می تواند به خوبی  خصلت منزجر کننده چنین نظام ها و روان های بیمار طرفداران و حاکمان چنین نظام ها را نشان بدهد. 
در حوزۀ عمومی هم، عوام از امتیازات و حقوق ویژه ای که برای به اصطلاح پیشوایان دینی و حاکمیت تعیین شده است برخوردارند نیستند. 
در ایران برای نامزد شدن اشخاص در انتخابات ریاست جمهوری و برخی دیگر از ادارات مهم دولتی نامزد ها باید مسلمان باشند و باید از صافی مقامات ذیصلاح دینی ـ دولتی گذشتانده شوند. 
چنین امتیازی در این کشور نه برای اقلیت هائی ادیان دیگر میسر است و نه برای افراد عادی یا کسانی که آباء و اجداد شان ایرانی نبوده اند ـ خلاف جامعۀ دموکراتیک امریکا، به عنوان مثال، که اوبامای کینیائی ـ مسلمان یا نیمه مسلمان و یا کملاهریسن نیمه هندی و نیمه هندو به مقام ریاست جمهوری و مقام معاونیت ریاست جمهوری می رسند.
لازم به ذکر است که در اسلام امتیاز، تنها در تئوری منحیث یک اصل می باید مورد اعتناء قرار گیرد. شرط آن ولی داشتن تقواء (پرهیز از معصیت، اعمال زشت و مرتکب گناه شدن، و پارسائی و نجابت) است؛ نه مرد بودن و داشتن علم و دانش یا ثروت  و...؛ چیزی که درعمل سران دینی و حاکمیت های اسلامی به هیچ وجه نه بدان متوسل شده اند و نه بدان ارزشی قائل بوده اند!!
2ـ سازگار است، اگر جنبه های شاق و مقید کنندۀ دین با پیروی از  "عرفاء" و "روشنفکران دینی" زیاد  مورد التفات و جدی گرفته نشود و عاملان دین و حاکمان کشورهای اسلامی احکام مالایطاق و غیرتلطیفی و ضابطه های عاری از مرافقت و ملایمت دینی را، که اجراء و اعمال آن ها در طول تاریخ موجودیت دین و حاکمیت های دینی با همه تلاش ها ننیجۀ مثبت و مطلوب نداده اند، بر جامعه و مردم تحمیل نکنند. و به جای کار گرفتن از تشدد و خشونت و زور و دره و زندان و تهدید و تبعید و تکفیر و سلب حقوق و اختیارات مردم و سنگسار کردن و به دار آویختن، به احکام تلطیفی، اعتدالی، معدل و آفرینشگر دین رجوع کنند و آن احکام را به منصۀ تطبیق قرار بدهند و رابطۀ دین و سیاست یا دین و حکومت را تنها و با شدت بالاتر از تحمل انسان ها در قالب دین بنیادنگر معین و پی گیری نکنند؛ بلکه به پهلو های سازگار و ملایم و انسانی آن هم  نظر کنند و احترام بگذارند.
با دوری گرفتن از جنبه های صعب و ناملایم دین و کمی مدارا با زندگی و آسان گرفتن امور بر مردم، حاکمیت دینی هم، مانند دموکراسی، می تواند حق انتخاب دین، حق انتخاب مذهب و حق انتخاب و داشتن عقیده و بینش دیگر و حق مشورت برای مردم را احترام کند و هیچ انسانی را مجبور به قبول یا رد یک دین، یک مذهب یا یک نگرش خاص سیاسی ـ فرهنگی نکند و هیچ انسانی را از داشتن دین و مذهب و ملاحظات خاص فرهنگی ـ اجتماعی ـ سیاسی اش محروم نسازد؛ یا مجبور به ترک یک دین و اختیار دین دیگری و یا دید خاص سیاسی و فرهنگی نکند. 
مردم باید در نظامی به سر ببرند که در اختیار و در ترک همه امور دینی ـ سیاسی ـ فرهنگی ـ اجتماعی خویش آزاد باشند و هیچ انسانی به خاطر اختیار یا ترک باور های دینی سیاسی ... مجازات نگردد. 
قرآن تنها به یک "معنی"، یک "مدلول" و یک "حقیقت" توجه ندارد؛ و از یک معنی یا مدلول و یا حقیقتی خاص سخن نگفته است و نمی گوید. 
در قرآن و اسلام تنها از جنگ و جهاد سخن نرفته است و تنها به جنگ و جهاد سفارش نشده است. کسانی که از روی تحقیق به متن قرآن توجۀ داشته اند به این نکته واقفند که واژه صلح کم و بیش  یکصد و پنجاه بار در قرآن به کار رفته است و هر بار در قرآن بر حمایت از آن و احترام به آن تأکید شده است. 
دوستی داشتیم عارف مشرب ـ خدا مغفرتش کند ـ که به مهربانی و عنایت خداوند باورعجیبی داشت. از آن انسان های خوش طینت و مهربان و حلیم و متواضع، که غیر از ضدیت با خشونت و دوری از جنگ و توصیۀ مهرورزی هیچ کاری نداشت و حرفی نمی زد. در مورد صلح و همزیستی انسان ها همیشه می گفت: "خداوند در ذات خود آرامش است؛ و هر آرامشی را دوست دارد." 
به خاطر داشته باشید که آرامش تنها در بطن امنیت و امنیت تنها در بطن صلح زاده می شوند،  استقرار می یابند و به بار می نشینند! 
و این را هم باید به یاد داشت که بدون داشتن احترام متقابل و اجتناب از خشونت و توحش و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران، بدون دیگران را چون خود پنداشتن و بدون جامعه پذیری، صلح، یعنی آرامش و امنیت و در آسودگی زیستن در جامعه هرگز تحقق نمی یابد.
وفاق اجتماعی (همبستگی اجتماعی)، مشورت، تألیف بین قلوب (پیوند و تکوین الفت بین قلب ها)، رفع تشتت، پرهیز از تفرقه و نفاق، توجه کردن به نیاز های زمینی انسانی یکدیگر، داشتن انصاف، دلسوزی، شفقت، مهروزی، عطوفت، فلاح، صلاح، دادوری، اعتدال، پرهیز از بزه کاری و ظلم و زور گفتن و خود را تکۀ جدا بافته پنداشتن و... مطالبی هستند که در برابر قساوت . شقاوت و جنگ و قتال و اجحاف و خشونت و تجاوز و تعدی و زورگوئی و ستمگری و خودسری و استبداد و واژه های با بار منفی و پندارهای بیمارگونه و خودپرستانه و گفتار های تند و قلدرمنشانه و رفتار های خشونت آمیز و موهن و... در قرآن وجود دارند.
توجه به واژه های گروه اول و رعایت آن ها در زندگی سیاسی ـ اجتماعی راهی است که می تواند در یک جامعه اسلامی هم به حکومت مردم، یعنی به دموکراسی منتج گردد و بر نظر دوم نگارنده، یعنی سازگار بودن دموکراسی با اسلام مهر تأئید بزند. 
خلاصۀ کلام پاسخ پرسش سازگاری یا عدم سازگاری اسلام و دموکراسی بستگی دارد به این که چه کسانی و چگونه اسلام را می بینند و تعریف و تفسیر می کنند، اگر دین را ملای لنگ ها، طالب ها، حکمتیار ها، سیاف ها، کیان ها، گیلانی ها، واعظ ها، صبغت الله ها، ربانی ها، نور ها و... تفسیر کنند، سازش این دو مکتب به هیچ وجه میسر نیست و اگر تفسیری را که عرفاء و روشنفکران یا نواندیشان دینی و مردمان واراسته و آزاده و خوش اخلاق با ذهن باز از اسلام و جهان و خدا و انسان می کنند در نظر بگیریم، پاسخ ما این خواهد بود که اسلام با دموکراسی سر اختلاف و ضدیت ندارد و دموکراسی می تواند در جامعه ای  که معتقد به اسلام است قابل پذیرش و اجراء باشد. 
وجود جوامع بسته و باز همیشه بستگی داشته و بستگی دارد به دید انسان های این جوامع. اگر انسانی سخت گیر و چشم تنگ و کج بین و بدمنصب و بدمذهب باشد، امور جامعه هم با بدمنصبی و بدمذهبی و سخت گیری و بدخوئی اداره می شود. در غیر آن دنیا چیزی می شود، که تنها خوشی در آن وجود دارد و...
 
*سورۀ الآنعام آیت 57 (... فرمان جز به دست خدا نیست که حق را بیان می کند و او بهترین داور (جدا کننده) حق از باطل است.

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها