"مستاجر تازه" ، "پیراهن چرکین"  و "افت تاریخی" 

از زمانی که گروه  ترویکای ارگ نشین (متشکل از اشرف غنی، رییس جمهور،  حمدالله محب، مشاور ارشد امنیتی رییس جمهور و  فضل محمود فضلی،  رییس عمومی اداره امور ریاست جمهوری) افغانستان را هدفمند به گروه طالب ارزانی کرد، در حدود یک ماه (بتاریخ ۱۵ تا ۱۶  اگست سال)  میگذرد.

اشرف غنی و همنوایان سیاسی -اش بر پایه تدابیر دقیق دراز مدت، به ویژه بر اساس حذف دگر اندیشان و برقراری مهره های وفادار به اندیشه سیاسی خودش را  در کرسی های کلیدی نظامی، اداری و امنیتی،  عمل کرده، افغانستان را به مثابه یک کشور  آسیب پذیر در باتلاق بحران سیاسی و سیاه آب فروپاشی غرق ساخت. به این ترتیب او،  که با فقدان مشروعیت دموکراتیک هفت سال حکمرانی کرد، مرتکب بزرگترین خیانت در راستای "حفظ حاکمیت ملی و صیانت تمامیت ارضی"  کشور گردید. 
ولی قبل از آن  زلمی خلیل زاد، این امریکایی افغان تبار براساس "توافق نامه  و تفاهم نامه" زمینه را برای ورود نحس گروه طالب آماده ساخته بود. خلیل زاد، به مثابه یکی از چهره های "درخشان" گروه "نو محافظه کاران" امریکایی و یکی از طراحان استراتژی "سلطه بلامنازع" امپراتوری آن کشور نخست از طریق  همان "توافق نامه و تفاهم نامه" در دوحه، گروه دهشت افکن طالب را  در  سطح دیپلماتیک "صدر نشین" ساخته، به پاکستان و کشور های تمامیت گرای کناره خلیج فارس به مثابه حامیان گروه طالب و متحدان استراتژیک امریکا "چراغ سبز" به ارمغان داد. در واقع خلیل زاد، از دهه ای هشتاد قرن بیستم به این سو، در رقم زدن "سرنوشت افغانستان" از طریق استراتژی امپراتوری امریکا، به حیث "مشکل گشا" نقش بسزایی داشته است. ولی در این اواخر، با وجود توافق همکاری استراتژیک امریکا و افغانستان، خلیل زاد، "حیثیت کم رنگ دیپلماتیک" اشرف غنی را  به سطح یک ساتراپ، حکمران فرمانبردار امپراتوری های باستان پایین کشاند و هنوز هم کمرنگ تر ساخت.
باید افزود که به باور من، خروج قوای نظامی از افغانستان از نگاه تاریخی الزامی و از نگاه سیاسی پیش شرط کلیدی "حاکمیت ملی" کشور میباشد. با وجود اختلافات دیپلماتیک جزیی به مثابه "جنگ های زرگری"، اما در تضاد کلی با منافع ملی افغانستان، غنی و خلیل زاد دست بدست هم داده، از نگاه تاکتیک، جداگانه  ولی از نگاه استراتژیک، همسو  "حکمرانی" یک "کشور بی در و دروازه" را به  گروه طالب، به مثابه دشمنان قسم خورده ای کشور  ارزانی داشتند؛ در حالی که این دو شخصیت پر مدعای سیاسی همزمان خطرات "بالکانیزه شدن" کشور را محتمل ساختند. 
خروج عجولانه قوای نظامی، دست کم در سه بعد بیانگر  "توانایی رو به فرود" و "عقب نشینی نسبی"  ایالات متحده امریکا در سطوح مختلف میباشد: 
یک: استراتژی امپراتوری ایالات متحده امریکا علیه "تروریسم جهانی" که پس از فروپاشی امپراتوری اتحاد جماهیر شوری به مثابه یک  "قدرت تک قطبی" یکه تاز عمل میکرد،  و به ویژه پس از جملات دهشت افکنی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ توسط جورج بوش (پسر) در دستور کار آن به مثابه اولویت مبارزه قرار داشت، با شکست مواجه گردید. تنها کشتن اسامه بن لادن، رهبر سازمان "القا عده" با هزینه بیشتر از یک تریلیون دالر، بر گرده ای توانای های مادی ان کشور روز به روز بیشتر سنگینی میکرد. ولی شبکه های دشت افکنی در  حوزه غرب آسیا، همچنان در افغانستان و پاکستان نه تنها ریشه کن نگردیدند، بلکه خطرات این خصم  آیین انسانیت هنوز هم بیشتر گردیدند. مگر در لیست سیاه سازمان ملل و همچنان در اسناد رسمی امریکا نام های یک تعداد از وزیران گروه طالب با تشخیص "تروریست" هنوز هم درج نمی باشند؟ 
دو: عقب نشینی از یک حوزه جغرافیای حساس و محوری و تکیه بر  "وفا داری پاکستان"، علاوه بر خبط سیاسی یک ضربت کاری بر علایق استراتژیک و دراز مدت خود  امریکا نیز بود؛ واشنگتن سرزمین هندو کش را به تاثیر پذیری بیشتر از  امپراتوری نو ظهور چین به مثابه  رقیب اقتصادی امروز، حریف نظامی فردا و دشمن ایدیولوژیک همیشگی واگذاشت. زمینه برای پیاده کردن استراتژی "یک کمر بند و یک راه" جمهوری خلق چین با کمک پروژه "گذرگاه اقتصادی در پاکستان" بیشتر آماده گردید. 
سه: ادعای کاذب واشنگتن در مورد "گسترش دموکراسی" با فروپاشی نظام ساخته و بافته خلیل زاد در افغانستان، که از بدو امر نظر با ساختار نظام متمرکز ریاست جمهوری  و بدور از اندیشه دموکراسی مشارکتی با شکست محکوم بود، بیشتر از گذشته ها علنی و بر ملا گردید. در نتیجه این برداشت سیاسی، که برای واشنگتن علایق استراتژیک امپراتوری، نه بسط و گسترش آزادی و دموکراسی از اولویت برخوردار می باشد، دوباره در آزمون تاریخی مصداق پیدا کرد.  
در نتیجه، در کنار یک سری از شاخص های دیگر  کلیدی که در این جا موضوع بحث نیستند،، سه نکته تذکر یافته بیانگر، دست کم آغاز  افت تاریخی "سرزمین استثنایی" امپراتوری سرکش  امریکایی  خوانده شده میتوانند.   
اما افغانستان، طوری که میر غلام محمد غبار، تاریخ نگار فرزانه و مبارز نستوه بیشتر از پنجاه سال قبل گفته بود، "ملت افغانستان بعد از هر غسل خون و آتش همان پیراهن چرکین گذشته را به تن میکشد"، بازهم در چنبره ابلیسی "مرکز گرایی افراطی و تک تباری بدوی"، که کشور را به سوی اقتدار گرایی ارثی میکشاند،  زندانی گردیده و شکستن این طلسم تاریخی نیاز به اندیشه سالم سیاسی و آن هم فرا تباری و بدور از تعصبات زود گذر و احساسات روزمرگی دارد؛ معضلی که نخبگان کشور با فقدان مزمن با ان مواجه میباشند.   
اشرف غنی، که "برادران  ناراضی" حامد کرزی، رییس جمهور سابق را "مخالفین سیاسی" خوانده و هرگز، در هیچ زمانی و در هیچ برنامه ای  گروه تصلبی و تکفیری طالب  را تروریست نخواند، در تضاد با همه موازین  "آسیب شناختی" عمل کرد. او  به مثابه یک "شخصیت  دانشگاهی" ولی "خرد گریز"  از نگاه سیاسی "شو وینستی"  دست به کار شده  و کشور را از لبه پرتگاه در گودال نابودی سرازیر ساخت.   با هجوم گروه طالب (در تداوم تاریخی تباین و تبانی، اکنون در وجود غلجایی  تبار حلقه حقانی با دار و دسته درانی تبار غنی برادر)   در کابل به مثابه "مستاجر تازه ای ارگ" قبای تازه ای از تافته ای استبداد آسیایی و وحشت بدوی برای باشندگان کشور برش و کوک خام گردید.  
میگویند که رییس جمهور با فرار از ارگ ریاست جمهوری، شهر کابل را از گزند تخریب مادی "رهایی" بخشید. 
بلی، اما  او 
فرهنگ دیرینه سرزمین باستان را به حراج گذاشت،
"آرامش نسبی" امروز باشندگان دامنه های کوه های  آسه مایی و شیر دروازه را در محراب ادعای کاذب خودش قربانی کرد و در اخیر
فردای نافرجام کشور را به "دژخیمان نا آبادانی" ارزانی داشت.
نوای پر سوز آزادگان در خطاب به غنی:
"با انگشت عصا عفت اشارت میکند هر دم
که شرم این جا است،
یا این جا است،
یا .........
یا این جا است!!!

اخبار روز

06 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها