در لابلای صفحات تاریخ ، با درسهای خوبی بر میخوریم که میتوان از انها در پیدا نمودن حقایق در وضعیت کنونی استفاده نمود. برای یافتن این درسها، لازم نیست که به وقایع پنجهزار سال قبل برګردیم بلکه ضروراست تا به صفحات تاریخ قرن بیستم نظری بیافګنیم. جنګ جهانی دوم ارجمله مهمترین وقایع قرن بیستم است که تاثیرات بینهایت زیادی را روی جنبه های مختلف زندګی انسانها داشته است.
این جنګ که در اثر جنون قدرت وبرتری طلبی نژادی عده ی خودخواه آغاز شد، باعث قتل ملیونها انسان وویرانی هزاران شهر و قصبه ګردید و اقتصاد جهانی را به زانو در آورد. بعد از ختم جنګ در سال ۱۹۴۵، ممالک زیادی در جهان از هردو جناح محور و متفقین در اثر ویرانیهایی که جنګ ببار آورده بود، در شرایط بسیار سخت اقتصادی و اجتماعی قرارداشتند. در چنان شرایطی، جهان به باز سازی نیاز داشت تا دوباره زندګی انسانها بحالت عادی ونورمال د رآید.
چون در ختم جنګ، متفقین بر ممالک محور پیروز شدند و جنګ در سرزمینهای ممالک محور بپایان رسید، لذا این ممالک در آخرین روزهای جنګ، به علت مقاومتهای مذبوحانه شان بیشترین خسارتهای جانی و مالی را متحمل شدند. اګرچه ایالات متحده امریکا شامل یکی از طرفهای جنګ بود، ولی چون از نظر جغرافیایی از محراق جنګ دور بود، به اندازه اروپا و بخشهایی از شرق دور متضرر نشده بود. بعد از ختم جنګ و تسلیمی ممالک محور، موضوع ارزیابی خسارات جنګ وباز سازی همه ممالکی که از جنګ مضرر شده بودند به میان آمد. ایالات متحده امریکا با طرحی که بنام پلان مارشال مشهور است، دا خل میدان شد و با تخصیص ملیارد ها دالر، به باز سازی این ممالک پرداخت. این پلان شامل تمام ممالک متضرر شده از جنګ، بشمول متفقین وممالک محور ګردید. در این میان اروپای غربی و خصوصا جرمنی از همه بیشتر از این جنګ خسارت دیده بودند. در شرق دور هم جاپان، کوریا، فلیپین و مالیزیا بیشترین خسارات را متحمل شده بودند. پلان مارشال تا سال ۱۹۵۲ ادامه یافت و این ممالک با سرعت غیر قابل باوری قادر به باز سازی زیر بناهای تخریب شده و موسسات تولیدی خود ګردیدند و اقتصاد خودرا تا سطح قبل از جنګ و یا حتا بیشتر ازآن رشد و انکشاف دادند. باید متذکر شد که کمک امریکا به این ممالک در حد کمکهای پولی و مشاوره بود و بقیه کاررا مردم این کشورها انجام دادند. با نګاهی ساده میتوان دریافت که سرعت و مؤفقیت این بازسازیها کاملا متوازی با میزان صداقت در رهبری این کشور ها بوده است.
بعد از سقوط رژیم طالبان و آمدن امریکاییها در افغانستان، آی اس آی پاکستان متوجه این مطلب شد که چه چیزی در افغانستان در حال شکل ګرفتن است. پاکستانیها که هیچوقت نخواستند و نمیخواهند که یک افغانستان آباد، مرفه و متکی بخود را در کنار خود داشته باشند، بسرعت دست بکارشدند. پاکستانیها در کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ در حالیکه دولت برحال وقت را نپذیرفتند، با احیای سلطنت نیز مخالفت کردند. همچنان در حالیکه ستار سیرت با اکثریت آرا به ریاست دولت انتقالی انتخاب شد، با انتخاب او هم شدیدامخالفت ورزیدند. آنها قوماندان عبدالحق را که یک شخصیت ملی بود و امکان قرار ګرفتن در رهبری دولت را داشت، بصورت برق آسایی شهید ساختند و از میان برداشتند. آنګاه مهره خودرا که تا آنزمان در افغانستان نام و نشانی هم نداشت، با قانع ساختن امریکا و به کمک مستقیم خلیلزاد در راس حکومت موقت و آنهم یک حکومت ریاستی مطلقه، قرار دادند که با کمال تاسف این مهره آی اس آی تا سال ۲۰۱۴ با حیله و نیرنګ و به کمک ای اس آی با تمام قدرت در راس دولت قرار داشت. کرزی دو وظیفه اساسی داشت که با کمال صداقت و امانتداری برای سازمان استخباراتی پاکستان انجام داد.
وظیفه اول او این بود که دولتی را که در افغانستان جدیدا پایه ګذاری میشود، به ناکامی سوق دهد و نارضایتی مردم را دربرابر دولت به حدی برساند که مردم هردولت دیګری، حتا دولت طالبانی را بر دولت تازه تاسیس شده ترجیح دهند. وضعیت امروزی افغانستان یک امر تصادفی نیست بلکه در اثر اجرای مو به موی پلان آی اس آی توسط کرزی به این حالت قرار ګرفته است. کرزی از همان آوان به قدرت رسیدنش از ایجاد و رشد اردوی ملی، که ستون فقرات مملکت است، با حیله ها و نیزنګهای مختلف جلوګیری نمود. او در افغانستان بجای ایجاد جمهوریت و حکومت قانون، یک حکومت کاملا مافیایی را ایجاد کرد و برای حفظ نفوذ و قدرت خود، با پولهای وافری که از طرف جامعه جهانی به افغانستان سرازیر شده بود، هسته های قدرت را ایجاد نمود. نا ګفته نباید ګذاشت که پولی را که جامعه جهانی برای باز سازی افغانستان اختصاص داد، با در نظر داشت قیمت انفلاسیون،بیشتر از مجموع مقدار پولی بود که امریکا برای باز سازی همه ممالک اروپایی بعد از جنګ دوم جهانی مصرف کرد. اګر پولی را که جامعه جهانی برای باز سازی افغانستان اختصاص داده بود، در باز سازی و ساختمان زیر بناها ، مؤسسات تولیدی وانکشاف زراعت به مصرف میرسید، امروز نه تنها در افغانستان کسی بیکار نمیبود بلکه باید مردم از ممالک همجوار به افغانستان برای کار کردن میآمدند. کرزی با دمیدن در شیپور چور، همه امکانات مالی را در اختیار یک تعداد عناصر شناخته شده قرار داد که امروز هر کدام شان مالک صد ها ملیون دالر اند. فامیل کرزی که قبل از رسیدن به قدرت مالک یک رستورانت درمریلند امریکا بود، امروز ثروت شان از بلیون دالر هم بیشتر است. بجای آنکه پول کمک شده در باز سازی زیر بناها، موسسات تولیدی وانکشاف تعلیم و تربیه به مصرف میرسید، توسط یاران و همقطاران کرزی بیرحمانه به غارت رفت. سهم هریک از این یاران و همقطاران کرزی، متناسب بود با قرابت آنها به شخص او. این دزدان و خاینان مربوط به یکی از اقوام ساکن در افغانستان نبوده و نیستند بلکه به اقوام مختلف ارتباط دارند. بد بختی اینجاست که مردم بر اساس روابط قومی از این دزدان و خاینان دفاع میکنند و از آنها قهرمان و رهبر سیاسی میسازند. اګر ما یک تخمین سرسری از دارایی های این افراد بزنیم، بسادګی در مییابیم که این دزدی ها تا چه سرحدی بوده و چه اندازه به مردم ستمدیده افغانستان خیانت صورت ګرفته است. کرزی همیشه ادعا میکرد که پولهای امدادی در اختیار دولت افغانستان ګذاشته نمیشود بلک خود خارجی ها آنرا هرطوریکه بخواهند مصرف میکنند. سوال اینجااست که اګر خارجیها پولهای امدادی را مطابق میل و پلان خود مصرف میکردند، پس چګونه این پولها از جیب کرزی و حلقه های اطرافیانش سربیرون کرد. با وجود همه کمک ها، امروز شصت فیصد مردم این مملکت حتا به نان خوردن خود محتاج اند در حالیکه همه ثروت به جیب دزدان و خیانتکاران رفته است. تنها بطور مثال فاروق وردک حدود یک بلیون دالر از وزارت تعلیم و تربیه دزدیده و از روی آن میتوانید دیګران را خود حدس بزنید.
وظیفه دوم کرزی رشد و تقویه مجدد طالبان بود تا حدی که بتوانند دولت تازه تاسیس شده را از طریق نظامی سقوط داده و امارت اسلامی خودرا مجددا احیا نمایند. کرزی هیچګاهی از حمایت صریح از طالبان خود داری نکرد و به ذرایع مخلتلف در رشد و انکشاف مجدد آنها تلاش نمود. او طالبان را برادران ناراضی خواند و حتا از نظر اقتصادی و تسلیحاتی و نقل و انتقال به آنها کمک های زیادی نمود در حالیکه خوب میدانست که طالب برای تامین منافع پاکستان در افغانستان میجنګد. برای ثبوت این ادعا اسناد و شواهد موثقی موجود است. کرزی با چنګ و دندان با قوای ناتو جنګید تا آنهارا از عملیات شبانه و فیر بالای مناطق مسکونی منع نمود و این کمک بزرګی به طالبان بود وزمینه رشد آنهارا مساعد نمود. او طالبان را به سمت شمال انتقال داد و آنهارا در آنجا تمویل و تسلیح نمود. حتا مناطقی از بغلان را در اختیار آنها قرارداد تا بتوانند نیروهای خودرا درشمال از آن طریق اکمال نمایند. همه اطلاع دارند که کرزی در زمان امارت طالبان، معین وزارت خارجه بود وطبعا طالب بود. او همیشه ادعا میکرد و میکند که طالبان افغان اند وحتا در این اواخر تا حدی پیش رفت که ګفت که اګر طالبان منطقه ای را اشغال میکنند، اردوی افغانستان حق ندارد که آن منطقه را از آنها پس بګیرد.
در انتخابات سال ۲۰۰۹ ، کرزی دست به تقلب ګسترده ای زد و نتیجه انتخابات را به نفع خود اعلان نمود، در حالیکه واضح بود که انتخابات را به رقیب خود باخته است. اوباما که درآن زمان رئیس جمهور ایالات متحده امریکا بود، تلاش کرد تا نتیجه اصلی انتخابات را بکرسی بنشاند ولی موفق به این کار نشد زیرا خطرجنګ داخلی و فروپاشی دولت متصور بود. از آنزمان به بعد، کرزی میانه اش با رئیس جمهور اوباما خراب و با امریکاییها سر ناسازګاری را ګرفت. اګر فرضا داکتر عبدالله هم برنده انتخابات اعلان میشد، تغیری در مسیر فساد بوجود نیآمد ولی اقلا طالبان را رشد نمیداد. کرزی میدانست که به استناد قانون اساسی، او بیشتر از دو دوره نمیتواند رئیس جمهور باشد و خواست تا با پوشیدن نقاب ضد امریکایی از خود یک چهره ملی و ضد امریکایی بسازد. هدفش این بود تا در بازیهای بعدی که همه به وسیله استراتیژیست ها آی اس آی پیشبینی شده بود، نقش بازی کند. او امروز بحیث یک چهره ملی و صلح خواه در صحنه سیاسی افغانستان مطرح است در حالیکه نه در دولت موقفی دارد و نه هم رهبر کدام حزب و ګروه سیاسی است. در همه جهان، زمانیکه دوره ریاست جمهوری یک شخص بپایان میرسد، دیګر به ندرت در مسایل سیاسی مداخله میکند. او هنوز وظایفش تمام نشده و باید جریانات سیاسی افغانستان را مطابق به میل وخواست دولت و اردوی پاکستان جهت دهی کند. او بعد از ګرد همآیی مسکو، بیدرنګ پشتیبانی خودرا از ایجاد دولت موقت اعلان کرد که در حقیقت موقف پاکستان در مورد مذاکرات صلح افغانستان بود.
آګرچه اکنون دیده میشود که مردم افغنستان با چهره اصلی کرزی آشنا شده و به ماهیت اصلی او پی برده اند، ولی با آنهم با امکانت مالی و ارتباطات استخباراتی که او دراختیار دارد، میتواند نقش مؤثری را در جهت دهی جریانات سیاسی افغانستان بازی کند. کرزی یک نمونه بسیا ر موجه از دسته تبر است. تبر بی دسته هرقدر ضربه اش قوی باشد، زیاد کار ګر نمیافتد و اما این دسته است که شدت ضربه ی تبر را ده چند میکند. پاکستان بدون همکاری کرزی به هیچصورت نمیتوانست اینقدر در تطبیق اهدافش در افغانستان موفق باشد. پاکستان به کمک کرزی نه تنها توانست از رشد اقتصادی و اجتماعی افغانستان جلو ګیری کند بلکه افغانهارا تا حدی زبون ساخت که امروز عاجزانه صلح را از پاکستان ګدایی میکنند.
یکی از دانشمندان علوم اجتماعی میګوید که عامل عمده ی جنګ درجوامع بشری تقسیم غیر عادلانه ی ثروت است. درتقسیم ثروت در افغانستان نهایت بی عدالتی صورت ګرفته است. ملیونها انسان توان سیر کردن شکم خود و فرزندان خودرا ندارند ولی آن یکی دزد با چپاول ثروت ملی، برای عروس خود پیراهنی از طلا میسازد. هر دولتی که در افغانستان ایجاد شود، یګانه راه موفقیتش این است که تمام دارایی این دزدان را که به مردم افغانستان تعلق دارد، مصادره نموده و صرف پروژه های زیربنایی جامعه نماید. تعداد زیادی از این دزدان، دارایی های دزدیده شده را به خارج از مملکت انتقال داده اند. این ثروتهای انتقال داده شده باید به کمک جامعه جهانی دوباره به افغانستان آورده شده و صرف ساختن زیر بناها ګردد.
باید بصورت فشرده تذکر بدهم که در سال ۲۰۱۴ کرزی انتخابات را طوری جهت داد تا اشرف غنی برنده شود. اشرف غنی راه کرزی را دنبال کرد و نه تنها او واطرافیانش کوچکترین اقدامی برای مبارزه با فساد انجام ندادند، بلکه برای مصئونیت دارایی های بغارت برده شده، همان حلقه های فساد دوره کرزی را در مقاما ت بلند دولتی جابجا کردند.