من شاه را متهم و محکوم می کنم!

در ارتباط به این امر که باید محمد ظاهرشاه مقصر همه رویداد های چهل و اند سال گذشته در کشور، به شمول کودتا ها، شناخته شود، من قبلاً طی دو یا سه مقاله مفصلاً صحبت نموده ام، اما چون  آن نوشته ها، با وجود ارائه چند تصویر گویا و متأثرکننده و گزارش چندین واقعۀ جانکاه تاریخی منحیت مثال، و گواهی تقریباً اکثریت ملت بر بی اعتنائی و ناتوانی نظام شاهی در رفع محرومیت های مردم و چارۀ ضعف و درماندگی کشور،

وجدان بسیاری از طرفداران شاه و نظام را بیدار نکرد، وجدان کسانی را که محتملاً و بنابر بر یادداشت امروز جناب کاسی صاحب در دریچۀ ابراز نظریات پورتال افغان جرمن آنلاین بعد از تبصره کوتاه من در بارۀ محمد ظاهر شاه، به جای قضاوت منصفانه و تحلیل جامعه شناسانه و تحقیقی، علمی و تاریخی از اوضاع و قضایای افغانستان طی چهل سال پادشاهی وی در آرامی کامل، و به جای پرداختن به نارسائی های نظام و اعتراف به کارکرد هایی غیرمسئولانه و ناکافی شاه و دار و دسته وی، شناخت کلی جامعه و توجه به مسائل و مشکلات اجتماعی ای که سبب بروز گسستگی میان حاکمیت و مردم می گردید، همچنان پرداختن به آن چیز هائی که سبب پیدا شدن تمایلات خصمانه و گرایش های نظام براندازانه در مردم  و علاقه به دگرگونی های سیاسی ـ اجتماعی می شد،  باز هم، و طبق معمول، بار گناهان شان را به دوش دیگران می اندازند و تنها کودتا ها و کارپردازان و کارگزاران آن ها را در کشور عامل اصلی بدبختی های چهار دهۀ گذشته می خوانند و تقبیح می کنند.
شکی نیست که برخی دگرگونی های سیاسی و اجتماعی که از راه کودتا یا انقلاب (رویداد هفت ثور را بنابر تعریفی که حتی خود هفت ثوری ها از انقلاب می کنند، نمی توان انقلاب خواند) به وجود می آیند، غالباً به دلیل ناپخته گی در افکار، عدم پیش بینی یک سری مطالب فرهنگی ـ سیاسی ـ اجتماعی ـ  روحی و روانی، از جمله مسائل عقیدتی و خصوصیات ذاتی و تمایلات فردی انقلابیون یا کودتاگران، دامنه، صعوبت و حدت رویداد ها را شدت و وسعت بیشتر بخشیده و در بسا موارد سبب به وجود آمدن اوضاع رنج آور تری در کشور می شود ـ چنانکه در کشور ما با هر دگرگونی ای بعد از سقوط نظام جمهوری مرحوم محمد داوود خان وضع بعد تر شده رفت. اما با همه نقش ویرانگر و خونینی که عاملین مستقیم دگرگونی های بعد از هفت ثور داشتند، عامل اصلی همه دگرگونی ها و آفرینندۀ وجه سیاسی ـ نظامی ـ سنگدلی ـ سفاکی  وبیگانه پرستی های همه  انسان هائی مانند کارمل و تره کی و امین و نجیب و حکمتیار و سیاف و ربانی و ملا عمر و ملا هبت الله و ...، بدبختی و فقر و محرومیت و بیسوادی مردم بود، که نظام شاهی می باید برای رفع آن ها  بنابر حکم وجدان و تقاضای وظیفه و نیاز عصر و زمان کوشش می کرد؛ که نکرد، به خصوص شخص شاه!
یکی از پیشوایان دینی در خصوص پابندی حاکمان به تعهد و وظیفۀ شان در برابر مردم و مردمی بودن نظام ها، می گفت: "حاکمیت، مسئولیت است؛ نه لقمۀ لذیذی که برای فربه ساختن خود به دهن بگذاری و آرام فرو ببلعی!"؛ و مسئولیت، یعنی جواب گفتن به سؤال های مردم و رفع نیاز های خرد و بزرگ آنی و آتی آن ها! 
جعامه ای که حاکم به خود حق می دهد  در همه کار های آن دخالت کند، ولی خود را غیرمسئول و مبرا از مسئولیت بخواند و بداند، نمی تواند یک جامعه سالم باشد؛ و حاکم هم، حتی اگر نایب خدا باشد و به نام خدا در آن جامعه حکومت کند، نمی تواند برای ابد دور از انتقاد و تخالف و تعرض و پرخاش و بالاخره قهر و قیام مردم بماند. شکم که خالی بود، کسی نه دوست را می بینند و نه دشمن را. چنین انسانی هر کسی را که مسئول گرسنگی و بیچارگی خویش بداند، منکوب و مخذول و معذول می کند. این مسئله را "باید" به عنوان قاعده ای از زندگی بپزیریم!
یکی از مسائل و مطالبی که در قلمروی مطالعات اجتماعی علاوه بر اقتصاد، حقوق، سیاست، تعلیم و تربیت، صنعت، هنر، دین، معرفت، جرم و جنایت و جنگ، اخلاق، تاریخ، ادبیات، زبان، وجود قشرها و طبقات اجتماعی و... مورد توجۀ جامعه شناسان قرار دارد، مسائلی مربوط به "علل پیدایش جنبش ها و بروز انقلابات اجتماعی است"، امری که طی این نوشته به اختصار و فشردگی کامل بدان پرداخته شده است.
فقر امتداد یافته در طول تاریخ، بیسوادی، پیدایش فاصله های طبقاتی ـ اجتماعی و رنج ها و محرومیت هائی بی پایان مردم از یکطرف و در هزاران نعمت غظه ور بودن یک تعداد بالانشینِ مفت خور به نام برادر خوانده های حکومتگر، بخواهیم نخواهیم مردم را به سوی سیاسی شدن و بیزاری و تعرض و پرخاشگری و بالاخره به سوی برخورد های قهر آمیز با نظام های استبدادی ای که به فکر کاستن از استبداد و دور ساختن رنج ها و محرومیت های مردم و آوردن اصلاحات لازم و مستمر نیستند، و به سوی تغییر ساختار های سیاسی ـ اجتماعی می برند. 
انسان ها را نباید مانند هاشم خان حیوان فکر کرد. فیل مرغ ها را تا زنده هستند می توان نسل اندر نسل گرسنگی و تشنگی  و زجر داد و عذاب کرد تا پیوسته مصروف جدال با خود باشند، اما با انسان ها نمی توان چنین کاری کرد؛ انسان هائی را که با گذشت زمان و رشد فکری و عمومیت یافتن علم و دانش و پی بردن به حقوق و ارزش های انسانی و یک سری مطالب ضروری دیگر پیوسته متحول می شوند، ممکن نیست تا ابد خر ساخت و سوار شد!
کارمل و گلبدین و طالب و امثالهم، وهر انسانی معترضی دیگر، در هر سطحی و با هر هویتی، همه زادۀ همان نظام و همان دوران بودند و هستند. 
زمینه های حرکت های اعتراضی، جنبش های اجتماعی و کودتا و انقلاب را، کودتائی را که برخی از هموطنان ما انحرافات اجتماعی می خوانند، اگر خود را از زنجیر علاقه های مفرط و جنون آمیز به نظام ها و اشخاص برهانیم و به همه قضایای به شکل عاملانه و عالمانه، به عنوان یک محقق و مورخ دقت کنیم، یا مطالب را به موضوعات شخصی نکشانیم، به خوبی خواهیم دید که خود حاکمان خودکامه و بیگانه با ملت فراهم کرده و فراهم می کنند.  
خارجی های آزمند و منفعت جو همیشه یا از نارضایتی های مردم استفاده می کنند یا از نیاز و فقر آن ها و یا از بیسوادی و بی خبری شان. از بین بردن فقر و نارضایتی و بیسوادی و بی خبری در یک کشور و مهیا کردن زندگی توإم با رفاه و بالا بردن روحیۀ ملی و سطح آگاهی ها در میان مردمان یک کشور، وظیفه  حاکمان است. اگر مردم هم به دامن بیگانه میفتند، به دلیل بی توجهی حاکمان به رفع نیاز های مردم، رفع بی عدالتی ها، زدودن فقر و بیسوادی و از بین بردن تفاوت های فاحش میان افراد در جامعه است.
کار نظام این بود که جلو این انحرافات را می گرفت؛ البته نه با گرسنگی دادن مردم به فکر مصروف ساختن آن ها به خود؛ به شیوۀ هاشم خانی که غلط ترین کارشیوه برای اداره یک کشور بود، بلکه با رفع مشکلات مردم و اصلاح نارسائی های مختلف و متعدد درنظام و جامعه و دل مردم را به دست آوردن.
من هم کودتا و انقلاب، را چنانکه بار ها با توضیحات کامل نوشته ام، اگر در برابر نظام و حاکمیتی به وقوع بپیوندد که خود را وقف امر رفاه و خوشی مردم کرده باشد، کار نادرست و انحراف اجتماعی می دانم. ولی اگر حاکمان بی احساس، خودرأی و خودسر و ظالم باشند، در مقابل حاکمان اصلاح ناپذیری که ملک و ملت را مال شخصی و ارث پدری خویش می پندارند، مردم  چه راهی را  باید برای رهائی خود از رنج هائی  که تحت هیچ عنوانی و هیچ بهانه ای مستحق آن نیستند، انتخاب کنند؟!
در میان متفکران اسلامی و غیراسلامی، در شرق و غرب متفکرانی برجسته ای وجود دارند که با به زیر کشیدن حکام جابر و خودکامه و خیره سری که صدای ملت را نمی شنوند و درد و رنج جانسوز ملت را درک و احساس نمی کنند و به حقوق آن ها احترام نمی گذارند موافق و همنوا هستند.
در جامعه فعلی ما چه حالتی حاکم است، جای سؤال نیست؛ چون همه می بینیم و می دانیم و با گوشت و استخوان خویش احساس می کنیم که از چهل و سه سال بدینسو محشری در این جامعه و کشور برپا است.  
توماسو کامپانلا، یکی از فیلسوفان قرن 16 ـ 17م. ایتالیا، که در فلسفه تاریخ مطالعات گسترده ای داشت و در زمان خود شخصی شناخته شده و محترمی هم بود و تا امروز برخی از نظریاتش دارای اعتبار جهانی می باشد، می گفت: "کشف قوانین حاکم در یک جامعه، باید براساس مطالعۀ تحولات تاریخی [آن جامعه] باشد." (نقل به معنی).
مطالعات تاریخی؛ یعنی بررسی هزار ها مطلب در طول تاریخ در رابطه با هر رویداد و تحولی، حتی مطالبی که ظاهراً به هم ارتباط ندارند؛ نه یک رویداد! 
کودتا یک واقعه است؛ ولی اگر با دید تاریخی ـ جامعه شناسانه بدان نگاه شود، دیده خواهد شد که عالمی از حرف ها و سخن ها در پشت آن وجود دارد؛ حرف ها و سخنانی که خیلی ها نمی توانند، یا نمی خواهند آن ها را ببینند؛ چون با مسئلۀ کودتا از نظرعلٌی برخورد نمی کنند؛ یعنی به علل های متعدد آن توجه ندارند. چون برخورد های شان غرضمندانه هستند؛ یا به علت محدودیت میدان تفکر شان فقط به یک نکته میخکوب شده اند.
همانگونه که دانه هائی پاشیده شده در کشت زاری به مرور زمان بنابر عوامل متعددی به خوشه ها تبدیل می شوند، افکار خوب و خراب هم در یک جامعه در بستری به وجود می آیند و رشد می کنند که برای شان فراهم شده است. 
کشت زاری که برای کشت کندم شخم زده می شود، اگر شخم زده نشود، روی دانه های گندم پاشیده شده را با خاک نپوشانند و آب و کود لازم به آن نرسانند و از آن مراقبت در خور نیاز و دائمی نشود، حاصل نمی دهد. دانه ها، نه جوانه می زنند و نه رشد می کنند. همه می میرند و می سوزند و خراب می شوند؛ اما انسان چیز دیگری است. او برای زنده ماندن خود بالاخره علیه موانع، خواه طبیعی باشند و خواه انسانی، به مبارزه بر می خیزد و اگر لازم افتد دست به ابزار یا اسلحه می زند و می میجنگد؛ تا سرحد از بین بردن عاملین بدبختی های خود و زن و فرزند خویش؛ یا مرگ خود!
نه راهی وجود داشت، نه مکتب و شفاخانه و خانه و کار و کارخانه ای؛ نه صنعت، نه کشاورزی مدرن  و برق و داکتر و دوا و نان و... به معنی متداول و واقعی و انسانی در سطح لازم و آنگونه که سائر مردمان جهان بدان ها دسترسی داشتند، حتی به میزان کشور هائی که سال ها بعد از ما استقلال شان را به دست آورده بودند. 
تا چه وقت مردم باید انتظار می کشیدند؟ این سؤال با توجه به پیشرفت هایی که در کشور های همجوار ما و در سائر کشورهای منطقه و جهان رخ داده بود، مطرح می شود. و صد ها واقعیت تلخ و دردناک اجتماعی دیگر که نمی شد بیشتر از آن تحمل شوند.
شکی نیست که برخی از این واقعیت ها مورد سوءاستفادۀ عدۀ سیاست مدارِ ایده آلیستِ ماتریالیست نمای مخالف نظام، که با خوش خیالی یا توهم ایده آلیستی قصد اعمار جهانی را که اصلاً نه وجود داشت و نه می توانست به وجود آید، داشتند (این سخن را من با شناختی که از انسان به مثابه موجود راغب به داشتن بیشتر و بهتر، انسانی که برای رسیدن به ثروت و مقام و منصب می تواند به نارواترین اعمال دست بزند، می زنم؛ ورنه ساختن جامعۀ رفاه و ایده آل در حد ممکن، در ذات خود امری ناممکن نیست) قرار گرفت، ولی اینجا بحث بر سر سوء استفاده های این ها یا تلاش های دلسوزانۀ داوود خان مرحوم که با پیروی از تفکرات "کاربردی"، یعنی با شناخت علمی ـ تجربی حاصل از جامعه شناسی نظری، کارکرد ها و تجارب دیگران، و با توجه به بی تفاوتی های سردمداران نظام دست به کودتا زد، نیست. بحث دفاع از کسانی هم نیست که عامل ویرانی ها، کشتار ها و تراژیدی های بعد از هفت ثور تا همین اکنون شده اند و به حق هر کدام عاملی از میان عوامل متعدد رنج های ما شده اند، بلکه بحث بر سر قرار دادن واقعیت ها در حاق دید همگانی  و بیان علل نارسائی هائی است، که عامل و زمینۀ اصلی پیدایش هر دو تفکر و هر دو گروه، همینطور زمینۀ پیدایش گروه های اسلامی و بالاخره طالب را در کشور بوجود آوردند.
گروه های چپ و راستی که هر کدام به نوبۀ خود باعث ویرانی ها و تباهی های غیرقابل باور و غیرقابل بخشش در کشور شدند و یا سبب قتل و نابودی و آواره شدن میلیون ها افغان گردیدند، در فضا و شرایطی به وجود آمدند که شاه و دار و دسته اش، یا آن فضا و شرایط را به وجود آورده بودند و یا نتوانستند آن فضا و آن شرایط را به سود کشور و در جهت رفاه و آرامی و خوشی مردم و حمایت آن ها از نظام هدایت و مدیریت کنند. 
وقتی ما از بحث های علمی سخن می زنیم، باید بدانیم که بحث های علمی، جامعه شناسانه، روانشناسانه، جرم شناسانه، آسیب شناسی های گوناگون و... به بررسی این گونه مطالب با ارائه استدلال و استفاده از منطق و علم تاریخ می پردازند. پیش از ابراز نظر در بارۀ رویدادی به "چرا" هائی بیشماری پاسخ می دهند. برای توضیح چگونگی قاتل شدن یک جوان، به روز تولد و خانه و محیط زندگی و کار و بیکاری پدر و مادر و توضیح اضطراب های  گوناگون شان می روند. به زیر زمینی ای که آن جوان در آن به دنیا آمده است، به چگونگی غذائی که برای کودک فراهم و داده می شد و به بررسی و تبیین دوره های مختلف زندگی وی، به شمول علل از مکتب ماندن و دست به دزدی زدن وی، تا موقعی که قتل رخ داده است، می پردازد. 
برای شناخت رویداد ها در یک جامعه، اگر می خواهیم آن جامعه و درستی و نادرستی یا خوبی و خرابی  آن رویداد ها را به درستی بشناسیم و به درستی به علل پیدایش وقوع و بروز آن رویداد ها، و هر رویداد دیگری، در گذشته و حال، و تا حدی رویداد هائی که در آینده رخ خواهد داد، دست یابیم، باید تمامیت پدیده ها و کلیت زندگی و رویداد های اجتماعی را در جامعه مورد مطالعه قرار بدهیم؛ به کلام ساده تر، تمام جنبه های مختلف اجتماعی را باید یک به یک، حداقل یکبار جدا از هم و یکبار در ارتباط با هم، بررسی و تحلیل کنیم؛ نه فقط یک مطلب یا یک رویداد را به شکل مجرد و در نفس خودش و بدون ارتباط با سائر وقایع و پدیده ها در زمان حال و گذشته اعتبار ببخشیم. 
کار و نظریه ای که با این شیوه ای برخورد با مسائل صورت نگیرد و به وجود نیاید، نه تحقیقی است، نه تحلیلی، نه استدلالی، نه منطقی و نه علمی. چون بنیاد علم بر به کار بستن همین چند مقوله در تحلیل و تثبیت هویت واقعی هر پدیده و علل بروز هر قضیه ای استوار است. 
آگاهان ما، بدون مشاهده و تجربه و استدلال و تحقیق و تحلیل و استفاده ازعلم منطق نمی توانند خود را آگاه از مسائل بخوانند؛ اگر هزار بار هم خود را بر زمین و آسمان بزنند! پس بهتر است در هر زمینه ای اول تحقیق بی طرفانه ـ یکی از مولفه های علم ـ کنند و بعد ابراز نظر نمایند!!
شاه و شاه بالا هایش اگر در دوران قدرت شان در عیش و عشرت غرق نمی شدند و به درستی و با دلسوزی در کشور کار می کردند و جلوی خشم روز افزون ناشی از معدۀ خالی و رنج مستمر میلیون ها انسان  را با اصلاحات و فراهم کردن زمینه کار و زندگی  بهتر برای آن ها می گرفتند، نه کارمل و ترکی و امین و نجیبی در عرصه سیاسی با آن افکار نیم بند و مخرب به وجود می آمدند و نه گلبدین و ربانی و سیاف و همپالکی های شان؛ یا  ملا عمر و ملا هبت الله و... و نه بالاخره دستان کثیف پاکستان و ایران چنین بی رحمانه به گلوی ما می رسید یا مورد تهاجم روس و امریکا قرار می گرفتیم!
سخنی هم در این باب که چرا برخی ها دوران چهل ساله حکومت شاه را از این زوایه نگاه نمی کنند؟
برای یافتن جواب به این سخن، می رویم به سراغ "کاستون بوتول"، یکی از جامعه شناسان فرانسوی که می گفت: 
برخی از متفکرین اجتماعی و جامعه شناسان  در رابطۀ مستقیم با حاکمان سیاسی و اماجد اجتماعی دوره های خویش هستند. یعنی هر وقت جنبش ها و کشمکش ها، شئون مختلف اجتماع را دستخوش اضطراب و تزلزل می کند، افرادی پیدا می شوند که روی این مسائل تعمق و چاره اندیشی کنند [یکی از این چاره اندیشی ها همان دفاع به ناحق از این قدرتمندان و دروغ بافی ها به نفع آن ها است] تا وضع موجود و قدرت قدرتمندان حفظ گردد، درحالیکه هدف جامعه شناسی متعهد، سعادت بشری و خیر و صلاح عمومی بوده است، نه خدمت به قدرتمندان جامعه (نقل به معنی).
کارداران نظام، که همه با دخالت مستقیم شاه تعیین می شدند، به شمول خود شاه، هر کاری که طی چهل سال کردند، با برداشت نادرست تنها برای حفظ قدرت خود کردند، نه برای سعادت و خیر و صلاح عمومی. 
علت اولی و اساسی سقوط نظام  شاهی و پیدایش هرج و مرج و از هم گسیختگی ها و این همه قتل و قتال و ویرانی در کشور و مفقود الاثر شدن ها و آواره گی هم همین برداشت هائی نادرست و کار هائی که در پرتو آن صورت گرفت، بود!
من نمی گویم که کاری نکردند؛ کردند، اما بسیار کم. افغانستان آن زمان را در گسترۀ جغرافیائی آن، و به مقایسۀ کار هائی که در همسایگی های ما، و در منطقه و جهان شده بود و می شد، باید دید و در همین محدوه کار هائی را که نظام شاهی در این گستره کرده بود باید ارزیابی کرد؛ نه با دیدن چند شفاخانه و لابراتوار و چند تا سینما در کابل و مراکز چند ولایت و دو ـ سه هزار کیلو متر سرک قیر در سرتاسر کشور! 
آیا جای تعجب و حیرت نیست که در تمام افغانستان تا سه یا چهار سال پیش از سقوط نظام شاهی تنها یک پوهنتون داشتیم، درحالیکه در پاکستانی که بیست و هشت سال بعد از ما به استقلال سیاسی خود رسید، ده ها پوهنتون و درهرپوهنتون شاگردانی به مراتب بیشتر از پوهنتون کابل مصروف تحصیل بودند؟
فشردۀ کلام این است که در بحث هائی که در رابطه با جنبش ها یا رویداد های سیاسی ـ اجتماعی، مانند کودتا و انقلاب در کشور می کنیم، این اصل را فراموش نکنیم که هر کدام این حرکت ها در دوران حیات و مبارزۀ شان از مراحلی متعددی با شعار ها و خواسته های مختلف عبورکرده اند که اگر حاکمان کشور ما هوشیار می بودند و به خطر هائی که آن ها را متوجه نظام و جامعه می ساختند توجه می کردند و به قناعت معترضین با ارائۀ دلیل و یا با حل مشکل می بپرداختند؛ مسئله و معضله به آن جائی نمی رسد که مردم، یا کسانی به ظاهر به نمایندگی از مردم، دست به قیام مسلحانه بزنند و ملتی را در خون بنشانند!
 

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها